آنان به اجمال دریافته بودند که برای زنده نگهداشتن باورهای اصیل و ریشهدارشان نباید از اقتضائات زمانه غافل شوند. به همین دلیل مضامین سنتی را در قالبهای نوین به مخاطبان ارائه کردند، البته این کار، کار دشواری بود که شاید هر کسی از عهده آن برنمیآمد.
ورود به چنین عرصهای مستلزم توانایی مضاعف بود یعنی شاعر آیینی میبایست هم به موضوع که در آن ورود پیدا میکرد شناخت کافی و وافی میداشت و هم قالب نوظهور را به خوبی میشناخت تا موضوع مقدس به ابتذال کشیده نشود. یکی از این قالبهای شعری که متأسفانه تا یکی دو دهه پس از انقلاب مهجور ماند قالب ترانه بود.
این قالب به دلیل زبان ساده و روان قدرت تصرف و نفوذ فراوانی داشت. از آن طرف هم به دلیل پیشینهاش امکان مبتذل شدن را. ولی انصافاً شعرهای محاوره یا به تعبیری ترانه آیینی بسیار موفقی به وجود آمد.
یکی از شعرهای محاورهای را که به حماسه قمر بنیهاشم اختصاص یافته و از شعرهای موفق این سالها به شمار میآید سیدعبدالجواد موسوی سروده است؛ شاعری که از قضا از همکاران خبر آنلاین هم هست. برای او آرزوی توفیق و بهروزی داریم.
همیشه خوندنی بوده
سرگذشت پهلوونا
منتهی یه چیز دیگهس
پهلوون قصه ما
پهلوونی که مثالش
نه تو قصهس نه تو یاده
مادر فلک هنوزم
یکی مثل اون نزاده
پهلوون قصه ما
آبروی عاشقا بود
مثل دریا پرتلاطم
مثل خورشید بیریا بود
یه نگاه عاشقونهش
به همه دنیا میارزید
رو زمین که پاشو میذاشت
پشت آسمون میلرزید
تو دلش هزار تا چشمه
تو نگاش هزار تا خورشید
غصههاش مال خودش بود
هیش کی اشکاشو نمیدید
ولی آخرای قصه
یه جور دیگه رقم خورد
تو یه جنگ نابرابر
همه چی یه هو به هم خورد
***
یه روزی تو ظل گرما
میون یه دشت تفته
اون جای قصه که دشمن
جلوی آبُ گرفته
یه صدای بچهگونه
میگه: ای ما تشنه مونه
هیش کی نیس تو این بیابون
به ما آبی برسونه؟
همه تن رگ، همه رگ خون
همه خون جوش جنون شد
آسمون به اون بلندی
پیش چشماش سرنگون شد
دیگه هیچی رو نمیدید
نه خودش نه دشمنا رو
نتونس کسی بگیره
بچه شیر مرتضی رو
تا رسیدکنار چشمه
جلدی مشک آبُ پر کرد
غافل از این که گرفته
دور اونو هرچی نامرد
زیر تیغ و تیر و نیزه
قد پهلوون دوتا شد
حواسش به مشک آب بود
دستاش از بدن جدا شد
باز پیچید تو گوش این صحرا
اون صدای بچهگونه:
هیش کی نیس تو این بیابون
به ما آبی برسونه؟
پهلوون نیشس رو زانوش
به هوای اون که خسته س
ولی فهمیدن جماعت
پهلوون ما شیکسته س
بازم اشکاشو ندیدن
از میون اون همه خون
آسمون! یه کم حیا کن
چشم خورشید بپوشون
***
من دیگه چیزی نمیگم
مابقیش تو قصهها هس