معصومه گفت از پدری که شهید شد
مردی که طرح صفحه یک سر رسید شد!
مردی که چون سیاوش از آتش گذشت و رفت
تا در نگاه سرخ زمین رو سپید شد
مردی که زیر بارش خمپاره های خشم
بر عشق خاکریز زد و ناپدید شد
مردی که از محال مجال آفرید و بعد
تفسیر نامعادله های جدید شد
نقاشی قشنگی از او در اتاق بود
آن را نگاه کرد و باران شدید شد
یک مرد ، با چفیّه و عینک، شبی سیاه
محو عبور بارقه های امید شد
لبخند می زد او به همه از روی لودر ...
... و رد جاده در گذر او سفید شد !
پروانه نجاتی