ای در هوای تو جاری، عطر نسیم بهاران
آوای گرم کلامت، پیچیده در کوچهساران
در خانههای دل ما، عشق تو مأوا گزیده است
شوف وصال تو برده است، تاب از دل بیقراران
با مرغ غم همنواییم، در این کویر عطشخیز
ای ابر رحمت به رقص آر، شولای بشکوه یاران
یاران عاشق گذشتند، از مرز سرخ شهادت
بردند داغ فراقت، بر وسعت لالهزاران
آهنگ ماندن نداریم با این غم خانمانسوز
دوران به کام کلاغان، آتش به جان هزاران
تا چند باید نشستن، در کنج ویرانهی غم
تا چند باید ببینیم، بر گنجها نقش ماران
خون دل از دیده جاری است، مستضعفان جهان را
بر سینهشان زخم کاری، از خنجر نابکاران
در عرصهی خون و شمشیر، چون پا نهی بهر پیکار
ریزند سر پیش پایت، از بیم جان تکسواران
در این غروب غمانگیز، در غربت زرد پاییز
کِی میرسد دستهامان، بر شال سبز بهاران
پیداست این که میآیی، غمها ز دل میزدایی
آغوش خود میگشایی، بر روی چشمانتظاران
عباس براتی پور