دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1812090
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

از دیروز با تو که فردایی

بالاخره روزی می فهمی مادر یعنی چه؟ حتی شاید بهتر از من هم بفهمی، چون من هر چه تلاش کنم فوقش معنی پدر را بفهمم و مادر را فقط باید از دور احساس کنم . به من قول بده روزی اگر نویسنده یا شاعر شدی و توانستی مادری را بفهمی و توصیف کنی، آن را برای من هم - اگر زنده بودم - و برای دیگران معنی کن! البته از حالا حسودی ات گل نکند، برای تو هم باید هدیه بیاورند.

شاید برای همین بود آن روز که به بیمارستان آمدم ، تو و مادرت در یک اتاق خلوت با هم پچ پچ می کردید و من غافلگیرتان کردم و نور پنجره به صورت تو و مادر افتاده بود و درست شبیه تابلوهای مریم و مسیح شده بودید و در یک کادر مثلثی کاملاً جا گرفته بودید ، من، بعد از اینکه پیشانی پوسته پوسته و قرمز تو را بوسیدم، خم شدم و دست مادرت را  هم بوسیدم، چون تازه به مقام مادری نائل شده بود و داشت همکار خدا می شد و پرتوی از صفت « ربّ » را منعکس می کرد. جلوه ای از اسم خدا بود. من بر آن پرتو که بر روی دستش و گریبانش افتاده بود بوسه زدم، می فهمی دخترم؟ چه قدر خوب است که می توانم بگویم دخترم! این یعنی احساس پدر بودن! این احساس را هم تو به من داده ای، اگر تو نبودی من هم به پدری نمی رسیدم. راستی راستی تو از همین حالا آن قدر قدرت داری که به دیگران مقام اعطا می کنی، تو خیلی قدرت ها داری که خودت هم از آنها بی خبری، تو می توانی آیینه ای باشی که من موهای کودکی ام را در تو شانه بزنم. گریه های کودکی خود را در شب های دور بشنوم. خودم را از فاصله سی و پنج سال پیش ببینم.

کودکی خودرو و بی تشریفات خودم را تجربه کنم. تو حتی می توانی منِ منْ را به من بشناسانی، و انسان را که چه قدر ضعیف خلق می شود. تو این قدرت را داری که ضعف انسان را نمایش دهی یعنی یک آیه خدا را تفسیر کنی، آیه قدرت خدا را، تو می توانی غبار عادت را از چشم های من بروبی، گفتم بروبی! مثل اینکه از همین حالا خانه داری و جارو کردن را شروع کرده ای. تو حیرت فراموش شده مرا به من باز می گردانی، چه طور این همه زندگی در دو وجب خلاصه شده است، عروسکی که مرا می شناسد، تکرار مؤنث من!

نامه های پیش از میلاد - نامه های پیش از شناسنامه - زندگی پیش از میلاد - زندگی بدون شناسنامه - زندگی در خواب - نامه را برای کسی می نویسند که بتواند بخواند و جواب بدهد. ولی من تا موقعی که نمی توانی جواب بدهی برایت می نویسم. بعداً می توانم حرف هایم را برایت بگویم. نیازی به نامه نوشتن نیست. اما اگر این حرف ها را حالا برایت نگویم از دست می روند. آنها را در صندوق دفترم پس انداز می کنم برای روزی که خودت بتوانی آنها را باز کنی و بخوانی، شاید روزی هم که تو بتوانی جواب بدهی من نباشم. تو هم اگر حرفی داشتی حتماً بنویس و مطمئن باش که من آنها را از زیر خاک می خوانم. آن وقت تو هرچه دلت خواست بنویس چون مطمئن هستی که من نمی توانم جواب بدهم. این به آن در! البته این دنیایی است که من می بینم و نمی خواهم دنیای خودم را به چشم های قشنگ تو تحمیل کنم. تو هم حق داری دنیا را آن جور که خودت می خواهی تجربه کنی. اگر خواستی می توانی به تجربه های من هم بیندیشی. شاید بعضی از آنها به دردی بخورند اگر چه درمان نباشند ولی دردی در آنها هست. از درد آب خورده اند. همان طور که من با تو در تاریخ پیش از میلادت حرف زده ام. تو هم می توانی با من در زندگی پس از وفات حرف بزنی! من از دیروز با تو که فردایی حرف می زنم. از دیروز تو با تو در هر فردایی که این ها را می شنوی یعنی می خوانی. فردایی که امروز توست. می بینی که هیچ کدام از اینها معلوم نیست و تو می توانی انتخاب کنی که این فردا کدام امروز تو باشد ...

دکتر قیصر امین پور

                        به تنها دخترش آیه هنگام تولد


دسته ها : دل نوشته ها.. - ادبی
شنبه بیست و پنجم 7 1388
X