دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1758709
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

 

من بودم و پدر، دم درگاه، رو به در


من سمت راست بودم و در سمت چپ پدر


تسبیح دستش و کت و شلوار سرمه‌ای

انداخته دو دست خود از پشت بر کمر


آن لنگه در که سمت پدر بود باز شد


بسیار ناگهانی، بسیار بی‌خبر


نوری شدید سمت پدر را فراگرفت


من ایستاده بودم و تنها نظاره‌گر


می‌خواستم بگیرمش اما ندیدمش


او محو شد، خدای من، این می‌شود مگر؟


آن نور رفت داخل و در نیز بسته شد


تسبیح پاره ماند و من و چشمهای تر


چل روز گریه کردم و در هفت‌قفله بود


«برگرد یا بیا و مرا با خودت ببر»


تا اینکه در دو مرتبه واشد، کسی نبود


اما صدایی آمد و می‌گفت: «ای پسر!


برگرد خانه، باغچه را روبه‌راه کن


گلها نشسته‌اند به امید یک نفر»


این بار من به عکس همیشه مطیع او


برگشتم و دومرتبه لبخند زد پدر

 

علی رضا دهقانیان

 

 


دسته ها : ادبی - شعر
يکشنبه چهارم 11 1388
X