دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1812279
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 مولای سبز پوش ...

من در ظهور رب زمین شک نمی‌کنم


اصلا به‌هیچ‌وجه به این شک نمی‌کنم


قبلاً زیاد پیش می‌آمد که شک کنم


حالا رسیده‌ام به یقین، شک نمی‌کنم


ذهنیت نبودن تو شک می‌آورد


تو هستی و برای همین شک نمی‌کنم


حافظ که گفت می‌رسی و هیچ‌وقت من


بر فال‌های آینه‌بین شک نمی‌کنم (1)


با شعر هم نمی‌شود ابراز حال کرد


اصلا خودت بیا و ببین شک نمی‌کنم


1) حافظ: زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

 

* رضا جعفری

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
دوشنبه بیست و یکم 10 1388
 

سوار سبز پوش من مولا ...

 

 

در تنگنای حوصله آتش گرفته ام

چندی است بوی زخم سیاوش گرفته ام

 

بی تو مجال سرعت پرواز من نبود

پایان عشق نقطه آغاز من نبود

 

چندی است از هوای سرودن بریده ام

از این تب همیشه بودن بریده ام

 

چون شمع ذره ذره به پایان رسیده ام

از خویش تا جنون بیابان رسیده ام

 

هر شب به ناله های خودم می رسم چو شمع

دارم به انتهای خودم می رسم چو شمع

 

انگار رنگ عاطفه در باد مرده است

با من شکوه تیشه فرهاد مرده است

 

در تنگنای حوصله آتش گرفته ام

چندی است بوی زخم سیاوش گرفته ام

 

شب گریه های احمد مختار در من است

تخصیص زخم حیدر کرار در من است

 

آواز لحظه هاست فراسوی راه من

پژواک سایه هاست شکست نگاه من

 

ترسی نشسته بر دلم از صورت ز حنجره

مثل عبور یک شبح از پشت پنجره

 

ای بغض سرخ فاطمه! با من سخن بگو

در این غرور همهمه با من سخن بگو

 

من با هوای سرد خیابان غریبه ام

با لحظه های بی سر و سامان غریبه ام

 

بی تو به یاد ساقه مریم دلم خوش است

در انتظار خنده شبنم دلم خوش است

 

این لحظه های فاصله از ما بریده باد

این تنگنای حوصله از ما بریده باد

 

از زمهریر حادثه سرد است زخم من

آری شکاف خنده درد است زخم من

 

چندی است در فراق تو تنها نشسته ام

شمشیر را به گرده مهتاب بسته ام

 

در انتظار دست تو آتش گرفته ام

چندی است بوی زخم سیاوش گرفته ام

 

این زخمها مقدمه گام سبز توست

سوز جگر تبسمی از نام سبز توست

 

زخمی است باز سینه آتش ضمیر من

این تا همیشه سرخ جراحت پذیر من

 

ای صاحب زمین و زمان، منتظر بیا

ای جمعه خیز آینه ها در نظر بیا

 

ای لحظه های غربت دلها کبود تو

ای زخمی نگاه زمین در نبود تو

 

در خشکسال گرم عطش بغض رود باش

ای خنده های صاعقه در چشم، زود باش

 

بی تو شکسته ساحت لا تقنطوی دل

خون است از فراق رخت در سبوی دل

 

بی تو لبی به سوی تبسم گشاده نیست

چشمان خیس و خسته مردم گشاده نیست

 

بی تو بهار بوی طراوت نمی دهد

خود را به باغ خاطره عادت نمی دهد

 

آتش کشید روح عطش در گلوی دل

پر شد ز بده های تعلق سبوی دل

 

هر جلگه ای به مرز خیابان رسیده است

انگار عمر عشق به پایان رسیده است

 

ای کاش از نگاه تو بیرون نبود دل

در حسرت حضور تو دلخون نبود دل

 

ای انعکاس آینه ها در صدای تو

نور نگاه خسته دلان خاک پای تو

 

ای انحنای خنجرت آبروی آفتاب

خندیدنت همیشه فراسوی آفتاب

 

ما عشق را به عشق علی برگزیده ایم

درد تو را به قیمت ایمان خریده ایم

 

ای چشم تو شبیه دو ابروی احمدی

ای آخرین تبسم آل محمدی

 

الیاس بوی بارش ابر تو بود و بس

ایوب هم خلاصه صبر تو بود و بس

 

موسی به یاد نام تو زد در شکاف نیل

معنی گرفت از تو پر و بال جبرئیل

 

تاب تو را نداشت به عشقت تب زمان

ذوق سماع حضرت عیسی است آسمان

 

ای یکه تاز عرصه طاها، شروع کن

از مشرق تجلی ایمان طلوع کن

 

از خون لاله شام عطش صبح عید شد

چشمان عاشقان به حضورت سفید شد

 

خوب است در حریم تو ظهر نماز عشق

گرم حضور حضرت چشمت نیاز عشق

 

خوب است در رکاب تو زخم غرور ما

عشق است در حریم تو بی سر حضور ما

 

طاووس ناز آل علی در چمن، بیا

آیینه پر شد از تب یابن الحسن بیا

 

در ما پر است ذوق عطش در میان خون

شوق به سجده رفتن بی سر میان خون

 

ای دادخواه خسته دلان، داد ما برس

بی تو شکسته ایم، به فریاد ما برس

 

شاعر ؟؟

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
يکشنبه بیستم 10 1388
 

پنجره گلها

 

 

گوش کن می شنوی همهمه ی دریا را

تپش واهمه خیز نفس صحرا را

 

نور بی حوصله در پنجره می آشو بد

باز کن پنجره ی بسته گلدان ها را

 

واژه ها در شعف شور شدن می رقصند

دیدی آنک به افق،چرخش مولانا را

 

شیهه ی اسب کسی در نفس توفان است

گوش کن میشنوی همهمه ی دریارا

 

سبزپوش اسب سواری،گل وقرآن دردست

آب می پاشد یک مرقد نا پیدا را

 

قنبر علی تابش

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه نوزدهم 10 1388
 

سوار سبز پوش من ...

 

 

چنان پیچیده در دشت دلم امشب طنین سبز آوایت

که دیگردل نمیبندم به چیزی جزبه آهنگ غزلهایت

 

تورا میخواهم ازجان بیشتر،بالا بلند آسمان درمشت!

بیا از پرده، بیرون یک تبسّم تا شوم محو تماشایت

 

بیا، ای چشمهایت جنت المأوا، که در دنیای وانفسا

پریشانم، پریشانم، پریشانتر از آن زلف چلیپایت

 

شب آمد، سایه گستر شد،کبوتر در دل آیینه پرپر شد

بیا تا عالم و آدم ببیند ضرب شست حیدر آسایت

 

یقین دارم که میآیی;نسیمی سبزپوش این را بشارت داد

ولی آخربه کشتن میدهد ما را،همین امروز وفردایت!

 

بهار پر تپش درسینه ات،نبض زمان دردست تو،افسوس

ـ نمی فهمند این دجّال باورها، بهار بکر معنایت

 

هلا، زیبا تر و بشکوه تر از ماه و اقیانوس نا آرام

بیا تامن ببوسم،دستها،آن شاخه ی سرسبز طوبایت

 

هزاراللّه اکبر برتو،ای معنای ناب سورهی والشّمس!

صراط المستقیم است آن نگاه دلنشین روح افزایت

 

صلاحت می چکد از آیه ی خال لبت در شهر آیینه

چه عطری میوزد ای نازنین از مصحف رخسار زیبایت!

 

«چه خوش باشد که بعد از انتظاری »ناگهان در جمعه ای روشن»

«به امیدی رسد امیدواری» چون ببیند ماه سیمایت

 

جلیل دشتی مطلق

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه نوزدهم 10 1388

آیه تنزیل

 

 

چه غوغا میکند آیینه و قندیل در چشمت

اگر روزی بخشکدموج رود نیل درچشمت

 

تو را زیبا از آن کردند، تا در آسمان باشی

و من هر شب بخوانم آیه ی تنزیل درچشمت

 

کسی تورات رابا لهجه ی سبز نگاهت خواند

گل مریم، بهار آورده با ا نجیل در چشمت

 

لبت قرآنی و موج صدایت آسمان خیزست

به آهنگی که میروید گل ترتیل در چشمت

 

هزاران دشنه میریزد به خاک ازبوی تو،آنگاه

مُسجل می شود خونخواهی هابیل درچشمت

 

ازآن هنگامه میترسم،که روزی مثل من حتیّ

بسوزد از حیا بال و پر جبریل در چشمت

 

من از طرز نگاهت، پشت این دیوار دانستم

که فردا میشکوفد صور اسرافیل درچشمت

 

حسین دارند

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه نوزدهم 10 1388
 

نغمه ظهور

 

 

فصل رویش گلهاست، فصل سبز باران است

از نوازش خورشید کوچه ها چراغان است

 

بر لب شقایق ها، شعر زندگی جاری است

در دل صنوبرها، جوش سبز توفان است

 

در نگاه آیینه، هر چه هست زیبایی ست

در کمال زیبایی، هر چه دیده حیران است

 

مژده شکوفایی می رسد دل ما را

مژده ها ترا ای دل! نوبت بهاران است

 

از نهایتِ آبی عطر لاله می بارد

جاری دل صحرا، عطر لاله زاران است

 

اشک شوق میجوشد، بویعشق می آید

کو دلی که از غم ها خسته و پریشان است؟

 

شام غم به سر آمد، مژده سحر آمد

درد غربت ما را، این بهانه درمان است

 

بهر شادمانی ها، دست عشق در کار است

در پناه عشق آری، کار ما به سامان است

 

عید سبز میلاد است، چشم عاشقان روشن

خانه خانه گلباران، آسمان گل افشان است

 

قاصدی زنور آمد، نغمه ظهور آمد

نغمه ظهور او، او که مژده جان است

 

از قبیله خورشید، از سلاله عشق است

از تبار آیینه، از نژاد باران است

 

این طلوع زیبا را، عاشقانه باور کن!

فصل باورعشق است،فصل سبزایمان است

 

شاعر ؟؟

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه نوزدهم 10 1388

دست های روشن

 

با هرچه عشق

نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود

 راه تو را می توان سرود

 بیم از حصار نیست

که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو

می توان گشود

 

محمد رضا عبد الملکیان

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
چهارشنبه شانزدهم 10 1388

 عزیز زهرا بیا ...

 

دو چشم خیس من امشب به ابرها مانده ست
که از نظاره ماه این زمان جدا مانده ست

نگاه خیره من خسته از پلیدی ها
در انتظار تماشای ماه وا مانده ست

تو ای سخاوت آبی! اگر که می دانی
بگو ترا بخدا ماه من کجا مانده ست

زمین اسیر سیاهی و ظلم و گمراهی است
چنان که وضع جهان در کسوف جا مانده ست...

کجاست وارث بر حق ذوالفقار علی؟!
که داغ فاطمه بر سینه های ما مانده ست

کجاست طالب خون های انبیا که هنوز؟!
به قلب منتظران داغ کربلا مانده ست

کجاست قائم هستی که از صلابت اوست ؟!
اگر زمین و زمان قرص و روی پا مانده ست

جمال روی شما از حجاب بیرون است
قلوب قاصر ما غایب از شما مانده است

بیا که چشمه چشمت دوباره زنده کند
قلوب تیره ما را که بی صفا مانده ست

به کام خسته دلان انتظار شیرین است
هنوز قسمت زیبای ماجرا مانده ست

سوار کشتی عشقیم و غرق بحر امید
که در میانه امواج ناخدا مانده ست

سخن زعشق شما رفت زین میان تنها
سکوت قافیه ها بهت واژه ها مانده ست

احسان

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
چهارشنبه شانزدهم 10 1388

 سوار سبز پوش من...

 

 

ای آخرین ستاره به فردا! تو مانده‌ای
خورشید ناپدید شد، اما تو مانده‌ای

مُردند غازیان یمین و یسارمان
سردار خستۀ شبِ هیجا! تو مانده‌ای

السابقون مصادره شد، کاخ سبز شد
تنها تو، ای اباذر! تنها تو مانده‌ای

ما گم نمی‌شویم که سکان به دست توست
ای ناخدای ورطۀ دریا! تو مانده‌ای

ما هم جگر به گوشۀ دندان گرفته‌ایم
زیرا تو ـ ای شریفِ شکیبا! ـ تو مانده‌ای

پایین نگاه می‌کنم و جمله رفته‌اند
رو می‌کنم به جانب بالا: تو مانده‌ای

تعظیم می‌کنم به بلندای حضرتت
آری، برای عرض تولّا تو مانده‌ای

تنها تویی و ما به جماعت نشسته‌ایم
مشکور نیست سعی فرادا، تو مانده‌ای

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ
الّا همین بهانه که: آقا! تو مانده‌ای

امید مهدی نژاد

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
چهارشنبه شانزدهم 10 1388

 


قبله گل ها


می آید آنکه دلش با ماست


دنیا به خاطر او برپاست


آن کس که قامت رعنایش


قد قامت همه گل هاست


یک بی نهایت بی تفسیر


یک بی شباهت بی همتاست


اینجا و هرچه به هر جا هست


با یک اشاره او زیباست


پایان این شب بی مهری


حبل المتین جهان آراست


می آید آن که به شهر عشق


از عاشقان جهان پیماست


نامش همیشه و تا تاریخ


شورآفرین و امید افزاست


مهدی تقی نژاد

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
سه شنبه پانزدهم 10 1388

آفتاب سبز زمین


هر نفس آینه روی تو را می طلبم


از گلستان جهان بوی تو را می طلبم


ای بهشت همه دلهای خداجوی بیا


عطر گلچهره مینوی تو را می طلبم


گیسوانت شب یلدا و رخت ماه تمام


ماه در ظلمت گیسوی تو را می طلبم


دشت در دشت بدیدار تو مشتاق شدم


کو به کو ناله کنان کوی تو را می طلبم


افق صبح دل افروز تو را خواهانم


آفتاب رخ نیکوی تو را می طلبم


زمزم اشک تو و زمزمه یارب تو


ذکر روشنگر یاهوی تو را می طلبم


بی خبر از توام ای عشق کجا منزل توست


هر قدم جاده رهپوی تو را می طلبم


گلشن خاطره ام تا که نگردد پاییز


دفتر سبز ثناگوی تو را می طلبم


آفتاب دل من چهره برون آر و بتاب


«یاسرم» سایه دلجوی تو را می طلبم


محمود تاری «یاسر»

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
سه شنبه پانزدهم 10 1388
X