حسینم وای ...
بر لب دریا لب دریا دلان خشکیده است
از عطش دلها کباب است و زبان خشکیده است
کربلا بستان عشق است و شهامت ای دریغ
کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است
سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم
هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است
آه از مهمان نوازانی که در دشت بلا
میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است
دامن مادر چو دریا اصغرش چون ماهی است
کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است
نازم این همت که عباس آید از دریا ولی
آب بر دوش است و لبها هم چنان خشکیده است
گر ندارد اشک تا آبی به لبهایش زند
چشمه چشم رباب از سوز جان خشکیده است
سید فضل الله قدسی