پیش از اینها بهار دیگر بود، هیچ سروی زمین نمیافتاد
و تبر اینچنین عزیز نبود، و درخت اینچنین نمیافتاد
فصل فصل شکوه ابراهیم، جنگ جنگ بت بزرگ و خدا
گرچه نمرود بود و آتش هم، قلبها از یقین نمیافتاد
باغهامان نچیدهتر بودند، میوههامان رسیدهتر بودند
شاخهای هم اگر تبر میخورد میوهای دستچین نمیافتاد
پیش از این روزگار دیگر بود، چشمها سفره نمک بودند
در پی دست دوستیهامان مار از آستین نمیافتاد
کاش مثل قدیمها بودیم، همه تکرار یک صدا بودیم
و صدا مثل کوه بود، کوهی که هیچگاه از طنین نمیافتاد
کاش مثل قدیمها، آری، بعد از این عیدهای تکراری
در دل سیزدهبدرهامان حسرت هفتسین نمیافتاد
اسماعیل محمدپور