مثل مدیرهای امروزی نبود
درباره شهید زین الدین
میدانیم، میدانیم یک گلوله توپ، یک گلوله خمپاره چیست و چقدر میتواند تخریب داشته باشد اما یک میلیون و دویست زار گلوله توپ و خمپاره نتوانست مقاومت رزمندگانی که جزیره مجنون را به دست گرفته بودند بشکند تا با مدیریت فرماندهان جوان و شجاع جنگ مثل مهدی زینالدین که هنگام شهادت تنها 25 سال داشت هم طلسم نبرد در روز شکسته شود و هم تفرعن تجهیزات و امکانات دشمن.همو که پس از فتح جزیره مجنون و تیراندازی بیامان عراقیها سر ظهر با یک عدد کلاشینکف نشست درونسنگر، جلوی دید مستقیم عراقیها، نشانه گرفت و زد، بیامان و رو کرد به افراد درونسنگر که بزنید: «هر یک تیری که زدند، دو تا جوابشان را بدهید.»جزیره سیاه شده بود از شدت انفجار، چشم چشم را نمیدید، مبادله بیوقفه گلولهها مجال رساندن آذوقه به کسی نمیداد، در یک سو همه گرسنه و در سوی دیگر آذوقهها فراوان اما هرکس برمیخاست مینشست که گلوله امان نمیداد. چگونه آذوقهها را به رزمندگان برسانیم؟ این سوال یک بسیجی بود؛ زینالدین برخاست موتور تریلش را روشن کرد و همرزمش جعفری به همراهش آذوقهها را به جلو بردند و تا شب نشده به همه غذا رساندند.
در راه پدر،در شور انقلاب
هنگامی که انقلاب به ثمر نشست، مهدی زینالدین جوانی بود 19 ساله که از پی سلوک پدرش در راه مبارزه با رژیم ستمشاهی دچار مصائب زیادی شده بود. پدر او که کتابفروشی داشت همیشه متهم بود که کتابهای ممنوعه میفروشد و سر ناسازگاری با رژیم پهلوی دارد به همین دلیل همواره مورد آزار و اذیت ساواک واقع میشد و خانه به دوش از این شهر به آن شهر تبعید میشد. از تهران به خرمآباد، از خرمآباد به سقز و از سقز به اقلید فارس شد و خانواده برایش نگران.
آخرین تبعیدش آخرین نفسهای حکومت پهلوی دوم بود چنین موقعیتی فرصتی را پیش آورد که پدر مهدی مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال دهد و مهدی نیز به همراه سایر اعضای خانواده از خرمآباد به قم برود و دوش به دوش دیگران حضور موثری در مبارزات مردمی در پی گیرد.
مبارزه و مطالعه و گریز از رستاخیز
مهدی و همچنین برادر کوچکترشمجیدتحت تاثیر پدر و فضای حاکم در خانه نوع دیگری به زندگی نگاه میکردند. به همین دلیل وقتی در دوران دبیرستان حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری میکرد مهدی زینالدین در خرمآباد به عضویت این حزب درنیامد و با سابقهای که از او و پدرش داشتند از دبیرستان ریاضی آن شهر اخراجش کردند. او به ناچار برای ادامه تحصیل با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت و ضمن موفقیت توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفتهشدگان دانشگاه شیراز به دست آورد.اما قبولی او در دانشگاه شیراز همزمان شد با تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرمآباد به سقز و انصراف او از ادامه تحصیل. اینچنین بود که سر سودایی او که مبارزه و مطالعه را میپسندید به سودای انقلاب دل بست.
پیوستن به سپاه و برخورد با التقاط
انقلاب که پیروز شد هرکسی را کاری میبایست. او نیز به کاری شد، جزو اولین کسانی بود که به جهاد سازندگی رفت و با تشکیل سپاه پاسداران قم به این نهاد پیوست. ابتدا در قسمت پذیرش و سپس مسئول واحد اطلاعات سپاه قم شد.
در همین دوره بود که غائله خلق مسلمانان بروز کرد و او نقش فعالی در برخورد با نیروهای التقاطی از خود نشان داد اما آتش جنگ که شعلهور شد امان از کف داد و بیامان خود را به جبهه نبرد رساند.
دقت در کسب اطلاعات از دشمن
فرصتی بود جنگ، فرصت ظهور، ظهور انسانهایی با عیاری تازه و فراتر از حد و حدود عادی، مردان پابرهنهای که اساطیر شدند، هرکسی گوشهای از این کار را گرفت که مجال چند و چون نبود. مهدی زینالدین نیز مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد و بعد از آن مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید.
رمز موفقیت عملیات، موفقیت در کسب اطلاعات بود کسی که بهتر از دشمن اطلاعات به دست آورد بهتر میتواند به او ضربه بزند این کار خطیر مهدی زینالدین بود که با شجاعت تا عمق مواضع دشمن نفوذ کرده و محورهای عملیاتی را به درستی نشانهگذاری میکرد. بخشی از موفقیت به دست آمده در عملیات فتحالمبین مرهون دقت اطلاعاتی اوست.
اقتدار فرمانده 23 ساله
آرام، آرام بر دقت او افزوده شد و ایمان و تجربه را به هم آمیخت. او در عملیات بیتالمقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را بر عهده گرفت و به خاطر لیاقت و استعداد رزمی ارتقا یافت و در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علیبن ابیطالب(ع) که بعدها به لشکر تبدیل شد، انتخاب گردید.
در این دوره او 23 سال بیشتر نداشت در عملیات رمضان تیپ تحت فرماندهی مهدی زینالدین جزو یگانهای خطشکن بود. نحوه مدیریت و فرماندهی و موفقیت در پیشبرد اهداف باعث شد که این تیپ سریعتر به لشکر تبدیل شود و این لشکر در عملیاتهای محرم، والفجر مقدماتی، والفجر 3 و والفجر 4 به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیینکنندهای را برعهده گرفت. صبر، استقامت و مقاومت این یگان، همگام و همشانه با سایر یگانها در عملیات حساس خیبر بسیار مشهور است. وقتی دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگافزارها و هواپیماهای جنگی روسی، آمریکایی و فرانسوی و بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست گلوله توپ و خمپاره، جزایر مجنون را هدف قرار داده بود او و یگان تحت امرش تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن را به عقب راندند و جزایر را حفظ کردند. از او به عنوان یکی از طراحان اصلی عملیات خیبر یاد میشود نبردی که به آزادسازی جزایر مجنون و شکست دشمن از فرماندهی 23 ساله انجامید که «خیبرشکن» لقب گرفت زیرا به گفته فرماندهان عالیرتبه جنگ: «آقا مهدی نخستین کسی بود که طلسم نبرد روز را شکست» و در زیر نور آفتاب چشم در چشم دشمن جنگید و پیروز هم شد.
نیروهای ضعیف را طرد نمیکرد
آقا مهدی شخصیت پرجاذبهای داشت، بیتکلف بود و مثل برخی از مدیران امروزی که تشریفات جزو شخصیتشان شده در پی تشریفات و در بند ظواهر نبود. شوخطبع و شیرین اما جدی، منظم و پیگیر بود ولی هرگز کسی خشمگینی او را ندید اگرچه بیانضباطیها را تنبیه میکرد ولی هرگز کسی را به دلیل ضعفهایش در کار از خود دور نمیکرد. اگر میدید که نیرویی مدیریتش ضعیف است او را طرد نمیکرد. میآورد پیش خودش و به او راه و رسم کار را یاد میداد و بعد دوباره در جایی مناسب از او استفاده میکرد. از ریاکاری متنفر بود و صداقت را پاس میداشت. همه را به نظم و انضباط فرامیخواند و آموزشهای نظامی را ضروری میدانست.
خودسازی پیش از لشکرسازی
به تزکیه و جهاد اکبر اعتقاد داشت. مجاهدت اصلی را مبارزه با نفس میدانست. خستگی روحی در وجودش دیده نمیشد. از خود بسیار مراقبت میکرد. سعی میکرد همواره وضو داشته باشد و نماز را اول وقت بخواند. حفظ اموال بیتالمال برایش اهمیت خاصی داشت. وقتی چند تا از بچهها کنار آب جمع شده بودند و یکیشان برای تفریح در آب تیراندازی میکرد زینالدین سر رسید و گفت: «این تیرها بیتالماله حرامش نکنید.» جوابش داد: «به شما چه؟» و با دست هلش داد. زینالدین که رفت یکی گفت: «میدونی کی رو هل دادی؟» دویده بود دنبالش برای عذرخواهی که جوابش داده بود: «مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم گوش کردن و نکردنش دیگر با خودته.»
بحث با حسن باقری
اما در عین حال در بحث تاکتیکهای رزمی جدی بود و گاه زیادهروی هم میکرد. یکی از دوستانش تعریف میکند: «دو سه روزی بود که میدیدم توی خودش است. پرسیدم چته تو؟ چرا اینقدر تو همی؟ گفت: دلم گرفته. از خودم دلخورم. اصلا حالم خوش نیست. گفتم: همین جوری؟ گفت: نه، با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم، چه میدونم؟ شاید باهاش بلند حرف زدم. نمیدونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی، من با فرماندهام اینجوری حرف نمیزنم که تو با من حرف میزنی. دیدم راست میگه. الان دو سه روزه کلافهام، یادم نمیره.»
خلوتگزینی و مطالعه
اهل خلوتگزینی و مطالعه بود. وقتی از عملیات خبری نبود میخواستی پیدایش کنی باید جاهای دنج را میگشتی. پیدایش که میکردی میدیدی کتاب به دست نشسته انگار توی این دنیا نیست. 10 دقیقه وقت که پیدا میکرد میرفت سر وقت کتابهایش. گاهی که کار فوری پیش میآمد، کتاب همانطور باز میماند تا برگردد. مطالعه را از کودکی آموخت هنگامی که تابستانها برای کمک به پدرش به مغازه کتابفروشی پدرش میرفت. در کتابها چیزی بود که در بیرون نبود.
جواب پدرمان را میتوانیم بدهیم
مهدی به همراه برادر کوچکترش مجید که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علیبن ابیطالب(ع) بود جهت شناسایی منطقه عملیاتی از کرمانشاه به سمت سردشت حرکت میکنند. موقعی که عازم منطقه میشوند رانندهشان را پیاده کرده و میگویند: خودمان میرویم. حتی در مقابل اصرار یکی از رزمندگان مبنی بر همراه شدن با آنها میگوید: تو اگر شهید بشوی جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم اما ما دو برادر اگر شهید شویم جواب پدرمان را میتوانیم بدهیم.غروب در راه به کمین ضدانقلاب میخورند. موشک آر.پی.جی به سقف ماشین اصابت میکند و مجید به شهادت میرسد و مهدی پیاده شده تا در پناهگاهی قرار بگیرد که از پشت مورد اصابت رگبار گلوله قرار میگیرد. فردا وقتی نیروهای خودی میرسند دو نفر را میبینند که به آنها تیر خلاص زدهاند. چندان قابل شناسایی نبودند وقتی قبض پرداخت خمس در داشبورد ماشین پیدا میشود مطمئن میشوند که خود شهید مهدی زینالدین است.
منبع: تهران امروز