دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1759889
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

آسمان خم شده تا بوسه زند مویش را
ماه دیدست در آیینه او رویش را

تشنه لب آمده آورده به قربانگاهت
گردن عاشق هفتاد و دو آهویش را

لاله با یاد تو از جام تهی می نوشد
چشم نرگس به تو مدیون شده سوسویش را

آسمان مشک به دندان مهی خواهد داد
که زمین پل زده بر دجله دو بازویش را

خنجر و حنجره سرخ تو...وا فریادا
آه ای خاک به ما هم برسان بویش را

ماه در کاسه خون...خون خدا در صحرا
آسمان آمده تا بوسه زند مویش را

نغمه مستشار نظامی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
جمعه یازدهم 10 1388

از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها
دنیای خانه، روشن و زیبا غروب‌ها

از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها
آغوش می‌شوند سراپا غروب‌ها

از راه می‌رسند و هیاهوی بچه‌ها
زیباترین ترانه‌ی دنیا غروب‌ها

اما به چشم دخترکان شوق دیگری‌ست
شوق دوباره دیدن بابا غروب‌ها

بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشسته‌ایم همین‌جا غروب‌ها

این‌جا پدر خرابه‌ی شام است، کوفه نیست
این‌جا بیا به دیدن ما با غروب‌ها

بابا بیا که بر دلمان زخم‌ها زده‌است
دیروز تازیانه و حالا غروب‌ها

دست تو را بهانه گرفته‌ست بغض من
بابا ز راه می‌رسی آیا غروب‌ها؟

بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنه‌ایم هر دو تو را تا غروب‌ها

از جاده‌ها بیایی و رفع عطش کنی
از جاده‌ها بیایی ... اما غروب‌ها

بسیار رفته‌اند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفته‌اند خدایا غروب‌ها

کم‌کم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظه‌های غربت دریا غروب‌ها

خاموش شد وَ بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروب‌ها

بعد از هزارسال هنوز اشک می‌چکد
از مشک پاره‌پاره‌ی سقا غروب‌ها

اسماعیل امینی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
جمعه یازدهم 10 1388

همسایه ی دلمرده ی دیوار به دیوار
ما را چو یکی پنجره بسپار به دیوار

مصراع به مصراع همه سنگ و کلوخیم
ما را بنویسید به دیوار به دیوار

زان روز که فریاد تو در کوچه درو شد
روی من و این طبع گنهکار به دیوار

باید که در این کوچه ی بی شعر و ترانه
درد دل خود گفت به ناچار ... به دیوار ...

این آینه را مشکن و بگذار بماند
این قاب فرو رفته به زنگار به دیوار

تصویر من گمشده در خاطره ها را
با میخک افسوس نگهدار به دیوار

از آن همه فروردین امروز نمانده است
جز سایه ی یک مشت سپیدار به دیوار

مرشد بنشان پرده ی نقالی خود را
در غربت این شهر عزادار به دیوار ....

 

سعید بیا بانکی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
جمعه یازدهم 10 1388

عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته
ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته

کاروان می‌رفت و می‌بلعید دشت دیرسال
کودکان تشنه را با دست و پای سوخته

در کجا دیدید یا خواندید روی نیزه‌ها
آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته

قطره ‌قطره شرم شد آب فرات از دیدنِ
رقص خون‌آلود شمشیر و هوای سوخته

چارده قرن آسمان بارید و می‌بارد هنوز
چشم زینب را به خاک کربلای سوخته

ابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد
عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته

محمود اکرامی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
سه شنبه هشتم 10 1388
نوحه روز عاشورا منسوب به سیدالشهدا(ع)
نوحه‌ای منسوب به سیدالشهدا (ع) وجود دارد که گویا حضرت در لحظات آخر عمر شریفشان این شعر را سروده‌اند. سال‌هاست مداحان و واعظان در جلسات هفتگی خود آن را همخوانی می‌کنند. این شعر به «شیعتی» معروف است. گفته می‌شود که دلیل سلام دادن شیعیان پس از نوشیدن آب، همین شعری است که حضرت در ظهر عاشورا گفته‌اند.
نوحه‌ای منسوب به سیدالشهدا (ع) وجود دارد که گویا حضرت در لحظات آخر عمر شریفشان این شعر را سروده‌اند. سال‌هاست مداحان و واعظان در جلسات هفتگی خود آن را همخوانی می‌کنند. این شعر به «شیعتی» معروف است.

گفته می‌شود که دلیل سلام دادن شیعیان پس از نوشیدن آب، همین شعری است که حضرت در ظهر عاشورا گفته‌اند. و اما شعر:

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی (شیعیان من! هنگامی که آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید.)
اَوْ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی (و یا هنگامی که از غریبی یا شهیدی خبری شنیدید، بر من ندبه کنید.)

فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتِلُونی (من، نواده [پیامبر] هستم که مرا بی گناه کشتند.)
وَ بِجَرد الخَیْلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی (و پس از آن از روی عمد، مرا پایمال سم اسبان کردند.)

لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاَ تَنْظُرونی (ای کاش، همگی در روز عاشورا بودید و می‌دیدید.)
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی (که چگونه برای کودک خردسالم، آب خواستم و آنان رحم نکردند.)
منبع : تابناک
دسته ها : مذهبی - شعر - عاشورایی
يکشنبه ششم 10 1388

یا زینب ...



باز این چه شورش است مگر محشر آمده؟
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی
این آفتاب از افقی دیگر آمده

چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کم سپاه که بی‌لشکر آمده

یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش
این کشتی نجات که بی‌لنگر آمده

«شاعر شکست خورده توفان واژه‌هاست»
یا این غزل بهانه چشم تر آمده؟

بانگ «فیا سیوف خذینی» است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده

آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده

ای تشنگان سوخته لب، تشنگی بس است
سر بر کنید ساقی آب‌آور آمده

این ساقی علم به کف بی‌بدیل کیست؟
عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده

این ساقی رشید که در بزم می کشان
بی‌دست و بی‌پیاله و بی‌ساغر آمده

آتش به خیمه‌های دل عاشقان زده
این آتشی که رفته و خاکستر آمده

آبی نمانده، روزه بگیرید نخل‌ها
نخل امید رفته، ولی بی‌سر آمده

جای شریف بوسه پیغمبر خداست
این نیزه‌ای که از همه بالاتر آمده

آن سر که تا همیشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به طشت زر آمده

ای دست پرسخاوت روشن، گشوده شو
دریوزه‌ای به نیت انگشتر آمده

بوی بهشت دارد و همواره زنده است
این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده

بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومین گل از خون بر آمده

لب واکن از هم ای تن بی‌سر حسین من!

حرفی به لب بیار ببین خواهر آمده ...

 

سعید بیابانکی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
يکشنبه ششم 10 1388

مثنوی آیت‌الله وحید درباره عاشورا

 آیت‌الله وحید خراسانی از مراجع تقلید شیعیان در سال 1337 مثنوی بلندی در رثای سالار شهیدان حضرت اباعبدالله (ع) سروده است که در پی می‌آید.

روز عاشوراست یا صبح ازل؟
مشرق‌الانوار وجه لم یزل

مطلع‌الفجر شب قدر وجود
شد برون از پرده هر سرّی که بود

دوش سر خیل رسالت بی رداست
چون عزای خامس آل عباست

من چه گویم بارالها روز کیست
آن قدر گویم که روز آن کسی است

که خریدار متاع او خداست
خون او را خود خدایش خونبهاست

درج عصمت گوهرش را پرورید
حق در آن تن روح قدسی را دمید

شیر نوشید از زبان مصطفی
پرورش دادش دو دست مرتضی

مهد جنبانش بود روح الامین
رفت در گهواره تا خلد برین

روز اول پر گشود او تا فلک
بال و پر بگرفت از فرش ملک

روز آخر در گذشت از ماسوی
رفت با سر تا حریم کبریا

از همه کون و مکان دامن کشید
خود خدا داند کجا او آرمید

تشنه‌لب جان داد بر شطّ فرات
خاک درگاهش بشد آب حیات

کاروان‌سالار عشّاق خدا است
در صراط الله مصباح‌الهدی است

عرش اعلی منزل آب و گلش
تا کجا رفته دگر جان و دلش

هست دست عالمی بر دامنش
ماه و پروین خوشه‌چین خرمنش

قطب هستی نقطه خال لبش
گردن گردون اسیر زینبش

در سپهر معرفت شمس‌الضحی است
در مدار بندگی بدر الدجی است

کشتی طوفان گرداب بلا است
شاهد محشر شهید کربلا است

عقل حیران، عشق سرگردان که کیست
آنکه نام او حسین بن علی است

پرده خیمه چو افکند از جمال
وجه حق برداشت سبحان جلال

سوره توحید یزدان شد برون
قل تعالی الله «عمّا یشرکون»

آفتابی ز آسمان آواره گشت
چرخ عصمت آن زمان بیچاره گشت

ناگهان عقد ثریا را گسیخت
پیش پایش هر چه اختر داشت ریخت

آه طفلان گشت سدّ راه شاه
حلقه زد چون هاله گرد روی ماه

نوگلان در پیش آن عالیجناب
ریختند از نرگس چشمان گلاب

کای پدر شاید ز ما رنجیده‌ای
بس که بانگ العطش بشنیده‌ای

هین مرو بابا فدایت جان ما
پا بنه بر دیده گریان ما

اشک و آه جمله را با این کلام
داد پاسخ که علیکن السلام

چون وداع شاه با زینب رسید
محشری اندر حرم آمد پدید

زینب ای اعجوبه صبر و ظفر
دخت ردّ الشمسی و شقّ القمر

ای بلند اختر چکیده عقل و دین
دخت زهرا و امیرالمؤمنین

نی فقط شمس و قمر را دختری
بلکه ناموس خدای اکبری

روی‌ زانوی نبی‌ بنشسته‌ای
اندر آغوش علی‌ پرورده‌ای

زین اَب هستی‌ اگر در خانه‌ای
گنج حقی گرچه در ویرانه‌ای

همدم و همراه سلطان وجود
با امین‌الله در غیب و شهود

آمد آندم راه را بر شه ببست
سوز آهش قلب عالم را شکست

مهلتی ای‌ زینت عرش برین
جز تو سبطی نیست بر روی زمین

ای‌ تو تنها یادگار جدّ من
می‌ رود با رفتن تو پنج تن

مهلتی ای شمع جمع اولین
وی‌ ز تو روشن چراغ آخرین

می‌‌روی آهسته تر مرکب بران
می‌‌رود با رفتنت جان از جهان

گفتنی‌ها را به خواهر شاه گفت
زان مسیحا دم گل زهرا شکفت

با زبان حال با بنت رسول
گفت ای‌ پرورده دست بتول

هان نپنداری‌ که پایان یافت راه
راه ما را منتهی باشد اله

رفتم و هستی تو میر کاروان
این امانت را به جدّ من رسان

پاسداری کن پس از من از حریم
خود نگهداری کن از دُر یتیم

غنچه نشکفته باغ مرا
کن تو با خار مغیلان آشنا

این یتیمان را کجا آرامش است
مشعل شام غریبان آتش است

روز پیک حق تو در بازار باش
شب پرستار تن بیمار باش

دختر رنجور اگر بیدار شد
خواب دید و تشنه دیدار شد

چون به دیدارم سپارد جان پاک
در خرابه گنج را بسپر به خاک

هر کجا باشی دلم همراه توست
این سر خونین چراغ راه توست

زان سفر چون دید نبود چاره‌ای
رفت زینب جانب گهواره‌ای

شیرخوار آورد آندم در برش
تا که قرآن را بگیرد بر سرش

چون کلام‌الله را بر سر گرفت
سرور دین افسر از اصغر گرفت

طفلی افسرده دل و خشکیده لب
بر سر دست پدر در تاب و تب

خواست تا بوسد لب خشک پسر
تیر کین بوسید حلقش زودتر

شه رخ از خون پسر گلگون نمود
چهره خورشید غرق خون نمود

ارغوانی رخ ز داغ اکبرش
لاله‌گون گشتی ز خون اصغرش

نازمت ای برده از عالم سبق
خون تو شد آبروی وجه حق

پس به سوی آسمان آن خون بریخت
رشته صبر ملائک را گسیخت

غنچه نشکفه‌ای پژمرده گشت
قلب عالم از غمش افسرده گشت

بر ذبیح عشق خواند آن دم نماز
عقل حیران شد از آن راز و نیاز

با نمازی که بر آن پیکر گذاشت
پرده‌های عرش را از هم شکافت

بانگ تکبیرش بر آن گلگون پسر
زد به جان عالم امکان شرر

گنج هستی را به زیر خاک کرد
خاک را تاج سر افلاک کرد

گلشن خلقت از این غنچه شکفت
راز هستی را عیان کرد و نهفت

دل نمی‌‌کند از کنار تربتش
تا خطاب «دع» بشد از حضرتش

پس ز جا برخاست بر زین زد قدم
با قدر گفتا قضا جف القلم

شاه چون بر پشت مرکب جا گرفت
عرش بر کرسی زین مأوی گرفت

ذو الجناح آندم براق راه شد
ذو الجناحین از دو پای شاه شد

از دو زانوی شه دین پر گرفت
شهپر روح‌القدس دربر گرفت

طایر توحید در پرواز شد
شهسوار عشق میدان‌تاز شد

کرد عزم شهریار آن شهریار
گشت صحرا از قدومش لاله‌زار

فرش زیر پای شه رخسار حور
بر سر شه افسر الله نور

مهر تابان از جمال او خجل
عقل فعال از کمالش منفعل

نور حق را شمع رخسارش مثل
طلعتش آئینه صبح ازل

ملک امکان خطّه فرمان او
گوی چرخ اندر خم چوگان او

محو شد در پرتو او هر چه بود
همچو ماهیات در نور وجود

انبیاء و مرسلین در هر طرف
بهر یاریش دل و جان روی‌ کف

پیش روی وی‌ ملائک سر به دست
لیک او سرگرم سودای الست

پیک نصرت آمد و دادش جواب
هین مشو بین من و ربم حجاب

چون خریدار ولای‌ او شدم
عاشق کرب و بلای‌ او شدم

شه سوار و زینبش اندر رکاب
چون مهی تحت‌الشعاع آفتاب

او چو شمع و خواهرش پروانه بود
هر دو را از سوختن پروا نبود

دید چون خالی است جای‌ مادرش
جای‌ مادر خواست بوسد حنجرش

بوسه زد چون بر گلوی خشک شاه
گشت هم آغوش آندم مهر و ماه

بر گلوی خشک شاه چون لب نهاد
آتشی اندر دل زینب فتاد

کاین گلو را مصطفی بوسیده است
مرتضی آن را چو گل بوییده است

چشمه جوشان عشق ذات هوست
پس چرا خشکیده یا رب این گلوست

پس ببوسید و به میدان شد روان
سنگباران شد تن جان جهان

سنگ کین چون بر جبین شه نشست
حق نما آئینه‌ای درهم شکست

روز شد بر اهل عالم شام تار
منکسف شد شمس در نصف‌النهار

در حجاب خون نهان شد ماهتاب
از خسوف ماه بگرفت آفتاب

دامنش را بر کشید و ناگهان
گشت سرّ مستتر حق عیان

سینه‌ای کو مخزن توحید بود
برتر از ترسیم و از تحدید بود

سینه یا گنجینه گنج وجود
رازدار عالم غیب و شهود

مظهر اعلای ستار العیوب
پرده دار حضرت غیب الغیوب

قلب عالم اندر او بگرفته جا
وه چه قلبی خانه ذات خدا

دل مگو جان جهان در او نهان
دل مگو نور خدا از او عیان

دل مگو گنجینه علم و یقین
مخزن اسرار رب‌العالمین

ناگهان تیری برون شد از کمان
خورد بر قلب شه کون و مکان

منهدم شد قبله کروبیان
گشت ویران کعبه لاهوتیان

خون ز قلب عالم امکان چو ریخت
ناگهان شیرازه قرآن گسیخت

خون دل را چون به گردون برفشاند
عالم و آدم به خاک غم نشاند

بر ملائک شد عیان سر سجود
کاین چنین گوهر به کان خاک بود؟

فی‌ سبیل‌الله خونش را بداد
افسر ثاراللهی بر سر نهاد

زینت خلد برین شد خون او
خون مگو، نقش و نگار عرش هو

پس به حال سجده بر خاک اوفتاد
تربتش شد خارق سبع‌الشداد

شد جگر تفدیده از سوز عطش
رفته نور از چشم و خشکیده لبش

شرحه‌شرحه دل ز داغ دلبران
قطعه‌قطعه تن ز شمشیر و سنان

بود بسم‌الله و بالله ورد او
در هیاهو خلق و او در ذکر هو

وای از آن ساعت که او در قتلگاه
جان بداد و دیده‌ها بر خیمه‌گاه

پیش چشمش عترت دور از وطن
از قفا می‌شد جدا سر از بدن

عرش می‌‌لرزید و کرسی می‌تپید
از فلک در ماتمش خون می‌‌چکید

بود تسلیماً لامرک بر لبش
یا غیاث المستغیثین مطلبش

ارجعی‌ بشنید آن دم از خدا
با لب خندان سر از تن شد جدا

سر مگو، سرّ‌ خدا در آن نهان
تن مگو، روح خدا در آن روان

آن خداوندی که او را آفرید
قبض روحش کرد و جانش را خرید

مطمئن نفسی به حق پیوست و رفت
او طلسم خلق را بشکست و رفت

شد غبار آلود روی عقل کل
مو پریشان جامع الشمل رُسل

پا برهنه، پایه کون و مکان
سر برهنه، سرور پیغمبران

خون بجوشید از زمین و آسمان
غرق ماتم شد جهان بیکران

انبیاء سرگشته در آن سرزمین
گوئیا گم گشته از خاتم نگین

اولیاء‌ بر سینه و بر سر زنان
بارالها کو نشان بی‌نشان

اندر آن غوغا و در آن شور و شین
گفت زینب ناگهان هذا حسین

بانگ یا جدّا چو از دل برکشید
قلب عقل کل ز آه او تپید

رو به جدش کرد و گفت اینجا نگر
کاین حسین توست در خون غوطه‌ور

آنکه روی‌ سینه پروردی به ناز
بر سر دوشت نشاندی در نماز

این تو و این غرقه در خون پیکرش
می‌‌روم شاید کنم پیدا سرش

یوسف زهراست اندر کنج چاه
یا ذبیح الله اندر قتلگاه؟

گوی سبقت برد اندر روزگار
کنز مخفی شد به دستش آشکار

گفت یا رب این عمل از ما پذیر
در ره تو او شهید و من اسیر

زان شهادت، حق و عدل آباد شد
زین اسارت، عقل و دین آزاد شد

شرح این ماتم نگنجد در بیان
هم قلم بشکست و هم کل‌اللّسان

ما یری، ما لا یری، بر او گریست
جن و انس، ارض و سماء، بر او گریست

تا صف محشر عزای او بپاست
در قیامت خون او مشکل‌گشاست

همچو قرآن خاک قبر او شفاست
سجده گاه انبیاء‌ و اوصیاست

چون نباشد بین او با حق حجاب
شد دعا در قبه او مستجاب

کربلای او چو عرش کبریاست
زائرش چون زائر ذات خداست

انبیاء‌ در انتظار رخصتند
قدسیان صف بسته اندر نوبتند

تا به طوف مرقدش نائل شوند
در جوار او به حق واصل شوند

تا قیامت زنده باشد نام او
کل شیء هالک الا وجهه

لب ببند آخر «وحید» از گفتگو
کی بگنجد بحر عشق اندر سبو

منبع : خبر آن لاین
دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388

 یا ثار الله ...

 

امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می شود

امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی       
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می شود

امشب بود بر پا اگر، این خیمه ی خون خدا      
فردا به دست دشمنان، بر کنده از جا میشود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی      
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است      
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده اند      
فردا به زیر خار ها، گم گشته پیدا می شود

امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش      
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان      
فردا کنار علقمه، بی دست، سقا می شود

امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفی ست     
فردا ز مرکب سرنگون، این سرو رعنا می شود

امشب بود جای علی، آغوش گرم مادرش     
فردا چو گل ها پیکرش، پا مال اعدا می شود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثار الله را      
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها می شود

امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین      
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می شود

امشب سر سر خدا، بر دامن زینب بود     
فردا انیس خولی و دیر نصاری می شود

ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد حسان     
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود

حبیب الله چایچیان (حسان)

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388

مجلس عزا، متفکر شهید، 30 سال بعد

 محسن حدادی

این‌ها فقط بخشی از خون‌دل‌های استاد مطهری در خصوص عزاداری سیدالشهداء در کشور است که در کتاب حماسه‌ حسینی جلدهای 1 و 3 به آن اشاره کرده است. قسمت غم انگیز ماجرا این جاست که بعضی از این تحریفات هنوز هم رایج بوده و در گوشه و کنار مجالس حضرت در سراسر کشور دیده و شنیده می‌شود...مرور این خرافه‌زدایی‌های دلسوزانه آیت الله شهید مطهری علاوه بر تذکر به پیرغلامان و هیئت‌داران، کتاب پرمغزی است برای مردم به عنوان میهمانان همیشگی خیمه‌های عزاداری سیدالشهداء.

داستان تشنگی

شهید مطهری می گوید: این جور نیست که [امام حسین و یارانشان] سه شبانه روز آبنخورده باشند، نه! سه شبانه روز بود که ممنوع بودند. ولی در این خلال توانستند یکی دوبار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند. [اصلا] لقب سقا ، آب آور،قبلا [یعنی قبل از عاشورا] به حضرت ابوالفضل داده شده بود؛ چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شب های پیش، حضرت ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد. حتی غسل کردند، بدن های خودشان را شست وشو دادند.

دومین شبهه داستان اربعین است که شهید مطهری اینگونه پاسخ می دهد: اربعین که می رسد، همه، این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند این طور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آن جا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین هم با جابر ملاقات کرد. در صورتی که به جز در کتاب لهوف، که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتاب های دیگرش آن را تکذیب کرده و لااقل تأیید نکرده است، در هیچ کتاب دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم این را تأیید نمی کند. ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت؟!

جابر اولین زائر امام حسین علیه السلام بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت قبر امام حسین علیه السلام [توسط جابر و نه اهل بیت] هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست ، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا می شود (ج۱)... عبور شهدا از کربلا و ملاقات امام سجاد با جابر افسانه است. (ج۳)

داستان دست علمدار

استاد شهید مطهری در خصوص داستانهای پیرامون حضرت عباس در سلسله مباحث حماسه حسینی می گوید: کسی که این روضه را می خواند اتفاقا تریاکی هم بود. این روضه را خواند و به قدری مردم را گریاند که حد نداشت. داستان پیرزنی را نقل می کرد که در زمان متوکل می خواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری می کردند و دست ها را می بریدند تا این که قضیه را به آن جا رساند که این زن را بردند و در دریا انداختند. در همان حال این زن فریاد کرد یا اباالفضل العباس! وقتی داشت غرق می شد سواری آمد و گفت رکاب اسب مرا بگیر. رکابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمی کنی؟ گفت من دست در بدن ندارم، که مردم خیلی گریه کردند.

مرحوم حاج شیخ محمدحسن، تاریخچه این قضیه را این طور نقل کرد که یک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (جریان، قبل از ایشان اتفاق افتاده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند) مجلس روضه ای بود که از بزرگ ترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملااسماعیل خواجویی که از علمای بزرگ اصفهان بود در آن جا شرکت داشت. واعظ معروفی می گفت که من آخرین منبری بودم. منبری های دیگر می آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال می کردند. هر کس می آمد روی دست دیگری می زد و بعد از منبر خود می نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند. تا ظهر طول کشید.

دیدم هر کس هر هنری داشت به کار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم من چه کنم؟ همان جا این قضیه را جعل کردم. رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم. عصر همان روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسوق بود، دیدم آن که قبل از من منبر رفته همین داستان را می گوید. کم کم در کتاب ها نوشتند و چاپ هم کردند! با این داستان، طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادب ترین افراد مردم پایین آورده ایم.

  

من یکدفعه تشنه‌ام!

شهید مطهری به یکی دیگر از خرافات عزاداری ها اشاره می کند و می آورد: این قضیه را من مکرر شنیده ام و لابد شما هم شنیده اید که می گویند روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بالای منبر بود و خطبه می خواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه ام و آب می خواهم. حضرت فرمود کسی برای فرزندم آب بیاورد. اول کسی که از جا بلند شد، کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام باشد. ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند. وقتی که وارد شدند در حالی وارد شدند که آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم می ریخت که با یک طول و تفصیلی قضیه نقل می شود. بعد امیرالمؤمنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند چرا گریه می کنید؟ فرمود قضایای این ها یادم افتاد که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی می شود. شما که می گویید علی در بالای منبر خطبه می خواند، باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه می خواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بوده که تقریبا سی وسه سال داشته است. بعد می گوید اصلا آیا این حرف معقول است که یک مرد سی وسه ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می کند و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم؟

اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است، و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده، یک نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که چگونه قضیه ای را جعل کردند. آیا این قضیه در شأن امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش، اصلا چه ارزشی دارد؟ این شأن امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟ مسلم است که پایین می آورد، چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم، طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادب ترین افراد مردم پایین آورده ایم. در حالی که پدری مثل علی مشغول حرف زدن است، تشنه اش می شود، طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همان جا حرف آقا را می برد و می گوید من تشنه ام، برای من آب بیاورید!

داماد در کربلا

داستان عروسی قاسم ابن الحسن نیز از مواردی است که استاد مطهری به آن اشاره می کند و می می گوید: در گرما گرم روز عاشورا مجال نماز خواندن هم نبود و امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند، و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند. مجالی برای نماز خواندن به این ها نمی دادند. ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بیندازید، من می خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا [ببینم]. لااقل شبیه آن را هم که شده ببینم. من آرزو دارم. آرزو را که نمی شود به گور برد! شما را به خدا ببینید حرف هایی را که گاهی وقت ها از آدم هایی در سطح خیلی پایین می شنویم که مثلا می گویند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند.

آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن نیست! یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمی شد عروسی قاسم نو کدخدا، یعنی نو داماد بود، در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. اصل قضیه صددرصد دروغ است.

لیلایی که وجود ندارد

نمونه دیگر قصه لیلا مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند، ولی حتی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم. حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود و البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را شنیدم که علی اکبر به میدان رفت، حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!

اولا لیلایی در کربلا نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست . منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند که هر کس اجازه می خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد، به جز برای علی اکبر؛ فاستاذن فی القتال اباه فاذن له. یعنی تا اجازه خواست، گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید: خیز ای بابا از این صحرا رویم// نک به سوی خیمه لیلا رویم

وقتی آمار جواب نمی‌دهد

داستان هلاک کردن دشمن نیز یکی از داستان هایی است که دستخوش تحریف شده است بدین صورت که ملا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سؤال کرد این ها از کجا پیدا شدند؟ این ها همه در کوفه بودند؟ ... مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه ساز بود که هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. (این شهر را عمر دستور داد بسازند، برای این که لشکریان اسلام در نزدیکی ایران مرکزی داشته باشند.) در آن وقت معلوم نیست همة جمعیت کوفه آیا به صدهزار نفر می رسیده است یا نه؟

... و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصدهزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند، و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید پایین و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصدهزار نفر، هشتادوسه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد.

بعد که دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!

نذر ریحان

چند سال پیش چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت بعد از این که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصدفرسخ راه را ریحان بکارد! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز: نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا لازرعن طریق التفت ریحانا؛ یعنی من نذر کردم که اگر این ها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد. [فکر کردم] که این شعر از کجا پیدا شده؟

بعد به دنبال آن رفتم و گشتم، دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست، بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی، و این آدم این شعر را برای لیلا مادر علی اکبر و کربلا می خوانده. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آن جا باشد و این قضایا را بشنود، آیا نخواهد گفت که تاریخ این ها چه مزخرفاتی دارد؟ می گویند العیاذ بالله زن های این ها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرف ها یعنی چه؟!

 

منبع : خبر آن لاین

شنبه پنجم 10 1388
 
گفتارهایی منتشر نشده از آیت الله جوادی آملی

وحی و عقل در نهضت حسینی

 آیت الله جوادی آملی

در جریان نهضت سالار شهیدان؛ محور اصلی تبیین اسلام، تَعلیل اسلام، حمایت های همه جانبه و علمی از حدود اسلام و اجرای قوانین اسلامی بعد از تأسیس حکومت دینی است. اَمویان با همة این مراحل درگیر بودند؛ نه می گذاشتند اسلام تبیین بشود، برای مردم بیان بشود که اسلام چیست؛ نه اجازة تَعلیل و استدلال می دادند که اسلام شناسان واقعی معارف دین را مُعلّل کنند، و نه به کسی فرصت حمایت و دفاع می دادند، و نه اجازه اجراء.

بیان نورانی علی بن أبیطالب (ع) در عهد نامه مالک نشان می دهد که بیگانگان اوّل دین را مصادره کردند. یعنی قرآن را در اختیار خود قرار دادند، احادیث نبوی را در اختیار خود قرار دادند. کاری که کلیسا نسبت به انجیل کرده بود، اینها درباره قرآن کردند. قرآن نیازمند به مفسّر است، به مبیّن است، به حامی است و مجری است؛‌ اینها قرآن را مصادره کردند.

احادیث چون شفاف و روشن است، رسول گرامی (ص) به خوبی احکام را روشن کرد، بیان کرد. اینها قدرت مصادره کردن احادیث را نداشتند، لذا جلوی نقل احادیث را گرفتند. سالیان متمادی نقل حدیث قَدغن بود؛ تقریباً یک قرن و نیم گذشت تا با تلاش و کوشش ائمه (ع) نشر حدیث، نقل حدیث، تدوین حدیث مجاز شد. در آن نامه حضرت امیر به مالک نه تنها بخشنامة اداری مصر تدوین شده است، نه تنها رعایت حقوق مردم تبیین شده است؛ بلکه‌ آنچه بر سر اسلام آمد،‌ آنها را هم حضرت در آن نامه یادداشت کردند. به مالک فرمودند: مالک! إنَّ هذَا الدّینْ کانَ اَسیراً فِی اَیدِی الأشرارْ یُعمَلُ فِیهِ بِالهَوی وَ یُطلَبُ بِهِ الدُّنیا (1). حضرت فرمود: مالک ! این دین به مصادره بیگانگان در آمده، و این دین را به اسارت برده اند. هر چه می خواستند به نام دین با مردم در میان می گذاشتند، هر چه می خواستند به نام دین علیه دین تلاش و کوشش کردند. إنَّ هذَا الدّینْ کانَ اَسیراً فِی اَیدِی الأشرارْ یُعمَلُ فِیهِ بِالهَوی وَ یُطلَبُ بِهِ الدُّنیا.

در جریان حکومت، وقتی که سالار شهیدان، حسین بن علی (ع) در دعای عرفه دارد دعا می کند، نعمت های خدا را می شمارد؛ بهترین نعمت و ارزشمند ترین نعمتی را که ذکر می کند، این است؛ عرض می کند: خدایا! آن توفیق را به من دادی که مرا قبلاً به دنیا نیآوردی، من در عصر جاهلیّت به دنیا نیامدم. اینقدر صبر کردی که نظام سلطه و جاهلی رخت بر بست. نظام عدل اسلامی ظهور کرد، پیامبری آمد، دینی آورد، حکومتی تأسیس کرد؛ و من در زمان اسلام و حکومت اسلامی و در شعاع نبوّت و در قلمرو رسالت به دنیا‌ آمدم؛ من شاکرم که قبلاً به دنیا نیامدم.

همین دعا را الآن نوجوان های ما هم دارند، و باید هم داشته باشند. که خدا را شاکر باشند که در عصر طاغوت به دنیا نیامدند؛ در عصری به دنیا آمدند که اگر خواستند معارف الهی را، احکام الهی را بفهمند، تمام راههای هدایت باز است. قبلاً تمام راههای هدایت بسته بود و راههای دوزخ و ضلالت و گمراهی باز بود. بسیاری از مردم اگر هم اشتباه می کردند، در اثر ضرورت محیط و تیرگی و تاریکی حکومت آن عصر بود. آنهائی که در حکومت اسلامی به دنیا آمدند، اگر بخواهند به راه حق بروند؛ همه امکانات برای آنها باز است. هم رسانه های گروهی، هم کتاب های دینی، هم نشریات دینی، هم بحث های دینی برای اینها مقدور است.

شما می بینید الآن صدها نوجوان به حفظ قرآن رو آوردند، صدها نوجوان به حفظ مسائل شرعی شان رو آوردند؛ با اعتدال فکری زندگی می کنند، برای استقلال کشورشان می اندیشند، نمونه اش همین ( دفاع مقدّس ) است. وجود مبارک حسین بن علی عرض می کند‌: خدایا ! من شاکرم که در عصر حکومت اسلامی به دنیا آمدم، و قبلاً به دنیا نیامده بودم. و بهترین و مهم ترین تلاش حسین بن علی هم حفظ و پاسداشت همین حکومت اسلامی است. اگر حکومت، حکومت دینی باشد؛ یعنی راههای بهشت به روی مردم باز باشد، اینها می توانند در فرصت های مناسب بین خود و معارف الهی فاصله را کم بکنند. اجباری بر گناه و مانند آن نیست؛ کسی را به طرف گناه تشویق نمی کنند، جلوی هدایت کسی را هم نمی گیرند !

همین دعا را وجود مبارک امام سجاد در دعای عرفة صحیفة سجادیه (2)هم دارد؛ که به خدای سبحان عرض می کند: پروردگارا! یکی از بهترین برنامه های شما فرستادن پیشوایان دینی است که جامعه را از ضلالت برهاند. به هر تقدیر؛ حسین بن علی (ع) حکومت اسلامی را، تشکیل حکومت اسلامی را، داشتن نظام اسلامی را از بهترین نعمت های دینی می داند که اگر کسی بخواهد دینش را حفظ بکند، در فضای حکومت اسلامی آزادانه مقدور اوست.

دید بیگانگان، اَمویان در همة این امور علیه دین قیام کردند و باز این دین را به مصادره گرفتند. همان بیانی که علی بن أبیطالب (ع) درباره آنچه بعد از سقیفه رخ داده است،  بیان کرد؛ همان بیان را وجود مبارک سالار شهیدان بعد از جریان علی بن أبیطالب و خانه نشین شدن امام مجتبی (ع) مشاهده کرده است. یعنی بعد از جریان سقیفه، امیر المؤمنین مشاهده کرده است که این دین مصادره شد و به اسارت رفت؛ و بعد از خانه نشینی امام مجتبی، حسین بن علی (ع) هم مشاهده کرد که این دین مصادره شد و به غارت رفت، و اسیر اَمویان شد.

اینکه امام راحل (ره) فرمود: ما اسلام ناب داریم و اسلام آمریکائی، اسلام آمریکائی همان اسلام اسیر شده است! سالار شهیدان (ع) دید بعد از جریان حضرت امیر و امام مجتبی (سلام الله علیهما) و روی کار آمدن یزید، این اسلام مصادره شد. مردم یک نمازی می خواندند‌، نماز اسیر؛ نمازی که لا تَنهَی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر! کسی که حق حرف ندارد، اسیر است؛ کسی که قدرت بیان دارد و می تواند کاری انجام بدهد، آزاد است. نماز آن است که تَنهَی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر(3) باشد امّا نمازی که کاری از او ساخته نباشد؛‌ یک نماز اسیر است،‌ نه نماز امیر... در جامعه ای که اگر شما به دیگری تذکّر بدهید خیرخواهانه، امر به معروف بکنید، نهی از منکر می کنید؛ به شما می گویند‌: به شما چه ! این معنایش آن است که نماز در جامعه هست؛ امّا یک نماز اسیر است، نه نماز امیر... لا تَنهَی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنکَر. نماز در جامعه خوانده می شود، امّا سهمی در بازداشت از منکرات ندارد ! سائر مناسک هم به شرح ایضاً.

سالار شهیدان صریحاً اعلام کرد، فرمود: اَ لا تَرُونَ اَنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِه وَ اَنَّ الباطِلَ لا یُتَناهَی عَنه (4)؛ فرمود: نمی بینید که حق عمل نمی شود! حق عمل نمی شود یعنی چه؟ یعنی حق را مصادره کردند، حق را به بند کشیدند، حق اسیر شده است. حق وجود دارد، امّا اسیر است. از حق اسیر، کاری ساخته نیست ! باطل که اسیر بود، الآن امیر شده است.

...این وحی الهی را که علی بن أبیطالب و حسین بن علی (ع) داشتند؛ آن یکی در جمل و صفّین و نهروان تجلّی داد، و این یکی در کربلا متجلّی ساخت.

امّا ظهور و تجلّی «عقل» در نهضت کربلا؛‌ چون کربلا را تنها حسین بن علی (ع) اداره نکرده بود. شهدای فراوانی به رهبری امام حسین (ع) ظهور و حضور داشتند. آنها اهل وحی نبودند، ولی آنها اهل عقل بودند. وجود مبارک أبی عبدالله عقل اینها را شکوفا کرد، عقل اینها را از قوه به فعلیّت آورد، اینها را عاقل کرد؛ بعد به همراهشان به کربلا برد.

 

..............

(1) نهج البلاغه / نامة 53 

(2) صحیفه سجادیه / دعای 47 

(3) عنکبوت / 45

(4) تحف العقول / صفحه 245

 

* آمل. محرم 1425 هجری

منبع : خبر آن لاین

شنبه پنجم 10 1388
از پیر عاشق کربلا چه‏ها باید آموخت؟
پیرمرد بود، اما خانه‏ نشینی را انتخاب نکرد. می‏توانست گوشه‏ ای بنشیند و خود را به سجاده‏ای بچسباند و زندگی‏اش را با رکوع و سجود به پایان برساند.

اما او مردی نبود که مرگ بستر را انتخاب کند. رکوع و سجودِ بی‏ولایت، برای او مرگ تدریجی بود.
..........
پیرمرد بود، از قبیله بنی‏اسد. یک سال پیش از بعثت نبوی به دنیا آمده بود و سال‏های پرحادثه‏ای را از سر گذرانده بود. چه جنگ‏ها که در رکاب امیرالمؤمنین نکرده بود و چه زخم‏ها که از تیغ‏ها و زبان‏های مخالفان نخورده بود.
..........
پیرمرد بود، و از یاران قدیمی‏اش جدا افتاده. احساس می‏کرد که از بعضی از رفقایش عقب مانده است. از رفقایی مانند «میثم تمار». همان که از عشق علی (ع)، سر به دار شد و سر و دست و زبان خود را در این نرد عشق، فدای یار کرد.
..........
پیرمرد بود، ولی در عشق‏ورزی گوی سبقت از جوانان ربوده بود. تا شنید مولایش حسین (ع) به کوفه نزدیک شده است، مرکبش را زین کرد و به راه افتاد. شب‏ها حرکت می‏کرد و روزها استراحت می‏نمود تا در بند ماموران «ابن زیاد» اسیر نشود. سرانجام روز هفتم ماه محرم، در کربلا، خود را به کاروان عشق رساند.
..........
سخن از حبیب است؛ «حبیب بن مظاهر». قهرمان کهنسال کربلای حسین (ع). بزرگ طایفه‏ی بنی‏اسد، که بزرگ قبیله‏ی فداکاران شد و اسوه جاودانه‏ی پیرغلامان اهل بیت (ع).
..........
کودکی و نوجوانی حبیب در عصر پیامبر گذشت، و جوانی‏اش با علی.

رسول خدا که رحلت کرد، حبیب با مولایش علی بیعت نمود و تا آخر عمر در خط ولایت او استقامت کرد. از پیامبر شنیده بود که : «انا مدینة العلم و علی بابها» پس محضر او را مغتنم می‏شمرد و به شاگردی‏اش افتخار می‏کرد. حاصل این شاگردی، دانش‏های گرانبهایی بود که آموخت.

حبیب در فقه و تفسیر و قرائت و حدیث و ادبیات و جدل و مناظره تبحر داشت. دانش دیگر او «علم بلایا و منایا» بود. یعنی: پیشگویی حوادث و خبر داشتن از وقایع گذشته و آینده.
..........
درباره صفات «حبیب بن مظاهر» بسیار گفته‏اند.

او شجاع و باصلابت و با قدرت بود. مردی عابد و پرهیزگار بود. با تقوی و حلال و حرام الهی را رعایت می‏کرد. حافظ کل قرآن بود و در دل شب به نیایش و عبادت خدا می‏پرداخت. زهد را، سرمشق زندگی خود قرار داده بود و زندگی پاک و ساده ای داشت. حبیب حتی آخرین شب عمر خود ـ شب عاشورا ـ را هم، به نیایش با پروردگارش سپری کرد.

حبیب، در یک کلام، یک شیعه واقعی بود.
.........
پیرمرد بود. 75 سال از عمرش می‏گذشت. اما در روز نبرد، با صلابت یک جوانمرد قوی‏پنجه، در مقابل لشگر عمر سعد ایستاد.

شجاعتش مانع از آن نشد که اول مردم را ارشاد نکند. پس شروع به نصیحت و اندرز کرد؛ بلکه آن خفتگان و اسیران هوای نفس را بیدار کند.

آنگاه به میدان کارزار تاخت، تا پس از عمری جهاد اکبر، دِین خود را به جهاد اصغر نیز ادا کند.
..........
از حبیب چه می توان آموخت. و چه درس ها در مکتب این آموزگار پیر می‏توان فرا گرفت؟

اول: امام شناسی

گفته‏اند: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة». زندگی حبیب بن مظاهر، مصداق کامل است از یک امام شناس. حبیب، عصر هفت معصوم را درک کرده بود و در محضر سه امام علم آموخته بود، و برای هر سه‏ی آنها، حبیبی کامل بود.

دوم: ولایت‏مداری

معرفت صحیح اگر نباشد، شیطان پیله‏های زیادی دارد که به دور انسان بتند. مثلاً می‏تواند کاری کند که انسان با خود بگوید: «من هم‏سن پدر او هستم، چرا اطاعتش کند؟»

اما معرفت صحیح که باشد، انسان می‏داند که خداوند ممکن است کسی را در گهواره، رهبر تمامی بشریت قرار دهد.

ولایت‏مداری حبیب، از معرفت صحیح او می جوشید.

سوم: دوری از عافیت‏طلبی

می‏گویند: «چون که شصت آید، نشست آید». پیر که شدی به جهان و جهانیان چه کار داری؟ برو گوشه‏ای بنشین و آخر عمر را به عافیت سپری کن. تو را به جنگ و شمشیر و فتنه چه کار؟

اما این زمزمه‏ها برای کسی چون حبیب نیست.

معرفت حبیب، به امام شناسی او انجامید، و امام شناسی او به ولایتمداری او، و ولایتمداری او به دوری کردنش از عافیت طلبی. و شهادت در رکاب حسین، پاداش اینهمه حق‏جویی و حق‏طلبی.

چهارم: شیعه‏بودن در عمل

بسیاری از ما خود را شیعه‏ی خالص می‏دانیم. اما پای عمل که وسط بیاید، کمیتمان لنگ می‏زند و معلوم می‏شود که آنهمه ادعا، لقلقله‏ی زبانی بیش نبود.

حبیب اما ، عاشق واقعی خدا بود و شیعه‏ی حقیقی اهل بیت. ارادت او تنها زبانی نبود، بلکه در عقیده و افکار و اخلاق و بینش و بصیرت و زندگی فردی و اجتماعی خویش آنگونه رفتار می‏کرد که خدا و رسول و امامانش به او آموخته بودند.

باید بنشینیم و بیاندیشیم. باید خود را برانداز کنیم. بابد خود را با این میزان بسنجیم.

بسنجیم که چقدر شیعه‏ایم؟ و چقدر حبیب محمد و آل محمد؟

به قلم: ع. حسینی عارف ـ سردبیر ابنا
منبع : تابناک
دسته ها : ادبی - مذهبی - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388
X