اندوه سارا |
نقطه سر خط ... بابا .. نا ... ندارد
از بس که دستش پینه بسته جا ندارد
سارا نمی فهمد چرا در بین آنها
بابا که از جنگ آمده یک پا ندارد
بابا هوای سینه اش ابریست، سارا!
اما کسی در فکر بابا نیست سارا!
از بس که سرفه کرده دیگر نا ندارد
اما نمی داند دلیلش چیست سارا
بابا برایم قصه می گوید دوباره
از آسمان،ازابر،ازباران،ستاره
از عشق می گویم برایت خوب بابا
از مردهای عاشقی که تکه پاره
سارا کجایی! دیکته ... خانم! بابا رفت
از پیش ما دیروز،تنها، بی خبر رفت
خانم معلم چشم هایش خیس شد، بعد
نقطه ، سرخط،
عاقبت بابا سفر رفت |