دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1811949
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

غربت پروانه‌ها

همسایه بود با شهدا نوجوانی‌اش


با جنگ رفته بود تمام جوانی‌اش


با لاله ها رفاقت او امتداد داشت


مردی که جبهه بود همیشه نشانی‌اش


دریاترین دلی که دلم می‌شناخت بود


پر بود از صفا، سبد مهربانی‌اش


پیشانی‌اش طلیعه پرواز بود و صبح


شب بی خبر نبود ز سوز نهانی‌اش


سوگند می‌خورم که نبود از خدا جدا


یک لحظه در فشردگی زندگانی‌اش


حسرت‌ْنصیبِ ماندن او بودم و شدم


حیرت‌ْدمیده از سفر ناگهانی‌اش


آقا، دلم ز غربت پروانه‌ها پر است


چون ابر نوبهارم اگر می‌تکانی‌اش

 

مجید نظافت

دوشنبه پنجم 11 1388


 

وقتی

مرور نام شمایان


سرشار کرده بود


دلم را


پروانه ها محاصره‌ام کردند.


نامتان را می‌نویسم


از انگشتانم


گنجشک می‌روید


آن‌گونه بسیار


که از بالا بالشان


خانه ام را توفان


در می‌نورد.


و شعرهایم را


شعرهای متبسم را باد می‌برد


روبه‌رو

 

 

مجید نظافت

دوشنبه پنجم 11 1388
در "بله برون" نواب صفوی چه گذشت؟
«در طول 8 سال زندگی مشترک، سید کمتر از یکسال در کنارم بود، یا در حال مسافرت و تبلیغ بود یا در زندان، یا پنهان از چشم رژیم. اگر چه سخت و عجیب، اما خوشحالم که جزء معدود کسانی هستم که در تمام این سالها همراهش بودم.»
به گزارش خبر آن‌لاین، همزمان با سالگرد شهادت سید مجتبی نواب صفوی، چاپ پنجم کتابی با نام "بله برون" روانه بازار شد. آنچه در ادامه می خوانید؛ بخش هایی از کتاب «سیدمجتبی نواب صفوی» نوشته ارمیا آدینه است که در هفته جاری برای پنجمین بار از سوی انتشارات «کتاب دانشجویی» منتشر و روانه بازار نشر شد. این کتاب زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی را در قالب 70 داستان کوتاه برای مخاطب بازگو می کند.

بله برون

کتابی از میان کتاب‌های پدرم بیرون آورد و گذاشت جلوی من و گفت: «بخوانید» اگر نمی‌خواندم، فکر می‌کرد، بی‌سوادم. البته چون دختر نواب احتشام بودم، خیلی دست و پایم را گم نکردم و شروع کردم به خواندن.

چند خطی که خواندم، پرسید:

ـ شما چرا اینقدر صورتتان را پوشانیده‌اید؟

گفتم: «وظیفه هر زن مسلمانی است که از مرد نامحرم خودش را بپوشاند.»

انگار که بخواهد امتحانم کند، گفت:

ـ اما من که با دیگران فرق دارم!

گفتم: «برای من فرقی ندارد. شما هم مثل دیگران نامحرم هستید.»

احتشام رضوی؛ رهبر قیام خراسان علیه کشف حجاب بود.

*
اواخر سال 1326 و در قم، آیت‌الله محمد حجت کوه‌کمره‌ای خطبه‌ عقدمان را خواند. نیره سادات نواب احتشام رضوی، شد همسر سید مجتبی نواب صفوی.

«در طول 8 سال زندگی مشترک، سید کمتر از یکسال در کنارم بود، یا در حال مسافرت و تبلیغ بود یا در زندان، یا پنهان از چشم رژیم. اگر چه سخت و عجیب، اما خوشحالم که جزء معدود کسانی هستم که در تمام این سالها همراهش بودم.»

*
شنیده بودم که علامه امینی در طبقه‌ دوم مدرسه قوام کتابخانه‌ کوچکی تأسیس کرده که برای تألیف کتاب "الغدیر" به آنجا می‌رود. به نجف که رسیدم یکسره به مدرسه‌ قوام رفتیم.

دو سال تمام روزها را در محضر اساتیدی چون علامه امینی، آیت‌الله حاج آقا حسین قمی و آیت الله شیخ محمد تهرانی، درس می‌خواندم و بعدازظهرها در کارگاه نجاری کار می‌کردم. اوقات فراغتم را هم آموزش دروس مدرسه‌ صنعتی به فرزندان علامه امینی پر می‌کرد.

*
فریاد زد: مگر شما قرآن نخوانده‌اید که فرموده است:

ـ «لا تکرموا امواتکم» مردگانتان را احترام نکنید؟!

رنگ چهره نواب تغییر کرد و با تحکم گفت:

ـ چنین جمله‌ای در قرآن نیست. آقا!

«کسروی» که خیلی جا خورده بود، با شتاب گفت:

ـ ببخشید، جسارت شد، شوخی کردم!

*
گفت: «برادران فعالیت‌های پراکنده و شخصی فایده‌ زیادی ندارد، باید برای کارها و مبارزاتمان برنامه‌ منظمی داشته باشیم». سید حسین امامی با شور و هیجان خاصی برخاست و گفت:

ـ من به همه‌ مقدسات قسم می‌خورم که برای برپایی حکومت اسلامی قیام کنم، اگر چه در این راه فدا شوم. «جان‌ها فدای اسلام».

سید پس از چند لحظه سکوت ادامه داد: «برادران، من حضرت سید الشهدا (ع) را در خواب دیدم که بازوبندی بر دست راست من بستند.» بغض گلویش را گرفت، همه با بی‌صبری به او نگاه می‌کردند، نواب بر خود مسلط شد و گفت:

ـ روی آن نوشته بود، «فدائیان اسلام.»

*
برای سید نوشتم که بیماری روحی دارم، چه کنم؟ در پاسخ نوشت: «گل درخت «سخاوت» و مغز حبه «صبر» و برگ «فروتنی» را به ظرف «یقین» بریز و با وزنه‌ «حلم» آنها را بکوب و بهم مخلوط کن. سپس آن را با آب «خوف» از خدای متعال خمیر نما، و با جوهر «امید» رنگ بزن و در دیگ «عدالت» بجوشان. بعد از آن در جام «رضا و توکل» صاف کن و داروی «امانت و صداقت» به آن مخلوط نما و از شکر «دوستی» آل محمد و شیعیان ایشان به مقدار کافی بر آن بریز و چاشنی «تقوا و پرهیزکاری» بر آن اضافه نما و هر روز با ذکر خدا در پیاله «توبه» قدری بنوش، تا بهبودی حاصل شود و کم کم پیکر انسانی‌ات پیدا شود. تقاضا می‌شود به خواندن تنها اکتفا نشود. بلکه جامه‌ عمل به آن پوشانده شود.
سه شنبه بیست و نهم 10 1388

 

 

 

شکفتن بر دار

گل با شکفتنی که سرِ دار می‌کند


تکرار کار میثم تمار می‌کند


این کارها که عشق کند محض امتحان


بر عقل عرضه می‌کنم انکار می‌کند


در چهره شهید خدا دیده‌ام که گل


یک پرده از بهار، پدیدار می‌کند


آیینه بر معاد گرفته است نوبهار


هر بذر، زاد خویش نمودار می‌کند


خوش باد آنکه توشه‌ی اعمال سبز را


بهر بهار آخرت انبار می‌کند

 

احمد زارعی

يکشنبه بیست و هفتم 10 1388

مهندس میرحسین موسوی با صدور پیامی شهادت دکترمسعود علی محمدی استاد دانشگاه تهران را تسلیت گفت.

متن پیام تسلیت مهندس موسوی به شرح زیر است:

بسمه تعالی
شهادت مظلومانه دانشمند برجسته فیزیک و استاد دانشگاه تهران دکتر مسعود علی محمدی بازگوی این حقیقت تلخ است که دشمنان ملت ایران برای تحقق منافع خود، قصد دارند از شرایط بحرانی سود ببرند و مسلما این اقدام جنایتکارانه بخشی از طرح وسیعی است که ضرورت دارد همگان فارغ از تمایلات سیاسی، برای کشف ابعاد دیگر آن به مراقبت و تامل بپردازند.

فقدان شخصیت مومن و آزادیخواه و دانشمند بی بدیلی چون دکتر مسعود علی محمدی فاجعه ای نیست که هر ایرانی علاقمند به سرنوشت کشور و انقلاب بدان بی تفاوت بماند.

اینجانب این مصیبت بزرگ را به ملت شریف ایران، دانشگاهیان و خانواده محترم آن شهید بزرگوار تسلیت عرض می کنم.

مرجع : کلمه
دسته ها : در محضر شهید - پیام
جمعه بیست و پنجم 10 1388
پیام رهبر انقلاب به مناسبت شهادت دکتر مسعود علی محمدی
دست جنایتکاری که این ضایعه را آفرید، انگیزه‌ دشمنان جمهوری اسلامی را که ضربه زدن به حرکت و جهاد علمی کشور است، افشاء و برملا کرد.
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی شهادت استاد دانشمند آقای دکتر مسعود علی محمدی را تسلیت گفتند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری متن پیام به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت استاد دانشمند مرحوم آقای دکتر مسعود علی محمدی رضوان الله علیه را به مادر و همسر و خاندان گرامیش و به همه دوستان و شاگردان و همکارانش تبریک و تسلیت عرض می کنم.

دست جنایتکاری که این ضایعه را آفرید، انگیزه‌ دشمنان جمهوری اسلامی را که ضربه زدن به حرکت و جهاد علمی کشور است، افشاء و برملا کرد.

بی گمان همت دانشمندان و استادان و دانش پژوهان کشور، به رغم دشمن،‌ این انگیزه‌ خباثت آلود را ناکام خواهد گذاشت. علوّ درجات آن شهید سعید و صبر و اجر بازماندگان را از خداوند متعال مسألت می کنم.

سیّدعلی خامنه ای
25/دیماه/1388
جمعه بیست و پنجم 10 1388
یاران نزدیک بازگو می کنند:
نواب صفوی و فداییان اسلام از منظر امام(ره)
مرحوم سید احمد خمینی می گوید: از دیدگاه متحجرین، مبارزه با شاه ننگ بود. در صورتی که از دیدگاه امام مبارزه روحانیون بزرگواری همچون «شهید نواب صفوی» روشنی بخش حیات اسلام و انقلاب و راه مبارزین بود.
در سالیان اخیر پاره ای از عناصر و جریانات سیاسی در راستای اهداف و آمال گروهی خویش به فضاسازی علیه مبارزات حق طلبانه و آرمان گرایانه جمعیت فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی پرداخته‌اند.

به گزارش فارس، آنچه در پی می‌آید خاطرات شماری از منسوبین نزدیک امام(ره)، در جهت تبیین نظرات ایشان نسبت به شهید نواب و زدودن شائبه های مغرضانه از این دست و تجلیل از حرکت آرمان گرایانه و جسورانه آن شهید بزرگوار است که به شفافیت موضوع کمک خواهد کرد.

*آیت الله شهید سید مصطفی خمینی (ره)

جمعیتی در ایران معروف بودند به فدائیان اسلام، رئیس آنها مردی بود به نام سیدمجتبی نواب صفوی که واقعا دلیر و توانا بود و از روی احساس سنگ اسلام را به سینه می‌زد و نمی‌توان او را دور از حقیقت دانست. مرد شماره دو آنها دوست عزیز خودم مرحوم سید عبدالحسین واحدی بود. این طایفه از دیر زمانی در قم زیست می‌کردند. آن وقت‌ها ما قم بودیم و از دور آنها را می‌پاییدیم. تا آنکه شبانه عده‌ای با چوب و چماق در پیش چند صد نفر طلبه بر آنها هجوم بردند و آنان را زدند که دیگر کار به آخر رسیده بود و دیگر نتوانستند در قم بمانند . در نتیجه رحل اقامت را به تهران بردند تا سرانجام به دست پسر رضاخان و با سکوت مرگبار علماء‌ آنها را تیرباران کردند. اگر چه دوست من سید عبدالحسین را در جای دیگر از بین بردند و داغش را در دل ما گذاردند.
ر. ک. به: یادها و یادمان‌ها از آیت الله سید مصطفی خمینی ج1، ص205 - 204

*حجت الاسلام و المسلمین مرحوم حاج سید احمد خمینی (ره)

در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی علیه دستگاه نگرفتند و اینها را نجات ندادند. امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند. در آن اوضاع و احوال شرایط به گونه‌ای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود، یعنی استدلال می‌کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او بیرون بیاورید تا به مقام روحانیت اهانت نشود! درست نقطه مقابل، تفکر امام که اعتقاد داشتند روحانی باید با کسوت مقدس روحانیت شهید شود تا مردم بفهمند و آگاه شوند که اینها در صحنه هستند. از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود در صورتی که از دیدگاه امام مبارزه روحانیون بزرگواری همچون شهید نواب صفوی روشنی بخش حیات اسلام و انقلاب راه مبارزین بود.
ر. ک. به: مجموعه آثار یادگار امام - ج 1 - ص 660

*همسر مکرمه حضرت امام (ره)

مرحوم نواب صفوی و برادران واحدی را می‌خواستند بکشند، من با مادر آنها دوست بودم. آقا رفتند پیش اقای بروجردی که در این کار دخالت کنند ولی ایشان گفتند من در کار آنها دخالت نمی‌کنم. بعد هم آنها را کشتند.
ر. ک. به: روزنامه اطلاعات 12 خرداد 73 ص 11

*خانم زهرا مصطفوی، دختر حضرت امام (ره)

حدودا سال 1334 بود که فداییان اسلام را محاکمه می‌کردند. در اتاق ایستاده بودم و مادرم داشتند کار می‌کردند که امام وارد شدند. صورت ایشان به شدت برافروخته بود و چشم ها حالت فوق العاده عصبانی و ناراحت ایشان را نشان می‌داد. فقط عبایشان را گوشه‌ای انداختند و با عصبانیت وارد شدند. گویا مادر از جریان خبر داشتند که پرسیدند: نتوانستید کاری کنید؟ گفتند: نخیر، نشد، نتوانستم. ایشان - آقای بروجردی- می‌گویند من به این کارها کاری ندارم... بعد امام از اتاق بیرون رفتند ولی حالشان خیلی منقلب بود، چون می‌دانستند نتیجه محاکمه فداییان اسلام یعنی اعدام. این را چون می‌دانستند، خوب معلوم بود مساله اعدام یک عده جوان بی‌گناه فعال مبارز طبیعتا چقدر سخت بود. بعد من از مادرم پرسیدم که جریان چیست؟ گفتند: محاکمه فداییان اسلام است و آقا [امام خمینی] پیش آیت الله العظمی بروجردی رفتند که بلکه ایشان جلوی محاکمه و اعدام گرفته شود، اما ظاهرا موفق نشده‌اند. چون مرام ایشان (آقای بروجردی) این بود که به حکومت کاری نداشته باشند.
ر ک. به:‌روزنامه اطلاعات 17 خرداد 67

*مرحوم آیت الله سید محمد باقر سلطانی طباطبایی (ره)

حضرت امام برای کمک به فداییان اسلام مخصوصا آزادیشان خیلی می‌کوشید. من در امر فداییان اسلام بسیار کوشا بودم. البته مقداری به خاطر تذکرات امام خمینی(قدس سره).
ر. ک. به: نشریه حوزه شمار 44 - 43 یادواره آیت الله العظمی بروجردی ص 38 - 37

*آیت الله جعفر سبحانی

در سال 1334 که مرحوم نواب و دوستانش دستگیر شدند و در آستانه اعدام قرار گرفتند، ایشان (امام) سه نامه نوشتند. یکی به آقای بهبهانی، یکی به مرحوم صدرالاشرف و یکی هم به حاج آقا رضا رفیع. من بعدها از ایشان راجع به جواب نامه‌ها سوال کردم، ایشان فرمودند: من خط آقای بهبهانی را نمی‌شناسم و خطوط سیاسی ایشان را هم نمی‌دانم اما جواب نامه را ظاهرا یک بچه 12 ساله گفته بودند و او نوشته بود!
ر. ک. به: ویژه‌نامه رسالت "پرتوی از خورشید " 12 خرداد 78، ص 34

*آیت الله مسعودی خمینی

به زعم حضرت امام (ره) از آنجا که با دستگاه شاه به طور صد در صد مخالف بودند، شیوه نواب را برای براندازی می‌پسندیدند. امام از ابتدای کار مبارزه می‌دانست که برای چه مبارزه می‌کند و برای هر مرحله برنامه ویژه‌ای طراحی کرده بود. آن دسته از افراد و افکاری که به نواب بابت تندی‌اش انتقاد می‌کردند بعدها به امام بابت حمله‌های مستقیمشان به آمریکا خرده گرفتند.
ر. ک. به: خاطرات آیت الله مسعودی خمینی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی

* مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی

در جریان اعدام مرحوم نواب و یارانش، امام با ابراز تاسف فرمودند: چه کنم کسانی را در بیت آیت الله بروجردی گذاشته‌اند که نمی‌توانم کاری کنم، البته می‌روم و اقدام می‌کنم.
ر. ک. به: شرح حال کتاب آیت الله بروجردی - ص 381

*آیت الله محمد واعظ زاده خراسانی

حضرت امام (ره) از فداییان اسلام پنهان حمایت می‌کرد. یک روز در جلسه خصوصی از ایشان شنیدم که فرمود: اینان (فداییان اسلام) بدون هیچ آلت و اسلحه‌ای فقط با سخنرانی، با دستگاه درافتاده‌اند و دستگاه را به وحشت انداخته‌اند. می‌شود کار کرد! حضرت امام چون می‌دید حضرت آیت الله بروجردی حمایت نمی‌کنند رعایت ادب را می‌کرد و علنا حمایت نمی‌کردند. اصحاب حضرت امام نظرشان این بود که باید به نحوی از این گروه حمایت کرد.
ر. ک. به : نشریه حوزه شمار 44 - 43 یادواره آیت الله العظمی بروجردی - ص 230

* مرحوم شیخ صادق خلخالی

شاید دستگاه شاه فهمیده بود که مرجع تقلید، آیت الله بروجردی با فداییان اسلام رابطه خوبی ندارد و لذا آنها را گرفت و اعدام کرد و از این حیث نگران نبود. همین کارها موجب شد که امام از بیت آقای بروجردی فاصله گرفت و دیگر رفت و آمد خود را به آنجا عملا قطع نمود. چون امام و سایر علماء در آن زمان در درجه دوم قرار داشتند. لذا چند نامه نوشتند و به شاه گوشزد کردند که این اعدام ها به صلاح نیست، اما شاه به حرف آقایان گوش نکرد.
ر. ک. به: خاطرات مرحوم خلخالی ج 1 ص 48
منبع : تابناک
يکشنبه بیستم 10 1388
فرمانده بی‌شکست
سردار حاج احمد کاظمی
همشهری: شهید احمد کاظمی در دوم مرداد سال 1338 در نجف آباد اصفهان در کوچه ملاصدرا در خانواده‌ای مذهبی به‌دنیا آمد.

دوران تحصیل را در مدرسه دهقان گذراند و سال1358 موفق به اخذ دیپلم ماشین‌آلات کشاورزی ازهنرستان دکتر شریعتی شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به اتفاق شهید محمد منتظری، شهید غلامرضا صالحی و شهید غلامرضا یزدانی در دی ماه سال1358 راهی سوریه شد. او تصمیم داشت همراه با گروه‌های فلسطینی آموزش‌های چریکی را در کنار سازمان‌های فعال و مبارز فلسطینی فراگیرد و وارد مبارزه علیه رژیم صهیونیستی شود، اما حوادث کردستان او را مجبور به بازگشت به کشور کرد. او در کردستان و در کنار سرلشکر رحیم صفوی، شهید حسین خرازی، شهید همت و دیگر برادران سپاه موفق به شکست ضد‌انقلابیون و بازگرداندن امنیت به کردستان شد.

در سال1360و با توجه به وضعیت کردستان و اصرار برخی فرماندهان سپاه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و با شروع جنگ تحمیلی- به‌رغم مجروحیتی که در یکی از جنگ‌هایی که با عناصر ضد‌انقلاب در کردستان داشت و هنوز با عصا راه می‌رفت- با اصرار زیاد خودش به همراه گروه شهید غلامرضا محمدی به پادگان گلف اهواز رفت تا در نصاره، نقطه‌ای نزدیک آبادان به دوستانش بپیوندد. تجربیات آموزش چریکی در پادگان حموریه سوریه و جنگ کردستان برایش خیلی ارزشمند بود و در جبهه جدید جنگ در محور فارسیاد و دارخوین به کمکش آمد به‌طوری که نیروهای مردمی به‌صورت خودکار فرماندهی او را پذیرفتند و احمد نخستین دوره فرماندهی بر نیروهای مردمی را در جبهه فارسیاد تجربه کرد.

در سوم آذر ماه 1360 با استفاده از دوستان همرزم خود و امکانات به‌دست آمده از دشمن در عملیات ثامن‌الائمه، یک تیپ قدرتمند را به نام تیپ 8 نجف اشرف تشکیل داد و با استقرار در شهر شوش، یکی از مهم‌ترین محورهای عملیاتی را عهده دار شد و مقدمات مهم‌ترین عملیات جنگ که بعدا از سوی امام (ره) فتح‌المبین نام گرفت را فراهم کرد.

سال 1360 او در شرایطی بسیار سخت و نابرابر با دشمن با قبول یکی از به‌یاد ماندنی‌ترین تصمیمات در حالی‌که همه از آزادی شهر خرمشهر ناامید بودند به‌صورت استشهادی به‌اتفاق شهید خرازی (فرمانده لشکر 14 امام حسین) به انبوه دشمن در خرمشهر حمله کرد و از روش منحصر به فرد خود که دور زدن دشمن بود استفاده کرد و شهر خرمشهر را با هزاران نفر از نیروهای دشمن به محاصره خود درآورد و لحظاتی بعد از آن بیش از 15هزار نفر از نیروهای دشمن با زیرپوش‌های سفید خود را تسلیم او کردند و صدای بانگ ‌الله‌اکبر در شهر خرمشهر طنین افکن شد. اما هرگز کسی ندانست که احمد به همراه حسین، فاتح اصلی خرمشهر بود و او هیچ‌گاه حاضر نشد به این عمل اعتراف کند.

شهید احمد کاظمی در عملیات خیبر و بدر به اتفاق رفیق شفیق خود مهدی باکری که به‌شدت به او عشق می‌ورزید یکی از متهورانه‌ترین صحنه‌های جنگ را به نمایش گذاشت و در نیمه‌های شب با هلی برد به روی جزایر مجنون در عمق هور‌العظیم- که خود و شهید باکری در نخستین فرود در آن شرکت داشتند- در طول یک شب دو جزیره بسیار مهم نفتی را به‌نام جزیره مجنون شمالی و جنوبی از تصرف دشمن خارج و از آن عبور کرده و در شمال شرق بصره ضربات سنگینی به دشمن وارد کردند.

در همین عملیات، یکی از انگشتان احمد بر اثر اصابت ترکش قطع شد. ایشان با وجود درد شدید جهت جلوگیری از عفونت، محل زخم انگشت را در آب و نمکی که از سنگر عراقی‌ها آورده بودند قرار می‌داد ولی حاضر به ترک جبهه نبود. در عملیات بدر مهدی باکری آهنگ رفتن کرد و با شهادتش احمد را در حسرتی جانسوز فرو برد. با شهادت باکری احمد به‌شدت ناراحت بود. احمد حاضر نبود دوست صمیمی خود را که حالا جنازه مطهر او در دست دشمن بود تنها بگذارد. اما با اصرار شدید، احمد با چشمانی مالامال از اشک سوار قایق شد و به عقب برگشت، اما او از شدت دوری مهدی مریض شد و مدتی در سنگر در بستر بیماری افتاد. خروش و شدت عمل او در جنگ و عدم‌فرصت به دشمن در تاریکی‌های شب و صحنه نبرد در کنار این روح لطیف همه را متعجب می‌ساخت.

آذر ماه سال1364 او یکی از برجسته‌ترین فرماندهان شناخته شده جنگ در سطح کشور بود. حاج احمد در نزدیک‌ترین مناطق به خطوط دشمن حمام آب گرم برای رزمنده‌ها فراهم می‌کرد. بهترین غذا را در خط مقدم خطوط فرماندهی‌‌اش برای بچه‌های لشکر تهیه می‌دید؛ تئوری‌‌اش این بود چلوکباب در خط مقدم و ساچمه‌پلو در عقب جبهه. در لشکر احمد نظم حرف اول را می‌زد طوری که بارها سپهبد شهید صیاد شیرازی نظم و نگهداری تجهیزات را در لشکر 8 نجف بی‌نظیر و به‌عنوان الگو مطرح می‌کرد.

احمد کاظمی پس از شهادت دوست صمیمی‌‌اش مهدی باکری شاهد مصیبت سخت دیگری شد. شهادت دوست بسیار صمیمی‌‌اش حسین خرازی در عملیات کربلای 5 احمد را بسیار متأثر کرد.او منتظر بود که در لحظات پایانی جنگ به دوستان شهیدش بپیوندد، اما مصلحت چیز دیگری بود. احمد در بیست و هفتم بهمن ماه سال69 به درجه سرتیپ تمامی نایل آمد.
هیچ عملیاتی نیست که در طول جنگ اتفاق افتاده باشد و احمد کاظمی در آن پیروز نباشد. او همیشه نقش‌اش را به بهترین شکل انجام می‌داد حتی در عملیات رمضان که عملیات ناموفقی بود حاج احمد تنها فرماندهی بود که در شرق بصره تا نهر کتیبان جلو رفت و قلب دشمن را شکافت ولی به‌علت عدم‌پیشروی در مناطق دیگر به منطقه قبلی بازگشت.

محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه می‌گوید: ما 4لشکر داشتیم که اینها وقتی هرجا وارد می‌شدند، هیچ خطی در مقابلشان قدرت مقاومت نداشت، حاج همت و لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص)، حسین خرازی و لشکر 14 امام حسین(ع)، مهدی باکری و لشکر 31 عاشورا، احمد کاظمی و لشکر 8 نجف اشرف که در هر کجا وارد می‌شدند بدون استثنا با موفقیت همراه بودند. 2نفر از فرماندهان عراقی که اسیر شده بودند می‌گفتند وقتی اسم احمد کاظمی، حسین خرازی و مهدی باکری می‌آمد ما بر اندام‌مان لرزه می‌افتاد و دعا می‌کردیم ما روبه‌روی این لشکرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها می‌آمدند و می‌زدند و هیچ کس جلودارشان نبود.

پس از جنگ

پس از جنگ، موفق به ادامه تحصیل و گذراندن دوره کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران شد. در سال1379 با حکم فرمانده کل قوا به‌مدت 5سال به‌عنوان فرمانده نیروی هوایی سپاه منصوب شد. در این مقطع برای نخستین بار نیروی هوایی سپاه را مجهز به هواپیمای جنگنده سوخو 24 کرد و سازمان هلی‌کوپتری را با خرید هلی‌کوپترهای ام.آی 17 سازماندهی کرد و حتی موفق به ساخت هلی‌کوپتری شد که امروز در سطح ملی مورد توجه واقع شده است.

پیشرفت در سیستم موشکی سپاه

نقش قابل توجه او در پیشرفت سیستم موشکی سپاه بود. برای موشک شهاب 3 با بردهای گوناگون شبانه‌روز وقت گذاشت تا به ثمر رسید. مدت ماموریت احمد در نیروی هوایی به شش سال و نیم رسید. احمد کاظمی به‌علت جراحت‌های زیاد در طول دوران دفاع مقدس به 55درصد جانبازی نایل شد و به جهت رشادت‌ها و توانمندی‌ها خود از دست مقام معظم رهبری 3مدال فتح و شجاعت را به افتخارات خود افزود. سال1384 حاج احمد با حکم مقام معظم رهبری فرمانده نیروی زمینی سپاه شد.

فرماندهی نیروی زمینی

در مراسم تودیعش در نیروی هوایی گفت: «واقعا نمی‌دونم که چرا از جنگ تا اینجا رسیدم. ولی خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ روزی نیست که از واماندگی از این کاروان غبطه و حسرت نخورم و قطعا گیر در خودمه، از خدا می‌خوام به حق حضرت فاطمه زهرا(س) من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید بشم ولی در نیروی زمینی دوران شهادت ما فرابرسد و از خدا فقط همین رو می‌خوام، اگه که کاری کردم، رزمنده‌ای بودم، اگرم گناهکار هستم به خاطر دوستان شهیدم خدا مارو ببخشه و ما شرمنده نشیم و سرافکنده نباشیم، نمی‌خوام غیراز شهادت به اون دنیا وارد بشم».

وی طی 3ماه فعالیت در نیروی زمینی خدمات بی‌شائبه‌ای عرضه داشت. احمد کاظمی در آخرین روزهای دنیایی‌‌اش دیگر تاب و توان نداشت، قلب او آینه‌ای شفاف از گذشته شده بود. هر لحظه انتظار می‌کشید و از دوستان می‌خواست برای رفتنش دعا کنند.

احمد کاظمی یکی از نام‌آورترین سرداران فداکار اسلام در عصر انقلاب اسلامی و در عین حال برای بسیاری از مردم ایران گمنام‌ترین فرماندهان دوران دفاع مقدس و پس از آن بود. صبح نوزدهم دی ماه سال 1384 احمد برای همیشه از خانواده و بچه‌ها خداحافظی کرد. به هنگام سوارشدن بر هواپیما، مهدی باکری را در افق ابرهای آبی می‌دید. او رفت تا برای همیشه از تمام خستگی‌ها و ناملایمت‌های دنیا خداحافظی کند.

11ستاره فروزان انقلاب در یک پرواز به سوی ارومیه در سرزمین خاطره‌هایشان برای همیشه ماندگار و ثابت قدم در پیشگاه حضرت دوست شدند. او در کنار دوستان شهیدش حسین خرازی و مصطفی ردانی‌پور در گلزار شهدای اصفهان جای گرفت. سردار سرلشکر پاسدار کاظمی به همراه یارانش رفت و آنانی که با عشق به آنها زندگی می‌کردند در فراقشان چشم انتظار ماندند. روحشان شاد و یادشان سبز.
منبع : فردا
شنبه نوزدهم 10 1388

بسم رب الشهدا ...

 

یادی که در دلها

                      هرگز نمی میرد

                                           یاد شهیدان است ...

 

و

 چه زود گذشت ...

چهار سال ...

 یازده یار زمینی ...

در آسمان

پیمانی جاودان را

با خون خویش

امضا نمودند

و

به سوی معبود پر کشیدند .

سرداران

احمد کاظمی

سعید مهتدی

سعید سلیمانی

همراه با دیگر همرزمانشان

خدا را خونین ملاقات کردند

و

شهادت روزی شان شد .

 

روحشان شاد

و

راهشان پر رهرو باد .

دسته ها : در محضر شهید
شنبه نوزدهم 10 1388

معصومه گفت از پدری که شهید شد
مردی که طرح صفحه یک سر رسید شد!

مردی که چون سیاوش از آتش گذشت و رفت
تا در نگاه سرخ زمین رو سپید شد

مردی که زیر بارش خمپاره های خشم
بر عشق خاکریز زد و ناپدید شد

مردی که از محال مجال آفرید و بعد
تفسیر نامعادله های جدید شد

نقاشی قشنگی از او در اتاق بود
آن را نگاه کرد و باران شدید شد

یک مرد ، با چفیّه و عینک، شبی سیاه
محو عبور بارقه های امید شد

لبخند می زد او به همه از روی  لودر ...
... و رد جاده در گذر او سفید شد !

پروانه نجاتی

شنبه دوازدهم 10 1388
X