سوار سبز پوش من ...
خوشحالم از اینکه باید در انتظار تو باشم
فصل تو را گل بخندم، بوی بهار تو باشم
هر جمعه نرگس بچینم از کوچه باغ خیالت
گل بو شوم از خیالت، تا بیقرار تو باشم
مانند پروانه گرد مهر منیرت بگردم
در بزم نورت برقصم، آیینهدار تو باشم
بر مَرکبی از سپیده بر بوی ظلمت بتازم
فردا که عدل تو گل کرد، با ذوالفقار تو باشم
یک آرزو مانده بر دل، میدانی آقا خودت چیست
پیش از ظهورت نمیرم، در روزگار تو باشم
هر جمعه چشمم به راه است، شاید تو این جمعه شاید ...
عجّل علیٰ، قبلة عشق، تا در کنار تو باشم
میدانم امّا چه تلخ است تقدیر من غیر از این نیست
یا از فراقت بمیرم، یا بیقرار تو باشم
رضا اسماعیلی