با جنگ رفته بود تمام جوانیاش
با لاله ها رفاقت او امتداد داشت
مردی که جبهه بود همیشه نشانیاش
دریاترین دلی که دلم میشناخت بود
پر بود از صفا، سبد مهربانیاش
پیشانیاش طلیعه پرواز بود و صبح
شب بی خبر نبود ز سوز نهانیاش
سوگند میخورم که نبود از خدا جدا
یک لحظه در فشردگی زندگانیاش
حسرتْنصیبِ ماندن او بودم و شدم
حیرتْدمیده از سفر ناگهانیاش
آقا، دلم ز غربت پروانهها پر است
چون ابر نوبهارم اگر میتکانیاش