دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1748017
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

معصومه گفت از پدری که شهید شد
مردی که طرح صفحه یک سر رسید شد!

مردی که چون سیاوش از آتش گذشت و رفت
تا در نگاه سرخ زمین رو سپید شد

مردی که زیر بارش خمپاره های خشم
بر عشق خاکریز زد و ناپدید شد

مردی که از محال مجال آفرید و بعد
تفسیر نامعادله های جدید شد

نقاشی قشنگی از او در اتاق بود
آن را نگاه کرد و باران شدید شد

یک مرد ، با چفیّه و عینک، شبی سیاه
محو عبور بارقه های امید شد

لبخند می زد او به همه از روی  لودر ...
... و رد جاده در گذر او سفید شد !

پروانه نجاتی

شنبه دوازدهم 10 1388
شهادت 7 مامور ناجا در درگیری با اشرار
فرمانده انتظامی خراسان جنوبی از شهادت هفت نفر از ماموران نیروی انتظامی شرق کشور در درگیری با اشرار خبر داد.

امیر سرتیپ حمید شرفی شب گذشته به خبرنگار مهر گفت: پیکر مطهر سه تن از شهدا در بیرجند و چهار نفر دیگر در مشهد تشییع خواهد شد.

وی از کشف دو تن انواع مواد مخدر و هلاکت چهار نفر از قاچاقچیان و اشرار مسلح در خراسان جنوبی در این عملیات خبر داد و افزود: در پی درگیری ماموران انتظامی خراسان جنوبی با قاچاقچیان و اشرار مسلح تعداد چهار نفر از آنان به هلاکت رسیدند و یک نفر زخمی شد.

سرتیپ دوم شرفی بیان داشت: اشرار و قاچاقچیان مسلح با به جا گذاشتن تعدادی خودرو، موتورسیکلت و سلاح پا به فرار گذاشتند.
منبع : تابناک
شنبه دوازدهم 10 1388

با من بیا به فرصت یک چشم هم زدن
در کوچه های باور مردم قدم زدن

گرم است جای پای شهیدان به روی خاک
باید سری به کوچه پر پیچ و خم زدن

یک ساک کهنه ، آینه ، قرآن ، وداع و بعد ...
بر قله های صبر و صلابت علم زدن

حس کن نسیم رفتن گرمای خانه ، شد
تاریخ غصه های زنی را رقم زدن

زن با بهانه های دو کودک چه می کند
جز از   "می آید از سفرش زود" دم زدن

مردی گذشت از زن و فرزند و زندگی
آغاز دل به وسعت دریای غم زدن

- دشمن مگر به خانه ما رحم می کند
باید به موج حادثه اینک بلم زدن

حس کن صدای نبض دلی را که عاشق است
باید سری به خانه این متهم زدن !

پروانه نجاتی

جمعه یازدهم 10 1388

نگاه منتظرش، مانده رو به در... که نمیرد
دلی شکسته و چشمی همیشه تر ... که نمیرد

و هر نفس‌ ـ غزلی در گلو‌ ـ‌ به ش‍ِکوه نشسته
ترانه‌ای ز خدا می‌کند ز بر ... که نمیرد

چه آسمان بزرگی است در حوالی غ‍ُربت
به میله‌های قفس بسته بال و پر ... که نمیرد

نگاه منتظرش مانده رو به ما، به خیابان
و س‍ُرفه می‌زند و سرفه، آن‌قدر که نمیرد

نه فکه و نه شلمچه نه کربلا نه دو کوهه
میان خانه‌ جان می‌دهد پدر... که نمیرد

تحمل تو مرا ک‍ُشت ای شهید مکر‌ّر
به پای ماندنت این دل نهاده سر که نمیرد

دلم گرفته از این برزخ همیشه دویدن
نه آن جگر که نماند، نه آن هنر که نمیرد


نگاه منتظرش ماند و... در دوباره به هم خورد
بگیر قلب مرا با خودت ببر که نمیرد

چه ذره ذره دلم می‌دود به جان کندن
به پای عشق نخواهد رسید، هر که نمیرد

نگاه منتظرش ماند و... کاش بارانی!
دلی شکسته و قلبی همیشه ت‍َر... که نمیرد

علی داوودی
به سالهای پر اندوه همسران مفقودین

جمعه یازدهم 10 1388

دو بخش دارد : با ... با ... که می شود بابا
همین که هست در آن قاب عکس ، آن بالا

همین که زل زده بر چشم های غمگینم
نشسته در دل سنگر کنار آن آقا

همین که نیست که همبازی ام شود گاهی
اتاق با نفسش گر بگیرد از گرما

همین که نیست کشتی بگیرد او با من
و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...

همین که نیست که با هم به مدرسه برویم
و یا به مسجد ، هیئت ، خرید یا هرجا

همین که نیست که ما را مسافرت ببرد
شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا

همین که نیست بگوید : صد آفرین پسرم !
همین که نیست کند کارنامه ای امضا

چرا ز قاب تکانی نمی خوری ای مرد
چرا سراغ نمی گیری از من تنها

نگاه کن همه نمره های من عالی
نگاه کن تو به این برگه حضرت والا !

به گریه سر روی زانو نهاد و خوابش برد
و قاب عکس زمین خورد مثل یک رؤیا

نشسته بود پدر در کنار او با شوق
و بوسه می زد و می گفت مرد من بر پا !

ببین کنار تو هستم بلند شو خوش خواب
آهای مرد حسابی بگیر دستم را

کشید چفیه به چشمان ابری و باران ...
گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !

 پروانه نجاتی

پنج شنبه دهم 10 1388

امروز من پدر شدم و دیدم در من چه حس و حال عجیبی بود
می خواستم صدا بزنم  بابا  اما چه داستان غریبی بود

لکنت گرفته بودم و فهمیدم این واژه آشنای زبانم نیست
بغضی گرفت راه گلویم را ، انگار حجم مبهم سیبی بود

از چشم کوچک پسرم خواندم باید دوباره سعی کنم  با ... با
نوزاد گریه کرد و در جانم غوغای انفجار مهیبی بود

در من چقدر حسرت این واژه است، در من چقدر حسرت این واژه است
ای کاش از حرارت این مفهوم در ذهن تار بسته نصیبی بود

من زل زدم به نرمی دستانش دست مرا فشرد و دلم لرزید
یعنی دو مرد پشت هم و با هم پیمان بی ریای نجیبی بود

از عمق قاب عکس نگاهم کن، آه ای غرور کوفته بر دیوار
تقویم زندگانی من بی تو تاریخ پر فراز و نشیبی داشت

 پروانه نجاتی

پنج شنبه دهم 10 1388
رجعت پیکر شهید ادیبی پس از 24 سال
پیکر پاک این شهید در حال حاضر در جوار حرم شهدا گمنام کوه نور الشهدا کرج است و قرار است در روزهای آینده مراسم تشییع پیکر این شهید با حضور امت حزب‌الله و مسوولان شهری و انتظامی شهرستان کرج برگزار شد.
ایسنا: به همت گروه‌های تفحصی کمیته مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، پیکر پاک پاسدار شهید سپاه اسلام علی برخورداری پس از سال‌ها غربت به آغوش میهن اسلامی بازگشت.

سرهنگ پاسدار نادر ادیبی مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس غرب استان تهران در این زمینه گفت: شهید برخورداری از فرماندهان ناوتیپ فرات لشگر ده حضرت سید‌الشهدا (ع) بود که با توجه به مهارتی که در رشته شنا داشت و از قهرمانان به‌نام شنای کشور بود تعداد زیادی از رزمندگان اسلام را آموزش شنا و غواصی داده بود و نقش بسزایی در آموزش غواصی رزمندگان اسلام داشت.

وی افزود: شهید برخورداری در جریان عملیات والفجر هشت در منطقه‌ عملیاتی ام‌الرصاص در سال 1364 به خیل شهیدان پیوست. برخورداری در سال 61 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و از افتخارات او این بود که مدتی جزو پاسداران عضو بیت حضرت امام (ره) در جماران بود. از خصوصیات این شهید تواضع و شجاعت بود و دوستانش داستان‌های زیادی از ایثارگری‌ها و شجاعت او نقل می‌کنند.

ادیبی گفت: پیکر پاک این شهید در حال حاضر در جوار حرم شهدا گمنام کوه نور الشهدا کرج است و قرار است در روزهای آینده مراسم تشییع پیکر این شهید با حضور امت حزب‌الله و مسوولان شهری و انتظامی شهرستان کرج برگزار شد.
منبع : فردا
دسته ها : در محضر شهید - خبر
يکشنبه بیست و دوم 9 1388
مثل مدیرهای امروزی نبود
درباره شهید زین الدین
می‌دانیم، می‌دانیم یک گلوله توپ، یک گلوله خمپاره چیست و چقدر می‌تواند تخریب داشته باشد اما یک میلیون و دویست زار گلوله توپ و خمپاره نتوانست مقاومت رزمندگانی که جزیره مجنون را به دست گرفته بودند بشکند تا با مدیریت فرماندهان جوان و شجاع جنگ مثل مهدی زین‌الدین که هنگام شهادت تنها 25 سال داشت هم طلسم نبرد در روز شکسته شود و هم تفرعن تجهیزات و امکانات دشمن.همو که پس از فتح جزیره مجنون و تیراندازی بی‌امان عراقی‌ها سر ظهر با یک عدد کلاشینکف نشست درون‌سنگر، جلوی دید مستقیم عراقی‌ها، نشانه گرفت و زد، بی‌امان و رو کرد به افراد درون‌سنگر که بزنید: «هر یک تیری که زدند، دو تا جوابشان را بدهید.»جزیره سیاه شده بود از شدت انفجار، چشم چشم را نمی‌دید، مبادله بی‌وقفه گلوله‌ها مجال رساندن آذوقه به کسی نمی‌داد، در یک سو همه گرسنه و در سوی دیگر آذوقه‌ها فراوان اما هرکس برمی‌خاست می‌نشست که گلوله امان نمی‌داد. چگونه آذوقه‌ها را به رزمندگان برسانیم؟ این سوال یک بسیجی بود؛ زین‌الدین برخاست موتور تریلش را روشن کرد و هم‌رزمش جعفری به همراهش آذوقه‌ها را به جلو بردند و تا شب نشده به همه غذا رساندند.

در راه پدر،‌در شور انقلاب

هنگامی که انقلاب به ثمر نشست، مهدی زین‌الدین جوانی بود 19 ساله که از پی سلوک پدرش در راه مبارزه با رژیم ستم‌شاهی دچار مصائب زیادی شده بود. پدر او که کتاب‌فروشی داشت همیشه متهم بود که کتاب‌های ممنوعه می‌فروشد و سر ناسازگاری با رژیم پهلوی دارد به همین دلیل همواره مورد آزار و اذیت ساواک واقع می‌شد و خانه به دوش از این شهر به آن شهر تبعید می‌شد. از تهران به خرم‌آباد، از خرم‌آباد به سقز و از سقز به اقلید فارس شد و خانواده برایش نگران.

آخرین تبعیدش آخرین نفس‌های حکومت پهلوی دوم بود چنین موقعیتی فرصتی را پیش آورد که پدر مهدی مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال دهد و مهدی نیز به همراه سایر اعضای خانواده از خرم‌آباد به قم برود و دوش به دوش دیگران حضور موثری در مبارزات مردمی در پی گیرد.

مبارزه و مطالعه و گریز از رستاخیز

مهدی و همچنین برادر کوچک‌ترش‌مجیدتحت تاثیر پدر و فضای حاکم در خانه نوع دیگری به زندگی نگاه می‌کردند. به همین دلیل وقتی در دوران دبیرستان حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری می‌کرد مهدی زین‌الدین در خرم‌آباد به عضویت این حزب درنیامد و با سابقه‌ای که از او و پدرش داشتند از دبیرستان ریاضی آن شهر اخراجش کردند. او به ناچار برای ادامه تحصیل با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت و ضمن موفقیت توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفته‌شدگان دانشگاه شیراز به دست آورد.اما قبولی او در دانشگاه شیراز همزمان شد با تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرم‌آباد به سقز و انصراف او از ادامه تحصیل. اینچنین بود که سر سودایی او که مبارزه و مطالعه را می‌پسندید به سودای انقلاب دل بست.

پیوستن به سپاه و برخورد با التقاط

انقلاب که پیروز شد هرکسی را کاری می‌بایست. او نیز به کاری شد، جزو اولین کسانی بود که به جهاد سازندگی رفت و با تشکیل سپاه پاسداران قم به این نهاد پیوست. ابتدا در قسمت پذیرش و سپس مسئول واحد اطلاعات سپاه قم شد.

در همین دوره بود که غائله خلق مسلمانان بروز کرد و او نقش فعالی در برخورد با نیروهای التقاطی از خود نشان داد اما آتش جنگ که شعله‌ور شد امان از کف داد و بی‌امان خود را به جبهه نبرد رساند.

دقت در کسب اطلاعات از دشمن

فرصتی بود جنگ، فرصت ظهور، ظهور انسان‌هایی با عیاری تازه و فراتر از حد و حدود عادی، مردان پابرهنه‌ای که اساطیر شدند، هرکسی گوشه‌ای از این کار را گرفت که مجال چند و چون نبود. مهدی زین‌الدین نیز مسئول شناسایی یگان‌های رزمی شد و بعد از آن مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید.

رمز موفقیت عملیات، موفقیت در کسب اطلاعات بود کسی که بهتر از دشمن اطلاعات به دست آورد بهتر می‌تواند به او ضربه بزند این کار خطیر مهدی زین‌الدین بود که با شجاعت تا عمق مواضع دشمن نفوذ کرده و محورهای عملیاتی را به درستی نشانه‌گذاری می‌کرد. بخشی از موفقیت به دست آمده در عملیات فتح‌المبین مرهون دقت اطلاعاتی اوست.

اقتدار فرمانده 23 ساله

آرام، آرام بر دقت او افزوده شد و ایمان و تجربه را به هم آمیخت. او در عملیات بیت‌المقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را بر عهده گرفت و به خاطر لیاقت و استعداد رزمی ارتقا یافت و در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) که بعدها به لشکر تبدیل شد، انتخاب گردید.

در این دوره او 23 سال بیشتر نداشت در عملیات رمضان تیپ تحت فرماندهی مهدی زین‌الدین جزو یگان‌های خط‌شکن بود. نحوه مدیریت و فرماندهی و موفقیت در پیشبرد اهداف باعث شد که این تیپ سریع‌تر به لشکر تبدیل شود و این لشکر در عملیات‌های محرم، والفجر مقدماتی، والفجر 3 و والفجر 4 به عنوان یکی از یگان‌های همیشه موفق، نقش حساس و تعیین‌کننده‌ای را برعهده گرفت. صبر، استقامت و مقاومت این یگان، همگام و هم‌شانه با سایر یگان‌ها در عملیات حساس خیبر بسیار مشهور است. وقتی دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگ‌افزارها و هواپیماهای جنگی روسی، آمریکایی و فرانسوی و بمب‌های شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست گلوله توپ و خمپاره، جزایر مجنون را هدف قرار داده بود او و یگان تحت امرش تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن را به عقب راندند و جزایر را حفظ کردند. از او به عنوان یکی از طراحان اصلی عملیات خیبر یاد می‌شود نبردی که به آزادسازی جزایر مجنون و شکست دشمن از فرماندهی 23 ساله انجامید که «خیبرشکن» لقب گرفت زیرا به گفته فرماندهان عالی‌رتبه جنگ: «آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست» و در زیر نور آفتاب چشم در چشم دشمن جنگید و پیروز هم شد.

نیروهای ضعیف را طرد نمی‌کرد

آقا مهدی شخصیت پرجاذبه‌ای داشت، بی‌تکلف بود و مثل برخی از مدیران امروزی که تشریفات جزو شخصیت‌شان شده در پی تشریفات و در بند ظواهر نبود. شوخ‌طبع و شیرین اما جدی، منظم و پیگیر بود ولی هرگز کسی خشمگینی او را ندید اگرچه بی‌انضباطی‌ها را تنبیه می‌کرد ولی هرگز کسی را به دلیل ضعف‌هایش در کار از خود دور نمی‌کرد. اگر می‌دید که نیرویی مدیریتش ضعیف است او را طرد نمی‌کرد. می‌آورد پیش خودش و به او راه و رسم کار را یاد می‌داد و بعد دوباره در جایی مناسب از او استفاده می‌کرد. از ریاکاری متنفر بود و صداقت را پاس می‌داشت. همه را به نظم و انضباط فرامی‌خواند و آموزش‌های نظامی را ضروری می‌دانست.

خودسازی پیش از لشکرسازی

به تزکیه و جهاد اکبر اعتقاد داشت. مجاهدت اصلی را مبارزه با نفس می‌دانست. خستگی روحی در وجودش دیده نمی‌شد. از خود بسیار مراقبت می‌کرد. سعی می‌کرد همواره وضو داشته باشد و نماز را اول وقت بخواند. حفظ اموال بیت‌المال برایش اهمیت خاصی داشت. وقتی چند تا از بچه‌ها کنار آب جمع شده بودند و یکی‌شان برای تفریح در آب تیراندازی می‌کرد زین‌الدین سر رسید و گفت: «این تیرها بیت‌الماله حرامش نکنید.» جوابش داد: «به شما چه؟» و با دست هلش داد. زین‌الدین که رفت یکی گفت: «می‌دونی کی رو هل دادی؟» دویده بود دنبالش برای عذرخواهی که جوابش داده بود: «مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم گوش کردن و نکردنش دیگر با خودته.»

بحث با حسن باقری

اما در عین حال در بحث تاکتیک‌های رزمی جدی بود و گاه زیاده‌روی هم می‌کرد. یکی از دوستانش تعریف می‌کند: «دو سه روزی بود که می‌دیدم توی خودش است. پرسیدم چته تو؟ چرا اینقدر تو همی؟ گفت: دلم گرفته. از خودم دلخورم. اصلا حالم خوش نیست. گفتم: همین جوری؟ گفت: نه، با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم، چه می‌دونم؟ شاید باهاش بلند حرف زدم. نمی‌دونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی، من با فرمانده‌ام اینجوری حرف نمی‌زنم که تو با من حرف می‌زنی. دیدم راست میگه. الان دو سه روزه کلافه‌ام، یادم نمی‌ره.»

خلوت‌گزینی و مطالعه

اهل خلوت‌گزینی و مطالعه بود. وقتی از عملیات خبری نبود می‌خواستی پیدایش کنی باید جاهای دنج را می‌گشتی. پیدایش که می‌کردی می‌دیدی کتاب به دست نشسته انگار توی این دنیا نیست. 10 دقیقه وقت که پیدا می‌کرد می‌رفت سر وقت کتاب‌هایش. گاهی که کار فوری پیش می‌آمد، کتاب همان‌طور باز می‌ماند تا برگردد. مطالعه را از کودکی آموخت هنگامی که تابستان‌ها برای کمک به پدرش به مغازه کتاب‌فروشی پدرش می‌رفت. در کتاب‌ها چیزی بود که در بیرون نبود.

جواب پدرمان را می‌توانیم بدهیم

مهدی به همراه برادر کوچک‌ترش مجید که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی‌بن ابیطالب(ع) بود جهت شناسایی منطقه عملیاتی از کرمانشاه به سمت سردشت حرکت می‌کنند. موقعی که عازم منطقه می‌شوند راننده‌شان را پیاده کرده و می‌گویند: خودمان می‌رویم. حتی در مقابل اصرار یکی از رزمندگان مبنی بر همراه شدن با آنها می‌گوید: تو اگر شهید بشوی جواب عمویت را نمی‌توانیم بدهیم اما ما دو برادر اگر شهید شویم جواب پدرمان را می‌توانیم بدهیم.غروب در راه به کمین ضدانقلاب می‌خورند. موشک آر.پی.جی به سقف ماشین اصابت می‌کند و مجید به شهادت می‌رسد و مهدی پیاده شده تا در پناهگاهی قرار بگیرد که از پشت مورد اصابت رگبار گلوله قرار می‌گیرد. فردا وقتی نیروهای خودی می‌رسند دو نفر را می‌بینند که به آنها تیر خلاص زده‌اند. چندان قابل شناسایی نبودند وقتی قبض پرداخت خمس در داشبورد ماشین پیدا می‌شود مطمئن می‌شوند که خود شهید مهدی زین‌الدین است.

منبع: تهران امروز
چهارشنبه هجدهم 9 1388
16 آذر 32 به روایت شهید چمران
اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور کنید»
حدود ساعت 10 صبح، سربازان رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه‌برداری تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می‌رسید

16 آذر ماه سال 1332 به دلیل قرار گرفتن در بطن ایام حکومت طاغوت، از تاریخنگاری بسیار ضعیفی برخوردار است.خفقان حاکم بر آن سال ها و سالمند شدن شهود اصلی ماجرا در سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی باعث شد که تاریخ شفاهی این حادثه سرنوشت ساز که از آن با عنوان سر آغاز جنبش دانشجویی ایران یاد می شود از ضعف فراوانی برخوردار باشد.آن چه خواهید خواند از معدود تک نگاری های بجا مانده از شهود 16 آذر سال 1332 است که به قلم شهید شهید مصطفی چمران و در سال 1341 به رشته تحریر در آمده است:

از آن روزیعنی 16 آذر 1332، نه سال می‌گذرد ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می‌بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می‌‌اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند، آه بلند و ناله‌ی جانگداز مجروحان را در میان این سکوت دردناک می‌شنوم، دانشکده‌ی فنی خون‌آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای العین می‌بینم.

آن روز ساکت­‌ترین روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌ای را نشان می‌داد، دانشجویان بی‌اندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ‌جه بهانه‌ای به دست کودتاچیان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگ‌نیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟

اعمال خائنانه دولت کودتا هرروز بر بغض و کینه مردم می‌افزود و بر آتش خشم وغضب آنان دامن می‌زد. از روز 14 آذر تظاهراتی که در گوشه به وقوع می‌پیوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده‌ای دستگیر شدند. روز 15 آذر مجددا تظاهرات بی‌سابقه‌ای در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده‏های پزشکی، حقوق و علوم، دندانپزشکی، تظاهرات موضعی بود و جلوی هر دانشکده مستقلا انجام می‌گرفت و سرانجام با یورش سربازان خاتمه می‌یافت و عده‌ای دستگیر شدند. در بازار نیز همزمان با تظاهرات دانشجویان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده‌ای به وسیله مامورین نظامی گرفتار شدند.

ضمنا در تاریخ 24 آبان اعلام شده بود که نیکسون معاون رییس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‌آید. نیکسون به ایران می‌آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) را ببیند.

دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، ضمن دمونستراسیون عظیمی، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکیم فرموده» همه جا به چشم می‌خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی می‌نمود.

ولی این تظاهرات برای دولتیان خیلی گران تمام می‌شد زیرا تار وپود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت. این بود که دستگاه برای خفه کردن مردم و جلوگیری از تظاهرات از ارتکاب هیچ جنایتی ابا نداشت. روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‌رسد که «باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیکسون صداها خفه گردد و جنبده‌ای نجنبد...».

دولت بغض و کینه شدیدی به دانشگاه داشت. زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بودند و با فعالیت مداوم و موثر خود هیات حاکمه را به خطر و سقوط تهدید می‌کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد ولی دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه می‌خلید و دست از مبارزه برنمی‌­داشت و دستگاه همچون درنده خونخواری به کمین نشسته دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد. انتقامی که عبرت همگان شود.

این بود که به خاطر انتقام از دانشجویان و به بهانه تظاهرات علیه تجدید رابطه با انگلستان و برای جلوگیری از تظاهرات در مقابل نیکسون جنایت بزرگ هیات حاکمه ایران در صبح روز دوشنبه شانزده آذر ماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پیوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس‌ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند.

حدود ساعت 10 صبح موقعی که دانشجویان در کلاس‌­ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته "جانباز " به معیت زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه‌برداری تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می‌رسید.

اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور کنید (آن روز «راه مصدق» و اعلامیه‏های نهضت مقاومت ملی به وفور در دانشگاه پخش می‌شد.) مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش می‌کند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد» او مهندس خلیلی و دکتر عابدی رییس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می‌کوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز«جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند.

*آغاز درگیری‌ها

عده‌ای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد.اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می‌دید و خود را کشته می‌دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت:«دست نظامیان از دانشگاه کوتاه». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‌افتادند به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‌های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‏ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند.

اجساد خون‌آلود شهیدان و آن همه ناله‏های پرشورشان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقیمانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند با دست‌های بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فنی بی‌اندازه به دانشجویان کمک کردند.

بدین ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ‌نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین در آمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند، طوری که حتی پس از ماه‏ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می‌آمد. مامورین انتظامی پس از این عمل جنایتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده برای پوشاندن آثار جرم خود خون‌ها را پاک کردند ولی ماه‏ها اثر خون در گوشه و کنار دیده می‌شد و سال‌ها جای گلوله‏ها بر در ودیوار دانشکده فنی نمایان بود و تا زمین می‌گردد و تاریخ وجود دارد، ننگ و رسوایی بر کودتاچیان خواهد بود.
جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرورفت. بعد از ظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غم‌آلود و ماتم زده رهسپار خیابان‌های مرکزی شهر شدند و مخصوصاً در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب و او را متوجه این جنایت عظیم می‌کرد. بیشتر دانشکده‏های شهرستان‌ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زیادی از سازمان‌های دانشجویی خارج از کشور نیز به عمل وحشیانه و خصمانه دولت به شدت اعتراض کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند.

یکی از مجلات، با آنکه سانسور شدیدی وجود داشت و کسی جرات نمی‌کرد علیه دستگاه کلمه‌ای بنویسد به مسخره نوشته بود که «اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس بنابراین دانشجویان پر در آورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زده اند.» به عبارت دیگر گلوله‏ها به دانشجویان نخورده بلکه دانشجویان به هوا پرواز کرده‌اند و خود را به گلوله‏ها زده‌اند.

*قربانیان نیکسون

روز بعد نیکسون به ایران آمد ودر همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌‌گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رییس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد چون او که نوشته بود؛ "... گو این که مخاطراتی که متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. مع‌ذالک ابرهایی که ایران را تهدید می‌کرد، به کلی متلاشی و پراکنده نشده است. و مملکت نسبتاً امن و امان است!

صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‏ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‌ای به نیکسون نوشت که فورا توقیف شد. ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند واستراحت در قبل مرگ دوستانشان میسر نبود، زودتر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‌­ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می‌آید یا کسی از زیارت باز می‌گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‌شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی می‌کنیم.» آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود:«آقای نیکسون وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»
منبع : فردا
دوشنبه شانزدهم 9 1388
قنوتش تمام شدنی نبود
از شهید باقری
ساعت دو، سه نصف شب بود نقشه جنگی را گذاشت و گفت: تا صبح آماده‌اش کنید سپس شهید باقری بعد از کمی مکث از همسنگرانش پرسید چیزی برای خوردن دارید؟ گوشه سنگر کمی نان خشک بود آنها را آب زد و خورد. سوار خودرو بلیزر بودیم می‌رفتیم خط.

مزدوران عراقی همه جا را می‌کوبیدند.شهید باقری تا صدای اذان را شنید به راننده گفت: ‌بزن کنار تا نماز بخوانیم راننده به او گفت توپ و خمپاره می‌آید خطر دارد. شهید باقری گفت: کسی که به جبهه می‌آید نماز اول وقت را نباید ترک کند تا رکعت دوم شهید باقری با جماعت بود نماز تمام شد اما حسن هنوز در قنوت نماز بود.
منبع : فردا
شنبه جهاردهم 9 1388
سردار بی نشان
با گذشت بیست و هفت سال از ربوده شدن حاج احمد متوسلیان در لبنان، هنوز آنچنان که باید ابعاد وجودی او برای هموطنانمان به ویژه نسل جوان تبیین نشده است. در این میان بیشترین سهم جامعه ما برای درک حاج احمد، مسئله ربوده شدن وی در لبنان و حسرت اطلاع از وضعیت این فرزند رشید وطن بوده است، چنانکه در مناسبت ها ی مختلف و سالگرد مفقود شدن این عزیز و سه تن از دیپلمات های کشورمان همواره شاهد تکرار روایت های یکسانی از زندگی و فعالیت های آنان هستیم.

10 آذر بیست و هفتمین سالروز مفقود شدن حاج احمد متوسلیان و سه تن دیگر از دیپلمات های کشورمان در لبنان بود، به همین بهانه دفاعیات حاج احمد متوسلیان در بیدادگاه رژیم شاهنشاهی ،که بر گرفته از پایگاه اطلاع رسانی جنگ ایران و عراق است را در ادامه آورده ایم.

شیعه از ریشه شیع به معنی پیرو هدف مشخص می‌باشد.

اولین ندایی که در صدر اسلام علیه مقام پرستی و خودکامگی‌ها بلند شد ندای شیعه بود که به پیروی از عدالت و تواضع و خشع علی‌ علیه‌السلام نسبت به مظلومان، سیر خود را تعیین و تاکنون نیز این خط مشی به وسیله پاسداران حقیقی مذهب حقه شیعه امتیاز خود را نسبت به مذاهب مقام پرست و استعمارگر و استعمار شده چه با ظاهر اسلامی و چه غیره حفظ کرده است.

چه بسا مشاهدات تاریخ و حقایقی که در طول زمان تا به حال به وقوع پیوسته، خود شاهد این مدعاست که همواره رهبران حقیقی شیعه حتی اندک زمانی فرصت زورگویی واستثمار به مقام پرستان معاصر خود نداده و با ندای ـ ان الحیاه عقیده وجهاد ـ‌ پوزه آنان را به خاک فلاکت مالیده و همواره در این راه پیروز واقعی بوده‌اند.

بلی شیعه بدین ترتیب از همان اولین قدم زور و توطئه، حق را گفته و حق را خواسته و به حق عمل کرده و هم در این راه شهدایی داده تا به وجود ظلم شهادت دهند و هدف شیعه برانداختن ظلم و حب جاه و مقام اصلاح جامعه و جایگزین کردن عدل و فراهم نمودن محیطی سالم جهت کلیه افراد جامعه است. چون ریشه فساد همانا مظالم ـ مقام پرستیها ـ نیرنگ‌باز‌ی‌ها ـ گزارش‌های کذب و بروکراسیهای مزورانه و پرونده سازی‌های دروغین جهت کسب ارتقای پایه، درجه و امثاله می‌باشد.

یکی از خصلت‌های شیعه برانداختن فساد و فاسد، و جور و جبار، می باشد. آنان که برای گرفتن ستاره به آسمان می‌پرند و بعد از به دست آوردن و فرودآمدن مظلومان و ستمدیدگان و مستضعفین را زیر پای خود خرد می‌کنند از جمله فاسدان و جباران می‌باشند و قرآن به صراحت در سوری شوری آیه 41 درباره اینان می‌فرماید: انما السبیل علی‌الذین یظلمون الناس و یبغون فی‌الارض بغیر الحق اولئک لهم عذاب الیم. یعنی تنها راه مؤاخذه بر آنهایی است که به مردم ظلم می کنند و در زمین بناحق فساد برمی انگیزند بر آنها در دنیا انتقام و در آخرت عذاب دردناک است.

در آیه 43 همین سوره می‌فرماید:
و من یضلل الله فما له من ولی من بعده و تری الظالمین لما رأ و العذاب یقولون‌ هل الی مرد من سبیل. یعنی هر که را خدا گمراه کند دیگر جز خدا بر او هیچ یاوری نیست و ستمکاران را بنگری که چون عذاب قیامت را به چشم ببینند در آن حال با حسرت و پشیمانی گویند ای خدا راه به بازگشت به دنیا برای ما هست.

آیه 44 همین سوه و ترایهم یعرضون علیها خاشعین من‌الذل ینظرون من طرف خفی و قال الذین آمنوا ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم‌القیمه الا ان الظالمین فی‌عذاب مقیم. یعنی آن ظالمان را بنگری که به دوزخ می‌نگرند و در آن حال مؤمنان گویند آری زیانکاران آنها هستند آنها کسانی هستند که خود و خانواده خود را روز قیامت به زیان انداخته اند و ای مردم بدانید که ستمکاران عالم به عذاب ابدی گرفتارند و نیز قرآن ما را به رفع فساد وظلم و از بین بردن آنها در سوره انبیاء آیات 12-13-14 فرا می‌خواند و می‌فرماید: لا ترکضوا و ارجعوا الی ما اترفتم فیه و مسا کنکم لعلکم تسئلون ـ قالوا یا ویلنا انا کنا ظالمین. فما زالت تلک دعویهم حتی جعلینا هم حصیداَ خامدین . یعنی مگریزید که گریز فایده ندارد بلکه رو به خانه‌های خود آرید و به اصلاح فسادکاری‌های خویش که روزی ممکن است بازخواست شوید بپردازید. در آن هنگام ظالمان به حسرت و ندامت گفتند وای بر ما که سخت ستمکار بودیم و پیوسته همین گفتار حسرت بار بر زبانشان بود تا آن که همه را طعمه شمشیر مرگ و هلاکت ساختیم.

آیا رجعت از فساد به نیکی و اصلاح برداریم باید فاسدان و ظالمان را بشناسیم و حیله‌ها و نیرنگ‌های واهی آنها را دریابیم. برای این مقصود و من باب نمونه، توصیه من این است که به پرونده پر از اتهامات کذب اینجانب مراجعه شود. این اتهامات تماماَ دروغ و عاری از حقیقت است که اینان با شکنجه‌های سخت و طاقت‌ فرسا و اعمال شنیع ضد انسانی که به جرأت می توانم بگویم حتی در حیطه حیوان هم جایز نیست سعی کرده‌اند برای آنها از من اعتراف بگیرند. آیا مگر یک انسان چقدر قدرت تحمل دارد که به همان صورت که عرض شد شکنجه شده و به او انواع توهین‌های رکیک ناموسی و عقیدتی بشود.

من که دیگر حتی تحمل خود را نداشتم، فکر کردم که این اعترافات هر بلایی که به سرم می‌آورند عیبی ندارد ولی مقابلم به دین و عقیده و ناموس و حیثیتم توهین‌های سفیهانه نشود. از این لحاظ چیزهایی را که آنان دیکته کردند من نوشتم و حال از آن ریاست محترم تقاضا دارم که جهت روشن شدن موضوع حتی برای خودم مدارکی را که به اصطلاح از من گرفته شده به عنوان جرم من در پرونده درجه گردیده در حضور دادگاه ارائه شود به دفاعیات شفاهی در این مورد ادامه دهم.

در خاتمه با توجه به ایمانی که به وعده خداوند دارم که فرموده: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی‌الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. یعنی می‌خواهیم منت بگذاریم بر کسانی که ضعیف نگهداشته شده‌اند در زمین قرار دهیم آنان را پیشوایان و وارثین. از ریاست محترم و قضات عظیم‌الشان که در این دادگاه حضور دارند تقاضامند است که واقع ‌بینانه و از روی عدل و حکم وجدان بیدار و بینظری کامل در این مورد قضاوت نمایند.

ان الله یدافع عن‌الذین آمنوا ان الله لایحب کل خوان کفور. یعنی همانا خداوند از ایمان آورندگان به حقیقت دفاع می‌کند و خداوند هرگز خیانتکار و ناسپاس را دوست ندارد.

السلام علی من اتبع الهدی و دین الحق
منبع : تابناک
چهارشنبه یازدهم 9 1388
X