دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1802912
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
به یاد فهیمه محبی مدیر دایره‌المعارف تشیع
او به حق زینب زمانه بود
بابک رشنوزاده
بحث بر سر همت و اراده پولادین فاطمه فهیمه محبی، مدیر توانای دایرة المعارف تشیع است، اما در آغاز شرحی هرچند مجمل در معرفی دایرة المعارف تشیع لازم است. این اثر با حمایت مالی بنیاد اسلامی طاهر که مؤسسه‌ای وابسته به موقوفات مرحوم سید ابوالفضل تولیت، متولی آستانه حرم حضرت معصومه(س) بود، در 1360 خورشیدی شروع به کار کرد. نخستین رئیس آن دکتر مهدی محقق بود و ویراستاران آن دکتر سید احمد صدر حاج سید جوادی، استاد بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی بودند. پس از آنکه دکتر محقق به خواست آیت الله سید علی خامنه‌ای، برای راه‌اندازی دانشنامه جهان اسلام به آن بنیاد رفت، دکتر صدر حاج سید جوادی عهده‌دار سمت او شد و تاکنون این مرد فرهیخته و مؤمن با کهولت سن همچنان به عشق علی(ع) به مدیریت مشغول است. تاکنون از این دایرة المعارف13 جلد(از مدخل آب تا قبله) منتشر شده است.

فاطمه فهیمه محبی در 1309 خورشیدی در تهران به دنیا آمد. پدرش از علمای خوش سیرت و مردم‌دار بود. در 1346 خورشیدی همسر خانم محبی که خلبان هوانیروز بود، بر اثر سانحه‌ای گویا عامدانه به شهادت رسید. پس از شهادت همسرش او با سه فرزند (دو پسر و یک دختر) تنها ماند. پسر خردسالش سعید، که آن زمان 6 ساله بود و ذکاوت فراوان داشت، مادر را مجبور به ترک ایران کرد. در سال 1352 خورشیدی خانم محبی با سعید و پسر بزرگش به لندن رفت و در آن سامان هفت سال زیست. در لندن خانه خانم محبی محل تجمع جوانان پرشور انقلابی شد که اینک برخی از آن جوانان دارای اسم و رسم سیاسی اند.

در سال 1358 خورشیدی با اخطار دولت انگلیس که تمایلی به آن جلسات نداشت، به ایران بازگشت. سعید که دریافته بود عراق قصد حمله به ایران را دارد، تحصیل را نیمه تمام رها کرد و در مرداد ماه 1359 خورشیدی به ایران رفت و به مادر پیوست. در اوان جنگ تحمیلی به جبهه رفت و... سرانجام در سال 1361 خورشیدی به درجه رفیع شهادت رسید و چه سعیدهایی جان فدا کردند که ایران، ایران بماند. خانم محبی پس از شهادت پسرش به یاری رزمندگان شتافت و بارها به جبهه رفت و در حد توان خود به ایران و رزمندگان سلحشور کمک کرد.

در بازگشت از جبهه دچار سانحه شد و چندین سال بستری بود. او با فروش یک طبقه از منزل مسکونی‌اش بنیاد خیریه "شط" را به یاد شهید سعید محبی به راه انداخت تا دانشجویان درمانده را یاری رساند، اما در همان زمان از دکتر سجادی شنید که دایرة المعارف تشیع در شرف بسته شدن است و او با سرمایه خود جلد سوم آن را منتشر کرد. از این اثر تا 1370 خورشیدی دو جلد به طبع رسیده بود. چاپ جلد سوم دو سال به درازا کشید و از آن پس این «بزرگا زن» بردبار، کار نشر این اثر را پی گرفت و به گفته خود شادروان خانم محبی در 60 سالگی که سن بازنشستگی است، او تازه شروع به کار کرده بود.

خانم محبی برای ماندگاری این اثر همه خانه‌اش را فروخت و به خانه دخترش یا احیاناً خانه خاله‌اش رفت. تاکنون هیچ نهادی به طور جدی از این مؤسسه حمایت نکرده است، جز اینکه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چند دوره از این اثر را بخرد و پس از یک سال با تخفیف بهای آن بپردازد. ما همگی نیاز به این اثر گرانبها داریم. ای کاش همه نهادها، مؤسسات فرهنگی، کتابخانه‌های عمومی و سازمان‌های گوناگون هزینه ناچیزی را صرف خرید این دایرة المعارف بکنند. خانم محبی زینب‌وار صراحت لهجه داشت به همگان نامه می‌نوشت که این کتاب به نتیجه برسد. ای کاش دست‌کم بنیاد شهید، سپاه پاسداران و بسیج و مراکز فرهنگی وابسته به آنها، به خانم محبی التفات می‌کردند، چرا که نفس انقلاب و جنگ با شهادت تنیده است و دایرة المعارف تشیع نیز حکایت شهید و شهادت است.

خانم محبی زنی تنها، اما دریا دل ،ذکر خیرش همه جا مشحون و از همه مهمتر او مادر شهید بود. او جگر گوشه‌اش را به ایران و انقلاب تقدیم کرده. تنها دلخوشی او این بود این اثر گرانقدر به سرانجام برسد و به قول خود او به یاد 16 مظلوم در 16 جلد به نتیجه برسد. خانم محبی، زینب کبری(س) و ابوالفضل عباس(ع) را نیز در کنار 14 معصوم برشمرده بود. شأن مادر شهید والاست. ای کاش همه مسئولان همت کنند که این اثر به نتیجه برسد. خانم محبی قابل ستایش است، هم همسر شهید است و هم مادر شهید و هم دوستدار تشیع ایرانی. کافی است سری به دفتر دایرة المعارف تشیع می‌زدی و می دیدی این بانوی بزرگوار چقدر دلواپس ادامه انتشار این اثر بود و چقدر از آقایان دکتر صدر حاج سید جوادی و بهاء الدین خرمشاهی و کامران فانی سپاسگزاری می کرد. سرانجام این زن دردکشیده در4 بهمن 1388 از دار دنیا رهید و ما او را آنگونه که باید در نیافتیم: «آی آدم‌ها که بر ساحل...».

بابک رشنوزاده (از مؤلفان دایره‌المعارف تشیع)
چهارشنبه هفتم 11 1388
با نفوذترین زن عقدی ناصرالدین شاه
زن‌های بزرگ شاه هر یک سه الی چهار خواجه داشتند و دیگران یک الی دو خواجه و زن‌های درجه سوم خواجه نداشتند. تاج‌الدوله سه خواجه داشت. آغانورمحمدخان که نایب اعتمادالحرم و کلیددار اندرون بود همیشه یک دسته بزرگ کلید بر کمر آویخته داشت که موقع حرکت صدای مهیبی ایجاد می‌کرد.
زن فردا :خواجه‌های حرمسرا از سفید و سیاه بالغ بر نود تن بودند. آغاباشی رئیس خواجه‌سرایان بود. یکی آغا جوهر خان معتمدالحرم و دیگری حاجی سرورخان اعتماد الحرم. آغاجوهر خان در اوان کودکیم درگذشت، ولی حاجی سرور خان اهل حبشه بود و قدی باریک و بلند داشت. بسیار کاردان و کارآمد بود و بزرگان و وزراء به وی احترام می‌کردند. چون حرکت می‌کرد لنگر مخصوصی به خود می‌داد و تمام خواجه‌سرایان پشت سرش راه می‌افتادند.

نظام‌الدوله معیرالممالک او را تقدیم شاه نموده بود.

زن‌های بزرگ شاه هر یک سه الی چهار خواجه داشتند و دیگران یک الی دو خواجه و زن‌های درجه سوم خواجه نداشتند. تاج‌الدوله سه خواجه داشت. آغانورمحمدخان که نایب اعتمادالحرم و کلیددار اندرون بود همیشه یک دسته بزرگ کلید بر کمر آویخته داشت که موقع حرکت صدای مهیبی ایجاد می‌کرد.

آغابهرام خان که از خواجه‌های مخصوص شاه و در خدمت انیس‌الدوله بود از محترم‌ترین خواجه‌ها به شمار می‌رفت. هیبتی عجیب و صورتی مهیب داشت. چشم‌هایش درشت و قرمز، گونه‌هایش آویزان، لب‌هایش کلفت و فروهشته و در موقع خنده دندان‌های گراز مانندش ترسناک بود. کلاه پوست بلندی بر سر و سرداری دراز و گشادی بر تن و شلواری از قصب سرخ به پا داشت.

انیس‌الدوله دارای دستگاه عظیمی بود و ماهیانه‌ معینی نداشت. زن‌های درجه اول شاه را ماهی هفتصد و پنجاه تومان حقوق بود، زن‌های درجه دوم به تفاوت از پانصد الی دویست تومان داشتند و صیغه‌های درجه سوم را از صد الی یکصد و پنجاه تومان مقرری بود…

اما از نان عقدی و صیغه‌ دیگر شاه، چند تن بیش از همه مورد توجه او بودند و بالطبع در امور جاری مملکت نیز نقشی ایفا کرده‌اند که به ترتیب اهمیت و نقشی که در زندگی او بازی کرده‌اند از این قرارند:

گلین خانم اولین زن عقدی ناصرالدین شاه دختر شاهزاده احمدعلی میرزا (پسر فتحعلی شاه) و خواهر همان پروین خانم معروف استاولین پسر و ولیعهد ناصرالدین شاه از بطن این زن بود که سلطان محمودمیرزا نام داشت. سلطان محمود میرزا در کودکی درگذشت. گلین خانم دو دختر هم برای ناصرالدین شاه به دنیا آورد که اولی افسرالدوله و دومی فخرالملوک نام داشت.

خجسته خانم (تاج‌الدوله) دومین زن عقدی ناصرالدین شاه، دختر سیف‌الله میرزا پسر دیگر فتحعلی شاه بود که بعد از جلوس ناصرالدین شاه بر تخت سلطنت به عقد ازدواج وی درآمد. خجسته خانم یک پسر و یک دختر برای ناصرالدین شاه به دنیا آورد. پسرش سلطان معین‌الدین میرزا دومین ولیعهد ناصرالدین شاه در کودکی درگذشت و دخترش عصمت‌الدوله با تشریفات باشکوهی که تا آن تاریخ نظیر نداشت به عقد ازدواج دوستمحمدخان معیرالممالک (پسر خزانه‌دار شاه که یکی از ثروتمندترین مردان عصر خود بود) درآمد. درباره این عروسی باشکوه که هفت شبانه‌روز به طول انجامید مادام کارلا سرنای ایتالیایی چنین می‌نویسد:

«همه مردم تهران در این جشن‌های باشکوه شرکت نمودند. نه تنها اشراف و ثروتمندان تهران برای حضور در این جشن‌ها دعوت شده بودند، بلکه آدم‌های ندار و حتی سربازان ساخلوی تهران نیز در ضیافت‌های عمومی که در محلات مختلف برپا شده بود به ترتیبی شرکت داشتند.

جهازیه کامل و بسیار مجللی در پشت شترها و قاطرها به خانه‌ای که برای عروسی ترتیب داده شده بود حمل گردید. نقل و انتقال این اسباب و اثاث ده روز طول کشید. روز دهم روی سینی‌های بزرگ نقره‌ای، جواهرات عروس را به همراه پنج میلیون سکه طلای ضرب شده، که مهریه وی را تشکیل می‌دادند به خانه عروس می‌برند.

بالاخره در پایان روز دهم، بعد از غروب آفتاب، فیل سفیدی که هودج زیبائی بر پشت آن گذاشته بودند، برای بردن عروس به اطاق حجله، در برابر قصر توقف کرد. ناصرالدین شاه که می‌ترسید فیل چموشی کندع از دوستعلی خان (پدر داماد) خواست که وی نیز در کنار دست فیلبان بنشیند. تعداد کثیری به عنوان همراهان عروس به راه افتادند. تمامی بزرگان پایتخت علاقه داشتند که دختر شاه را تا خانه بخت بدرقه کنند.

مسافت بین قصر تا خانه داماد همه جا چراغانی شده بود. سربازان ساخلوی شهر نیز هر یک در لوله تفنگ خود شمع روشنی حمل می‌کردند. دیوارهای شهر با پارچه‌های گرانقیمت و شال‌های کشمیری تزئین شده بود و از قصر تا خانه داماد، زیرپای عروس قالی‌های گرانبها گسترده بودند. چراغانی بازار هم افسانه‌ای بود و دوستعلی خان پیشاپیش هزاران شمع به آنجا فرستاده بود تا سرتاسر بازار را غرق در نور کنند. هرگز مردم به یاد ندارند که این چنین روز و شب زیبا و اینقدر دیدنی‌های خیره کننده در تهران دیده باشند…»

شکوه‌السلطنه‌ سومین زن عقدی ناصرالدین شاه نیز مانند زنان عقدی اول و دوم او دختر یکی از پسران فتحعلی شاه به نام فتح‌الله میرزا شعاع‌السلطنه است. شکوه‌السلطنه در سال چهارم سلطنت ناصرالدین شاه به عقد ازدواج وی درآمد و پسری برای او به دنیا آورد که او را مظفرالدین میرزا نام نهادند. هنگام تولد مظفرالدین میرزا، زن محبوب دیگر شاه، جیران یا فروغ‌السلطنه هم باردار بود و چون ناصرالدین شاه به وی علاقه مفرطی داشت در انتظار ولادت پسری از بطن او از تعیین مظفرالدین میرزا به سمت ولیعهد خودداری نمود. اتفاقاً فروغ‌السلطنه در اولین زایمان پسری به دنیا آورد که بیش از یک هفته زنده نماند، ولی ناصرالدین شاه در انتظار ولادت پسر دیگری از بطن وی از معرفی مظفرالدین میرزا به ولیعهدی خودداری نمود.

دومین و سومین فرزند فروغ‌السلطنه هم پسر بودند که اولی را ملک قاسم میرزا و دومی را سلطان رکن ‌الدین میرزا نام نهادند. با این که مظفرالدین میرزا پسر بزرگتر و از یک شاهزاده خانم قاجار بود ناصرالدین شاه پسر کوچکترش ملک قاسم میرزا را به ولیعهدی برگزید.

با وجود این هر دو پسر جیران یکی پس از دیگری مردند و ناصرالدین شاه سرانجام مظفرالدین میرزا را به ولیعهدی انتخاب نمود و هم اوست که بعد از کشته‌شدن پدرش به نام مظفرالدین شاه بر تخت نشست.

فروغ‌السلطنه (جیران) که قبلاً از او نام بردیم دختر یک نجار فقیر تجریشی به نام محمدعلی خان بود، که در منابع مختلف مربوط به دوران سلطنت ناصرالدین شاه خیلی درباره زیبائی او قلمفرسائی کرده‌اند. یکی از کسانی که خیلی در وصف او سخن گفته دوستعلی خان معیرالممالک است که درباره او می‌نویسد: «جیران دختری از اهل تجریش و دارای چشمانی بود که هر بیننده‌ای را واله و شیدا می‌نمود. شاه نیز اسیر و شیفته چشم‌های آهویش شده و رفته رفته محبتش درباره وی به سرحد جنون رسید و ساعتی دور از او زیستن نمی‌توانست. از او دو پسر آورد که هر دو را ولیعهد خواند ولی یکی پس از دیگری درگذشتند… پدرم مکرر از دستگاه عظیم و شکارهای او در جاجرود برایم حکایت می‌نمود که هنگام سواری چکمه به پا می‌کرد و روبند را به دور سر پیچیده و در نهایت چالاکی بر روی زین قرار می‌گرفت.

دسته انبوهی از نوکر و قوشچی و تفنگداران و چاپلوس و غیره در رکابش سوار می‌شدند و از دور همه کس را گمان می‌رفت که کبکبه شاهانه است. اغلب در شکارگاه‌ها قوش مخصوص خود را به دست می‌گرفت و بر قله کوه آمده به کبک می‌افکند و هر کس صیدش را سرمی‌برید یک امپریال انعام داشت (امپریال پول طلای روس بود و هیجده قران ارزش داشت، ولی اکنون نایاب است و بهائی باورنکردنی دارد).

روزی شاه با جیران به قصد شکار سوار می‌شود و رفته رفته سوارها از دورش پراکنده شده به اطراف جیران گرد می‌آیند. شاه چون به پشت سر می‌نگرد بیش از دو سه سوار به همراه خویش نمی‌بیند و آنگاه خود نیز رکاب زده به جیران می‌پیوندد…»

درباره جیران، که نخست‌ از زنان صیغه ناصرالدین شاه بود و بعداً با لقب فروغ‌السلطنه جانشین یکی از زنان عقدی شاه به نام ستاره خانم شد گفته می‌شود برخلاف سایر ستایشگران جیران او را چندان زیبا نمی‌داند.

گفته می‌شود این دختر پیش از این که به وسیله مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه به او معرفی شود از خدمه ملکه مادر بوده «که نه زیبائی خاصی داشت و نه لطف و ملاحتی، و بر گونه چپ هم سالکی بزرگ داشت. با وجود همه اینها بر شاه نفوذ بسیاری پیدا کرد و مردم این نفوذ را در اثر سحر و جادو می‌دانستند.

وی موفق شد که تمام زنان عقدی را، که از آن پس ناگزیر در اندوه و عزلت به سر بردند از چشم شاه بیندازد. پدر وی که قبلاً نجار بود، به حکمرانی یکی از ولایات منصوب شد. برادر و یکی دیگر از خویشان نزدیکش، که هیچ کدام خواندن و نوشتن نمی‌دانستند به سمت فراش خلوت شاه برگزیده شدند. وی دو پسر و یک دختر به دنیا آورد.

پسر بزرگش قاسم خان (ملک قاسم میرزا) به ولایتعهدی برگزیده شد و جیران به قدرت رسید. نفوذ وی در تمام امور مملکتی عیان بود. شاه دیگر فقط به خاطر او و پسرش قاسم خان زندگی می‌کرد. شاه پسر دوم جیران را که هنوز در گهواره بود «امیر توپخانه» کرد و در عین حال به فرزندان دیگر زنان خود بی‌اعتنا بود…

اما دیری نگذشت که دو پسر و یک دختر جیران یکی پس از دیگری درگذشتند. جیران ناگهان از بالاترین درجات اقبال و سعادت به قعر فلاکت درغلتید. خود او هم از این لطمات جان سالم بدر نبرد و دیری نپائید که دق مرگ شد…»

فروغ السلطنه هنگام مرگ بیست سال تمام نداشت و ناصرالدین شاه مردی سی ساله بود. برای جیران مقبره‌ای در حضرت عبدالعظیم ساختند و ناصرالدین شاه تا پایان عمر، هربار که به زیارت حضرت عبدالعظیم می‌رفت ساعتی بر سر قبر جیران می‌نشست و می‌گریست و سرانجام پس از تیر خوردن در حرم حضرت عبدالعظیم، در حالی که دست بر روی زخم سینه نهاده بود خود را به آرامگاه جیران رساند و همانجا جان داد.
منبع : فردا
دسته ها : زندگی نامه
پنج شنبه بیست و چهارم 10 1388
فرمانده بی‌شکست
سردار حاج احمد کاظمی
همشهری: شهید احمد کاظمی در دوم مرداد سال 1338 در نجف آباد اصفهان در کوچه ملاصدرا در خانواده‌ای مذهبی به‌دنیا آمد.

دوران تحصیل را در مدرسه دهقان گذراند و سال1358 موفق به اخذ دیپلم ماشین‌آلات کشاورزی ازهنرستان دکتر شریعتی شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به اتفاق شهید محمد منتظری، شهید غلامرضا صالحی و شهید غلامرضا یزدانی در دی ماه سال1358 راهی سوریه شد. او تصمیم داشت همراه با گروه‌های فلسطینی آموزش‌های چریکی را در کنار سازمان‌های فعال و مبارز فلسطینی فراگیرد و وارد مبارزه علیه رژیم صهیونیستی شود، اما حوادث کردستان او را مجبور به بازگشت به کشور کرد. او در کردستان و در کنار سرلشکر رحیم صفوی، شهید حسین خرازی، شهید همت و دیگر برادران سپاه موفق به شکست ضد‌انقلابیون و بازگرداندن امنیت به کردستان شد.

در سال1360و با توجه به وضعیت کردستان و اصرار برخی فرماندهان سپاه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و با شروع جنگ تحمیلی- به‌رغم مجروحیتی که در یکی از جنگ‌هایی که با عناصر ضد‌انقلاب در کردستان داشت و هنوز با عصا راه می‌رفت- با اصرار زیاد خودش به همراه گروه شهید غلامرضا محمدی به پادگان گلف اهواز رفت تا در نصاره، نقطه‌ای نزدیک آبادان به دوستانش بپیوندد. تجربیات آموزش چریکی در پادگان حموریه سوریه و جنگ کردستان برایش خیلی ارزشمند بود و در جبهه جدید جنگ در محور فارسیاد و دارخوین به کمکش آمد به‌طوری که نیروهای مردمی به‌صورت خودکار فرماندهی او را پذیرفتند و احمد نخستین دوره فرماندهی بر نیروهای مردمی را در جبهه فارسیاد تجربه کرد.

در سوم آذر ماه 1360 با استفاده از دوستان همرزم خود و امکانات به‌دست آمده از دشمن در عملیات ثامن‌الائمه، یک تیپ قدرتمند را به نام تیپ 8 نجف اشرف تشکیل داد و با استقرار در شهر شوش، یکی از مهم‌ترین محورهای عملیاتی را عهده دار شد و مقدمات مهم‌ترین عملیات جنگ که بعدا از سوی امام (ره) فتح‌المبین نام گرفت را فراهم کرد.

سال 1360 او در شرایطی بسیار سخت و نابرابر با دشمن با قبول یکی از به‌یاد ماندنی‌ترین تصمیمات در حالی‌که همه از آزادی شهر خرمشهر ناامید بودند به‌صورت استشهادی به‌اتفاق شهید خرازی (فرمانده لشکر 14 امام حسین) به انبوه دشمن در خرمشهر حمله کرد و از روش منحصر به فرد خود که دور زدن دشمن بود استفاده کرد و شهر خرمشهر را با هزاران نفر از نیروهای دشمن به محاصره خود درآورد و لحظاتی بعد از آن بیش از 15هزار نفر از نیروهای دشمن با زیرپوش‌های سفید خود را تسلیم او کردند و صدای بانگ ‌الله‌اکبر در شهر خرمشهر طنین افکن شد. اما هرگز کسی ندانست که احمد به همراه حسین، فاتح اصلی خرمشهر بود و او هیچ‌گاه حاضر نشد به این عمل اعتراف کند.

شهید احمد کاظمی در عملیات خیبر و بدر به اتفاق رفیق شفیق خود مهدی باکری که به‌شدت به او عشق می‌ورزید یکی از متهورانه‌ترین صحنه‌های جنگ را به نمایش گذاشت و در نیمه‌های شب با هلی برد به روی جزایر مجنون در عمق هور‌العظیم- که خود و شهید باکری در نخستین فرود در آن شرکت داشتند- در طول یک شب دو جزیره بسیار مهم نفتی را به‌نام جزیره مجنون شمالی و جنوبی از تصرف دشمن خارج و از آن عبور کرده و در شمال شرق بصره ضربات سنگینی به دشمن وارد کردند.

در همین عملیات، یکی از انگشتان احمد بر اثر اصابت ترکش قطع شد. ایشان با وجود درد شدید جهت جلوگیری از عفونت، محل زخم انگشت را در آب و نمکی که از سنگر عراقی‌ها آورده بودند قرار می‌داد ولی حاضر به ترک جبهه نبود. در عملیات بدر مهدی باکری آهنگ رفتن کرد و با شهادتش احمد را در حسرتی جانسوز فرو برد. با شهادت باکری احمد به‌شدت ناراحت بود. احمد حاضر نبود دوست صمیمی خود را که حالا جنازه مطهر او در دست دشمن بود تنها بگذارد. اما با اصرار شدید، احمد با چشمانی مالامال از اشک سوار قایق شد و به عقب برگشت، اما او از شدت دوری مهدی مریض شد و مدتی در سنگر در بستر بیماری افتاد. خروش و شدت عمل او در جنگ و عدم‌فرصت به دشمن در تاریکی‌های شب و صحنه نبرد در کنار این روح لطیف همه را متعجب می‌ساخت.

آذر ماه سال1364 او یکی از برجسته‌ترین فرماندهان شناخته شده جنگ در سطح کشور بود. حاج احمد در نزدیک‌ترین مناطق به خطوط دشمن حمام آب گرم برای رزمنده‌ها فراهم می‌کرد. بهترین غذا را در خط مقدم خطوط فرماندهی‌‌اش برای بچه‌های لشکر تهیه می‌دید؛ تئوری‌‌اش این بود چلوکباب در خط مقدم و ساچمه‌پلو در عقب جبهه. در لشکر احمد نظم حرف اول را می‌زد طوری که بارها سپهبد شهید صیاد شیرازی نظم و نگهداری تجهیزات را در لشکر 8 نجف بی‌نظیر و به‌عنوان الگو مطرح می‌کرد.

احمد کاظمی پس از شهادت دوست صمیمی‌‌اش مهدی باکری شاهد مصیبت سخت دیگری شد. شهادت دوست بسیار صمیمی‌‌اش حسین خرازی در عملیات کربلای 5 احمد را بسیار متأثر کرد.او منتظر بود که در لحظات پایانی جنگ به دوستان شهیدش بپیوندد، اما مصلحت چیز دیگری بود. احمد در بیست و هفتم بهمن ماه سال69 به درجه سرتیپ تمامی نایل آمد.
هیچ عملیاتی نیست که در طول جنگ اتفاق افتاده باشد و احمد کاظمی در آن پیروز نباشد. او همیشه نقش‌اش را به بهترین شکل انجام می‌داد حتی در عملیات رمضان که عملیات ناموفقی بود حاج احمد تنها فرماندهی بود که در شرق بصره تا نهر کتیبان جلو رفت و قلب دشمن را شکافت ولی به‌علت عدم‌پیشروی در مناطق دیگر به منطقه قبلی بازگشت.

محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه می‌گوید: ما 4لشکر داشتیم که اینها وقتی هرجا وارد می‌شدند، هیچ خطی در مقابلشان قدرت مقاومت نداشت، حاج همت و لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص)، حسین خرازی و لشکر 14 امام حسین(ع)، مهدی باکری و لشکر 31 عاشورا، احمد کاظمی و لشکر 8 نجف اشرف که در هر کجا وارد می‌شدند بدون استثنا با موفقیت همراه بودند. 2نفر از فرماندهان عراقی که اسیر شده بودند می‌گفتند وقتی اسم احمد کاظمی، حسین خرازی و مهدی باکری می‌آمد ما بر اندام‌مان لرزه می‌افتاد و دعا می‌کردیم ما روبه‌روی این لشکرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها می‌آمدند و می‌زدند و هیچ کس جلودارشان نبود.

پس از جنگ

پس از جنگ، موفق به ادامه تحصیل و گذراندن دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران شد. در سال1379 با حکم فرمانده کل قوا به‌مدت 5سال به‌عنوان فرمانده نیروی هوایی سپاه منصوب شد. در این مقطع برای نخستین بار نیروی هوایی سپاه را مجهز به هواپیمای جنگنده سوخو 24 کرد و سازمان هلی‌کوپتری را با خرید هلی‌کوپترهای ام.آی 17 سازماندهی کرد و حتی موفق به ساخت هلی‌کوپتری شد که امروز در سطح ملی مورد توجه واقع شده است.

پیشرفت در سیستم موشکی سپاه

نقش قابل توجه او در پیشرفت سیستم موشکی سپاه بود. برای موشک شهاب 3 با بردهای گوناگون شبانه‌روز وقت گذاشت تا به ثمر رسید. مدت ماموریت احمد در نیروی هوایی به شش سال و نیم رسید. احمد کاظمی به‌علت جراحت‌های زیاد در طول دوران دفاع مقدس به 55درصد جانبازی نایل شد و به جهت رشادت‌ها و توانمندی‌ها خود از دست مقام معظم رهبری 3مدال فتح و شجاعت را به افتخارات خود افزود. سال1384 حاج احمد با حکم مقام معظم رهبری فرمانده نیروی زمینی سپاه شد.

فرماندهی نیروی زمینی

در مراسم تودیعش در نیروی هوایی گفت: «واقعا نمی‌دونم که چرا از جنگ تا اینجا رسیدم. ولی خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ روزی نیست که از واماندگی از این کاروان غبطه و حسرت نخورم و قطعا گیر در خودمه، از خدا می‌خوام به حق حضرت فاطمه زهرا(س) من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید بشم ولی در نیروی زمینی دوران شهادت ما فرابرسد و از خدا فقط همین رو می‌خوام، اگه که کاری کردم، رزمنده‌ای بودم، اگرم گناهکار هستم به خاطر دوستان شهیدم خدا مارو ببخشه و ما شرمنده نشیم و سرافکنده نباشیم، نمی‌خوام غیراز شهادت به اون دنیا وارد بشم».

وی طی 3ماه فعالیت در نیروی زمینی خدمات بی‌شائبه‌ای عرضه داشت. احمد کاظمی در آخرین روزهای دنیایی‌‌اش دیگر تاب و توان نداشت، قلب او آینه‌ای شفاف از گذشته شده بود. هر لحظه انتظار می‌کشید و از دوستان می‌خواست برای رفتنش دعا کنند.

احمد کاظمی یکی از نام‌آورترین سرداران فداکار اسلام در عصر انقلاب اسلامی و در عین حال برای بسیاری از مردم ایران گمنام‌ترین فرماندهان دوران دفاع مقدس و پس از آن بود. صبح نوزدهم دی ماه سال 1384 احمد برای همیشه از خانواده و بچه‌ها خداحافظی کرد. به هنگام سوارشدن بر هواپیما، مهدی باکری را در افق ابرهای آبی می‌دید. او رفت تا برای همیشه از تمام خستگی‌ها و ناملایمت‌های دنیا خداحافظی کند.

11ستاره فروزان انقلاب در یک پرواز به سوی ارومیه در سرزمین خاطره‌هایشان برای همیشه ماندگار و ثابت قدم در پیشگاه حضرت دوست شدند. او در کنار دوستان شهیدش حسین خرازی و مصطفی ردانی‌پور در گلزار شهدای اصفهان جای گرفت. سردار سرلشکر پاسدار کاظمی به همراه یارانش رفت و آنانی که با عشق به آنها زندگی می‌کردند در فراقشان چشم انتظار ماندند. روحشان شاد و یادشان سبز.
منبع : فردا
شنبه نوزدهم 10 1388

الگوی مردان سیاست


شهید آیت‏اللّه‏ سیدحسن مدرس، برجسته‏ترین نماینده‏ای است که در دوران مشروطه و پس از آن در دوره‏های مختلف مجلس شورای ملی در مجلس حضور یافت. در میان شخصیت‏های معاصر، هیچ کس را مانند شهید مدرس سراغ نداریم که آن همه مورد توجه و تکریم حضرت امام خمینی رحمت ‏الله علیهقرار گرفته و الگوی مردان سیاست معرفی شده باشد. بدون تردید شخصیت آن فقیه توانا، سخنور چیره‏دست و سیاستمدار آگاه، فراتر از اوصاف نماینده مجلس بود، ولی بخش عمده‏ای از بروز شخصیت سیاسی وی، در سایه حضور در مجلس پدیدار شده بود که با اندیشه، بیان و رفتار خویش، سطح توقع جامعه را از نمایندگی مجلس دو چندان ساخت و الگویی بر جا گذاشت که برای سال‏های سال، ملاک و معیاری روشن در سنجش شخصیت نمایندگان ملت به شمار خواهد رفت.

طلوع ستاره مجلس


در آن هنگامه‏ای که استبداد دستگاه قاجاریه، در باتلاق جهل و جور خویش دست و پا می‏زد، شهید مدرس از افق علم و ایمان طلوع کرد. در همین دوران که آن فقیه فرزانه و مجاهد نستوه مشغول پرتو افشانی بود، مرداب نفرت‏انگیز و یأس‏آور رضاخان، رشد سرطانی یافت و انسان‏های پارسا و دین داری چون شهید مدرس را در محاق ستم خویش قرار داد. در این برهه حساس، شهید مدرس در عرصه‏های گوناگون از ارزش‏های دینی حمایت و چهره‏های نفاق را افشا می‏کرد.

ویژگی‏های آیت‏اللّه‏ مدرس


شهید سیدحسن مدرس، دوران کودکی و نوجوانی خود را تحت نظر پدری آراسته به مکارم اخلاقی، و دوران جوانی را در محضر استادان بزرگ دینی که هر یک در عرصه علم و فضایل انسانی و الهی زبانزد خاص و عام بودند، سپری کرد. او تمام لحظات آن دوره را به خوشه‏چینی از کمالات اخلاقی آنها پرداخت و توانست به سجایای انسانی و فضیلت‏های اخلاقی والایی برسد.

اسوه شجاعت و شهامت


مردان خدا در سایه ایمان قوی و یقین به حقانیت اهدافی که در پیش دارند، هرگز از چیزی هراس به دل راه نمی‏دهند و جز در برابر معبود سر تعظیم فرود نمی‏آورند. یکی از ویژگی‏های والای شهید مدرس، شجاعت و شهامت است. او در طول عمر خود که همواره به مبارزه با ظلم و بیداد می‏پرداخت، از هیچ قدرتی نترسید. دشمنانش چندین بار به جان او سوء قصد کردند، ولی مدرس ذره‏ای از مواضع خود عقب نشینی نکرد. وی بارها می‏گفت: «اگر تمام دُوَل دنیا بر خلاف من باشد،... به تنهایی مقاومت می‏کنم».

وارستگی و آزادگی


مرحوم مدرس به دلیل قناعت و ساده زیستی که داشت، از تعلقات وارسته بود. در نتیجه، بدون نگرانی از به خطر افتادن موقعیت و مال و جانش، حرف حق را می‏زد. روزی مرحوم مدرس به تعدادی از علمای اصفهان گفت: «اگر می‏بینید من نسبت به بسیاری از اسرار آزادانه اظهار عقیده می‏کنم و هر حرف حقی را بی‏پروا می‏زنم، برای این است که چیزی ندارم و از کسی هم چیزی نمی‏خواهم. اگر شما هم بار خود را سبک کنید و توقع خود را کم نمایید، آزاد می‏شوید».

بصیرت و تیزهوشی


شهید مدرس، مصداق کاملی برای حدیث «مؤمن زیرک و تیزهوش است»، به شمار می‏آید. او در جریان تغییر سلطنت، وقتی به مخالفت با آن برخاست، با تیزهوشی و بصیرتی کم نظیر، وضعیت آینده ایران را به گونه‏ای درست پیش‏بینی کرد. شهید مدرس با روی کار آمدن خاندان پهلوی، اوضاع آینده را چنین توصیف نمود: «در رژیم نوعی که نقش آن را برای ایران بینوا طرح کرده‏اند، نوعی تجدد به ما داده می‏شود که تمدن مغربی را با رسواترین قیافه، تقدیم نسل‏های آینده خواهد نمود».

صراحت کلام


یکی از ویژگی‏های مرحوم مدرس، صراحت ایشان است. او بدون تعارف سخن حق خود را با صدای بلند بیان می‏کرد؛ به ویژه اگر طرف مقابل می‏خواست ظاهر سازی و مردم‏فریبی کند. فرزند مرحوم مدرس می‏گوید: «رضاخان در اول خیابان سپه، محوطه بزرگی را که به نام باغ ملی بود تعمیر و بازسازی کرده، مراسم نظامی را در آن برگزار می‏کرد. او در بالای سردر بزرگ آن، مجسمه نیم تنه‏ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون شمایل تمام صورت او را داشت و هم از درون. روزی برای مراسمی مدرس را دعوت کردند، من هم همراه ایشان بودم... . وقتی رسیدیم، رضاخان از شهید مدرس پرسید: حضرت آقا! درب ورودی را هم ملاحظه فرمودید. آیت‏اللّه‏ مدرس گفت: بله مجسمه شما را هم دیدم، درست مثل صاحبش دو رو دارد. رضاخان از شرم و ناراحتی تا پایان مجلس دیگر سخنی به زبان نیاورد».

نفوذناپذیری


شهید مدرس در مقابل زورگویان و باطل پرستان، با تمام وجود می‏ایستاد؛ به‏گونه‏ای که دشمنان هیچ گاه نمی‏توانستند او را از ادامه راه حقی که برگزیده بود، باز دارند. این انعطاف ناپذیری مدرس در مقابل زمامداران، موجب سردرگمی و تعجب آنان شده بود. یکی از تاریخ نویسان معاصر می‏گوید: به خاطر دارم که یکی از زمامداران سابق به من گفت: «با مدرس چه می‏توانم بکنم، نه پول می‏گیرد که به او پول بدهم، نه والی و وزیر می‏شود که او را تطمیع نمایم؛ ناگزیرم با او راه بیایم و نظریات صحیح او را قبول کنم».

مخالفت با امتیاز طلبی


مدرس منادی عدالت بود و با هرگونه تبعیض و امتیازطلبی مخالفت می‏کرد. او هرگز راضی نمی‏شد کسی یا ارگانی از امتیاز بیشتری در مقایسه با دیگران برخوردار شود. روزی آخرین فرزند او که بسیار به وی علاقه داشت بیمار شد. پزشک اصرار کرد که باید این فرزند به منطقه‏ای که آب و هوای خوشی دارد برود، شاید معالجه مؤثر واقع شود. شهید مدرس در جواب فرمود: «همه فرزندان این مملکت، فرزندان من هستند. نمی‏پسندم که فرزند من به جای خوش آب و هوایی منتقل شود و دیگران در محیط گرم تهران یا جاهای دیگر در شرایط سخت به سر برند، مگر اینکه برای همه آنان چنین شرایطی فراهم شود».

پایداری و پارسایی


شهید مدرس با آن همه تلاش‏ها و نقش‏های ارزنده‏ای که در مقطعی حساس و مهم عهده‏دار شده بود، در تاریخ معاصر بسیار غریب بود و تاریخ نگاران وابسته به دستگاه استبداد، در تلاش بودند نام و خاطره‏اش به بوته فراموشی سپرده شود. کسی که این شهید و شیوه فکری‏اش را به طور جدی مطرح کرد، امام خمینی رحمت ‏الله علیهبود که در سخنان و پیام‏های خویش، از ایشان فراوان یاد می‏کرد. هنگامی که طرح نخستین اسکناس جمهوری اسلامی را خدمت امام بردند، ذیل تصویر آن مجتهد مبارز نوشت: «سزاوار است اولین اسکناس که در ایران به طبع می‏رسد، عکس اولین مرد مجاهد در رژیم منحوس پهلوی باشد». توجه ویژه حضرت امام به آیت اللّه‏ مدرس، به جنبه‏های سیاسی آن روحانی والا مقام منحصر نمی‏شود، بلکه تربیت‏های الهی، انگیزه‏های خالصانه، اخلاق و رفتار مدرس، و تهذیب و تزکیه درونی وی، مورد توجه آن روح قدسی قرار داشته است؛ چنانکه خودشان تصریح کردند: «مدرس یک چنین مرد قدرتمندی بود، برای اینکه الهی بود؛ برای خدا می‏خواست کار کند، نمی‏ترسید».

مدرس در آیینه کلام امام خمینی رحمت ‏الله علیه


دولت قناعت
سیره راستین مدرس، نکات ارزنده و آموزنده‏ای را در برابر چشم ما می‏نهد که هر کدام می‏تواند درسی هدایتگر برای جامعه اسلامی باشد. حضرت امام خمینی رحمت ‏الله علیه، علاقه‏مندان را به شیوه زندگی مدرس توجه می‏داد که ساده‏زیستی، قناعت و دوری از دنیا بخشی از آنهاست. ایشان می‏فرماید: «منزلش یک منزل منحصر از حیث ساختمان و زندگی[اش]، یک زندگی مادون عادی [بود]. در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود؛ کرباسی که باید از خود ایران باشد می‏پوشید». مدرس از همان دوران کودکی و نوجوانی، زندگی ساده و بی‏تکلف را بر راحت‏طلبی و رفاه ترجیح داد و چون در عرصه‏های فکری، فرهنگی و سیاسی هم گام نهاد، ضرورت استمرار این شیوه را بیشتر احساس کرد تا بتواند بدون تعلق به مادیات، رسالتی را که احساس می‏کرد به انجام برساند.

مدرس و مجلس


حضرت امام خمینی رحمت ‏الله علیه، حضور شهید مدرس را در مجلس این گونه بیان می‏کند: «وقتی مدرس در مجلس نبود، انگار مجلس هم نبود و گویا همه منتظر صحبت کردن او بودند». حضور شهید مدرس در مجلس شورای ملی، برهه‏ای از زندگانی آن بزرگمرد به شمار می‏آید که وی با شجاعت و صراحت در کنار هم‏فکران خود، همواره به روشن فکری‏ها ادامه می‏دهد و اسیر جوسازی‏های اکثریت طرفدار دولت دیکتاتور نمی‏شود.

مرد ایمان


در پیام امام خمینی رحمت ‏الله علیهکه به مناسبت بازسازی مرقد شهید مدرس در تاریخ 28 شهریور 1363 صادر شده، آن شهید به عنوان مجتهدی عظیم‏الشأن، متعهدی برومند و عالمی بزرگوار معرفی شده که از اظهار حق و ابطال باطل دریغ نمی‏ورزید. در بخشی از این پیام آمده است: «این عالم... با جسمی نحیف، روحی بزرگ و شاداب از ایمان، صفای حقیقت و زبانی چون حیدر کرّار، رویارویشان ایستاد، فریاد کشید، حق را گفت، جنایت آشکار کرد و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزیز و ملت شریف نثار کرد و به دست دژخیمان ستمشاهی، در غربت به شهادت رسید و به اجداد طاهرینش پیوست».

بی‏اعتنایی به جاه و مقام


امام خمینی رحمت ‏الله علیهدر بخشی از سخنان خود درباره زهد و وارستگی شهید مدرس می‏فرماید: «... برای اینکه [مدرس ] یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می‏کرد و نه به دارایی و امثال ذلک... . وارسته بود. برای مقام، برای جاه و برای وضعیت کذا نمی‏رفت عمل بکند. او برای خدا عمل می‏کرد. کسی که برای خدا عمل می‏کند، وضع زندگی اش هم آن است... . [مدرس] از هیچ کس نمی‏ترسید».

مدرس از نگاه دیگران


توانایی سیاسی
ملک الشعراء بهار می‏گوید: «در یکی از مجالس عمومی که دولت و نایب السلطنه تشکیل داده بود، سیدحسن مدرس نطقی کرد که مجلس به آن بزرگی به هم خورد و نطق به هواداری قانون اساسی و بر ضد خیال ناصر الملک شد». این توانایی سیاسی و اقتدار، ارمغان دیانت، قناعت و وارستگی مدرس است و از شیوه‏ای خاص از زهد و بی‏اعتنایی به مظاهر دنیوی خبر می‏دهد.

زندگی ساده


دکتر میلیسپو، مستشار آمریکایی ضمن اعتراف به ویژگی‏های والای مدرس از نظر وارستگی، زهد و تقوا می‏گوید: «پیشوای شهید علمای شیعه، مدرس است. این صفت مدرس زبانزد خاص و عام است که به پول اعتنایی ندارد و در یک خانه ساده که اثاثیه آن عبارت از حصیر، کتاب و نیمکت است زندگی کرده و دارای لباس سبک قدیم ایران است. شخصی خارجی که مدرس را ملاقات می‏کند، بی‏اختیار از سادگی و وارستگی و قریحه حساس او متأثر می‏شود».

حاکمیت ملت


اعتقاد نظری و پایبندی عملی شهید مدرس به حاکمیت مردم در سرنوشت خود، از مهم‏ترین بخش‏های اندیشه وی است. جمهوریت در اندیشه مدرس چنان جایگاهی دارد که برای تحقق واقعی آن در جامعه، در برابر جمهوری‏خواهی پوشالی و ضد ملی رضاخان می‏ایستد. مدرس در بخش‏هایی از نطق تاریخی خود در مجلس چنین می‏گوید: «استبداد طول کشید تا بیست سال قبل که اشخاص منورالفکر از داخله مملکت به خیال افتادند که امورات اجتماعی این مملکت از راه شخص خارج شود و اراده اجتماعی شود... . استبداد و مشروطه هم اصلاً با هم مناسبت ندارد که بگویند این بهتر است یا آن؛ این تباین است».

خاطراتی از مدرس


کلاه رضاخان
در یکی از جلسات مجلس، صحبت نمایندگان از بره، بز و میش بود و پوست کندن آنها. نماینده‏ای گفت: پوست بره یک منبع عایدی است، ولی باید بره‏کُشی ممنوع و منع گردد؛ بره را برای چه بکشند؟ مدرس با خونسردی گفت: برای کلاه رضاخان. آن روزها رضاخان که هنوز شاه نشده بود، کلاه پوستی به سر می‏گذاشت. خنده وکلا، نظم مجلس را به هم زد.

دُم شاهزاده فرمانفرم


شاهزاده فرمانفرما به وسیله یکی از محارم خود پیغام می‏دهد که به آقای مدرس بگویند این قدر پا روی دُم من نگذارد. وقتی این پیغام به مدرس می‏رسد می‏گوید: «به شاهزاده بگویید، مدرس گفت من هر جا پا بگذارم، دُم حضرت والاست؛ مرا در این میان تقصیری نیست».

از تبار مصلحان


مدرس پس از اتمام دروس مقدماتی خود در حوزه علمیه اصفهان برای تکمیل تحصیلات عازم نجف اشرف می‏شود و در جرگه شاگردان مراجع روشن اندیشی چون آیت‏اللّه‏ آخوند خراسانی و سیدکاظم یزدی در می‏آید؛ عالمانی که با شجاعت تمام به حمایت از انقلاب مشروطیت پرداختند و سهم بزرگی در پیروزی این انقلاب مردمی ایفا کردند. تحت تأثیر این عالمان است که مدرس پس از بازگشت به زادگاه، عهده‏دار مسئولیت‏های اجرایی می‏شود. شهید مدرس از تبار نواندیشان حوزوی به شمار می‏آید که تأثیر انکارناپذیری بر جامعه ایران گذاشت.

نایب مردم


مدرس همان طور که در عرصه بینش به حاکمیت ملت اعتقاد داشت، در عرصه منش و زندگی عملی نیز به آن پای‏بند بود. روزی یکی از پیروان و دوستداران مدرس که مردی محترم بود، در مجالس و محافل گفته بود که من خواب دیدم و اعتقاد دارم مدرس نایب امام زمان(عج) است. سخنان او به گوش مدرس رسید. دستور داد او را احضار کردند و بدون مقدمه به او گفت: «چرا حرفی می‏زنی که اثبات آن مشکل است. به جای این که بگویی مدرس نایب امام زمان است، بگو مدرس نایب مردم است که هم دلایل کافی برای اثبات آن داشته باشی و هم سخنی به جا و درست باشد».

مجلس، خانه ملت


مدرس در استیضاحی که قرار بود از سوی نمایندگان اقلیت از رضاخان صورت گیرد، در اعتراض به مبهم گویی و کلی‏گویی‏های نمایندگان که احتمالاً از ترس آنان از رضاخان سرچشمه می‏گرفت، گفت: «مگر شما ضعف نفس دارید. این حرف‏ها را می‏زنید و در پرده سخن می‏گویید. ما بر هر کسی قدرت داریم. از رضاخان هم هیچ ترسی نداریم. ما قدرت داریم پادشاه عزل کنیم، سؤال کنیم، استیضاح کنیم».

کمال انسانیت


سیری در زندگی سیاسی مدرس، از توجه و شناخت عمیق او از تاریخ گذشته و تمدن جدید خبر می‏دهد. او شیفته حقایقی بود که هر روز در عرصه علم، فرهنگ، سیاست و پیشرفت انسان ظهور می‏کرد و ناگزیر به اتخاذ مواضعی حکیمانه و اصولی بود. از این رو گفتار و سخنان نغز و حکیمانه‏ای از خود به یادگار گذاشته است. از جمله آن سخنان چنین است: «تلاش و حرکت جامعه برای رسیدن به کمال انسانیت و آزادگی، زمانی بهترین نتیجه را به بار می‏آورد که با عقل و تدبیر آغاز و به آزادی ختم شود».

شاگردان شهید مدرس


شید مدرس سال‏های طولانی در حوزه‏های نجف، اصفهان و مدرسه سپهسالار تهران در سطوح بالای حوزوی تدریس می‏کرد. مواد درسی او نیز به طور عمده فقه، اصول، منطق، فلسفه، اخلاق و نهج البلاغه بود. برخی از شاگردان ایشان عبارت اند از: آیت اللّه‏ مهدی الهی قمشه‏ای، عالم پرهیزکار و مترجم قرآن و مفاتیح الجنان؛ بدیع الزمان فروزانفر، از نویسندگان، محققان و ادیبان معاصر؛ آیت‏اللّه‏ سید مرتضی پسندیده، برادر بزرگ امام خمینی رحمت ‏الله علیه؛ شیخ الاسلام ملایری، از شخصیت‏های سیاسی و مذهبی برجسته؛ سید رضی لاهیجانی؛ شیخ محمد علی لواسانی و مرحوم جلال‏الدین همایی. شاگردان فراوانی از محضر این استاد بزرگ خوشه چینی کرده و از کمالات وی بهره برده‏اند، ولی به دلایل مختلف مانند اوضاع سیاسی حاکم بر آن زمان، تاکنون به طور دقیق شناسایی نشده‏اند.

مقام علمی و فقهی شهید مدرس


شهید بزرگوار سید حسن مدرس در دوران جوانی به مقام والای اجتهاد رسید و سپس از اصفهان، رهسپار حوزه علمیه نجف شد. مدرس از لحاظ علمی و حوزوی شخصیتی نمونه و ممتاز بوده، مجتهد و فقیهی جامع الشرایط و صاحب فتوا بود که خود حاضر نشد برای مردم رساله منتشر کند. وی پیش از آنکه مردی سیاسی باشد ، عالمی اصولی و فقیه حوزوی بود. مرحوم مدرس در نجف اشرف، هم مباحثه و هم‏ردیف حضرت آیت‏اللّه‏ سید ابوالحسن اصفهانی بود که بعدها به مرجعیت رسید. مبانی و بینش سیاسی مدرس، از توان و مهارت شگفت فقهی و آگاهی‏های فلسفی و سیاسی‏اش سرچشمه می‏گرفت. مدرس، شعله‏ای از نور الهی در زمین و آیت عظمای خداوند در میان بندگان بود.

در جرگه آزادمردان


شهید مدرس، مسلمان آزاده‏ای است که به انسان‏ها آزادی، به پاک مردان تقوا، به رهبران از خود گذشتگی و فداکاری و به همه مردم چگونه زیستن و چگونه مردن را می‏آموزد. او عالم بزرگوار و مجاهدی بزرگ است که همواره جز فکر رهایی ملت‏ها از زنجیرهای استبداد داخلی و استعمار خارجی، اندیشه دیگری ندارد و با تقوای اسلامی و انقلابی و نبوغ خدادادی خویش، پایه‏های کاخ بیداد را به لرزه در می‏آورد. مدرس از آن یک ملت و یک کشور نیست، او متعلق به همه جهانیان و آزادگان و مجموعه انسان‏هایی است که در هر سرزمینی، دنبال فضیلت، تقوا و انسانیت هستند.

شهادت


شهادت آیت الله مدرس(رحمت الله علیه)، پایان زندگی افتخار آفرین او نیست؛ سرآغاز طلوع چهره تابناک اوست تا در راهی گام نهد که تا بی‏نهایت ادامه دارد؛ راهی که باید همه انسان‏ها را به مقام خلیفة اللهی برساند. مدرس در بستر تاریخ، رهگذر راهی است که همه انسان‏های آزاده در پهنه گیتی باید در آن گام نهند و به دنیای نور و آزادگی برسند. مدرس، فرزند همه انسان‏ها و ملت‏های دربند است که چون خورشیدی فروزان، در شب‏های سیاه و ظلمت زده زندگی آنان می‏تابد و به ایشان حیات و امید می‏بخشد.
منبع: ماهنامه گلبرگ

دوشنبه نهم 9 1388
گل محمدی، آیت‌الله نجومی
محمد باقر کریمیان
سال‌هایی که بافت شهری اصیل کرمانشاه دست نخورده بود و جراحی مدرنیته سنگین، پستی و بلندی‌های طبیعی آن شهر را بلدوزرها با اندیشه‌های غربتی غرب، تخریب نکرده بود، سنگ فرش‌های کوچه پس کوچه‌های تنگ آشتی‌کنان آن با طاقی‌ها و خانه‌های هشت گوش و سکوهای ورودی هر خانه پذیرای دوست و آشنای رهگذران با بصیرتی بود که گلهای خانه‌شان از دیوارها سر برون افکنده بود تا رهگذر با معرفتی را بجوید و یاس‌ها و شمعدانی‌ها و بوی خاک نم زده با بوی مطبوع زندگی و غذای طبخ شده و خانگیانی که در کوچه‌های شهر نه تنها به سلام که در پی چاره و گزارش چاره دلتنگی همسایه می‌شدند.

به یاد دارم با پدرم به خانه‌ای پر از صفا و معنویت در چهار راه اجاق کرمانشاه رفتم، از راسته نان شیرینی پزهای کرمانشاهی؛ سر راه آن خانه که نه تنها برای فروش که برای رضای خدا از هیچ باریک اندیشی و ظرافتی در آداب معرفت و پهلوانی کرمانشاهی گری نمی‌گذشتند، گذشته بودیم. راستی به ‌اندرونی دل کرمانشاهیان و خانه‌ای از خانه‌های آنان رسیده بودیم، پا که به درون گذاشتیم سیدی بشاش و مهربان در دهه چهل عمر، ورودمان را به خانه خوش آمد گفت: خوش آمدی از خانه ساداتی از سلاله پاک امام زین العابدین (ع ). سید کسی نبود جز حاج سید مرتضی نجومی، فرزند ارشد حاج سید جواد نجومی.

خانه‌ای به ظاهر کوچک اما پر از شادی و نشاط و معنویت، دیوارهای خانه پر از آیات و ادعیه با خط بسیار زیبای نسخ که پدر استادانه و بی همتا آن را در فراغت‌ها نوشته بود و حال و احوال نیمه شبانه ادعیه سجادیه، دیوار را هم نشانه رفته بود. کسی که به آن خانه می‌آمد، متحیر می‌ماند از آن همه لطافت پذیرایی و صفای درونی و نشانهای گوناگون زندگانی پر بار و پر حال شبانه‌روزی.

من هم که کوچکترین بودم، نمی‌دانستم به کدام سوی معنا و هنر نگاه کنم، هنر مهر فرزند و پدری، مهربانی و پذیرایی، یا نور و صفای خانگی و تاثیر روحانیت خانه‌ای که شمیم صفایش در کوی و برزن شهر پیچیده بود و ادب و آداب معرفت را ارمغان مردمان شهر می‌کرد.

چند سال بعد در شهر نجف اشرف به عشق دیدار امام رفته بودیم که دوباره آن سید را دیدم که پدرم را به خانه خود دعوت می‌کرد، خانه‌ای در محله جدید، پس از انجام نماز برای صرف ناهار به آن خانه رفتیم، دو سه سال گذشته بود و گوش و چشم نوجوانی من از محافل علمی کرمانشاه مطالبی شنیده و خاطراتی دیده بود که دوباره در آن خانه، به ذهن و دلم سرک می‌کشید و به یاریم می‌آمد.

بانوی بزرگ این خانه پر مهر، به سفارش سید، ماهی پلویی با حلوایی که دیگر با گذر از پنجاهه عمر و پنجاه کشور جهان که شغلم چنین بود، ندیدم و نچشیدم. این بار پذیرایی در طبقه دوم خانه‌ای کوچک اما پر از کتاب بود، این همه کتاب، رنگارنگ با جلدهای زیبا و وزین؛ پر از مجلات معتبر از کشورهای اطراف!؟ نشستن سید و ماهی تمیز کردن او که خواری از آن، دهان میهمان نوجوانی را نخراشد! چه می‌دیدم و باید چه می‌دیدم و چه می‌شنیدم از دیدارهای مکرر با هاشم محمد بغدادی بزرگترین خطاط آن زمان جهان اسلام، از اخبار نجف از یادآوری خاطرات جوانی که با پدرم داشتند از این همه لطف.

واقعا نفهمیدم چند ساعت در آنجا بودیم، هنوز در آن خانه و آن سفر هستم؛ چرا که خاطرات آن خانه هیچگاه فراموش نشد و تندی‌های همسالان آن محله به نوجوانی ایرانی، که در دوره بستن معاهده الجزایر بین ایران و عراق بود و گاه گاهی گلوله‌هایی در مرزها زوزه می‌کشید و در همان زمان تدارکات نظامی مرزی را دیده بودم و در آن سفر از پناهگاه‌های زمینی عراقی‌ها در مرز کم ندیدم. هیچگاه زدوده نشد.

سال 1349 شده بود و به رسم دستوری پدر، باید در تابستان و تعطیل هم درس می‌خواندم، سید دوباره پیدایش شد و پدر گفت همان سید که دوستش داری، نیازی به تذکرات مکرر پدر نبود، خودم رفتم و قرار درس گذاشتم این بار دیگر پذیرایی از نوع دیگری شده بود، در ماه مبارک رمضان از ساعت 12 به بعد شب و در اوقات دیگر آن هم شب یک یا دو ساعت پس از نماز مغرب، قرار همیشگی همین بود.

کرمانشاهیان، آبشوران و محله‌های قدیمی اطراف آن را به خوبی می‌شناسند. آن زمان هنوز این منطقه بافت تاریخی و طبیعی خود را از دست نداده بود و از تکیه معاون الملک باید می‌گذشتی تا از خیابان سپه آن زمان و امام حالیه عبور کنی تا به مسجد نواب و روبروی آن که مسجد و خانه سید در آن منطقه بود، می‌رسیدی. کناره‌های آبشوران در شبانگاهان به دلیل تاریکی معابر، تنها محل عبور آشنایان و همسایگان می‌شد، خانه دیگری در سر راه بود که خاطرات بسیاری نیز از آن دارم، خانه مردی کهن، مهربان، دانشی مردی در کسوت اهل بازار که نورانیت چهره و دانایی او سخنش را نافذ می‌کرد و مردمان به اعتماد او و امثال او، ظواهر ادب و آداب کرمانشاهیان با معرفت و با صفا را شکل می‌دادند، او کسی نبود جز حاج آقای ممدوحی، پدر عزیزی که امروزه نماینده خبرگان آن خطه است، قرار بود این نوجوان در سر راه آن بزرگ مرد ممدوح را خبر کرده با هم به دیدار سید نجومی و درس او می‌رفتند.

کجاینند چنین مردان مردی در ایران امروز که همپای نوجوانان و دل رمیده آنان، نوجوانی کنند و بزله گویانی باشند که صفای خاطر و لطف گفتارشان، دین و شرف را در اعماق دل نوجوانان امروز نیز بکارند! خودم نیستم گو آن که می‌دانم به لطف خدا، شکوه ایران پر از مردمانی بزرگ بوده و هست و خاطره عزیزشان را فراموش نمی‌کنیم و نخواهم کرد.

متن درسی، مکاسب شیخ انصاری در فقه بود که امروزه دانشجویان حقوق بیشتر آن را با ترجمه می‌خوانند، متن نسبتا سختی است و استاد نیز به یاد دروس خارج فقه به گرامیداشت استاد، یادی نیز از درس‌های بالاتر می‌کرد و آمادگی برای رشد و ترقی را در شاگرد فراهم می‌نمود، این درس همراه با حاج آقای ممدوحی که افزون بر تسلط بر فقه، کاسب معتبر شهر نیز بود و چم و خم‌های بازار را بهتر از هر کسی می‌دانست، فهم دیگری می‌داد...

اما تا سحرگاه، وقتی فراخ بود و سیما و صدایی نبود تا فرصت بسوزاند، خواب شبهای ماه مبارک رمضان برای نوجوانی مهر دیده و معرفت چشیده و استادانی از این سنخ نه مطلوب بود و نه خواب ماندن سحری، برازنده.

نوبت تاریخ از میانه درس فرارسیده بود و تاریخ تجارت و روابط بین دول منطقه و مرزی نیز به تناسب مرور شده بود که تابلوها دو باره و صد باره خودنمایی می‌کرد و بازبان نوجوانی و بعد جوانی. می‌گفتم استاد یا خود از یکی بگذرید و یا به رسم عیاری اگر کم شد نگویید چرا! او چشم غره‌ای می‌رفت و با کتاب و قلم و چوبی که نزدیک بود، اشاره می‌کرد که من هم...، زدنی از او بر نمی‌آمد و بساط خط و خوش‌نویسی و سرمشق و دیدن مشق گذشته فرا می‌رسید و با حوصله و سرعت دوباره به برگ سفید کاغذی دیگر جان می‌داد و روح جوانی را پرواز.

از سرمشق‌های محبوب او جملات: ان الله جمیل یحب الجمال؛ الکتب بساتین العلماء؛ مجالس العلماء داعیة الی الصلاح؛ بسم الله الرحمن الرحیم؛ فهاشمها بالطف مهشومة الانف، افاطم مهلا بعد هذا التدلی؛ من شم الورد الاحمر و لم یصل علی فقد جفانی و... بود، از اشعار فارسی و خطوط شکسته و دیوانی جلی و خفی هم، کم نمی‌گذاشت اما هر چه بود، استاد، برترین استاد خط ثلث در جهان اسلام بود و به مقتضای روحانیت و طلبگی من، آیات و روایاتی درس می‌داد که بوی و رنگ معنوی اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم اجمعین داشت، دل و زبان و حال و هوایش در همان خاندان بود و به لحظه‌ای یاد مصایب اهل بیت علیهم السلام، چشمان زیبایش را از قطرات اشکی که به راحتی می‌بارید و بر زیبایی‌اش می‌افزود سرازیر می‌کرد. دل در گرو محبت آن خاندان داشت و نام و ذکرشان، غبار از دل سودایی او می‌سترد و لحظه‌ای بعد چنان می‌شد که کأنه در جهانی دیگر است و گردی از این دنیا بر نگرفته و جهانی از شادی را از آن عالم برگرفته است و با وجودی لبالب از عشق و محبت، دوباره به دنیا گام نهاده است، با لطیفه‌ای به خنده‌ای شاد، شادمانی بخش محفل می‌شد. راز شاد باشی‌های او معنویت نبوی و پنهان کردن غم‌هایی بود که زبان به آن اگر بود نمی‌آلایید و سر مشقی که می‌نوشت باز هم استادانه در خطوط شکسته و نستعلیق چنین بود که: منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن / منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن....

تراش قلم، کاری بود که از چنین استادی نباید انتظار می‌داشتی اما مجموعه‌ای کوچک برای هر نوع خط، درشت و ریز، نستعلیق و ثلث، برایم تراشید، تابلو کردن خطوط را یادم داد، رنگ کردن و تجلید کتاب را برایم می‌گفت و نمونه‌های عالی آن را که دست ساز خودش بود، نشانم می‌داد، هر بخشی را به خاطره و لطیفه‌ای برای به یاد ماندن سنجاق می‌کرد، احیانا پاراگرافی از کتابی تاریخی و یا قطعه‌ای از دیوان شعری برایم می‌خواند. گاه نسخه‌ای خطی و یا قطعه‌ای تاریخی را نشان داده و پیشینه آن را بیان می‌کرد. کتابی تکراری را هدیه می‌کرد و تجربه‌ای را می‌آموخت... همه رفتار و کردارش آموزشی بود که بر جان می‌نشست و گاه آنچنان مجذوب آن همه شده بودم که پس از تکرار دعوت برای ماندن تا صرف سحری، باید تا به خانه خودمان می‌دویدم تا به سحری مادرانه برسم.

با آن که شاگرد فرسنگ‌ها از او دور شده بود و به قم و سپس تهران آمده بود، هر جا که می‌رسید، باز هم به دل شاگردان را چنان فرا می‌خواند که سر از پا ناشناخته به حضورش می‌رسیدند و به فراخور زمانه باز هم بساط آموزش به سادگی و شتابی شگفت، پهن می‌شد، پس از انقلاب اسلامی از خاطره روزهای آغازین می‌گفت که به موزه‌ای رفتم که برای پنهان کردن تابلوی زیبایی از کمال الملک، آن را لابلای پنجره و پرده نهاده بودند، خود آن را ناگهان یافته بود که نقاشی زیبایی‌های زنانه بود و در خور نمایش برای هر بازدید کننده‌ای نبود، برداشته با گوشه عبا گرد از آن سترده بود و به مسئول موزه تفهیم کرده بود که اثری هنری را هر چه باشد در معرض فرسایش و تلف قرار نمی‌دهند آن را اگر نمی‌خواهید نمایش بدهید که نباید، دست کم آن را در جای درستی نگهداری کنید و قصدش آن بود که بفهماند: نکند در فضای تند امروزه و جوانی و جوش بیش از هوش دوره‌های تاریخی گذرا، در نگهداری اموال ملی که بخشی نیز همین احکام را داشت و کم نبود کوتاهی کنید.

حال شاید کسی بگوید پس این همه آموزش به چه کار آمد؟ اولا نقصان از من بوده و هست و پاسخ را باید در چند سطری جست که خدا می‌داند در نگارش آن قصد خودستایی ندارم، اگر خوبی‌هایی بوده، باید به استادی افتخار کرد که چنین خادمی را آموزش و پرورش داد.

در همان سال‌های 1349 تا 1354 بارها تذکر می‌دادند که موزه‌های مختلف تهران را ببین و اینچنین ببین و بگرد و یا به فلان کتابفروشی برو و این نسخه‌ها را برایم تهیه کن، او را در تمامی این گونه مراکز در ایران و عراق و برخی دیگر کشورهای اطراف، به خوبی می‌شناختند، اما این هم گوشه‌ای از آموزش بود...

انقلاب که شد به اشارت استاد شهید علامه مطهری، یکباره خود را در صدا و سیما یافتم، آن روزها نویسندگان معدود صدا، از پس حجم بسیار بزرگی از مطالب که می‌بایستی تهیه می‌شد بر نمی‌آمدند و پس از آن در سیما باید هنر از نوع دیگری را تجربه می‌داشتی و پس از آن در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چه در معاونت هنری و چه در رشته سینما باید از آگاهی‌های فراوانی برخوردار می‌بودی تا بتوانی در آن دوران که هنوز جوانان متخصص همراه انقلاب اسلامی آموزش ندیده و به مسئولیت نرسیده بودند کارها را چنان به پیش می‌بردید که از امکان اداره ساده، همه آنها بر می‌آمدی، از قضا به سرپرستی معاونت هنری هم رسیدم و موزه هنرهای معاصر نیز زیر نظراین کمترین شد و در تفکیک موزه‌ها و سازمان میراث فرهنگی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به آموزش عالی آن زمان و برنامه ریزی فرهنگی در برنامه اول توسعه، شراکتی داشتم و نهایتا در رایزنی‌های فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در دهلی نو و مادرید مامور خدمت شدم، همه آن مشق‌ها و آموزش‌ها به حساب آمد و روزگار چنان کرد که همراه همکارانی انقلابی و بهتر از خودم، خدمتی کردم که خوبی‌های آن اگر بوده است که بوده حتما از این استادان بوده و بدیهای آن حتما از من است و کوتاهی‌های شخصی و نابسامانی‌های روزگار چنان کرد که اگر مثلا نتوانستیم لباس‌های فرزندانمان را همچون سفره‌های نانمان در گذشته که با خط نوشته‌های زیبا و پر از معنا تزیین شده بود کنیم، نشان از ناتوانی امثال بنده می‌کند که نتوانستیم آن آموزه‌ها را به حرفه‌های صنعتی و تجاری طراحی و تولید لباس ببریم و چنان شد که تن فرزندانمان سفره نگارش خطوط بی معنا و زشت نگاره‌های خارجی شد و از آن همه زیبایی خطوط اسلامی و یک دنیا گزاره‌های پر شعور زیبای فارسی، در جلوه پسران و دختران شهرمان حکایتی نداشته باشیم.

در پایان سخنی آورم از تابلوی من شم الورد الاحمر... هر کس گل سرخی بوید و بر من درود نفرستد، جفایم کرده، که عنوان مقاله را از این سر مشق گرفته‌ام، یک بار در پیشگاه استاد مکرم دیگرم حضرت آیت‌الله جوادی آملی که عمرش مستدام و افاضات علمی و پر بار معنوی او دل مشتاقان عالم معنای ایرانیان را همیشه زنده بدارد، در همان سنین جوانی، احتمالا بر اثر سرخوشی جوانی و سر و صدای به خنده در آوردن ساکنان مدرسه، مرا سزاوار عتاب دیده بودند، به حجره‌ام آمدند و تابلوی مذکور را بر سینه دیوار با خط استاد آیت‌الله نجومی دیدند، توجهشان چنان جلب شد که فراموش کردند، برای چه آمده‌اند، برای آزمون شاگرد فرمودند، این خط نوشته زیبا سندی هم دارد گفتم انجام می‌دهیم تا سند پیدا کند، ایشان نیز به خنده آمدند و دیدند این همه شاد بودی‌ها سر چشمه از کجا دارد، استادی در پس آن خط نهفته بود که آموزش شادی و پرهیز از درگیری، شیوه مستدام او بود و این شاگرد نیز همان را از او و بزرگان دیگر با فعالیت مستمر و خیر خواهی برای همه و تشویق به آموزش و حفظ جوانب گوناگون و آبرو داری، نگرانی نساختن جامعه اسلامی و شادکام نکردن دشمنان در این زمانه، تنها حکایت دیگری کرده است و ملت خود چنین بزرگانی را به خوبی می‌شناسند و می‌دانند و خاطره آنان را که شیوه‌ای محمدی دارند، گرامی می‌دارند و بر آنان همیشه درودی محمدی می‌فرستند. یاد ونامش همیشه گرامی یاد.
منبع : تابناک
شنبه سیم 8 1388

پیام تسلیت رهبر انقلاب

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی رحلت عالم پارسا و بزرگوار مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید مرتضی نجومی را تسلیت گفتند.


به گزارش واحد مرکزی خبر ، متن پیام به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

رحلت عالم پارسا و بزرگوار مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج سید مرتضی نجومی رحمت الله علیه را به عموم ارادتمندان ایشان مخصوصاً جامعه علمی و هنری و مردم وفادار کرمانشاه، آن خطه صفا و جوانمردی و به خاندان مکرم ایشان تسلیت می گویم. این فقیه اخلاقی و مردمی که در عین حال هنرمندی چیره دست و نام آور بودند، در طول سالیان اقامت خود در کرمانشاه در جایگاه عالمی عامل و وظیفه شناس در خدمت تربیت دینی و اخلاقی مردم آن مرز و بوم و در دوران انقلاب، در پیشبرد هدفهای نظام جمهوری اسلامی، تلاش ارزنده و شایسته ئی کرده و همواره در صراط مستقیم انقلاب پای فشرده و زحماتی متحمل شدند.

فقدان ایشان برای آن استان و بخصوص جوامع علمی و هنری آن خسارتی است که از خداوند متعال جبران آنرا مسألت می کنم. رحمت و غفران الهی ارزانی آن روح با صفا و با اخلاص باد.

سید علی خامنه ای

27 ، آبان ، 1388

زندگینامه

حجت الاسلام والمسلمین نجومی در سال 1307 در کرمانشاه متولد شد و تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در این شهر به پایان رساند .

وی علوم حوزوی را نزد پدر ، استادان گرانقدری چون آقامیرزا ابراهیم پور معتمد، حاج سید محمود معصومی لاری و حاج شیخ حسن حاج آخوند و مدتی نیز در کربلا و نجف به اتمام رساند و به درجه اجتهاد رسید.

وی در مبارزات ضد رژیم ستمشاهی هدایت اصلی جریان انقلاب اسلامی در کرمانشاه را بر عهده داشت .

از آثار نجومی می توان به مجموعه عکسی ازآثارخطی ایشان ، چند رساله بعد معنوی هنر خط ، التصویر و التمثیل ، الغناء ، النجاسه الخمر ، تفسیر سوره مومن و رساله ای در تعظیم شعائر اسلامی اشاره کرد.

نجومی که از استادان بزرگ هنرخوشنویسی و عضو فرهنگستان هنرجمهوری اسلامی است ، در سال 1381 بعنوان چهره ماندگار کشور در عرصه هنر خوشنویسی معرفی شد.

وی از عالمان برجسته معاصر، مفسر قرآن کریم و اندیشمندی فرزانه بود که در هنر خوشنویسی نیز سرآمد هنرمندان جهان اسلام و در خط زیبای ثلث بی نظیرترین هنرمند معاصر به شمار می آمد.

از وی سه فرزند پسر و سه فرزند دختر به یادگار مانده است.
منبع : آینده
چهارشنبه بیست و هفتم 8 1388
قاضی طباطبائی؛ اولین شهید محراب انقلاب
30 سال پیش، دهم آبان 58 آیت‌الله محمدعلی قاضی طباطبائی هدف ترور منافقان کوردل قرار گرفت تا افتخار عنوان نخستین شهید محراب انقلاب را به خود اختصاص دهد.

به گزارش مهر، آیت‌الله سید محمد علی قاضی طباطبایی به سال 1292 شمسی در تبریز متولد و تحصیلات مقدماتی را نزد پدرش حاج میرزا باقر و عموی خویش میرزا اسدالله که از علمای بنام تبریز بودند گذراند و در سن 24 سالگی در بحبوحه مبارزات در تبریز به همراه پدرش به تهران تبعید شد.

وی در سال 1318 جهت ادامه تحصیل علوم دینی به قم عزیمت کرد و در سال 1328 راهی نجف شد. وی در شهر قم از محضر آیات عظام مرحوم آیت‌الله سید‌محمد خوانساری، مرحوم آیت‌الله سید‌محمد حجت کوه کمره‌ای و مرحوم آیت‌الله صدر و نیز مرحوم آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله گلپایگانی و در نجف اشرف از حضور اساتید بزرگی چون حکیم، عبدالحسین رشتی، میرزا باقر زنجانی، بجنوردی و کاشف الغطاء بهره مند شد.

شهید‌قاضی در 1331 بعد از سه سال اقامت در عراق، به تبریز بازگشت. درحالی که ۲۰ آیت الله و مرجع بزرگ شیعه جهان اسلام به او اجازه اجتهاد داده بودند.

قاضی طباطبائی در دوران مرجعیت و زعامت حضرت امام خمینی(ه) تنها نماینده تام الاختیار ایشان در تبریز بوده و نقش ایشان در شکل دادن به مبارزات مردم تبریز نیز شایان توجه بوده است.

وی در فاصله سالهای 1331 ـ 1341 در تبریز بزرگتـریـن فعالیت‌های سیـاسـی را جهت براندازی حکـومت طاغوت انجام داده و در آبان ماه 1342 دستگیـر و به پادگان زرهـی تهران منتقل شد.

 
این مجاهد نستوه سپس به شهرهای بافت و کرمان و زنجان و پس از آن به عراق تبعید شد ولی پس از یکسال به ایران بازگشت و به هدایت مردم و روشنگری و تبلیغ اسلام پرداخت.

آیت‌الله شهید قاضی جزو اولین کسانی بود که در آذربایجان اعلامیه خلع شاه از سلطنت و همچنین اعلامیه 29 بهمن 56 در چهلم شهدای قم را امضا کرد.

خدمات ایشان بعد از پیروزی انقلاب نیز شایسته توجه بسیار است. شهید قاضی طباطبایی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب از طرف امام به سمت امام جمعه تبریز منصوب شد و اولین نماز جمعه را در این شهر بزرگ برپا کرد.

وی همچنین کمیته‌های انقلاب اسلامی آذربایجان‌شرقی و غربی را تشکیل داد و نقش زیادی در راه اندازی استانداری‌ها، فرمانداری‌ها و ادارات استان ایفا کرد.

ترور و شهادت آیت‌الله قاضی طباطبایی

شهید قاضی در دهم آبان 1358 شمسی، مصادف با عید سعید قربان سال 1399 هجری، نماز عید را اقامه و در خطبه نماز می‌گوید: «مرا تهدید به قتل می‌کنند، من از شهادت نمی‌ترسم و آماده‌ام و از خدا می‌خواهم.»

در همان روز، بعد از اقامه‌ نماز مغرب و عشاء در راه مراجعت به منزل توسط عوامل گروه فرقان در خیابان مورد اصابت گلوله‌های ناجوانمردانه قرار گرفت. جسد غرق در خون وی به بیمارستان منتقل شد ولی به دلیل جراحات وارده در نهایت به آرزوی دیرینه خود ـ شهادت در راه اسلام ـ نایل شد.

رهبر کبیر انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت آیت الله قاضی طباطبائی در پیامی به مردم، آن را مصیبتی بزرگ که نشانه شکست حتمی دشمنان اسلام است نامیده و بیان می‌کنند:

«ملت عزیز برومند ایران و آذربایجانیان غیرتمند عزیز باید در این مصیبت‌های بزرگ که نشانه شکست حتمی دشمنان اسلام و کشور و عجز و ناتوانی و خود باختگی آنان است، هر چه بیشتر مصمم و در راه هدف اعلای اسلام و قرآن مجید بر مجاهدات خود افزوده و از پای ننشینید تا احقاق حق مستضعفین از جباران زمان بنمایند.»

 
رحیم نیکبخت کارشناس مرکز اسناد انقلاب اسلامی و از پژوهشگران تاریخ آذربایجان که تألیفی پیرامون زندگی و مبارزات شهید قاضی طباطبایی نیز دارد، در رابطه با شخصیت و زندگی ایشان می گوید: «آیت‌الله قاضی طباطبایی علاوه بر بعد علمی دارای اصالت خانوادگی نیز بود ایشان از خانواده‌ای قدیمی و ریشه دار در تبریز بود و به همین خاطر از اعتبار والایی در میان مردم برخوردار بود. در زمان حضور ایشان حزب خلق مسلمان توان جولان دادن در حوادث سیاسی تبریز را نداشت، اما بعد از شهادت ایشان فرصت عرض اندام برای اعضای این حزب فراهم شد.»

نیکبخت، شهید قاضی را سمبل پیوستگی انقلاب در آذربایجان دانسته و تاکید دارد: «در آستانه شهادت آیت الله قاضی طباطبایی اتحاد و انسجامی میان خلق مسلمان و گروه فرقان دیده می‌شود که به نظر می‌رسد فراتر از دیدگاه‌ و نظر دست اندرکاران این دو تشکل است. صف گروه های معارض در تدارک زمینه برای از بین بردن ایشان بود اما این اقدام به دست گروهک مشکوک فرقان عملی شد.»

آن شهید بزرگوار به دلیل تسلطی که به زبان عربی داشت، مقالاتی به زبان عربی برای مجلات کشورهای عربی چون مجلات مصر نیز می‌‌نگاشت. ۴۳ کتاب به عنوان میراث علمی از این عالم ربانی به جا مانده است.

روحش شاد....
دوشنبه یازدهم 8 1388

خاتمی به روایت خاتمی و میر حسین موسوی

 
       


پنجم آبان مصادف است با بیست و یکمین سالگرد رحلت فقیه روشن ضمیر و معلم اخلاق آیت‌الله حاج سید روح الله خاتمی (ره). 

به گزارش ایلنا سید محمد خاتمی فرزند روح‌الله خاتمی و میر حسین موسوی،نخست وزیر دوران امام در اظهار نظرهای جداگانه‌ای،به واکاوی شخصیت این روحانی جلیل‌القدر پرداختند. 

سید محمد خاتمی:
آیت‌الله سید روح الله خاتمی دینداری اندیشمند و دانشمندی آزاده بود. آیت‌الله خاتمی به مرتبت بالایی از دانش و کارشناسی دینی رسیده بود، مرتبتی که مورد تأیید ویژگان حوزه‌های دانش دینی و همه بزرگانی بود که وی را می‌شناختند.
 
وی فقه و اصول را نزد بزرگانی چون آیات والامقام، سید محمد نجف‌آبادی، سیدعلی نجف‌آبادی و حاج‌آقا رحیم ارباب رضوان‌الله علیهم که از ستون‌های استوار دانش دینی در حوزه‌ پربار اصفهان بودند فرا گرفته بود. و من که در آخرین سال‌های عمر پربرکت حضرت آیت‌الله ارباب در اصفهان بسر می‌بردم و یک بار به اتفاق پدرم به حضور آن عالم ربانی رسیدیم، از نزدیک شاهد تجلیل شگفت‌انگیز او از پدرم که برسم ادب شاگردی بر دست‌های استاد پیر خود بوسه می‌زد بودم.
 
آیت‌الله خاتمی، فلسفه و حکمت اسلامی را سال‌ها نزد معلم متأله و حکیم حوزه علمیه اصفهان آیت‌الله حاج شیخ محمد خراسانی آموخته بودند و از خرمن پرفیض علم و اخلاق، طبیبِ عارف و فقیهِ سالک و اخلاقیِ صاحب نَفَس آیت‌الله حاج میرزا علی‌آقا شیرازی بهره‌ها گرفته بود و تأثیر شخصیّت معنوی و تصرف آن بزرگوار در اخلاق و رفتار و شخصیّت پرستنده و خداترس آیت‌الله خاتمی بروشنی نمایان بود. 

آیت‌الله خاتمی در ادب پارسی و عربی دست بلند داشت و بسیاری از وجوه هنر، بخصوص شعر را بخوبی می‌شناخت و بخصوص بهنگام تدریس ادبیات و فنون معانی و بیان، استادانه از برترین نمونه‌های شعر و احیاناً نثر عربی و پارسی بر مدّعی شاهد می‌آورد. آیت‌الله خاتمی نه تنها خود عالمی برجسته بود که برای بسط دانش و پرورش دانشمند، سخت تلاش می‌کرد. او که سخت نگران وضع علمی و حتی موجودیّت روحانیّت بود و خود او که فشارهای طاقت‌فرسای روحی و مادی دوران سیاه پهلوی اول بر نهاد روحانیّت را لمس کرده بود، خطری که این نهاد دیرپای جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد با تیزبینی درک می‌کرد و در نتیجه بمحض این که اندک امکانی فراهم آمد، احیاء و بسط حوزۀ علمیه را در زادگاه خود اردکان برای تربیت نیروهای نوجوان و جوان و آماده کردنشان برای هجرت به حوزه‌های علمیه بالاتر، سرلوحه همت خود قرار داد و با اینکه سخت مشتاق عزیمت به نجف اشرف برای بهره‌گیری از فضای سرشار علمی ـ معنوی حوزه کهن سال علمی آن و درک محضر عالمان و مجتهدان بزرگ روزگار بود، احساس کرد که سرزمین آفت‌زدۀ ایران و جامعۀ شریف ایرانی به وجود امثال او نیاز مبرم دارد. 

بهمین جهت در محدودۀ کوچک اردکان علاوه بر اینکه کار سخت ارشاد عمومی را به عهده گرفت با بازسازی و فعال کردن مدرسه و حوزۀ علمیه اردکان زمینه جذب استعدادهای جوان را به علوم و معارف دینی فراهم آورد. در اینجا ادب و انصاف حکم می‌کند که از دانشمند پرتلاش و بزرگوار مرحوم آیت‌الله آقای حاج شیخ محمدکاظم ملک افضلی اردکانی و فقیه اخلاقی وارسته حضرت آیت‌الله حاج ملا محمّد حائری قدس سرهما که در تأسیس و اداره حوزه علمیه اردکان نقش داشتند، نام ببرم و برایشان طلب تعالی درجات کنم. 

باری آیت‌الله خاتمی در قسمت عمده‌ای از دانش‌های رایج حوزه‌های علمی ـ دینی، استاد و متبحّر و در بسط فضای علمی و تربیت نیروی فکری تلاش‌گری سخت‌کوش بود و اینها همه فضیلت‌های بزرگ است ولی در گذشته و حال کم نبوده‌اند کسانی که در این جهات با ایشان همتا و حتی از ایشان برتر بوده‌اند و اگر جامعیّت علمی و ذوقی را نیز فضیلتی علیحده بحساب آوریم، از این حیث نیز او را کم‌نظیر نمی‌یابیم. امّا شخصیّت معنوی آیت‌الله خاتمی تنها از شعله‌های دانش دینی و تلاش برای فروزان‌تر کردن آن، درخشش نمی‌گرفت و گرانسنگی جان فرهیخته‌اش تنها بارور از درک مفهومی دین و بسط این مفهوم نبود بلکه علاوه بر این، تا به حقیقت دیانت و منبع زوال‌ناپذیر آن واصل شود، جان خویش را در فضای بی‌کرانه و بهت‌انگیز تامل عرفانی و عمل و سلوک به پرواز درآورده بود، یعنی آیت‌الله خاتمی عالمی عارف، و عاملی آگاه و زنده‌دلی عابد بود.
 
او همیشه سحرخیز و اهل تهجد بود و در شب‌های ماه مبارک رمضان (چه تابستان و چه زمستان) شب‌زنده‌دار و اگر احیاناً می‌توانستی او را در حال دعا و مناجات شبانه و نیاز و تضرع بنگری، جذبه روح پرستنده را در صورت زیبای آن مشاهده می‌کردی. آیت‌الله خاتمی حافظ تمامی قرآن و همواره با کلام خدا مأنوس و محشور بود و طرف اینکه در بزرگسالی به حفظ آن همّت گماشت و این تلاش مقدس از جمله منشاء برکت و آشنایی هرچه بیشتر فرزندان او از جمله خود من با کتاب و کلام حضرت حق بود که گاه و بیگاه از ما می‌خواست تا تلاوت او را با نگاه به قرآن بشنویم و اگر اشتباهی بود یادآوری کنیم. 

اینهمه نیز ارجمند و سبب برجستگی صاحب این ویژگی‌ها است ولی آنان که دانش مفهومی و علمی و معرفت درسی را با تأمل عرفانی و عمل عبادی و سلوک معنوی یک‌جا در شخصیّت خود گرد آورده‌اند کم نیستند. پس وجه بارز شخصیّت دینی آیت‌الله خاتمی و نمونه بودن او در چیست؟ 

به‌نظر من آنچه آن بزرگوار را در میان همگنان عالم و سالک روحانی و غیر روحانی به درجات ممتاز می‌کند، اینست که اینهمه را که از بارزترین نشانه‌های دینداری و دین‌خواهی است، با فرزانگی توأم کرده بود و مراد من از فرزانگی خردمندی و اندیشه‌ورزی توأم با آزادگی و آزادی خواهی است و فروغ خیره‌کنندۀ شخصّت او حال التقاء این دو گوهر تابناک است. محیطی که آیت‌الله خاتمی در آن بسر می‌برد از پرتو ایمان، باور و اخلاق تابناک می‌شد و در عین حال همین محیط سرشار از اندیشه و آزادگی بود. 

هرجا که او بود، بدخواهی دیگران، دروغ‌گویی، تملق، لاابالیگری و مسؤولیت‌گریزی ممنوع بود ولی به همان اندازه که وی از بی‌دینی و بدکاری بیزار بود اندیشه‌گری را بزرگ می‌داشت و به اندیشه از هرکس و دربارۀ هرچیز به دیدۀ احترام می‌نگریست و حتی اگر اندیشه‌ای را نمی‌پسندید در تحمل آن حوصله‌ای شگفت‌انگیز داشت و البته که نقد اندیشه را نیز همواره می‌ستود. در خانه او بود که ما از آن روز که خود را بازشناختیم با بسیاری از رویدادهای تاریخی و سیاسی و فرهنگی ایران و جهان اسلامی و اندیشه‌های گوناگون و آثار اندیشمندان آشنا شدیم و سعه‌صدر در برخورد با افراد و امور را آموختیم. و بیشترین و مهمترین کتاب‌ها و آثاری که در حوزه‌های دینی و فکری و سیاسی منتشر می‌شد نزد او یافتیم (و از یاد نبریم که بسیاری از این آثار در زمان رژیم پیشین ممنوع و دستیابی به آن دشوار و پخش و حتی نگاهداری آن خطرخیز بود).
 
نام «مدرّس» را اولین بار از او شنیدیم و آموختیم که چرا باید او و امثال او را دوست داشته باشیم و از او یاد گرفتیم که به مبارزات ضداستبدادی و ضداستعماری و به جریان نهضت ملی با دیده تکریم بنگریم. او بود که به اطرافیان و مخاطبان خود چهرۀ زشت کودتای سنگین 28 مرداد 1332 را نشان می‌داد و پیگیری جریان‌های سیاسی ـ اجتماعی و فکری ـ دینی پس از سال 32 را به جدّ توصیه می‌کرد. آیت‌الله خاتمی نسبت به اندیشه‌های تازه، جستجوگر بود و بخصوص در حوزۀ آثار دینی هر پدیده‌ای را که برآمده از اندیشه‌ای نو، چه از روحانیان روشن‌ضمیر چه اندیشمندان نو جوی غیرروحانی بود، کم و بیش می‌توانستی نزد آن زنده‌دل بیابی و همواره دیگران را به خواندن و اندیشیدن و بمقتضای آن عمل کردن تشویق می‌کرد و به ایستادگی در برابر رژیم وابستۀ ضد آزادی از یکسو و سنت‌پرستان اندیشه‌ستیز از سوی دیگر فرمان می‌داد. 

او معتقد بود که برای زنده‌ نگاه‌داشتن دین باید از تواناترین اندیشه‌ها و تجربه‌های بشری مدد گرفت و گوهر دین را که از انگاره‌های سست و انگیزه‌های پست زنگار گرفته است پیر است. دینی که آیت‌الله خاتمی مظهر آن بود و آن را چه در مجالس وعظ عمومی به تناسب درک و دریافت شنوندگان و چه در محافل خصوصی و تخصصی ترویج می‌کرد، دینی بود که گرچه راه روشن آن به سعادت واپسین پایان می‌یافت ولی از دنیا و از متن زندگی این جهان می‌گذشت و بر این باور بود که دین اگر نتواند دیندار را در دنیا سربلند کند و زندگی افتخارآمیزی برای او بیافریند دچار کاستی و محکوم به شکست است. آیت‌الله خاتمی از طرفداران سرسخت لزوم تحوّل در بنیان نهاد روحانیّت بود و چشم براه نسلی متفکر و روشن‌بین و زمان‌شناس، همواره مقدم روحانیان جوان و مستعد و اندیشمند را گرامی داشت و با اینکه در صَرفِ وجوه شرعی سخت‌گیر و محتاط بود از کمک سخاوتمندانه به متدینان نواندیش دریغ نمی‌کرد. او خواستار تحول و نوسازی، از درون سازمان روحانی بود تا مبادا خدای ناخواسته جبر زمانه از بیرون بنیاد آن را برافکند.
 
هنگامی که نهضت بزرگ اسلامی به پیشوایی امام خمینی (قده) آغاز شد او نیز با اشتیاق در صف نهضت جا گرفت نه تنها از این بابت که جنبش اسلامی، نابودی رژیم وابسته استبدادی و فسادآفرین زمانه را هدف گرفته بود بلکه هم از آن‌رو که سلسله جنبان این حرکت، روحانیان دیندار و دلیر و فداکار و در عین حال روشن‌بین و ستیزگر با مردم‌فریبی و عوام‌زدگی و قشرگرایی بودند. او درد‌دل‌های خود دربارۀ وضع روحانیّت و پیشنهادهای مشفقانه خود را برای تحول چاره‌ساز در این نهاد با اهل درک و درد و از جمله با امام بزرگوار مطرح می‌کرد و آن را پی می‌گرفت. 

آیت‌الله خاتمی شمع محفل بسیاری از روحانیان اندیشمند و روشن‌بین و مبارزان دلیر راه آزادی و استعمارستیزان فداکار بیش از نیم قرن تاریخ پرحادثه این مرز و بوم بود و افزون بر آن، اندک نبودند دانشمندان و روشنفکران غیرروحانی که احیاناً بنیاد اندیشه‌شان با تفکر آیت‌الله خاتمی نیز مختلف بود ولی مریدانه او را دوست می‌داشتند و مشتاقانه در هر موقعیتی بدیدار او می‌شتافتند و آن پیر روشن‌ضمیر نیز با آغوش گشاده از آنان استقبال می‌کرد. و در همه حال و همه جا بی‌آنکه جایگاه و محوریّت معنوی خود را از دست بدهد میدان اندیشه و نظر را به روی هرکس که اندیشه‌ای و سخنی داشت بزرگمنشانه باز می‌گذاشت و سخن‌ها را هرچه بود با سینه‌ای گشاده می‌شنید و اگر نظری داشت ابراز می‌کرد. 

و اینهمه را کسی می‌کرد که یقیناً برای هر کار خود نزد خداوند سبحان حجت داشت و از این‌رو این روش و منش را برگزیده بود که آن را با حقیقت دین خدا سازگار یافته بود و چه بسا دل‌ها را که با همین شیوه و رویّه به سوی دین خدا جلب و جذب کرد! آیت‌الله خاتمی معلم اخلاق بود و اخلاقی که او می‌آموخت، اخلاق پرهیز بود؛ پرهیز از هرچه بدی است و اخلاق ستیز بود؛ ستیز با هرچه پلیدی است. موضوع اخلاقی که او می‌آموخت «خیر» بود. و در نظر او خیری بالاتر از بندگی آگاهانه خدا و جهاد برای استقرار زندگی داد بنیاد و کرامت‌آمیز برای بندگان خدا نبود.
 
درس اخلاق آیت‌الله خاتمی آینه‌ای بود که اندیشه و رفتار او را باز می‌تاباند و به همین جهت در دل مستمعان می‌نشست و آنان را شیدا می‌کرد. آیت‌الله خاتمی اخلاق را، نه در تظاهرات زشت و گاه مشمئزکنندۀ مقدس نمایان خودخواه و یا بی‌دردانی که از ظاهر و باطنشان وارفتگی و بی‌عرضگی می‌بارید، که، در عمل محکم توأم با وارستگی نشان می‌داد. 

اخلاق خاتمی، او را به هرچه کهنه و دور از واقعیّت بود نمی‌کشاند و از هرچه تازه بود نمی‌رماند. وی جستجوگری بود که همواره و همه جا حقیقت را می‌خواست و می‌جست و در پیری نیز صاحب بینش و اندیشه‌ای بود که بسیاری از جوانان مدعی بپای آن نمی‌رسیدند. او هیچگاه به بهانه معنویت از مسئولیت و مبارزه کنار نکشید و به بهانه بودن در متن اجتماع و مبارزه مردم از تعبد و اخلاق رخ برنتافت. مردی بود از سلاله پاکان که درس اخلاق و وعظ و منش و روش او دل دریای رزمندگان را از یقین و حماسه موج‌خیز می‌کرد و دل پاک او نیز همواره به آهنگ گام مجاهدان که از بودن در میان آنها در جبهه و پشت جبهه لذت می‌برد می‌طپید. آیت‌الله خاتمی در اوج بی‌نیازی از بندگان خدا زندگی کرد و با اینکه اهل تعبد و تهجد بود هیچگاه به آفت اندیشه‌سوز مقدس‌مآبی دچار نشد. 

او دینداری روشنفکر بود که می‌دانست که در کدام جهان و با کدام واقعیت‌ها روبرو است و با مریدبازان که با هر انگیزه‌ای مدعی تولیت انحصاری دینند، اما دین را وسیله دنیای تنگ و تاریک خود کرده‌اند، میانه‌ای نداشت و در خلوت و جلوت شیوه و منش آنان را می‌کوبید و طرفه اینکه با اینهمه صراحت و بی‌ریایی، همواره در میان مؤمن‌ترین مردمان عادی محبوبیتی بمراتب بیشتر از کسانی داشت که برای جلب دل مؤمنان، نقاب فریب و تصنع بر چهره دارند. سخن دربارۀ آیت‌الله خاتمی را با کلام گویا و بلند رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (قده) در رثای آن عزیز بپایان می‌برم. «اسلام و ایران یکی از پرفروغ‌ترین چهره‌های تقوا، خلوص و ایمان خود را از دست داد.
 
برادر عزیزم خاتمی زنده‌دل، چهره تابناک مبارزات خستگی‌ناپذیر روحانیّت روشن‌ضمیر در دهه‌های اخیر این مرز و بوم بود. او روشنفکری متدین و مجتهدی بزرگوار و از خوبان امینی بود که اگر نتوان گفت بی‌نظیر، مسلّماً کم‌نظیر بود. او با گوشت و پوست خود مبارزه را می‌فهمید و سختی‌های آن را چون شربتی گوارا می‌نوشید. او یار و پناه محرومان بود. او یک عمر با تحجر و واپسگرایی جنگید و یکی از طرفداران بی‌بدیل اسلام ناب محمّدی (ص) در عصر فریب و خودپرستی بود. او پاک زیست و پاک مرد و پاک در جوار رحمت ربّش آرمید...».

میر حسین موسوی
جزو ویژگی‌های روحانیّت متعهد و مبارز و انقلابی ما این است که برای خودش چیزی نمی‌خواهد هرچه می‌خواهد برای مردم است. حرکتش، گامهایش و اصول خط و مشی او در جهتی است که بتواند منافع مردم را برآورده بکند، البته این تمامش با انگیزه نزدیکی به خداوند متعال است و حضرت آیت‌الله خاتمی از چنین ویژگی‌هایی بشدت برخوردار، بود آن چیزی که بنده ناظرم و در ارتباط بودم این بود که ایشان دائماً در رابطه با مسائل مردم، در رابطه با مسائل یزد سخت جدی و پیگیر بود.

منبع :فرارو
سه شنبه پنجم 8 1388

منادی تحوّل‌ در حوزه

فرید مدرسی

به مناسبت سالگرد درگذشت آیت‌الله سیدروح‌الله خاتمی

در ابتدای دهه 40، «تحول‌خواهان در نهاد روحانیت» در قالب کتابی به نام «بحثی درباره مرجعیت و روحانیت» مانیفست اعتقادی خود را درباره چگونگی و چیستی حوزه نگاشتند و برابر چشمان همگان با خیال راحت انتقاد کردند و پایشان را فراتر از چارچوب مرسوم حوزه قرار دادند. پس از آن بود که نظام‌های جدید آموزشی در حوزه علمیه قم در قالب چند مدرسه و موسسه برپاشد. در دی 1341، آن هنگام که بزرگان تحول‌گرایی در حوزه؛ آقایان علامه طباطبایی، سید ابوالفضل زنجانی، مرتضی مطهری، مهدی بازرگان، سیدمحمد بهشتی، سیدمحمود طالقانی و مرتضی جزایری در کنار یکدیگر این مانیفست را نوشتند، نمی‌دانستند که شخصیتی در شهر کوچکی به نام «اردکان» حضور دارد که سال‌ها پیش در قالب یادداشتی همینگونه سخن گفته بود.

 

آیت‌الله سیدروح‌الله خاتمی، نه‌تنها پیش از آنان، بلکه پیش از اینکه بزرگان حوزه قم به درخواست آیت‌الله بروجردی اصول اصلاحات حوزوی را بنویسند که البته اجرایی هم نشد، در دفتر یادبودی که از آن «حجت‌الاسلام وزیری» بود، از تحول‌گرایی در حوزه و آسیب‌شناسی آن نوشت؛ در دفتر یادبودی که بزرگانی همچون امام خمینی هم در آن مطالبی نوشتند. آیت‌الله خاتمی در 30 مهر 1326 همان گونه نوشته بود که 15 سال بعد دیگران به آن رسیدند و امروز هم همچنان بزرگان حوزه از آن می‌گویند و می‌نالند؛ او مواردی را به عنوان نقاط ضعف حوزه بازگو کرد: «تشتت افکار، بی‌نظمی دستگاه روحانیت، تربیت نکردن مبلغ و خطباء و اهالی منبر پاک و زبردست، تجمع همه فضلا و دانشمندان در مراکز علمی و خالی گذاردن شهرهای کوچک و قصبه‌ها و ده‌ها از اشخاص شایسته برای هدایت و تربیت مردم، تربیت نکردن برنامه صحیح و متناسب تحصیلی یرای محصلین و هزاران دردهای دیگر، پیکر جامعه مسلمانان به‌خصوص روحانیت را بسیار ضعیف ساخته و تهدید به نیستی می‌کند... » او آنچنان از این وضعیت ناخرسند بود که در ادامه با مزاحی تلخ‌گونه می‌گوید: « هروقت به این مسائل به مناسبتی توجه می‌کنم، از شدت تاثر پریشان (می‌شوم، از این رو) از مغز پریشان جز فکر پریشان تراوش نخواهد کرد. »

آیت‌الله آنچنان به این وادی توجه داشت که در ایام تبعید امام خمینی در نجف؛ همان زمانی  که همه این عالم دینی را در قامت یک رهبر سیاسی می‌دیدند و حتی در حلقه درسی‌اش چارچوب حکومت اسلامی تئوریزه می‌شد، در نامه‌ای از تشتت در راس هرم سازمان روحانیت گلایه کرد و آسیب‌شناسی‌اش را از نهاد روحانیت محور نامه قرار داد. اینگونه بود که امام هم در 21 اسفند 44، در پاسخ به آن نامه فقط از حوزه گفت و خودش را هم‌درد با آیت‌الله دانست: « مطالبی که مرقوم شده بود، صحیح. غفلت از آن نداشتم... اینجانب در رجوع از حبس سابق در نظر گرفتم که کاری که مقدمه این نحو امور و طلیعه تفاهم بین حضرات است، انجام دهم. بعضی اصلا در شور هم حاضر نشدند و بعضی که در ظاهر صلاح دیدند، عمل نکردند. و کسانی هم به اعذار مختلفه متشبث شدند... والی الله المشتکی و علیه التوکل فی الشده و الرخاء... »

او در بیان انتقادات خود از ساختار حوزه، فقط با معممین سخن نمی‌گفت، بلکه مکلاها هم بی‌پرده گلایه‌های او را می‌شنیدند؛ همانگونه که استادمحمدرضا حکیمی از آن یاد کرده است.
تفاوت آیت‌الله خاتمی با دیگر تحول‌خواهان، فقط در زمان بازگویی که به دهه 20 باز می‌گشت و پیش از سایرین بود، مختص نمی‌شود، بلکه او این نظرات را هم اجرایی کرد. او پس از تحصیل در اصفهان به اردکان بازگشت و حوزه علمیه این شهر را به همراه دیگر روحانیون بازسازی کرد و روش تحول‌خواهانه خویش را پیاده کرد. این برنامه درسی که از آن یاد می‌شود، به دورانی باز می‌گردد که حوزه، نه تنها حوزه امروز نبود، بلکه هنوز زعامت آن برعهده آیت‌الله بروجردی هم قرار نگرفته بود. حجت‌الاسلام «سیدمحمد موسوی زاده» یکی از شاگردان آن دوره حاج‌آقا روح‌الله، اینگونه در این باره می‌گوید:« ایشان نظم خوبی در مدرسه اردکان ایجاد کردند؛ امتحان می گرفت. فقط هم از دروس حوزوی امتحان نمی‌گرفت؛ مثلا ادبیات فارسی هم درس می‌داد و امتحان می‌گرفت. » حجت‌الاسلام « علی جدیدی » دیگر شاگردش هم به گونه دیگر روش آموزشی ایشان را بیان می‌کند: « برنامه ایشان این بود که هفته‌ای یک‌بار یا 15 روز یک‌بار درس‌ها را می پرسیدند و امتحان می‌گرفتند. اگر کسی در درس حاضر نمی‌شد، ناراحت می شدند و تذکر می‌دادند. همچنین آقای خاتمی گاهی اوقات برای رسیدگی به وضع طلاب به‌طور غیرمنتظره سری به طلاب می‌زد تا ببیند آنها چکار می کنند. » این روش، روشی است که حدود 15 سال بعد، مرحوم قدوسی در مدرسه حقانی به کار گرفت. همچنین «میرزا احمد پیشوایی» هم از استادش می‌گوید و درباره روش او به یاد می‌آورد که « آقای خاتمی گذشته از اینکه استاد همه ما بود، پدر ما نیز بود. ایشان هر سه ماه یک‌بار از طلاب امتحان کتبی و شفاهی می‌گرفت. » پیشوایی در پاسخ به این سوال که آن زمان در حوزه‌ها رسم بر امتحان گرفتن نبود؛ چه برسد به حوزه کوچک و غیرمشهوری همچون اردکان؟، می‌گوید: « اما در اردکان این رسم بود.» از سوی دیگر، آیت‌الله خاتمی در کنار متون اصلی حوزه، برخی دروس دیگر را که به فهم آن متون کمک می‌کرد، را آموزش می‌داد و در حوزه تحت زعامتش، مجالس گفت و شنود برگزار می‌کرد.
آیت‌الله در آن دوره روزنامه می‌خواند؛ اقدامی که در خاطرات روحانیون از آن به عنوان رفتاری ممنوعه در قم یاد می‌شود. رادیو گوش می‌کرد؛ رادیویی که از نگاه برخی در آن دوره حرام بود. او حتی در ایام طلبگی در اصفهان در مسابقات مقاله‌نویسی شرکت کرد و جایزه گرفت.
البته دیگر تفاوت او با سایر تحول‌خواهان این است که در حین بیان این انتقادات و حتی اجرایی کردن نظراتش، نماینده و وکیل چندین مرجع بزرگ تقلید در منطقه بود و هر از چندگاهی به قم می‌رفت و با آنان دیدار می‌کرد. در حالی که اغلب تحول‌خواهان در گذشته و امروز، نه‌تنها در حوزه به اجرایی کردن نظراتشان نمی‌پردازند، بلکه از فضای حوزه هم دور می‌شوند و دورادور انتقاد می‌کنند.
***
آیت‌الله خاتمی درباره حوزه‌های علمیه معتقد بود که « حوزه‌های علمیه وابسته به هیچ شخصی نیست » و « باید تحت نظم کامل اداره شود و طلاب جوان باید در تحصیل خود نظم را سرلوحه قرار دهند. » همچنین او درباره عالمان دینی گفته بود: « اگر عالم دین خودش حب دنیا داشته باشد، چگونه می‌تواند راهنما و الگوی مردم باشد؟... عالم دینی اگر اگر تهذیب نفس نداشته باشد، مخزن تولید فساد است و علمش تاریکی محض است.»
از سوی دیگر،  ویژگی «روحانیت» و اسلوب رفتاری آنان از منظر آیت‌الله اینگونه دیده شده بود: « اگر عمل یک شخص روحانی منطبق بر گفته‌هایش نباشد، در آخرت از همه مردم پست‌تر و بیچاره‌تر خواهد بود... اگر مردم به اندازه سر سوزنی احساس کنند که یک روحانی گرایش به مادیات دارد، او دیگر به درد روحانیت نمی‌خورد و قول و فعلش هیچ اثری بر مردم ندارد... » او همچنین درباره ارزش روحانیت گفته بود: « اگر یک نفر روحانی می‌خواهد ارزش خودش را بفهمد، باید ببیند که چقدر به درد مردم می‌خورد و چه اندازه وجودش برای مردم مفید... » و به آنان توصیه کرده بود: « روحانیت حقیقی باید روحانی‌نماها را به مردم بشناسانند... روحانیت باید پیش از هر چیز انگشت انتقاد را متوجه خودش کند... روحانیون دنیادوست از همان زمان معاویه دین خود را به بهایی اندک می‌فروختند... مفاسد زیادی روحانیت را تهدید می‌کند که از بزرگترین آنها حب جاه و گرایش به مادیات است... »
آیت‌الله اینگونه می‌اندیشید و اینگونه باور داشت، اما حضورش در اردکان کمتر مجال داد که این آراء در قم و سایر حوزه‌های بزرگ علمیه شنیده و در مجالس و محافل نقل شود.

منابع:
گفت و گوی نگارنده با برخی شاگردان آیت‌الله خاتمی
یادنامه خاتمی، محمدتقی فاضل میبدی، انتشارات موسسه معارف اسلامی امام رضا(ع)
روح باران، خانه فرهنگ خاتمی
تندیس دینداری و فرزانگی، محمدرسول دریایی
صحیفه امام خمینی
بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، شرکت سهامی انتشار

 

منبع : آینده

سه شنبه پنجم 8 1388

پریخان خانم؛ دختر قدرت طلب صفویه

فرهنگ > ادبیات  - آنچه تا به حال در مورد خاندان صفویه کمتر شنیده شده نام دختری است به نام پریخان خانم.

سلسله صفویه حکومتی ایرانی و شیعه بودند که در سالهای ۸۸۰ تا ۱۱۰۱ هجری خورشیدی (برابر ۱۱۳۵-۹۰۷ قمری و ۱۷۲۲-۱۵۰۱ میلادی) بر ایران فرمانروایی کردند. بنیانگذار سلسله پادشاهی صفوی، شاه اسماعیل یکم است که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد و اوج اقتدار آن هم در دوران زمامداری شاه عباس اول بود و آخرین پادشاه حقیقی صفوی، شاه سلطان حسین است که در سال ۱۱۰۱ خورشیدی از افغانها شکست خورد.

اما آنچه تا به حال در مورد این خاندان کمتر شنیده شده نام دختری است به نام پریخان خانم. او دختر شاه طهماسب اول و از زنان قدرتمند دربار این سلسله بود که توانست با اقتدار خود دو نفر از شاهزادگان صفوی را به سلطنت بنشاند.

مادر او از قوم چرکسی بود و در حوالی اهر یا ابهر پای به دنیا گذاشت. وی علاوه بر کشورداری و سیاست، زنی علم پرور و شاعره بود و تخلص «حقیقی» را برای خود برگزیده بود. حتی نقل است که مدرس‌های در اصفهان ساخت که سال‌ها مورد استفاده طلاب دینی بود.

پریخان خانم پس از مرگ پدر در تلاش بود که بردارش اسماعیل میرزا را به تخت سلطنت بنشاند اما برادر ناتی اش حیدر میرزا شبانه تاج سلطنت بر سر نهاد و او را در قصر محبوس کرد او با زیرکی از چنگ شاه حیدر میرزا فرار کرد و کلید درگاه را به سلیمان میرزا و شمخال سلطان، دایی خود داد و آنها به کمک 300 نفر چرکس در حمله به حرمسرای حیدر میرزا او را کشتند.

سپس برادرش میرزا اسماعیل را به کمک امیران قزلباش به پایتخت (قزوین) آورد و به قدرت نشاند ولی شاه اسماعیل پس از رسیدن به قزوین از قدرت پریخان خانم کاست و دست به کشتار و خشونت زد و برادرش سلیمان میرزا را نیز کشت. اما این زن تحمل این برخوردها را نیاورد و تصمیم به انتقام گرفت و به کمک ندیم شاه اسماعیل ، شاه را مسموم کرد.

پس از کشته شدن شاه اسماعیل شاه سلطان محمد خدابنده به سلطنت رسید که در این میان پریخان خانم در رسیدن برادر به سلطنت نقش پرنگی داشت و از ضعف نابینایی شاه استفاده کرد زیرا که میخواست او را به سلطنت برساند و در پس پرده، خود تمامی امور در دست گیرد. در حالی که از وجود همسر محمد میرزا، خیرالنساء بیگم، غافل بود. میرزا سلمان جابری اصفهانی ، وزیر شاه اسماعیل ، شاه و همسرش را از قدرت پریخان خانم مطلع ساخت و چنین بود که نقشه‌ای برای برداشتن پریخان خانم از سر راه شاه نابینا کشیده شد.

پریخان خانم در روز 9 ذی الحجه 985 کشته شد و جسدش در امامزاده حسین، در کنار سلیمان میرزا و شاه اسماعیل به خاک سپرده شد.

متن کامل این مطلب در هفته نامه ایراندخت شماره71 به چاپ رسیده است.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : زندگی نامه
پنج شنبه پنجم 6 1388
X