تو پی کدوم ستاره پشت ابرا خونه کردی
رفتی و چیزی نگفتی گریه رو بهونه کردی
من سوال ساده تو، توجواب مشکل من
ردپای رفتن تو روی صحرای دل من
کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده شهره
ماه تو گوش خونه گفته دیگه با پنجره قهره
سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره
دلم از وقتی که رفتی دیگه همسایه نداره
وقتی آسمون شبهام زیر سایه چشاته
وقتی حتی این ترانه رنگ غربت صداته
نمی ذارم این دوراهی سرراه ما بشینه
نمی ذارم این جدایی رنگ فردا رو بگیره
شبو با فانوس اشکت میبرم به روشنایی
با تو میرسم دوباره به طلوع آشنایی
می دونم هرجا که هستی دل تو اهل همین جاست
واسه من و تو اینجا اول و آخر دنیاست
افشین یداللهی
ای که بوی باران شکفته درهوایت
یاد ازآن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت، بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده برسر من
جزغمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من! بهارم! بهشت من! کجایی؟
جان من! کجایی؟ کجایی؟ که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که میرود به ناکجا
ای گل آشنا!
بی قرارم بیا
وای از این غم جدایی
باغ من !بهارم !بهشت من کجایی؟
جان من! کجایی؟ کجایی؟ که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که میرود به ناکجا
ای گل آشنا!
بی قرارم بیا
وای از این غم جدایی
قیصر امین پور
یه روز یه باغبونی
یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون
باغچه مهربونی
می گفت سفر که رفتم
یه روز و روزگاری
این بوته یاس من
می مونه یادگاری
هرروز غروب عطر یاس
تو کوچهها میپیچید
میون کوچه باغا
بوی خدا میپیچید
اونایی که نداشتن
از خوبیا نشونه
دیدن که خوبی یاس
باعث زشتی شونه
عابرای بی احساس
پاگذاشتن روی یاس
ساقه هاشو شکستن
آدمای ناسپاس
یاس جوون برگ مون
تکیه زدش به دیوار
خواست بزنه جوونه
اما سراومد بهار
یه باغبون دیگه
شبونه یاسو برداشت
پنهون ز نامحرما
تو باغ دیگه ای کاشت
هزار ساله کوچه ها
پرمی شه ازعطر یاس
اما مکان اون گل
مونده هنوز ناشناس
سیدفرید احمدی
1- آیا فدراسیون فوتبال باید مطابق قانون اساسی باشد یا قانون اساسی مطابق فدراسیون فوتبال؟
2 - آیا فدراسیون فوتبال به حقوق شخصی اعتقاد دارد؟
3- آیا فدراسیون فوتبال به حق و حقوق اعتقاد دارد؟
4- آیا فدراسیون فوتبال به شخص اعتقاد دارد؟
5- آیا بهتر نیست در راستای تنشزدایی از جامعه و ایضاً تنشزدایی از فوتبال، سیدمحمد خاتمی بشود رئیس فدراسیون فوتبال؟
جالب است بدانید که فدراسیون فوتبال میتواند یکباره مثلاً هزاران نفر تماشاچی را از تماشای یک بازی و آمدن به استادیوم محروم کند. حالا فرض کنید 70 هزار تماشاچی هوادار تراکتورسازی تبریز محروم شوند و آنها هم بخواهند برای پیگیری پروندهشان به فدراسیون فوتبال مراجعه کنند.
اگر همینطور پیش برویم، احتمالاً فدراسیون فوتبال تکمله و ضمیمههای دیگری هم به آئیننامه انضباطی اضافه میکند، مانند:
1- اگر بازیکنی معاذالله به سمت داور مشت یا لگد پرتاب کند، بین دو نیمه یا در ابتدای بازی بعد تیمش، یک دست و یک پای وی به صورت ضربدری (مثلاً دست چپ و پای راست) در وسط استادیوم در انظار عمومی اره خواهد شد.
2- اگر خدای ناکرده بازیکنی به داور حرف نامربوط یا ناسزایی گفت، فیالمجلس روند بازی متوقف گردیده یا زبان بازیکن مربوطه را با انبردست بیرون آورده، با قیچی باغبانی ریزریز میکنیم یا زبانش را به شیوه قدما از پس کلهاش بیرون میکشیم.
3- اگر شخصی به شخص دیگری فحشی داد که فحوای آن تهدید به انجام عملی غیرورزشی با خانواده شخص دیگر (اعم از درجه اول یا درجه دوم، الی آخر...) بود، فدراسیون موظف میشود که شخصی کاربلد و خبره را به سراغ افراد مذکوره در فحش البته از خانواده فحاش بفرستد، تا تهدید مذبور را به احسنوجه در مورد خانواده شخص فحاش عملی کند.
تذکر 1: لازم به توضیح است که اگر ابزار و ادوات اضافی در فحش موجود باشد، نماینده فدراسیون ملزم به استفاده از همان ابزارآلات و ادوات در انجام مأموریت محوله است. برای نمونه ابزاری چون توپ، تانک، فشفشه، شیر سماور، اگزوز خاور، شاخ صنوبر، درخت خیس، درخت کاج و قسعلیهذا...
تذکر 2: فدراسیون موظف است برای اجرای بندهای 1 و 2، دو تا سه میرغضب آموزشدیده با کلیه ابزار و ادوات لازم در هر بازی حاضر داشته باشد.
4- در صورتی که جمعیتی بیش از 10 هزار نفر یکصدا شعار «توپ، تانک، فشفشه الی آخر...» را تکرار کنند، فدراسیون میتواند با هماهنگی لازم از نیروی هوایی کمک گرفته و استادیوم را بمباران کند.
***
طبیعتاً بعد از اجرای دقیق آئیننامه مذبور وضعیت مناسب میشود و بازیها در کمال آرامش و سکوت برگزار خواهد شد و فقط گاهی به تناسب موقعیت برخی شعارها با هماهنگی کامل و رعایت اصول اخلاقی به گوش میرسد.
شعارهایی نظیر: «توپ، تانک، فشفشه، ای کاش جناب داور دقتنظر بیشتری به خرج میداد» یا «شیر سماور، کاملاً دلالت دارد بر عدم دقت کافی داور مربوطه، اگزوز خاور نیز به شرح ایضاً.»
منبع : خبر آن لاین
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ...
در یک بهار سبز خوشایند میرسی
یک روز در اواخر اسفند میرسی
وقتی که دستهدسته کبوتر به اذن عشق
از آسمان فرود بیایند میرسی
از نسل ارتفاعی و از پشت آسمان
بیهیچ واسطه به خداوند میرسی
در این سکوت سرد تو را داد میزنم:
پس کی به داد مردم در بند میرسی؟
تا یازده ستاره برایت شمردهام
با این حساب با عدد چند میرسی؟
فاطمه آقابراری
مولای من بیا ...
آه، ای ضریحی که چشمی، هرگز نشد آشنایت
یک صحن آیینه از دل، تقدیم گلدستههایت
ای آسمانیتر از عشق، تفسیر کوثر روان بود
در اشکهای فصیحت، در روشنای دعایت
آن عمر کوتاه خاکی، یک فرصت آفتابیست
تا بار دیگر ببیند، بر خاک خود را خدایت
در مسجد سینه تو، یک آسمان معتکف بود
یک کهکشان مهر و تسبیح، گل کرد از خاک پایت
گلهای میخک از این پس، از نام خود شرمگینند
تا میخ و آتش رقم زد، یک گوشه از ماجرایت
ای کاش آن روز موعود، ما نیز مانند خورشید
با صبح همگام باشیم، در انتظار صفایت
سیداکبر میرجعفری
خط میکشید روی تمام سئوالها
-- تعریفها، معادلهها، احتمالها --
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق،
خطی دگر به قاعدهها و مثالها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید؛
خطی به روی دفتر خطها و خالها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظهها و زمانها و سالها
خطها به هم رسیده و یک جمله ساختند:
با <عشق> ممکن است تمام محالها
ابوالفضل نظری
سوار سبز پوش من ...
آخرین مردِ سحرزاد شبی میآید
گیسوانش یله در باد شبی میآید
میوزد آینه در آینه عطر نفسش
روح آیینه به امداد شبی میآید
آسیه رحمانی
ماه بر شانه گذر میکند از خیمة ابر
خیس از بارش فریاد شبی میآید
چهارده قرن گذشته ست، ولی باور کن
به فروپاشیِ بیداد شبی میآید
چشم جنگل به تماشایِ قَدَش روشن باد
که به خونخواهی شمشاد شبی میآید
به فراخوان غزل در شب توفانیِ شعر
عاقبت آن غزل شاد شبی میآید
یا ابا صالح ...
گذشت مردی از اینجا که رنگ دریا بود
شبیه سرو و صنوبر بلندبالا بود
ز هرم گرم نفسهاش عشق میبارید
و عاشقانهترین شعر دفتر ما بود
شبیه صاعقه بر خصم شعله میبارید
و یکهتازترین مرد در خطرها بود
خدای شعر غزلگونههای عرفانی
خدای صلح، هنر، عشق، چون مسیحا بود
قدم به باغ اساطیری زمان میزد
ورای قصه و افسانه و معما بود
به سحر عشق قرار از دل جهان میبرد
به حکم عقل به آیینه حکمفرما بود
گدازهوار دلش را به جوش میآورد
غمی که در صدف چشم شاپرکها بود
پرندهوار به آفاق شعر پر میزد
غزال دشت غزلهاش سخت زیبا بود
آسیه رحمانی
سوار سبز پوش من ...
ای که چون نور در آئین زمین مشهوری!
زرد شد بیتو همه باغچهها از دوری
کم کن این فاصله را، وقت شکیبایی نیست
یک هزاره ست که دل میبری و مستوری
روزها میگذرد بیتو غریبانه و سرد
در فراسوی کدامین شبِ غم محصوری؟
عطر کندوی لبت میوزد اینجا، امّا
شهد باید که رَوَد از سر ما مخموری
رودی از ابر دعایت به اجابت برسان
تا بیفتد به تن خشک درختان شوری
عاشقی شیوة رندان بلاکش باشد
چقدر صبر؟ چه اندازه غم مهجوری؟
آسیه رحمانی
|
شکفتن بر دار
احمد زارعی |