دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1811946
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 یا ابا صالح ...

 

گذشت مردی از اینجا که رنگ دریا بود


شبیه سرو و صنوبر بلندبالا بود


ز هرم گرم نفس‌هاش عشق می‌بارید


و عاشقانه‌ترین شعر دفتر ما بود


شبیه صاعقه بر خصم شعله می‌بارید


و یکه‌تازترین مرد در خطرها بود


خدای شعر غزل‌گونه‌های عرفانی


خدای صلح،‌ هنر، عشق،‌ چون مسیحا بود


قدم به باغ اساطیری زمان می‌زد


ورای قصه و افسانه و معما بود


به سحر عشق قرار از دل جهان می‌برد


به حکم عقل به آیینه حکم‌فرما بود


گدازه‌وار دلش را به جوش می‌آورد


غمی که در صدف چشم شاپرک‌ها بود


پرنده‌وار به آفاق شعر پر می‌زد


غزال دشت غزل‌هاش سخت زیبا بود

 

آسیه رحمانی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
سه شنبه بیست و نهم 10 1388

 سوار سبز پوش من ...

 

ای که چون نور در آئین زمین مشهوری!


زرد شد بی‌تو همه باغچه‌ها از دوری


کم کن این فاصله را، وقت شکیبایی نیست


یک هزاره ست که دل می‌بری و مستوری

روزها می‌گذرد بی‌تو غریبانه و سرد


در فراسوی کدامین شبِ غم محصوری؟


عطر کندوی لبت می‌وزد اینجا، امّا


شهد باید که رَوَد از سر ما مخموری


رودی از ابر دعایت به اجابت برسان


تا بیفتد به تن خشک درختان شوری


عاشقی شیوة رندان بلاکش باشد


چقدر صبر؟ چه اندازه غم مهجوری؟

 

آسیه رحمانی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
سه شنبه بیست و نهم 10 1388

تلاقی‌ صخره‌ با دریا

دلم‌ شکسته‌تر از شیشه‌های‌ شهر شماست‌


شکسته‌ باد کسی‌ کاین‌چنین‌‌مان‌ می‌خواست


شما چقدر صبور و چقدر خشمآگین‌


حضورتان‌ چو تلاقی‌ صخره‌ با دریاست‌


به‌ استواری، معیار تازه‌ بخشیدید


شما نه‌ مثل‌ دماوند، او به‌ مثل‌ شماست‌


بیا که‌ از همة‌ دشتها سؤ‌ال‌ کنیم‌


کدام‌ قله‌، چنین‌ سرفراز و پابرجاست؟


به‌ یک‌ کرامت‌ آبی‌ نگاه‌ دوخته‌اید


کدام‌ پنجره‌ این‌گونه‌ باز، سوی‌ خداست؟


میان‌ معرکه‌ لبخند می‌زنید به‌ عشق‌


حماسه‌ چون‌ به‌ غزل‌ ختم‌ می‌شود، زیباست‌


شما که‌اید؟ صفی‌ از گرسنگی‌ و غرور


که‌ استقامت‌ و خشم‌ از نگاهتان‌ پیداست‌


اگر چه‌ باغچه‌ها را کسی‌ لگد کرده‌


ولی‌ بهار فقط‌ در تصرف‌ گل‌هاست‌


تخلص‌ غزلم‌ چیست‌ غیر نام‌ شما؟


ز یمن‌ نام‌ شما خود زبان‌ من‌ گویاست‌

 

سهیل محمودی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
يکشنبه بیست و هفتم 10 1388

 

سرم را نیست سامان جز تو، ای سامان من بنشین


حریم جان مصفا کرده‌ام، در جان من بنشین


ز اوج آسمان آرزوها، سر بر آوردی


کنون این مهر روشن، در دل ایمان من بنشین


دو چشمم باز اما، غیر تاریکی نمی‌بینم


شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین


بیا کز نور روی تو، چراغ دل بر افروزم


بیا تا بشنوی اندوه بی پایان من بنشین


دل هر ذره لبریز است، از نور جهان‌گیرت


امید من بیا در باور پنهان من بنشین


به خوابم آمدی کز شوق رویت دیده نگشایم


سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین


مرا عهد تو با جان بسته دارد رشتة الفت


تو نیز ای دوست لختی بر سر پیمان من بنشین


مرا هرگز نشاید تا تو را در شعر بسرایم


طبیبا، غمگسارا، از پی درمان من بنشین

 

سپیده کاشانی

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
يکشنبه بیست و هفتم 10 1388

 

 سوار سبز پوش من مولا...



دو دستت پر گرفت از آستین تا کسب نور از عرش


که آرد در شبت داوود، ‌فانوس زبور از عرش


بمان با درد خود در انتظار حضرت موعود!


که نازل می‌شود بر خاک ایوبی صبور از عرش


به قوتی لایموت از آسمانها خاک محتاج است


نگاه خاکیان بی‌نور تو افتاده دور از عرش


تویی رازی که از هفت آسمان در خاک افتاده‌ست


تو جبریلی برای عارفان بهر عبور از عرش


شبیه چشمهای روشنت یک شب دعا فرما


ببارد بر قنوت تشنه‌ام باران نور از عرش


کدامین روز می‌پیچد بهشتی بر تن این خاک؟


بگو کی می‌دمد موسیقی گرم ظهور از عرش


بیا با محشری عظما و با غوغای رستاخیز


بگو جاری شود انفاس تو چون نفخ صور از عرش

 

صالح محمدی امین

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه بیست و ششم 10 1388


برای موعود همه امم



پلک می‌زنی سپیده می‌شود


آسمان دوباره دیده می‌شود


قامت بلند و پر غرور کوه


در برابرت خمیده می‌شود


میوه‌های کالِ باغِ برزخی


با اشاره‌ات رسیده می‌شود


در رگ و پی فسردة زمین


خونِ عاشقی دویده می‌شود


از گلویِ زخمی ستم کشان


بانگِ سرخوشی شنیده می‌شود


قدرِ عالمان به عرش می‌رسد


گوشِ جاهلان کشیده می‌شود


وضعِ واعظانِ قوم دیدنی است


پردة ریا دریده می‌شود


تیر دشمنان به سنگ می‌خورد


مشکلاتشان عدیده می‌شود


هر چه مهره از سیاه و از سفید


بادرایت تو چیده می‌شود


آنچه زائد است نیست می‌شود


آنچه لازم است دیده می‌شود


حاصل کلام: آنچه هست و نیست


بار دیگر آفریده می‌شود...

 

 سیدعبدالجواد موسوی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

یا ابا صالح ...

 

دوباره فصل شکفتن، دوباره شبنم ماه


دوباره خاطره‌ای از طراوتی دل‌خواه


پُر از نشانة شوق است کهکشان خیال


پر از صدای تماشاست کوچه‌های نگاه


گذشت یازده، امشب شب دوازده است


که عکس ماه بیفتد میان برکه و چاه


شلالِ گیسوی شب سپید از مهتاب


رسید پیک سحر، بردمید صبح پگاه


کجاست ماه تمامی که عین خورشید است؟


سروربخش به ناگاهِ جانِ جان آگاه


جوانه زد دل آیین، شکفت شاخة دین


بهار باور مردم، سپید، سرخ، سیاه


که آن سلالة خوبان معدلت‌گستر


رسد به داد دل مردم عدالت‌خواه


بیا که دست امید است و دامن تو عزیز


بیا که منتظران تواند چشم به راه

 

محود جواد محبت

 8/10/1384

 

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
جمعه بیست و پنجم 10 1388


یا ابا صالح بیا ...

 

بی تو چه سخت می گذرد روزگار من


خود را به من نشان بده آئینه دار من


ای آفتاب ! خیره به راهت نشسته ام


رحمی به حال دیده چشم انتظار من


هر شب برای آمدنت گریه می کنند


سجاده و دو دیده شب زنده دار من


امید بسته ام که می آیی و می کشی


دستی به روی این دل امیدوار من


دل را برای آمدنت فرش کرده ام


بشتاب ای امید دل بی قرار من


دست دعا و اشک و نیازم ظهور توست


کی مستجاب می شود این انتظار من 


اسماعیل یکتایی لنگرودی

 

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
پنج شنبه بیست و چهارم 10 1388

 سوار سبز پوش من ...

 

خوشحالم از اینکه باید در انتظار تو باشم


فصل تو را گل بخندم، بوی بهار تو باشم


هر جمعه نرگس بچینم از کوچه باغ خیالت


گل بو شوم از خیالت، تا بی‌قرار تو باشم


مانند پروانه گرد مهر منیرت بگردم


در بزم نورت برقصم، آیینه‌دار تو باشم


بر مَرکبی از سپیده بر بوی ظلمت بتازم


فردا که عدل تو گل کرد، با ذوالفقار تو باشم


یک آرزو مانده بر دل، می‌دانی آقا خودت چیست


پیش از ظهورت نمیرم، در روزگار تو باشم


هر جمعه چشمم به راه است، شاید تو این جمعه شاید ...


عجّل علیٰ، قبلة عشق، تا در کنار تو باشم


می‌دانم امّا چه تلخ است تقدیر من غیر از این نیست


یا از فراقت بمیرم، یا بی‌قرار تو باشم

رضا اسماعیلی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
سه شنبه بیست و دوم 10 1388


مـرده ام؛ این نـفس تازه‌ی مـن فـلـسفـه دارد


روی پـا بودن این برج کـهن فلسفه دارد


سنگ این است که من فکر کنم "قسمتم این بود"


تیشه بر سر زدن «سنگ شکن» فلسفه دارد


دوستی با تو میسّر که نشد نقشه کشیدم


با رفیقان شما دوست شدن فلسفه دارد


گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی،حیف...


و هـمـین "حیـف" خودش مـطـمـئـنـا فلسفه دارد


آمدی بر سر قبرم ، نـشد از قـبر در آیم


تازه فهمیده‌ام این بـند کـفن فـلسفه دارد

 

* کاظم بهمنی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
سه شنبه بیست و دوم 10 1388

 مولای سبز پوش ...

من در ظهور رب زمین شک نمی‌کنم


اصلا به‌هیچ‌وجه به این شک نمی‌کنم


قبلاً زیاد پیش می‌آمد که شک کنم


حالا رسیده‌ام به یقین، شک نمی‌کنم


ذهنیت نبودن تو شک می‌آورد


تو هستی و برای همین شک نمی‌کنم


حافظ که گفت می‌رسی و هیچ‌وقت من


بر فال‌های آینه‌بین شک نمی‌کنم (1)


با شعر هم نمی‌شود ابراز حال کرد


اصلا خودت بیا و ببین شک نمی‌کنم


1) حافظ: زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

 

* رضا جعفری

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
دوشنبه بیست و یکم 10 1388
X