دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1758724
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

طنز/ از خدا بیخبران در صداوسیما

شکیبا، شهرام  - موتورسیکلت یک خاصیت عجیبی دارد. وقتی سوار موتور می‌شوی،‌ ناخودآگاه دوست داری آواز بخوانی یا داد بزنی. چرایش را نمی‌دانم، ولی این خاصیت موتور است و نمی‌توانی برایش کاری بکنی.

یک ویژگی خاص هم دارد هیأت‌های مذهبی. اینکه آدم در عین حال محبت به اهل بیت سلام‌الله اجمعین (تولی) دلش می‌خواهد دشمنان اهل بیت را هم لعنت کند (تبری). اما مدتی است این ویژگی یک‌طور دیگری شده. بعضی‌ها به محض اینکه پا می‌گذارند توی هیأت، عوض رقیق‌القلب شدن، عصبانی می‌شوند و با هرکس و هرچیز که مشکل دارند، به شدت مطرح می‌کنند.

تا جایی که ما یادمان می‌آید، معمولاً وعاظ جماعتی از این دست را لعن و نفرین می‌کردند: سنان بن انس، حکیم بن طفیل سنبسی، زیدبن ورقاء، ابوعبیده جراح، حرمله بن کاهل اسدی، ازرق شامی، اسحق بن حویه‌حزرمی، اخنث بن مرثد، عمروبن صبیح صیداوی، رجاء بن منقذعبدی، سالم بن خیثمه جعفی، واحظ بن ناعم، صالح بن وهب جعفی، هانی‌بن ثبیت حزرمی، اسیدبن‌مالک، عمربن سعد، شمربن‌ذی‌الجوشن، خولی بن‌یزید اصبحی، عبدالله بن عروه‌خثعمی، محمدبن اشعث قیس کندی، اسماءبن‌خارجه، شبث بن ربعی، شخصی ملعون موسوم به ساربان، موکلین آب فرات و غیره...

خلاصه همه جورش را دیده بودیم، الا فحش و فضیحت به صداوسیما و مسئولان آن. آن هم از جانب چه کسی؟ مشاور رئیس‌جمهور در امور روحانیت! آن هم چرا؟ به خاطر برگزاری مناظره‌های تلویزیونی!

خبر ماجرا در همین «خبرآنلاین» به نقل از ایرنا آمده بود که حجت‌الاسلام والمسلمین ناصر سقای بی‌ریا در یکی از هیآت مذهبی قم مباحثی مطرح کرده‌اند که چکیده برخی از رئوس آنها را معروض می‌دارم و ارتجالاً یک شرح مختصری هم قلمی خواهم کرد.

مشاور رئیس‌جمهور در امور روحانیت: «مدیران صداوسیما به افرادی که به روی انقلاب و نظام شمشیر کشیده‌اند و همچنان بر طبل ابطال انتخابات می‌کوبند، اجازه می‌دهند با استفاده از آنتن صداوسیما، از کارشان دفاع کنند.» «مدیران صداوسیما و رسانه‌ها از خدا بترسند و از ازخدابی‌خبران اطاعت نکنند.»

1- یک اختلافی در مملکت پیش آمده و بنابراین است که مخالفان و موافقان نظرشان را بگویند تا ابهامات برطرف شود. تاجایی هم که بنده مناظره‌ها را دیده‌ام، کسی با گرز و شمشیر و خنجر و نیزه نیامده بوده، این کجایش اشکال دارد؟

2- چکار کند صداوسیما؟ خوب است مثل پنج‌شنبه دو نفر موافق را بیاورد با هم مناظره کنند که تازه با مجری بشوند سه نفر موافق؟

3- آیا ایشان می‌داند که اساساً «مناظره» مصدر باب مفاعله است از ریشه «نظر» به معنای گفتن نظر هر دو طرف؟ باور کنید این را در «امثله و صرف میر» که از رسالات ابتدایی «جامع‌المقدمات» است درس می‌دهند.

4- مناظره که هیچ، دادگاه هم که باشد یک فرصت دفاع آخر به متهم می‌دهند، حالا چه از خدا باخبر باشد، چه از خدا بی‌خبر.

5- مدیران صداوسیما از ازخدابی‌خبران اطاعت نمی‌کنند. آنها از مدیر شبکه‌ها و مدیر شبکه‌ها از رئیس صداوسیما اطاعت می‌کنند. شما می‌دانید رئیس صداوسیما منصوب چه کسی است یا این را هم مثل «امثله‌ و صرف میر» بگویم؟

6- نمی‌دانم چه اوضاع و احوالی شده که آدم مجبور است برای بعضی‌ها از بدیهیات بگوید. درست مثل اینکه مجبور باشی برای رئیس یک کارخانه خودروسازی از اختراع چرخ توضیح بدهی تا به صنعت خودرو در عصر حاضر برسی.

ناصر سقای بی‌ریا: «نمی‌دانم چه کسانی در صداوسیما به برخی افراد اجازه می‌دهند تا چهره زشت خود را بازسازی کنند.»

1- من نمی‌دانم چرا این‌قدر ندانستن عزیز شده این روزها.

2- اما چیزی که می‌دانم این است که اگر چیزی را نمی‌دانم، درباره‌اش اظهارنظر نکنم.

3- تا جایی که می‌دانم این وظیفه گریمورهاست. برای آن که آقای سقای بی‌ریا هم بهتر بدانند عرض می‌کنم که گریمور به کسانی می‌گویند که دیگران را گریم می‌کنند. یعنی یک چیزهای رنگی‌ای به صورت دیگران می‌مالند که خوشگل به نظر بیایند.

4- آیا آقای سقای بی‌ریا می‌دانند که اساساً صداوسیما قبل از انتخابات و در ایام تبلیغات انتخاباتی هم وجود داشته و چگونه عمل می‌کرده یا فکر می‌کنند صداوسیما یک چیزی است که از غرب آمده تا ارزش‌ها را از بین ببرد و دولت را تضعیف کند؟

مشاور رئیس‌جمهور در امور روحانیت: «اکبر گنجی خود را ایدئولوگ جنبش سبز معرفی کرده و در رسانه‌های دشمنان، خدا را زیر سؤال می‌برد و سپس منکر وجود امام زمان (عج) می‌شود.»

1- اکبر گنجی هرچه بگوید، شما باور می‌کنید؟ حالا او بگوید ایدئولوگ است،‌ شنونده باید عاقل باشد.

2- بنده و شما حتماً تا به حال کلی آدم شیرین‌عقل دیده‌ایم که خودشان را دکتر و مهندس خطاب می‌کنند. مگر حرفشان را باور می‌کنیم؟ مگر خانه‌مان را می‌دهیم آنها بسازند یا قلبمان را می‌دهیم آنها عمل کنند؟

3- مگر وقتی اسلام‌شناس برجسته، اسفندیار رحیم‌مشایی که محمود احمدی‌نژاد اظهار امیدواری کرد که او رئیس‌جمهور یازدهم بشود و احمدی‌نژاد بشود معاون اولش، عملکرد حضرت نوح (ع) را در ایجاد عدل زیر سؤال برد، کسی حرفش را قبول کرد؟

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : ادبی - طنز - سیاسی
يکشنبه چهارم 11 1388

ای همیشه سبز ... 

 

نام تو می‌برم، دهنم سبز می‌شود


تا می‌نویسم از تو، قلم سبز می‌شود


«از هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است»


این شعرها شبیه به هم سبز می‌شود...


با ابر بی‌رمق حرَجی بر کویر نیست

پس جای ردّپای تو غم سبز می‌شود


حتماً قرار نیست که باران شوی، بیا


این باغ با یکی دو سه نم سبز می‌شود


دل می‌زند به آبیِ دریای چشم‌هات


هی چشم‌های خیس بلم سبز می‌شود


هر اتّفاق تازه در این باغ ممکن است


گُل هم به احترام تو خَم سبز می‌شود


گفتی «بگو به جان من»، آری، به جان تو


سوگند می‌خورم که قسم سبز می‌شود


حالا لبان قرمز خود را تکان بده


بختم ـ اگر که زرد شوم ـ سبز می‌شود؟


این بوی آتش است، ببین: یا نمی‌رسی


یا چوب خشک مزرعه هم سبز می‌شود


گفتم دلت بسوزد و لبخند بشکفی


گُل از شکاف سنگ چه کم سبز می‌شود


باشد، نیا، نبار، نیاور، ولی بدان


بُغضی میان صحن حرم سبز می‌شود

باد شمال بوی تو را تا جنوب برد


خرمای نخل خستة بم سبز می‌شود

 

 

محمدمجتبی احمدی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
يکشنبه چهارم 11 1388

 

گرچه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولی روی تو را می‌بوسم

گرچه در سبزترین باغ، ولی خاموشم
گرچه در بازترین دشت، ولی محبوسم

خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی‌تو
با تو گستردگی پهنه اقیانوسم

ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه!
من چرا این‌قدر از آمدنت مأیوسم؟

این غزل حامل پیغام خصوصی من است
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

گرچه تکرار نباید بکنم قافیه را
به‌خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم

بار دیگر می‌گویم تا یادت نرود:
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

 

شاعر ؟؟؟

شنبه سوم 11 1388

 

 

در من بگیر بار دگر، ای دم غزل!
من بازگشته‌ام به تو، ای عالم غزل!

ای عالم عزیز که تقدیر روزگار
چندی گرفت از تو مرا، از غم غزل

حالا دوباره آمده‌ام با همان جنون
تا محو و گم شوم در پیچ و خم غزل

من باز گشته‌ام که بگیرم به جد‌ّ و جهد
از دست شاعران جوان پرچم غزل

هان! رفتم از تو، ای من بی‌ذوق‌ پیش از این!
تا بعد از این دوباره شوم محرم غزل

دنیا همه برای تو، بگذار بعد از این
او هم‌دم تو باشد و من هم‌دم غزل

بسیارها و بیشترین‌ها برای تو
من قانعم به قافیه‌های کم‌غزل

پیوند خورده است از آغاز بخت من
با تار و پود قالب مستحکم غزل

از هر طرف که می‌نگری رقص شعله است
در من گرفته سرکش و سوزان دم غزل

 

شاعر ؟؟؟

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه سوم 11 1388



کی به سامان برسانند پریشانی‌تان


با جهالت به هم آمیخت مسلمانی‌تان


پرده‌دار حرم عطر و کبوتر شده‌اید


خاک این دولت ناخواسته ارزانی‌تان


بر سر سفرة عشق‌‌اید ولی دست خدا


دوزخی ریخته در کاسة پیشانی‌تان


گوشه‌ای یافتم از حکمت پیران عجم


افعی خفته به گنج است نگهبانی‌تان


کاش می‌کرد ابومسلم آهنگ حجاز


تا برقصاند با تیغ خراسانی‌تان

 

عبدالجبار کاکائی

دسته ها : ادبی - مذهبی - شعر - سیاسی
شنبه سوم 11 1388

عزیز فاطمه ...


ما ایستاده‌ایم سپیدار بگذرد


یلدای برفی از شب تکرار بگذرد


ماه سپید، چادر مه را به سر کند


تا چشمه‌های برف، پری‌وار بگذرد


فوّاره نیست، سرو سپید آبشار نیست


این چشمه قد کشیده که سرشار بگذرد


روزی هزار رود تو را تشنه‌تر شود


روزی هزار چشمه اگر یار بگذرد


روزی هزار مصر، تو را جان فدا کند


یوسف اگر به چشم خریدار بگذرد


چیزی شبیه عشق، دلم را گرفته است


کی این شبان سرد گرفتار بگذرد


این گریه‌های عاشقی از جنس دیگری‌ست


این جا عیار عشق ز معیار بگذرد


از سیم خاردار عزیزان گذشت و رفت


بوی گلی که از سر دیوار بگذرد

 

بیژن ارژن

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه سوم 11 1388

 

 

با خودم بودم و تنها با خودم بودم و خسته


مث سنگ ناشناسی که زمین دستاشو بسته


فکر دور تو رو داشتن برا من خیلی عجیب بود


حس پروازُ نداشتم آسمون برام غریب بود


مثل گنجیشکای عاشق اومدی و پرکشیدی


آتیش عشقُ به جونِ من دربدر کشیدی


سنگ عاشق نمی تونه رو زمین تنها بمونه


رد گنجیشکُ می گیره تا خودش رو برسونه


اما گنجیشک هراسون حس سنگُ نمی فهمه


عشقُ با بوسه شناخته عشق و جنگ ُ نمی فهمه


من دوسِت دارم ولی حیف روی شاخه‌ها اسیری


تو می تونی مال من شی اگه مثل من بمیری

 

 

عبدالجبار کاکایی

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه دوم 11 1388

 

یا ابا صالح ...



چه می‌شود که مرا هم به آسمان ببری


به میهمانی سبز فرشتگان ببری


چه می‌شود که در این قحط عشق و شربت و شعر


مرا به کشف غزلهای مهربان ببری


چه می‌شود که در این ابتدای راه مرا


به روزهای خوش آخر‌الزمان ببری


چه می‌شود که همین جا مدینه‌ات باشد


تو هم برای یتیمان شبانه نان ببری


چه می‌شود که بیایی از این به بعد مرا


به عمق حادثه آن سوی امتحان ببری


چه می‌شود که مرا مثل عاشقان خودت


سه‌شنبه‌های اجابت به جمکران ببری

 

اصغر رجبی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
جمعه دوم 11 1388



ای در هوای تو جاری، عطر نسیم بهاران


آوای گرم کلامت، پیچیده در کوچه‌ساران


در خانه‌های دل ما، عشق تو مأوا گزیده است


شوف وصال تو برده است، تاب از دل بی‌قراران


با مرغ غم هم‌نواییم، در این کویر عطش‌خیز


ای ابر رحمت به رقص آر، شولای بشکوه یاران


یاران عاشق گذشتند، از مرز سرخ شهادت


بردند داغ فراقت، بر وسعت لاله‌زاران


آهنگ ماندن نداریم با این غم خانمان‌سوز


دوران به کام کلاغان، آتش به جان هزاران


تا چند باید نشستن، در کنج ویرانه‌ی غم


تا چند باید ببینیم، بر گنج‌ها نقش ماران


خون دل از دیده جاری است، مستضعفان جهان را


بر سینه‌شان زخم کاری، از خنجر نابکاران


در عرصه‌ی خون و شمشیر، چون پا نهی بهر پیکار


ریزند سر پیش پایت، از بیم جان تکسواران


در این غروب غم‌انگیز، در غربت زرد پاییز


کِی می‌رسد دستهامان، بر شال سبز بهاران


پیداست این که می‌آیی، غم‌ها ز دل می‌زدایی


آغوش خود می‌گشایی، بر روی چشم‌انتظاران

 

عباس براتی پور

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
جمعه دوم 11 1388

 

تموم شد ترانه
به پایان رسیدم
اگر گریه کردم
اگر دل بریدم

تموم شد ترانه
قلم را شکستم
به کنجی خزیدم
به ماتم نشستم

نوشتم سکوت و
صدا می شنیدی
به هر خط شکستم
تو گفتی ندیدی

می تونستی از تب
ترانه بسازی
دلی رو که بردی
دوباره ببازی

می تونستی ماهُ
به خوابم بیاری
رو پیشونی شب
ستاره بذاری

اگر بی اجازه
تو شعرم نشستی
چرا دل بریدی
چرا دل نبستی

تموم شد ترانه
چشات غرق خوابه
سؤال من از تو
هنوز بی جوابه

 

اهورا ایمان

 

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه دوم 11 1388



تو پی کدوم ستاره پشت ابرا خونه کردی


رفتی و چیزی نگفتی گریه رو بهونه کردی


من سوال ساده تو، توجواب مشکل من


ردپای رفتن تو روی صحرای دل من


کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده شهره


ماه تو گوش خونه گفته دیگه با پنجره قهره


سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره


دلم از وقتی که رفتی دیگه همسایه نداره


وقتی آسمون شبهام زیر سایه چشاته


وقتی حتی این ترانه رنگ غربت صداته


نمی ذارم این دوراهی سرراه ما بشینه


نمی ذارم این جدایی رنگ فردا رو بگیره


شبو با فانوس اشکت می‌برم به روشنایی


با تو می‌رسم دوباره به طلوع آشنایی


می دونم هرجا که هستی دل تو اهل همین جاست


واسه من و تو اینجا اول و آخر دنیاست

 

 افشین یداللهی

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه دوم 11 1388
X