مث سنگ ناشناسی که زمین دستاشو بسته
فکر دور تو رو داشتن برا من خیلی عجیب بود
حس پروازُ نداشتم آسمون برام غریب بود
مثل گنجیشکای عاشق اومدی و پرکشیدی
آتیش عشقُ به جونِ من دربدر کشیدی
سنگ عاشق نمی تونه رو زمین تنها بمونه
رد گنجیشکُ می گیره تا خودش رو برسونه
اما گنجیشک هراسون حس سنگُ نمی فهمه
عشقُ با بوسه شناخته عشق و جنگ ُ نمی فهمه
من دوسِت دارم ولی حیف روی شاخهها اسیری
تو می تونی مال من شی اگه مثل من بمیری