وطن امروز نوشت:
براساس استدلال طرحکنندگان این شایعه، فلاحیپور از بزرگنمایی بازیگران «دلنوازان» شاکی بوده و ادعا کرده که حرمت بازیگری او در نگارش فیلمنامه این مجموعه نادیده گرفته شده است و تنها چیزی که در این سریال به چشم میآید بازیگران جوان آن هستند(!!) احتمالاً بر همین اساس هم پرویز فلاحیپور با گروه قطع همکاری کرده و از ادامه حضور در پروژه انصراف داده است.
همچنین بودند کسانی که همین خبر را به اختلافات مالی بر سر دستمزد، مستدل کرده و آن را موجب دلگیری فلاحیپور از «دلنوازان» دانستند. یکشنبهشب و با پایان ناگهانی کاراکتر «جهان» در داستان «دلنوازان» و کشته شدن او احتمال صحت این شایعات و اختلافات در ذهن مخاطبان قوت گرفت و حتی برخی پایان سریال را متأثر از این حاشیهها و زودتر از موعد مقرر دانستند، اما اصل ماجرا گویا صورت دیگری داشته است.
پرویز فلاحیپور در گفتوگو با «وطن امروز» درباره کشته شدن «جهان» در سریال و پایان نقشش میگوید: من متاسفانه چند هفتهای است مبتلا به آنفلوآنزای نوعA شدهام و حال خیلی بدی دارم. اصلا در شرایطی نبودم که بخواهم بازی در این مجموعه را ادامه دهم. من حتی در پاسخ به اصرارهای پیاپی آقای مهام (تهیهکننده مجموعه) مبنی بر ادامه حضورم در سریال، به ایشان گفتم بیایند حال مرا ببینند، من تمام بدنم درد میکرد و قادر به حرکت نبودم و به خاطر تزریق انواع و اقسام آمپولها تمام دستم سوراخسوراخ شده بود! بازیگر نقش«جهان» در پاسخ به این سؤال که آیا از ابتدا قرار بود جهان کشته شود یا این تغییر در پایانبندی به دلیل وضعیت او بوده است، گفت: پایان نقش من به شکل دیگری بود و قرار نبود که در نهایت کشته بشوم، اما روال عادی داستان در نسخه فعلی تغییر چندانی نکرده است.
وی درباره حضور پررنگتر بازیگران جوان و نقش بیشتر آنها نسبت به بازیگران پیشکسوت در مجموعه که برخی آن را محور اختلافش با گروه تولید «دلنوازان» اعلام کرده بودند هم گفت: من از حضور جوانان در این سریال راضی هستم و به نظرم حدیث میرامینی و شاهرخ استخری حضور خیلی خوبی داشتهاند.
این حرفها که درباره من گفته شده ساخته ذهن و توهم یک سری افراد است که من اصلا نمیدانم از کجا این حرفها را درمیآورند. اصلا چرا من باید در اینباره حساسیت از خودم نشان دهم، من که اسمم اول عنوانبندی آمده و عملا نقش یک سریال هستم. با وجود تمام این اظهارات اما فلاحی پور به طور قاطع وجود اختلافات را رد نکرد و چنین اختلاف سلیقههایی را طبیعی دانست و گفت: من برای شخصیتپردازیها با عوامل کار اختلاف سلیقه داشتم اما این اختلاف سلیقه دلیل بر دعوا و درگیری نیست. آقای سهیلیزاده از دوستان من است همین طور آقای مهام و محمدی، ما فقط سر شخصیتپردازیها با هم مشکل داشتیم و به نظرم این تضارب سلیقهها موجب بهتر شدن کار میشود.
در حال حاضر هم از برخورد مردم و اینکه سریال «دلنوازان» با اقبال عمومی مواجه شده است، خوشحالم. امیدوارم که سلیقه مردم در آینده ارتقا پیدا کند و جایگاه یک سریال را در قیاس با دیگر سریالها بدانند.
نشریه علمی پاپ ساینس با رو به پایان گذاشتن سال 2009 لیستی از 100 نوآوری برتر سال را با معیارهایی متفاوت از معیارهای رده بندی های دیگر نشریات اعلام کرد. در بخش فناوری های خودرو، مرسدس S400 BlueHybrid به عنوان اولین خودروی جهان که باطری های لیتیومی را جایگزین باطری های نیکل-هیبریدی کرده است، رتبه اول را به دست آورده است. تلسکوپ فضایی کپلر سازمان ناسا نیز در بخش هوانوردی و فضا رتبه اول را به دست آورده است. ماموریت این تلسکوپ که در ماه مارچ به مدار پرتاب شده است یافتن سیاره های شبه زمینی است که احتمال کشف حیات در آن وجود داشته باشد. این تلسکوپ در حال حاضر به صورت مداوم حدود 100 هزار ستاره را در فاصله 600 تا سه هزار سال نوری از زمین تحت نظر گرفته است. در بخش رایانه نرم افزار WolframAlpha به دلیل توانمندی اش در پاسخ گویی به سئوالات کاربران با ارائه لینکهای اینترنتی که می توانند پاسخ خود را در آن بیابند، به عنوان یکی از نوآوری های برتر سال 2009 انتخاب شده است. بزرگترین ساختار شیشه ای مقاوم در برابر وزن در میدان تایمز در بخش مهندسی توانسته است به یکی از برترینهای نوآوری تبدیل شود. این ساختار توانسته است پلکان شیشه ای را بر روی سطح شیشه ای دیگر با ضخامت پنج سانتیمتر حفظ کند در ساخت این سازه از صفحات پلاستیکی با مقاومت 100 برابر بیشتر از صفحات لمینتی و بستهایی با مقاومتی پنج بار بیشتر از چارچوبهای چوبی به وجود آمده است. در بخش تجهیزات دوربین دوست داشتنی کانن EOS 5D Mark II که به عنوان اولین دوربین دیجیتال جهان که پرتره رسمی رئیس جمهور آمریکا را به ثبت رسانده نیز شناخته می شود، رتبه اول تجهیزات نوآورانه را کسب کرده است. این دوربین عکاسی با وضوح 21 مگاپیکسل از پنج حالت فیلمبرداری نیز برخوردار است و عکسها را در ابعادی مشابه فیلمهای 35 میلیمتری نمایش می دهد. پودر Thiol-SAMMS به عنوان یکی از قدرتمند ترین مواد جاذب جیوه از مایعات به عنوان سبزترین نوآوری سال 2009 انتخاب شده است، این پودر که هر یک از بلورهای آن از مولکولهای طراحی شده اسفنجی شکل برای جذب جیوه تشکیل شده است، نتیجه 15 سال مطالعه دانشمندان بوده و می تواند 100 برابر هر جاذب دیگری به تصفیه آب از آلاینده ها بپردازد. رتبه اول بخش بهداشت و درمان برترین نوآوری های سال 2009 نشریه پاپ ساینس به سیستمی پیچیده با نام سیستم درمانی NeuroStar TMS اختصاص پیدا کرده است که برای درمان افسردگی حاد طراحی و ساخته شده است. استفاده از این سیستم به آسانی مسواک زدن بوده و با انتقال امواج الکترومغناطیسی به غشای پیشین در مغز به درمان افسردگی بیماران می پردازد این بخش از مغز مسئولیت کنترل و تعدیل خلقیات را در انسان به عهده دارد. عنوان برترین نوآوری در بخش سرگرمی به یکی از محصولات شرکت مایکروسافت اختصاص پیدا کرده است. این ابزار امکان انجام بازی های رایانه ای را بدون نیاز به هیچ ابزار کنترلی امکان پذیر می کند. Project Natal بازی های Xbox 360 را نسبت به حرکات بدن حساس کرده و به این شکل بازیکن می تواند با حرکات کامل بدن خود، بازی را اداره کند. چکشهای بادی شرکت بوش که نسبت به دیگر تجهیزات مشابه از دقت و نیروی بالاتری برخوردار است، در بخش تجهیزات خانگی رتبه اول نوآوری در جهان را کسب کرده است، این ابزار نسبت به ابزارهای مشابه 20 بار کوچکتر بوده و در عین حال 10 برابر قدرتمند تر است. در بخش بازآفرینی در نوآوری قایق سریع السیر Sea-Doo GTX با سرعتی در حدود 100 کیلومتر بر ساعت و با قدرت موتوری برابر 260 اسب بخار در رتبه اول قرار گرفته است. ایمنی بالا و سیستم منحصر به فرد کنترل این قایق از عوامل اصلی برتری آن نسبت به دیگر تجهیزات اعلام شده است.
و در نهایت رتبه اول برترین نوآوری جهان در بخش ایمنی به قدرتمند ترین کاغذ دیواری جهان اختصاص یافته است. کاغذ دیواری X-Flex نسلی جدید از کاغذ دیواری ها به شمار می رود که در برابر انفجار، مواد شیمیایی و دیگر فشارهای محیطی بسیار مقاوم است. این ابداع به منظور جلوگیری از ویران شدن دیوارها و سقف پناهگاه ها پس از انفجار و یا هر حادثه دیگری ابداع شده است. |
ای قاصدکان خوش خبر ... | |
ای قاصدکان خوش خبر اینجا
کار من دل گرفته بی صبری است
این خانه شبیه خانه ی نیما
از هر طرفی که می روی ابری است
در شعر اگر من و رفیقانم
از حافظ و از فروغ می گوییم
اما به هوای سکه ای زرین
پشت سر هم دروغ می گوییم
امروز اگر من و رفیقانم
تیغ آخته ایم بر گلوی هم
دیروز پر از بگو مگو بودیم
"ما چون دو دریچه روبروی هم" ۱
بی شاعر روزهای بارانی
"هر لحظه غمی و هر غمی دردی " ۲
خنجر همه در کف رفیقان است
ای وای چه روزگار نامردی
سنگیم میان شهر سنگستان
شعر از غم ما مگر فروکاهد
شاعر! غزلی ترانه ای بیتی ...
این شهر هوای تازه می خواهد
با وعده به هیچ می فروشندت
ای وای چه روزگار ارزانی
آی ای اخوان که خفته ای در طوس
بر خیز که سرکنی زمستانی
چندی است به لاک غم فرو رفته است
این شهر فسونگر برادر کش
از سکه فتاده غیرت و مردی
ما شاعرکان به سکه ای دلخوش
ای قاصدکان خوش خبر چندی است
این خانه ی دل گرفته کم نور است
آشفتگی ترانه های من
از دوری قیصر امین پور است ....
*
۱: م. امید
۲: مصرع از مجید زهتاب است
سعید بیابانکی
در دیدار با رهبر انقلاب ....
شکر ایزد فنآوری داریم
صنعت ذرهپروری داریم
از کرامات تیم ملیمان
افتخارات کشوری داریم
با نود حال میکنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم
وزنهبرداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم
میتوانیم صادرات کنیم
بس که جوکهای آذری داریم
گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده و کلانتری داریم
خواهران از چه زود میرنجید
ما که قصد برادری داریم
ما برای اثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم
این طرف روزنامههای زیاد
آن طرف دادگستری داریم!
جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم
حرفهامان طلاست سیسال است
قصد احداث زرگری داریم
ما در ایام سال هفده بار
آزمون سراسری داریم
اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم
تا بدانند با بهانه طنز
از همه قصد دلبری داریم
هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم
سعید بیا بانکی
انتظار
خداکند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سرراهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پراز خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سال ها که دراین دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
براین مشام و براین جان چه می شود یارب
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خداکند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی
محسن زنگنه: «جوانان ما برای این مقوله بزرگ نیاز به حمایتکننده یا متولی دارند که هماکنون ما میخواهیم متولی باشیم.»
1- خدا خیرشان بدهد. سالهاست که این قضیه «متقاضی» دارد ولی «متولی» ندارد.
2- با این حساب بعد از این مطربان خوشالحان در شب عروسی میخوانند:
شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست
به شرط آنکه پسر را «سازمان ملی جوانان استان تهران» کند داماد
رئیس سازمان ملی جوانان استان تهران: «از 110هزار و 510 مورد طلاق اتفاق افتاده در سال 87، 46درصد در فاصله زمانی یک تا چهار سال رخ داده که بسیار آمار امیدوارکنندهای است.»
1- بالاخره 110هزار زوج طلاق گرفتهاند، این کجایش باعث امیدواری است؟
2- اساساً مگر طلاق هم باعث امیدواری است؟
3- اینکه زوجها بین یک تا 4 سال طلاق بگیرند، چه کسی را امیدوار میکند؟
4- چرا ازدواج باید متولی داشته باشد، ولی طلاق باید همینجوری بیسر و صاحب و بیمتولی بماند؟
محسن زنگنه: «افزایش کلاسهای مشاوره، فرهنگسازی و توانمندسازی جوانان در مبحث ازدواج سبب شده طول مدت ازدواج از یک سال به چهار سال افزایش یابد.»
1- کلاسهای مشاوره و فرهنگسازی را متوجه میشویم چیست. کاش درباره مبحث «توانمندسازی» یک مقدار توضیح بدهند.
2- خب کلاسهای مشاوره را مفیدتر، فرهنگسازی را عمیقتر و توانمندسازی را شدیدتر کنند تا بیشتر از 4 سال دوام بیاورد.
رئیس سازمان ملی جوانان استان تهران:«یکی از دلایل این مسئله دوری خانوادهها از مسائل اجتماعی و ارتباط مستقیم آنها با مسائل سیاسی است.»
این مورد اخیر باید حتماً در موقعیتهای گوناگون اجتماعی- سیاسی - خانوادگی شرح داده شود.
موقعیت اول: خانه
زن: آخه تو چته؟ چرا چن وقته از مسائل اجتماعی دوری میکنی؟
مرد: نمیتونم. من درگیر یه ارتباط مستقیم تازه شدم.
زن: به به، چشمم روشن، قضیه چیه؟
مرد: من درگیر ارتباط مستقیم با مسائل سیاسی شدم، واسه همین از مسائل اجتماعی دوری میکنم.
زن: پس منم ازت طلاق میخوام به خاطر مسائل سیاسی اخیر و درگیری مستقیم با آن.
مرد: باشه، منم طلاقت میدم به خاطر مسائل سیاسی اخیر و درگیری مستقیم با آن.
موقعیت دوم: ستاد انتخاباتی
زن: خجالت بکش! چرا پاتو از زندگی ما نمیکشی بیرون، چرا شوهرمو ازم گرفتی؟ چرا میخوای من بیوه بشم. آخه من یه زن تنها، اونم توی این اغتشاشات اخیر با سه تا بچه قد و نیم قد چیکار کنم؟ از وقتی تو مث بختک افتادی روی زندگی ما، دیگه بچههام باباشونو نمیبینن. دیگه شوهرم از مسائل اجتماعی دوری میکنه.
کاندیدای موردنظر: شما خودتو چیز نکن، بالاخره درست میشه. بالاخره شوهرتون برمیگرده سرخونه و زندگی و از مسائل چیز هم دوری نمیکنه. شما فقط یه چند روزی چیز روی جیگر بذار یا بالعکس، خدا بزرگه.
موقعیت سوم: ستاد مردمی انتخاباتی
زن: همه اون چیزایی که اون زن توی موقعیت دوم به اون یکی کاندیدا گفت به علاوه اینکه اگر شوهرمو بهم پس ندین میرم بقیه زنارم صدا میزنم و یه جنبش میکنیم که لنگهشو ندیده باشین.
کاندیدای مردمی موردنظر: اولاً که سلام و خسته نباشید. ثانیاً که عوض جنبش کردن، بدونین که من میخوام واسهتون وزیر زن بیارم. ثالثاً مشکل از شوهر شما نیست. شما میدونی شوهر بندهخدات الان داره با چنتا جناح و چه کسایی میجنگه؟ خب با این همه جنگ و جدال که دیگه وقت واسه روابط اجتماعی نمیمونه. شما برو یقه اونا رو بگیر. میدونی اونا کیین؟ لیست اونا الان توی جیبمه. بگم؟ بگم؟ میگما!
(زن خشمگین بیرون میرود و به کوری چشم آنها که شوهرش را از چنگش درآوردهاند و با شوهرش میجنگند به کاندیدای موردنظر مردمی رأی میدهد تا وزیر زن هم داشته باشند و بیخودی دنبال جنبش کردن نباشند که هزار و یک مفسده هم در پی دارد طبیعتاً)
منبع : خبر آن لاین
رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در بسیاری از ملاقات هایی که با اهالی فرهنگ و قلم داشته اند از منظر زاویه دید خود به مقوله کتاب و کتابخوانی حاضرین را شگفت زده کرده اند. عمق بینش ایشان به مساله فرهنگ و به ویژه کتابخوانی همواره یکی از نکاتی بوده است که زبانزد خاص و عام بوده است. به مناسبت آغاز هفته کتاب نگاهی داریم به مقوله کتاب و کتابخوانی از منظر ایشان
الف) اهالی قلم
گزیده ای از سخنان ایشان در ارتباط با شخصیت جلال آل احمد
1ـ دقیقاً یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آلاحمد آشنا کرد. دو کتاب «غربزدگی و دستهای آلوده» جزو قدیمیترین کتابهایی است که از او دیده و داشتهام. اما آشنایی بیشتر من بوسیله و برکت مقاله «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوانهای امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای این کار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطرهانگیز است. در حرفهایی که رد و بدل شده هوشمندی، حاضر جوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلّهی «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج میزد. جلال قصهنویس است (اگر این را شامل نمایشنامهنویسی هم بدانید) مقالهنویسی کار دوّم او است. البته محقّق و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب؛ در روزگاری که من او را شناختم به هیچوجه ضد مذهب نبود، بماند که گرایش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجستهی آن بهعنوان سنتهای عمیق و اصیل جامعهاش، دفاع هم میکرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمینگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناختهشدهای را هم به این صورت جایگزین آن نمیکرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگیاش موجب شده بود که اسلام را ــ اگرچه بهصورت یک باور کلی و مجرد ــ همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفتانگیز سالهای 41 و 42 او را به موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمیکردند و حتی به رو نمیآوردند!
اما تودهای بودن یا نبودنش؛ البته روزی تودهای بود. روزی ضد تودهای بود. و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنهها و فراز و نشیبها و متوقّف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم میماند و قلههای بلندتر را هم تجربه میکرد.
اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکریاش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است، باید گفت «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشان دهنده و معیّن کنندهی شخصیت حقیقی آل احمد است. در نظر من، آلاحمد، شاخصهی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است. امّا در یک کلمه میشود آن را «توبهی روشنفکری» نامید. با همهی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.
جریان روشنفکری ایران که حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آلاحمد» توانست خود را از خطای کجفهمی، عصیان، جلافت و کوتهبینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمیها و تشخیصهای غلطش و هم از بددلیها و بدرفتاریهایش.
آلاحمد، نقطهی شروع «فصل توبه» بود. و کتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این کتاب را نمیشود نوشتهی سال 43 دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روز به روز آلاحمد، کتاب را کامل میکرده است. در سال 47 که او را در مشهد زیارت کردم؛ سعی او در جمعآوری مواردی که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همین را میگفت.
البته جزوهای که بعدها به نام «روشنفکران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و یکی دو افاده از زید و عمرو، به نظر من تحریف عمل و اندیشهی آلاحمد بود. خانواده آلاحمد حتی در «نظام نوین اسلامی» هم، تاکنون موفق نشدهاند ناشر قاچاقچی آن کتاب را در محاکم قضایی اسلامی محکوم یا تنبیه کنند. این کتاب مجمعالحکایات نبود که مقداری از آن را گلچین کنند و به بازار بفرستند. اثر یک نویسندهی متفکر، یک «کل» منسجم است که هر قسمتش را بزنی، دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزهای بود و چه استفادهای از نام و آبروی جلال میخواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت...
به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع میشود. روشنفکر درست آن کسی است که در جامعهی جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم میدهد و آنان را به راهینو میکشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است؛ با طرح آن آگاهیها، بدان عمق میبخشد.
برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعهی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که میشود: العلماء ورثة الانبیاء.
آلاحمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بیبهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملّت که به سوی انقلابی تمامعیار پیش میرود، نعمت بزرگی است. و آلاحمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است. و این برای یک انقلاب، کم نیست.
این شایعه (باید دید کجا شایع است. من آن را از شما میشنوم و قبلاً هرگز نشنیده بودم.) باید محصول ارادت به شریعتی باشد و نه چیز دیگر. البته حرف فی حد نفسه، غلط و حاکی از عدم شناخت است. آلاحمد کسی نبود که بنشیند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود. و ای کاش آلاحمد چند سال دیگر هم میماند.
آن روز هر پدیدهی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت میدادیم. درست هم بود. امّا از اینکه آلاحمد را چیزخور کرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی.
مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست ـ شمایی که او را میشناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر میماند ... افسوس.
گزیدهی سخنان رهبر معظم انقلاب دربارهی کتاب "خاکهای نرم کوشک"
الان چند سالى است که کتابهایى دربارهى سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مىنویسند و بنده هم مشترى این کتابهایم و مىخوانم. با اینکه بعضى از اینها را من خودم از نزدیک مىشناختم و آنچه را هم که نوشته، روایتهاى صادقانه است- این هم حالا آدم مىتواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغهآمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکاندهنده است. آدم مىبیند این شخصیتهاى برجسته، حتى در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمدهاند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسى، یک جوان مشهدى بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشتهاند و من توصیه مىکنم و واقعاً دوست مىدارم شماها بخوانید. من مىترسم این کتابها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب "خاکهاى نرم کوشک" است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبرى نداشتم. بعد از شهادتش، بعضى از دوستان ما که به مجموعههاى دانشگاهى و بسیج رفته بودند و با این جوان بىسواد- بىسواد به معناى مصطلح؛ البته سه، چهار سالى درس طلبگى خوانده بوده، مختصرى هم مقدمات و ابتدایى و اینها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، مىگفتند آنچنان براى اینها صحبت مىکرده و حرف مىزده که دلهاى همهى اینها را در مشت مىگرفته. بهخاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونى را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس مىکرده؛ بعد هم بعد از شجاعتهاى بسیار و حضور در میدانهاى دشوار، به شهادت مىرسد؛ که حالا کارى به جزئیات آن ندارم. این زیباییهایى که آدم در زندگى یک چنین آدمى یا شهید همت و شهید خرازى مىتواند پیدا کند و یا اینهایى که حالا هستند، نظیرش را شما کجا مىتوانید پیدا کنید؟ کجا مىشود پیدا کرد؟
ب) بیانات مقام معظم رهبری در ارتباط با اهمیت کتاب و کتابخوانی
ارتباط مردم با کتاب، باید بیش از این باشد. من مىبینم که متأسفانه کتاب در جامعه ما، آن مقدار که شأن این جامعه اقتضا مىکند، رواج ندارد. اگر ما یک جامعه بىفرهنگ و تاریخ بودیم؛ جامعهاى بودیم که گذشته و کسان فرهنگىِ با معرفت و برجستهاى ندارد؛ انسانهاى بااستعداد و فهیم و داراى بینش و طرز فکر بالا ندارد (مثل بعضى از جوامع گوناگونى که در گوشه و کنار دنیا هستند) بىرغبتى به کتاب قابل توجیه بود؛ امّا در جامعه ما با این همه انسانهاى فرهنگى، برجسته، والا، اساتید، مؤلّفین، آشنایان با کتاب، شعرا، نویسندگان، علماى بزرگ، دانشگاهیان برجسته و عناصر فرهنگى و عالِم، چرا باید اُنس با کتاب اینطور باشد؟! سابقه فرهنگى و تاریخى ما خیلى زیاد است. جامعه ما اساساً جامعهاى پخته و بالغ شده است؛ یک جامعه ابتدایى و بدوى نیست. مردم ما باید بیش از این با کتاب آشنا باشند.
منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال مطالعه خوابشان مىبرد. خود من هم همینطورم. نه اینکه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مىکنم؛ تا خوابم مىآید، کتاب را مىگذارم و مىخوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مىخواهند بخوابند حتماً یک کتاب کنار دستشان است. من فکر مىکنم که همه خانوادههاى ایرانى باید اینگونه باشند. توقّع من، این است. باید پدرها و مادرها، بچهها را از اوّل با کتاب محشور و مأنوس کنند. حتّى بچههاى کوچک باید با کتاب اُنس پیدا کنند. باید خریدِ کتاب، یکى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم باید بیش از خریدن بعضى از وسایل تزییناتى و تجمّلاتى - مثل این لوسترها، میزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به کتاب اهمیّت بدهند. اوّل کتاب را مثل نان و خوراکى و وسایل معیشتى لازم بخرند؛ بعد که این تأمین شد به زواید بپردازند. خلاصه، باید با کتاب اُنس پیدا کنند. در غیر این صورت، جامعه ایرانى به هدف و آرزویى که دارد - که حقّ او هم هست - نخواهد رسید.
متأسفانه کتابخوانى، جز در بین یک عده از اهل علم و اهل تحصیل و کسانى که به طور قهرى با کتاب سر و کار دارند، یک کار رایج و روزمره به حساب نمىآید؛ در حالى که کتابخوانى باید مثل خوردن و خوابیدن و سایر کارهاى روزانه، در زندگى مردم وارد بشود.
چرا ما وقتى که یک کتاب خوب را نگاه مىکنیم، مىبینیم که مثلاً ده هزار نسخه از آن چاپ شده است؛ بعد اگر خیلى استقبال شده باشد، به چاپ دوم و سوم مىرسد و مجموعاً چهل، پنجاه هزار نسخه در ظرف چند سال چاپ مىشود؟ در حالى که کشور ما با بیش از پنجاه میلیون نفوس - که اگر بچهها و بىسوادان را از اینها خارج کنیم - شاید بیش از بیست میلیون نفر هستند که مىتوانند از کتاب استفاده کنند. چرا باید پنج هزار، ده هزار و حداکثر پنجاه هزار نسخه کتاب چاپ بشود؟ اصلاً یعنى چه؟ معلوم مىشود که در بین مردم ما، کتابخوانى رایج نیست. این، خیلى تأسفآور است.
من مىگویم بایستى جوانان، پیران، مردان، زنان، شهریها، روستاییها و هر کسى که با کتاب مىتواند ارتباط برقرار کند، باید کتاب را در جیبش داشته باشد و تا یکجا بىکار نشست - مثل اتوبوس، تاکسى، مطب پزشک، اداره، درِ دکان وقتى که مشترى نیست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - کتاب را دربیاورد و بخواند.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: سایت مقام معظم رهبری