دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1764133
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

 

با خودم بودم و تنها با خودم بودم و خسته


مث سنگ ناشناسی که زمین دستاشو بسته


فکر دور تو رو داشتن برا من خیلی عجیب بود


حس پروازُ نداشتم آسمون برام غریب بود


مثل گنجیشکای عاشق اومدی و پرکشیدی


آتیش عشقُ به جونِ من دربدر کشیدی


سنگ عاشق نمی تونه رو زمین تنها بمونه


رد گنجیشکُ می گیره تا خودش رو برسونه


اما گنجیشک هراسون حس سنگُ نمی فهمه


عشقُ با بوسه شناخته عشق و جنگ ُ نمی فهمه


من دوسِت دارم ولی حیف روی شاخه‌ها اسیری


تو می تونی مال من شی اگه مثل من بمیری

 

 

عبدالجبار کاکایی


دسته ها : ادبی - شعر
جمعه دوم 11 1388
X