دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1765052
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

سیدمحمد خاتمی و داریوش شایگان برندگان اولین جایزه "گفت‌وگوی جهانی"

اولین جایزه "گفت‌وگوی جهانی" در سال 2009 که از سوی سازمانی به همین نام در دانمارک برگزار می‌شود، به دو چهره نامدار ایرانی تعلق می‌گیرد که سال‌ها در زمینه گفت‌وگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها فعالیت کرده‌اند؛ داریوش شایگان فیلسوف و سیدمحمد خاتمی سیاستمدار.

به گزارش سایت دیپلماسی ایرانی خبر این رویداد را دکتر داریوش شایگان در گفتگو با دیپلماسی ایرانی مطرح کرد. "جایزه گفتگوی جهانی" در سال 2009 تاسیس شده و اولین دوره از کنفرانس ها و جوایز خود را در ژانویه 2010 برگزار می کند. از برندگان جایزه (شایگان و خاتمی) نیز برای شرکت در مراسمی که ژانویه در دانشگاه آرهوس کپنهاگ برپا می شود، دعوت شده است.

داریوش شایگان در این باره گفت: در این جایزه نامزدهایی معرفی شده بودند که دو هفته پیش از میان آنها بنده و آقای خاتمی را به عنوان برگزیده معرفی و طی نامه ای اعلام کردند.

وی افزود: آقای خاتمی از زمانی که رییس جمهور ایران شدن، در توسعه گفتگوی تمدن ها نقش مهمی ایفا کردند؛ بویژه بعد از نطقی که سال 2001 در سازمان ملل خواندند بطور مداوم پیگیر موضوع گفتگوی تمدن ها بوده اند و موسسه ای را هم تاسیس کرده اند.

شایگان در حالی از محمد خاتمی به عنوان فعال در زمینه گفتگو سخن می گوید، که خود در سال های پیش از انقلاب، ایده گفتگوی فرهنگ ها و تحقیقات سامان یافته بینافرهنگی را پایه گذارد و در شناخت فرهنگ ملل مختلف کوشا بود.

وی با نام بردن از مراکزی چون تلویزیون ملی ایران، دانشگاه فارابی و چند نهاد دیگر که پیش برنده ایده گفتگوی فرهنگ ها بودند، گفت: در آن زمان قراردادهای زیادی بسته شد و بدون استثنا تمام روشنفکران زمان به همکاری دعوت شدند. داریوش آشوری، باقر پرهام، جمشید ارجمند و شاهرخ مسکوب از آن جمله بودند. هدف ما تنها قدم برداشتن در راهی بود که مشخص کرده بودیم و هیچ انگیزه شخصی در میان نبود. من همیشه به کار گروهی اعتقاد عمیقی داشته ام و در زمانی که رشته فعالیت های مربوط به گفتگوی فرهنگ ها را پیش می بردیم، از همه روشنفکران کشورمان استفاده کردیم.

نویسنده "افسون زدگی جدید" درباره اهداف اصلی این مطالعات فرهنگی گفت: ما معتقد بودیم که تمدن های غیر غربی نظیر چین، ژاپن، مصر و ایران یک تقدیر مشترک در برابر تحولات دنیا داشته اند. بنابراین هدف ما این بود که با روشنفکران تماس بگیریم و تحولات بزرگ دنیا را بررسی کنیم و ببینیم چه روندی را باید در پیش بگیریم.

به گفته وی، بخشی از کارهای برنامه ریزی شده انجام شد ولی بخش عمده آن به دلیل تحولات سیاسی کشور در سال 57 متوقف ماند. شایگان در این باره گفت: به عنوان مثال قرار بود پروفسور ایزوتسو مدیر شعبه ژاپن و عثمان یحیی مدیر شعبه مصر شود و سمینارها یکی بعد از دیگری به اجرا دربیاید. آن زمان بنیادها و موسسه های زیادی در ایران تشکیل شده بود که چهره هایی چون فره وشی، شیروانلو، احسان نراقی و مجید تهرانیان در آنها فعالیت می کردند. ما سعی می کردیم با نهادهای موجود نهایت همکاری را داشته باشیم. مثلا با دانشگاه آزاد - که تازه تاسیس بود - قرار گذاشته بودیم تا پروژه تاریخ فرهنگی ایران را بنویسیم. در آن موقع حجم کار زیاد بود و نیروی انسانی ما با آن برابری نمی کرد. به همین خاطر رابطه خوبی که با روشنفکران و موسسه ها برقرار شده بود باعث شد تا کارها با نهایت دقت و سرعت پیش برود.

شایگان تاکید کرد: این فعالیت ها اصلا جنبه سیاسی نداشت و پیشرفت اش به رابطه قوی بین روشنفکران بستگی داشت. یادم هست برای کتابخانه ای که امروز در آ. اس. پ و متعلق به پژوهشگاه علوم انسانی است، 35 هزار جلد کتاب به زبان های گوناگون در مدت یک سال خریداری کردیم.

درباره همکاری سیدحسین نصر از او سوال کردیم و پاسخ داد: نصر در پروژه گفتگوی فرهنگ ها حضور نداشت. البته ما با هم در ارتباط بودیم. کسانی که خیلی در این فعالیت ها نقش داشتند رضا قطبی، حسین ضیایی، اسد بهروزان و ناصر عصار بودند.

او بعد از شرح برنامه هایی که برای بررسی فرهنگ های بومی امریکای لاتین، هند و ژاپن درنظر گرفته شده بود اما به دلیل برخورد با واقعه انقلاب به اجرا درنیامد، گفت: این گونه هم نبود که بگوییم بودجه کلانی در اختیار داشتیم. بودجه ما کم بود و همه کارها بر اساس روابط میان روشنفکران و نهادهای فرهنگی داخل و خارج پیش می رفت. البته بودجه خرید کتاب قابل توجه بود.

راوی "زیر آسمان های جهان" ادامه داد: برنامه ما کاملا روشن بود و می دانستیم چه چیز را دنبال می کنیم. دیالوگ بین تمدن های آسیایی و ارزیابی موقعیت‌شان در برابر تمدن های دیگر دنیا، هدف اصلی ما بود. دیدی که وجود داشت بر پایه روابط بینافرهنگی شکل گرفته بود؛ و اینکه ایران، امپراتوری وسط یا مرکز بوده و همیشه نقش پل ارتباطی را بین شرق و غرب عالم داشته است. (مثل نقش ایران در راه یافتن میتراییسم به رم و مانویت به چین) ما می خواستیم ایران دوباره این نقش را ایفا کند و پل ارتباطی شود و ابتکار عمل را به دست بگیرد.

وی سپس به ایده گفتگوی تمدن های خاتمی پرداخت و گفت: خاتمی بیشتر به بعد سیاسی توجه نشان داد و به همین دلیل تاثیر فعالیت هایش را باید در عرصه روابط سیاسی جستجو کرد. من بطور مشخص نمی دانم که برنامه اصلی خاتمی برای گفتگوی تمدن ها چه بود.

شایگان در پایان گفت: البته فعالیت گفتگوی فرهنگ ها در قبل از انقلاب هم از سوی دولت وقت حمایت می شد ولی چیزی که خیلی اهمیت داشت، این بود که حرف ایران در آن زمان برش داشت و تمام دنیا از همکاری با روشنفکران و نهادهای فرهنگی ایران استقبال می کرد و مثلا می پذیرفت که در موزه هایش را به روی ما بگشاید و آثارش را در اختیارمان قرار دهد.

این فیلسوف و روشنفکر کشورمان با اعلام خبر اهدای جایزه به خود و سیدمحمد خاتمی به عنوان برگزیدگان اولین دوره جایزه گفتگوی جهانی در دانمارک گفت: قرار است جایزه در ماه ژانویه و در جریان برگزاری کنفرانس این موسسه اهدا شود و برندگان نیز درباره فعالیت های خود سخنرانی کنند.

در پایگاه اطلاع رسانی جایزه گفتگوى جهانى آمده است که این جایزه درباره تحقیقات بینافرهنگى و همکارى و ارتباط های فرهنگی در جهان امروز است. این جایزه بر اهمیت تحقیقات میان فرهنگى در جامعه مدرن و ارزش مطالعات انجام شده تاکید دارد و به محققان،‌ روزنامه‌نگاران و سازمان‌هاى مستقل در سراسر جهان که مسئولیت این گفتگو را برعهده دارند تعلق می گیرد. این جایزه از سال 2009 تا 2017 هر دو سال یکبار برگزار خواهد شد.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : خبر - فرهنگی
چهارشنبه بیست و نهم 7 1388
بررسی جنجالی ترین بیت حافظ
اولین بحث درباره بیت "پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد"، حدود ‌٤٠ سال پس از مرگ حافظ آغاز می‌شود
ایسنا: نشست «بررسی جنجالی‌ترین بیت حافظ» برگزار شد.

در خراسان رضوی، عضو هیأت‌علمی دانشگاه فردوسی مشهد در مراسم بزرگداشت حافظ که در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد، در سخنرانی خود با عنوان "جنجالی‌ترین بیت حافظ" با خواندن بیت "پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت، آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد"، به نقد و بررسی این بیت پرداخت.

محمود فتوحی تصریح کرد: اولین بحث درباره بیت "پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد"، حدود ‌٤٠ سال پس از مرگ حافظ آغاز می‌شود. این بیت به دو صورت قرائت می‌شود که یک صورت با لحنی جدی است و در صورت دوم قرائت این بیت تا حدودی معنا و لحن، شیطنت‌آمیز می‌شود.

او با بیان این‌که از زمان حافظ تا به امروز این بحث در باب این بیت ادامه داشته است، تاکید کرد: بغرنجی این بیت از این‌جا آغاز می‌شود که سرانجام حافظ قائل به این است که بر قلم آفرینش خطا رفته است یا نه؟

این استاد زبان و ادبیات فارسی خاطرنشان کرد: اولین واکنش نسبت به این بیت از سوی قاسم انوار دیده می‌شود، هرچند بر خلاف اقوال مشهور که در تذکره‌ها از جمله تذکره دولت شاه آمده است، قاسم انوار چندان به حافظ نظر نداشته است و بیش‌تر از آن‌که از حافظ تقلید کند، از مولوی تقلید می‌کند و برخلاف آن‌چه گفته شده، وی از معارضان حافظ بوده است و با تعریضی که به حافظ می‌زند، گمان نمی‌رود که او همیشه شعر حافظ می‌خوانده است.

فتوحی اظهار کرد: دومین واکنش نسبت به این بیت در کتابی به نام "جواهرالاسرار" از آذری توسی است که ‌‌٤٨ سال پس از مرگ حافظ نوشته شده است. فصل چهار این کتاب به بعضی از مشکلاتی که درباره برخی از ابیات در محافل ادبی بوده است، می‌پردازد؛ از جمله همین بیت از حافظ است "پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد".

او افزود: بیش‌تر بحث درباره ضمیر "ش" در مصراع دوم در واژه "خطاپوشش" است. در این جا سؤال این است که خطاپوش چه کسی؟ خطاپوشی خدا یا خطاپوشی شیخ؟ و اگر خطاپوشی را به خدا نسبت دهیم، دشواری برطرف می‌شود و مؤلف نیز پیشنهاد کرد که خطاپوشی را باید به خدا نسبت دهیم.

عضو هیأت‌علمی دانشگاه فردوسی مشهد گفت: پس از آذری توسی، به شخصی به نام ابراهیم فاروقی می‌رسیم که در سال ‌‌٨٧٨ در هندوستان، لغت‌نامه‌ای به نام لغت‌نامه منیری تدوین کرده که در آن حدود ‌‌١٠٠ بیت از حافظ به عنوان شاهد لغت‌ها آورده است و در ذیل واژه خطا مطرح می‌کند که مصرع دوم یک جمله معترضه است و اگر از پیر سؤال کنند که در قلم صنع خطا نرفته است، خطاپوشش چرا گویند و این سؤال خطاست؛ بدین ترتیب همه می‌خواهند به وجهی حافظ را توجیه کنند که حافظ هیچ‌گاه بر کارگاه آفرینش خطا نگرفته است.

او خاطرنشان کرد: در حدود سال ‌‌٩٥٠ کتابی به نام "لطایف اشرفی" نوشته شده است که جنجالی را در باب حافظ شناسی به راه انداخته است و شخصی به نام "جهانگیر اشرف سمنانی" در جنوب هند، خانقاهی داشته است و در سفری به شیراز حافظ را ملاقات می‌کند و در گفت‌وگو و بحثی با حافظ سخنانی بین این‌ها رد و بدل می‌شود و حاوی اطلاعات زیادی بوده است.

فتوحی افزود: زمانی که این نسخه پیدا شد، جنجالی را در باب حافظ شناسی ایجاد کرد؛ چون در مورد زندگی حافظ اطلاعات دقیقی وجود ندارد؛ به جز مواردی که محمد گل‌اندام که همدرس حافظ بوده، در مقدمه‌اش آورده است.

او تصریح کرد: نکته‌ جالب توجه در باب این بیت در کتاب لطایف اشرفی این است که این بیت را به دو وجه خوانده‌اند؛ بعضی به باطن بیت توجه کرده‌اند و بعضی دیگر ظاهر آن را مورد توجه قرارداده‌اند و کسانی که به باطن آن توجه داشته‌اند، معتقدند که خداوند هر چه انجام داده، خیر است و چیزی به نام شر در کارگاه آفرینش وجود ندارد.

فتوحی به معنای ظاهری بیت اشاره کرد و گفت: اما معنای ظاهری آن جالب است و داستانی بدین ترتیب دارد که خواجه حافظ شیرازی دوستی داشته به نام خواجه صنع‌الله که با همدیگر، همدرس بودند و غزل می‌گفتند و روزی آن‌ها شعرهای‌شان را پیش استاد می‌برند و استاد می‌گوید که خطا بر قلم صنع نرفت و منظور از صنع، همدرسش صنع‌الله بوده است و حافظ دارد با رقیب شعری‌اش سخن می‌گوید و البته تمام این‌ها جعلیاتی است که در قرن ‌‌١٠ و‌ ‌١١ در تذکره‌ها وجود داشته است.

او همچنین گفت: در استانبول نیز جریانی شدیدا علیه حافظ شکل گرفت و حتا فتوایی دادند و خواندن شعر حافظ را تحریم کردند و پس از این نیز این‌گونه جریان‌ها همچنان ادامه پیدا می‌کند.

فتوحی افزود: از منظر تاریخ ادبی هرمنوتیکی، معنا و حیات متن در تاریخ تابع افق انتظارات خوانندگان است و تاریخ قرائت‌های مختلف این متن نشان می‌دهد که یک انتظار غالب بوده است و آن تبرئه حافظ از خطاگیری بر آفرینش است؛ اما قرائت دوم تقریبا در گذر تاریخ مکتوب نشده؛ هرچند پیوسته وجود داشته و قرائت‌های کتابت‌شده پاسخی به آن قرائت نامکتوب است.
منبع : فردا
دسته ها : سخنرانی - فرهنگی
پنج شنبه بیست و سوم 7 1388
روایت فرزاد حسنی از زندگی خصوصی یک کارگردان
به یاد داشته باشیم که آدم‌ها حق حیات و انتخاب دارند. این واکنش‌ها از طرف کسانی که ادعای روشنفکری هم دارد خیلی عجیب است اما متاسفانه در مورد ما وجود دارد.
شفاف : فرزاد حسنی از وبلاگ نویسان و منتقدان سینمایی در یادداشتی که وبلاگش آنرا منتشر کرده بخش هایی از زندگی خصوصی خسرو سینایی کارگردان شاخص ایرانی را منتشر کرده که در نوع خود جالب است . فرزاد حسنی در یادداشت خود نوشته است :

تقریبا شک و تردید نیست که من یکی از دوستداران و طرفداران پر و پاقرص "خسرو سینایی" و فیلم های خاص او بخصوص فیلم "یار درخانه " و"عروس آتش" هستم .به نظرم فیلم "یار درخانه "فیلم خاصی بود که تنها یکبار از تلوزون ایران پخش شد و هرچند در زمان پخش این فیلم سن و سال کمی داشتم اما هنوز تمام این فیلم رو تو ذهنم ثبت و ضبط شده دارم و خیلی به این فیلم علاقه مند هستم . چند سال پیش فرصتی دست داد و با ایشان در خانه هنرمندان ملاقات و گپ و گفت طولانی داشتیم در مورد فیلم "عروس آتش" . می گفت که دخترش ظاهرا در مناطق جنوب –فکر کنم – در رشته پزشکی درس می خوانده و از نزدیک شاهد چنین اتفاقاتی در زندگی عشیره ای مردم آن مناطق بوده و به همین دلیل شکل گیری این داستان رو مدیون دخترش می دونست . وقتی ازش در مورد فیلم یار درخانه پرسیدم صحبتش رو با دیگران قطع کرد و با تعجب پرسید :مگه تو این فیلم رو دیدی ؟ این فیلم که جایی پخش نشده .

گفتم :بله دیدم.چندین سال پیش یکبار تو تلوزون پخش شد و برای من خیلی جالب و تاثیر گذار بود
و خیلی هم دوستش دارم چون به موضوع مهاجرت لهستانی ها به ایران و اون ماجرا خیلی علاقمندم و شما تنها کسی هستی که در باره این موضوع فیلم ساخته اید و به این موضوع هم علاقه خاصی دارید . . کلی در باره مهاجرت لهستانی ها به ایران و ماجرای مهاجرت گپ زدیم و من هم که مهیا و آماده اینجور بحث ها و گفتگوها هستم با اشتیاق با ایشان در این خصوص صحبت کردم .

تلاش و کوشش سینایی در پرداختن به این جمعیت انسانی مهاجر کهخ در جنگ جهانی دوم مجبور به مهاجرت به کشورمان شده اند در سال گذشته منجر به توجه جدی دولت لهستان به تلاش های سینایی در این خصوص شد .

یکی دیگر از فیلم های جالب سینایی در مورد موضوع مهاجرت لهستانی ها به ایران فیلم "مرثیه گمشده" است .مرثیه گمشده (The Lost Elegy) عنوان فیلمی مستند ساخته خسرو سینایی محصول سال ۱۳۶۲ ایران است.

این فیلم درباره مهاجرت هزاران لهستانی به ایران در طی سال‌های جنگ جهانی دوم در سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۴۲ است. بنا بر برخی اسناد، تعداد مهاجران حدود ۳۰۰ هزار نفر بوده است.سینایی برای ساخت این فیلم، عکس‌های باقیمانده از جنگ جهانی دوم را به‌کار برده و همچنین با افرادی که آن دوره را به یاد دارند، گفتگو کرده است.

مرثیه گمشده در ۱۳ اکتبر ۲۰۰۷ برای نخستین بار در دانشگاه علوم انسانی لهستان به نمایش درآمد و از سینایی تجلیل شد. یک سال پس از آن در ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۸، در مراسم اختتامیه جشنواره گیدنیای لهستان، صلیب لیاقت جمهوری لهستان از سوی" لخ کاشینسکی"، رئیس جمهور این کشور به سینایی اهدا شد.

این نشان افتخار به خاطر تلاش فراوان سینایی برای معرفی تاریخ ملت لهستان به وی اعطا شد.

یکی دیگر از فیلم های جالب توجه سینایی فیلم "گفتگو با سایه" است که در مورد زندگی "صادق هدایت" ساخته شده و خود بحث جدایی را می طلبد که اگر عمری باقی باشد و حوصله کافی مفصل در مورد این فیلم و صادق هدایت و زندگی خصوصی اش می نویسم .

اشاره دوم



یکی از نکات جالب در زندگی خصوصی سینایی بزرگ همزیستی جالب او با دو همسر است . با توجه به خصوصیت فردی و تحصیلات و موقعیت فردی او به عنوان یک روشنفکر اجتماعی و فرهنگی زندگی کردن با دو همسر کمی عجیب و غریب می نماید .

برای من این موضوع همیشه جالب توجه بود و علاقه داشتم در این خصوص چیزی بنویسم . نکته جالب اینکه هر دو همسر سینای از اساتید و نقاشان به نام و صاحب سبک هستند که تابلوهایشان در نمایشگاه ها و گالری های داخل و خارج از کشور با استقبال بسیار زیاد مواجه می شوند.

شاید در عالم پرهیاهو و پر از فراز و نشیب هنرمندان این سیک زندگی خاص این سه هنرمند در کنار یکدیگر کمی عجیب و غریب باشد.به نظرم این نوع زندگی خصوصی هر چه هست منحصر به فرد و یگانه است چه در عالم هنر ایران و حتی در جهان نمی توان نمونه مشابهی در در دنیای امرووز برای این شیوه زندگی سه هنرمند در کنار یکدیگر،پیدا کرد. اما فرح اصولی همسر دوم سینایی از کیفیت و شرایط این نوع زندگی سخن می گوید و نقاط تاریک ذهنمان را در این مورد روشن می کند :

فرح اصولی در سال 1332 در زنجان متولد شد، وی دیپلم نقاشی از هنرستان زیبای دختران و لیسانس گرافیک دانشکده هنرهای زیبا است،شرکت در نمایشگاهای انفرادی،گروهی و گروه دنا،سابقه تدریس و دبیر نمایشگاه و دو سالانه از فعالیت های اصولی به شمار می رود.فرح اصولی، عقیده دارد که تصویر‌سازی قصه‌های قرآنی، نسل آینده را با مفاهیم عمیق آن آشنا می‌کند و خاطر نشان می‌سازد: "درقرآن قصه‌های آموزنده‌ای وجود دارد که می‌توان بر اساس آنها به تصویر‌گری پرداخت و به این وسیله نسل آینده را با مفاهیم عمیق این کتاب آسمانی پیوند داد".

این هنرمند تصویر‌گر می‌افزاید: "معتقد هستم اگر هنرمندی بخواهد راستگو باشد، هنرش امری معنوی خواهد بود، زیرا آثارش باید از خاستگاهی باطنی آغاز شود و سفر درونی هنرمند برای خلق اثر نمی‌تواند امری عادی و این جهانی باشد. در این سفر، معنویت نقش اصلی را بازی می‌کند و اگر به این نکته توجه شود، اثر هنری خلق شده، با ارزش خواهد شد. در اعصار کهن، هنرمند نگارگر به دنبال نقش یک واقعیت قدم برنمی‌داشت بلکه با درهم‌ریختن پرسپکتیو و شفاف‌کردن حایل‌ها، فضایی می‌آفرید که خارج از زمان و مکان مادی بود و دنیای دیگری را نشان می‌داد."

فرح اصولی بیشتر به عنوان هنرمند و کمتر به عنوان همسر دوم کارگردانی صاحب نام شاخته شده است . مثلث زندگی "فرح اصولی"، که دو راس دیگرش "خسرو سینایی" و "گیزلا وارگا" هستند، 20 سال است این پرسش را در ذهن بسیاری برانگیخته است که چگونه یک مرد روشنفکر فیلم‌ساز می‌تواند دو همسر روشنفکر نقاش داشته باشد، هر سه با هم زندگی کنند و هر سه راضی باشند؟ و آیا طرحی را که درانداخته‌اند برای زندگی دیگران هم توصیه می‌کنند؟

متنی که می‌خوانید خلاصه گزیده‌ ایست از مصاحبة 7صفحه‌ای با فرح اصولی که در شماره 38 مجله زنان به چاپ رسیده است.

- خانم اصولی چند سال دارید و چند سال است ازدواج کرده‌اید؟
43 ساله هستمدر 24 سالگی ازدواج کردم و دو فرزند 11و 9 ساله دارم.

- خانم اصولی از آشنایی با همسر و ازدواجتان بگویید.

اول بگویم که شوهر من همسر دیگری به نام گیزلا وارگا دارد. ایشان نقاش هستند و بسیار ارجمند و تاثیرهای بسیار مثبتی بر من داشته‌اند. من 13سال از شوهرم و 9سال از گیزلا کوچک‌ترم و در دوره‌ای با آن‌ها آشنا شدم که تازه فارغ‌التحصیل شده بودم. خیلی چیزها را از این دو نفر، که شخصیت و سواد چشمگیری دارند، یاد گرفته‌ام و متقابلاً تاثیراتی هم بر آن‌ها گداشته‌ام. آشنایی ما از ساختن یک فیلم انیمیشن شروع شد. آن‌جا هر سه با هم آشنا شدیم و من به یک اندازه تحت تاثیر شوهرم و گیزلا قرار گرفتم.

-احتمالاً شیوه زندگی شما تبعاتی هم به دنبال داشته، لطفا برایمان از واکنش‌های بیرونی بگویید.

بله این قضیه پیامدهای فراوانی داشته. مثلا مطبوعاتی‌ها زندگی ما را منفی و متحجرانه می‌دانند. این موضع‌گیری‌ها هم در نشریات دولتی و هم خصوصی وجود دارد. هر کدام از این دو گروه نگاه خاص خود را به زندگی ما سه نفر دارد. ما را از خود می‌دانند. در حالی که توجه زیاد به زندگی خصوصی هنرمند و بایکوت‌کردن او رفتار ناپخته‌ای است. اولین نشانه روشنفکری ظرفیت داشتن است. باید به زندگی، اثر هنری یا تفکر فرد با دید بازی نگاه و بعد رد یا قبولش کنیم. باید به یاد داشته باشیم که آدم‌ها حق حیات و انتخاب دارند. این واکنش‌ها از طرف کسانی که ادعای روشنفکری هم دارد خیلی عجیب است اما متاسفانه در مورد ما وجود دارد. یک بار پسرم را پیش پزشکی بردم گفت: "گلویش چرک کرده اما طبیعی است. هنرمندها معمولا به بچه‌هایشان توجه نمی‌کنند." من بینهایت رنجیدم چون توجهی که من و امثال من به بچه‌ها داریم با یک محاسبه ساده دو برابر بقیه است.

-واکنش گیزلا در مورد ازدواجتان چه بود و این موضوع چه قدر برایتان اهمیت داشت؟

اصلاً این ازدواج پیشنهاد گیزلا بود. ما سه نفر در آن لحظه بدون این‌که به جنسیت فکر کنیم به عاطفه‌ای که بین هر سه ما ایجاد شده بود بها دادیم. در این زندگی به یقین هیچ کسالتی وجود نداشت اما زحمت و سختی‌های زیادی وجود داشت. چیزی که دیگران در مورد ارتباط من و گیزلا خیال می‌کنند این است که رقیب عشقی داشتن تجربه سختی است ولی من می‌گویم چیزی که در این زندگی تجربه کرده‌ام نکته‌ای ظریف‌تر اما سخت‌تر از این تحلیل‌های ساده است. قضیه بیشتر به امتحانی دائمی و هر روزه شبیه است، امتحانی که باید در دل خودمان بدهیم و اگر آدم در دل خودش هم بخواهد دروغ بگوید، زندگی‌اش خیلی راحت تبدیل به جهنم می‌شود. اصل این است که بتوانیم همه چیز را ببخشیم.

-ارتباط بین زن و مرد و اصلاً ازدواج بر اساس قانونی غریزی و تملک‌جویانه است. معمولاً در مقوله زناشویی سخاوت نمی‌گنجد واین باور به مشارکت گذاشتن عشق را سخت می‌کند.

ببینید انحصارطلبی یک شکل عشق است و بخشیدن و بزرگواری شکلی دیگر. وقتی زنی می‌فهمد که شوهرش با زنی رابطه دارد خیلی ضربه می‌خورد اما در این گونه موارد زنان معمولاً بیش از آن که به مسئله روابط جنسی آن دو فکر کنند، نگران عاشق‌شدن شوهرانشان به رقیبند. این مقوله در کتاب جنس دوم سیمون دوبوار هم وجود دارد. خیلی از زنانی که در چنین موقعیتی قرار می‌گیرند، برای تسکین خودشان می‌گویند: "ارتباط جدید شوهرم عشق نیست، ارتباطی است که دیر یا زود تمام می‌شود." اتفاقا وقتی فرد سختی‌های زیادی را در رابطه با کسی تحمل کرده و لحظات باارزشی را از اوج تا سقوط داشته، از مرزهایی عبور کرده و از انحصارطلبی‌ها گذشته، طبیعی است که وابستگی‌اش شدیدتر می‌شود چون بهای پرداخت شده زیادتر بوده است. در عین حال نمی‌توانم بگویم که آدم چه طور در آنِ واحد می‌تواند دو نفر را دوست داشته باشد.

-خانم اصولی به نظر می‌آید که شما مصراً طرح زندگیتان را برای دیگران پیشنهاد نمی‌کنید؟

بله من حقیقتاً با صدای بلند اعلام می‌کنم که زندگی‌ام شبیه هیچ کدام از مواردی نیست که در اطراف اتفاق می‌افتد. ما در یک خانه زندگی می‌کنیم. در یک آتلیه کار می‌کنیم. همه مسائل‌مان به هم وصل است. من اصلاً ازدواج‌های دردناک مجدد را که کاملاً به زندگی شخصی‌ام بی‌شباهت‌اند، رد می‌کنم چون به حق انتخاب اعتقاد دارم و تحمیل را به راحتی نمی‌پذیرم. خود ما شاید اگر دو سال زودتر یا ده سال دیرتر با هم آشنا می‌شدیم، این زندگی شکل نمی‌گرفت. یا اگر یکی از اعضای مثلث چیزی غیر از این بود، چنین ترکیبی حاصل نمی‌شد. من که حاضر نبودم با مرد دیگری در چنین زندگی‌ای شریک شوم و این همه بها بپردازم. تازه عشق همه ماجرا نیست، وقتی قدم در راه گذاشتید تازه اول امتحان پس‌دادن است. این ریاضت‌ها در حوصله همه نیست.
منبع : فردا
سه شنبه بیست و یکم 7 1388
مرا امید وصال تو زنده می‌دارد
با دکتر کاووس حسن‌لی به مناسبت روز بزرگداشت خواجه شیراز
حافظ‌خوانی به‌هر بهانه‌ای مفید است

دکتر کاووس حسن‌لی نامی آشنا در عرصه ادبیات آکادمیک ایران و خاصه حافظ‌پژوهی است؛ شخصیتی فرهنگی و دانشگاهی که در چند سال اخیر مسوولیت علمی برپایی روز بزرگداشت حضرت لسان‌الغیب حافظ شیرازی را به عهده داشته و مدیر قطب علمی پژوهش‌های فرهنگی ادبی فارس در دانشگاه شیراز است.

حسن‌لی همچنین مدیریت علمی مرکز حافظ‌پژوهی ایران را هم به عهده دارد مرکزی که در طول سال‌های اخیر دست به ابتکار جالبی زده است و چند ماه پیش از فرارسیدن روز بزرگداشت حافظ موضوعی را بر می‌گزیند و این موضوع را در اختیار اساتید، محققان و پژوهشگران قرار می‌دهد تا در روز بزرگداشت حافظ از زوایای مختلف آن موضوع مورد بررسی قرار گیرد.

امسال هم ارتباط حافظ با انسان امروز از جنبه‌های گوناگون مورد توجه مرکز حافظ‌پژوهی قرار گرفته است و بی‌مناسبت ندیدیم در روز بزرگداشت خواجه شیراز با دکتر کاووس حسن‌لی به گفتگو بپردازیم بویژه آن که او یکی از طراحان اصلی بزرگداشت حافظ با رویکرد به نیازهای انسان امروز بوده است.

البته گفتگو با دکتر حسن‌لی بهانه دیگری هم داشت و آن بهانه به ثمر رسیدن 7 سال کار مداوم ایشان در انتشار کتاب کم‌نظیری است که فهرست موضوعی تمام آثاری که درباره حافظ پدید آمده را دربرمی‌گیرد و شاید نخستین‌بار باشد که چنین پروژه بزرگی در ارتباط با یکی از قله‌های ادبیات و فرهنگ ایران زمین با چنین گستردگی انجام می‌شود.

امسال شما مانند سال‌های گذشته مسوولیت علمی روز بزرگداشت حافظ را به عهده دارید و موضوعی که انتخاب کردید ارتباط انسان امروز و حافظ است. چه شد به سراغ این موضوع رفتید؟

همان‌طور که می‌دانید مرکز حافظ‌شناسی هر سال یک موضوع را به عنوان موضوع محوری و مبنایی برای سخنرانی‌ها و پژوهش‌های حافظ‌پژوهان و استادان دانشگاه اعلام می‌کند که به عنوان مثال در سال‌های گذشته آرمان‌شهر حافظ، نقد و نظریه‌پردازی و... از جمله موضوعاتی بود که به آن پرداختیم.

امسال ما پرسشی مطرح کردیم و این پرسش در ارتباط با حافظ و انسان امروز بود. این که آیا شعر حافظ که در سده‌های گذشته و در شرایط دیگری به وجود آمده و خلق شده است آیا امروز هم به درد جهان معاصر می‌خورد یا گذشت زمان باعث شده این کارایی را نداشته باشد.

ما در مرکز حافظ‌پژوهی این پرسش را درافکندیم و از صاحب‌نظران مختلف درخواست کردیم درباره این موضوع تفکر و پژوهش کنند و در مراسم یادبود حافظ بخشی از آن ارائه می‌شود و بخشی دیگر به مرور زمان در مطبوعات، کتاب‌ها و... ارائه خواهد شد.

آیا ارتباط دیوان و شعر حافظ را با انسان امروز در بخش‌ها و محورهای زیرمجموعه‌ای خاص دنبال کردید یا به صورت کلی است؟

از آنجا که همیشه این بیم وجود دارد که در کارهای بزرگ و اینچنینی تکرار یا موازی‌کاری به وجود بیاید تصمیم گرفتیم برای این که دچار آسیب و آفت نشویم و حرف‌های تکراری زیادی مطرح نشود، تقسیم‌بندی خاصی انجام دهیم. از برخی استادان و کارشناسان خواهش کردیم در ارتباط با روان‌شناسی امروز صحبت کنند یا مسائل و رویکرد دینی حافظ و حتی مسائل اقتصاد و گردشگری.

آنچه در شیراز و امروز اتفاق خواهد افتاد این است که آقای دکتر اسماعیل آذر درباره هویت ملی و نقش حافظ در بازیابی آن سخن خواهد گفت. آقای دکتر محمدی از دانشگاه همدان درباره شعر حافظ و وضعیت درک ادبی امروز صحبت می‌کند؛ این که آیا شعر و غزل حافظ قابلیت دارد که با تئوری‌های روز مورد بررسی قرار گیرد یا خیر. حجت‌الاسلام دینارزاده از دیدگاه دینی، اشعار لسان‌الغیب را بررسی می‌کند و دکتر چنگیز رحیمی که از استادان بنام روان‌شناسی هستند در ارتباط با روان‌شناختی شعر حافظ و انسان امروز پژوهش خود را ارائه می‌کنند.

همچنین آقای روحبخش که استاد علوم تربیتی و مشاوره هستند نقش شعر حافظ در مشاوره انسان امروز و این که آیا کارکردی دارد یا خیر را مورد بررسی قرار خواهد داد.

اما آقای دکتر برزگر که مدیر سازمان گردشگری فارس هم هستند در ارتباط با حافظ و رونق گردشگری حرف می‌زنند و آقای دکتر جعفر حمیدی درباره حافظ و امور اجتماعی و اشتراکات آن با انسان امروز سخنرانی خواهند کرد. البته این نکته را هم بگویم که ما اصراری نداریم شعر حافظ در همه زمینه‌ها حتما پاسخگوی انسان امروز است، بلکه خواهش کردیم دوستان این موضوع را از ابعاد مختلف بررسی کنند. ممکن است کسی بیاید و بگوید در بخش‌هایی این متن با انسان امروز سازگاری ندارد و متعلق به جهان و روزگار دیگری است که در آن روزگار هم آفریده و خلق شده است.

خب برگردیم به همان ارتباط انسان امروز و حافظ. شما که این پرسش را طرح کرده‌اید خودتان به عنوان یکی از مطرح‌ترین حافظ‌پژوهان چه نظری دارید؟

ببینید، ما می‌خواهیم ببینیم چه حسن و چه آسیب‌هایی دارد.

دقیقا منظور من هم همین ویژگی‌ها بود. به عنوان مثال بگوییم چون خاستگاه شعر حافظ و درونمایه اشعار او وحی و کلام الهی است، در نتیجه قابلیت الگوبرداری در هر زمانی را تا حدودی دارد یا این که حافظ فشرده فرهنگ و تمدن ایرانی است و از این‌رو می‌تواند در زمان جاری باشد؟

بله. من هم موافقم، اما در هر حال ما از جایگاه علمی مرکز حافظ‌شناسی نمی‌خواهیم به این پرسش پاسخ دهیم، چون خودمان آن را درافکندیم و نمی‌خواهیم خودمان هم پاسخگو باشیم، بلکه خواهش کردیم و درخواست کردیم حافظ‌پژوهان به ما پاسخ دهند و در این ارتباط بحث کنند.

آقای دکتر حسن‌لی! بنده در پرسش پیش هم عرض کردم نه از جایگاه مرکز حافظ‌پژوهی، بلکه از جایگاه استاد دانشگاه و یک حافظ‌پژوه، شما چه دیدگاهی دارید؟

خب، از زوایای مختلف می‌شود این موضوع را بررسی کرد. ببینید، ما یک گرفتاری فرهنگی داریم که بعضی اوقات بزرگان گذشته خودمان را آنقدر تقدیس کرده‌ایم که جرات نقد آنها را نداریم.

فردوسی، خیام، نظامی، سعدی، مولوی و حافظ هر کدامشان در جایگاهی از ستیغ سخن ایستاده‌اند و برخی که خیلی ارادتمند آنها و آثارشان هستند این علاقه و شیفتگی خودشان را تا حدی پیش برده‌اند که جلوی هرگونه نقد را گرفته است، به گونه‌ای که درباره این بزرگان به گونه‌ای سخن گفته می‌شود که گویا هیچ مشکلی در شعر و گفتار آنها وجود نداشته است.

این یک آسیب است، البته در برابرش هم متاسفانه یک دریافت نادرست دیگر و آوانگارد افراطی وجود دارد. این که کسانی هستند که چون شناخت عمیق از پیشینه ادبی و تاریخی و فرهنگی ما ندارند و از طرفی آن را هم درست مطالعه نکرده‌اند صرفا به این دلیل که آنها متعلق به گذشته هستند به عنوان پدیده‌هایی با آنها برخورد می‌کنند که حرکت‌های امروز را کند کرده‌اند.

من معتقدم هم سنت‌زدگان ما و هم آوانگاردهای ما در دو سوی این فرهنگ هر کدام به شکلی افراط و تفریط می‌کنند.

در مجموع باید بگویم به گمان من این متون آنقدر ظرفیت و فروزندگی و درخشندگی داشته و دارند که به عنوان متون جهانی شناخته می‌شوند و از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ما بیرون رفته‌اند و ترجمه شده‌اند و در سراسر جهان خوانده شده‌اند و خیلی‌ها را تحت تاثیر قرار داده‌اند؛ البته همین متون شاخص هم در برخی موارد جای بحث دارند مثلا سعدی با همه بزرگی‌اش خیلی جاها داوری‌هایش داوری‌هایی قابل قبول نیست و ممکن است ما امروز نتوانیم در بسیاری از امور تربیتی و جامعه‌شناختی از آن بهره بگیریم، همچنان حافظ و دیگری‌ها و دیگری‌ها.

برای همین هم فکر می‌کنم باید ضمن پاس داشتن آنها به عنوان ارزش‌ها و بخشی از هویت ملی و فرهنگی‌مان از زوایای مختلف به آنها بپردازیم و از ظرفیت‌های موجود در متن آنها استفاده کنیم.

به خاطر دارم شما سال گذشته در گزارشی به رشد و تکثیر و انتشار فالنامه‌های حافظ اشاره داشتید. امسال هم در گزارشتان این موضوع وجود دارد. نظر خودتان در ارتباط با این فالنامه‌ها چیست؟

بله. من در گزارش کتاب‌شناسی که هر سال ارائه می‌کنم، امسال هم یادآوری خواهم کرد هنوز هم فالنامه‌های حافظ بیشترین فروش و چاپ را در میان کتاب‌های مرتبط به حافظ دارند و این تفاوت و برتری هم فاحش است.

به عبارتی هنوز هم مردم ما حافظ را به واسطه فال می‌شناسند و دوست دارند.

اتفاقا بتازگی فال تلفنی حافظ هم در دسترس مردم قرار گرفته است و فکر می‌کنم در این زمینه کاملا به ابتذال کشیده شده‌ایم.

بله. خب گاهی در یک سال می‌بینیم فالنامه‌ها چندین بار با تیراژ‌های بالا تجدید چاپ می‌شوند، اما یک تصحیح یا کتاب‌های درخشان و جدی در حوزه نقد و پژوهش، سال‌های سال در حد همان چاپ اول باقی می‌ماند. این بالاخره نشان می‌دهد اگرچه جامعه ما حافظ را خیلی دوست دارد، اما باید دید و تحقیق کرد که این علاقه و ارادت چگونه است و چقدر سطحی و چقدر عمیق است.

آقای دکتر! حالا که سخن به اینجا رسید بگذارید از شما بپرسم خودتان تا به حال با دیوان حافظ فال گرفته‌اید و اعتقادی به فال گرفتن با دیوان لسان‌الغیب دارید؟

همان‌طور که می‌دانید این بحث بسیار طولانی است و من در کتاب چشمه خورشید در بخش پایانی آن به صورت مفصل دلایل رویکرد مردم به شعر حافظ و فال گرفتن با آن را مورد بررسی قرار داده‌ام.

اما در پاسخ به پرسش شما باید بگویم شعر حافظ به دلیل ویژگی‌هایش این قابلیت را پیدا کرده است تا از دیدگاه‌های مختلف خوانده شود و خصلت تاویل‌پذیری فوق‌العاده بالای آن و خاصیت آیینگی آن باعث شده هر کس چهره خودش را در آن ببیند و دریافت خودش را از آن متن داشته باشد.
شعر حافظ این قابلیت را پیدا کرده است تا از دیدگاه‌های مختلف خوانده شود و خصلت تاویل‌پذیری فوق‌العاده بالای آن و خاصیت آیینگی آن باعث شده هر کس چهره خودش را در آن ببیند

معتقدم هیچ‌کدام از متن‌های تاریخ ادبیات فارسی ما به اندازه حافظ قابلیت تاویل‌پذیری ندارد و همین یکی از عوامل اصلی رویکرد به دیوان و اشعار حافظ بویژه برای فال گرفتن بوده است.

البته در کنارش هم بحث لسان‌الغیب بودن و ترجمان اسرار بودن حافظ نیز در ذهن و ضمیر مردم ایران کمک زیادی به این موضوع کرده است. از سوی دیگر نقد گزنده و شیرین حافظ از مسائل اجتماعی هم تاثیر بسزایی داشته است، بخصوص سوگیری این نقد به سمت زهد و ریا و تزویر که آفت همیشه جامعه ایرانی بوده است باعث شده مردم رغبت بیشتری به شعر حافظ داشته باشند و از این ریاستیزی و تظاهرستیزی حافظ لذت بیشتری ببرند.

اما در موضوع اختصاصی فال هم باید بگویم من اصلا این نوع نگاه عمومی و فراگیری را که به شعر حافظ به عنوان فال وجود دارد، نمی‌پسندم، بویژه آن‌که اگر کسی از شعر حافظ در تصمیم‌گیری‌های زندگی‌اش بهره ببرد که کاملا مخالف عقل و شعور انسانی است. اما از یک نظر هم اشکالی نمی‌بینم. دست‌کم در خیلی از این نشست‌ها و محافل خانوادگی که مردم دور یکدیگر جمع شده‌اند و می‌توانند در این محافل حرف‌های متعدد و کارهای مختلف انجام دهند، به شعر حافظ روی بیاورند و غزل بخوانند. به نظرم به هر بهانه‌ای که کسی یا کسانی بنشینند و این متن را بخوانند مفید است، اما تاکید می‌کنم این که بخواهیم در تصمیم‌گیری‌ها و رخدادهای زندگی به حافظ رجوع کنیم و بعد تصمیم بگیریم اصلا شایسته عقل انسانی نیست.

آقای دکتر! نگفتید، خودتان هم فال گرفته‌اید یا خیر؟

گاهی پیش آمده است در محفل و نشستی صمیمی از من خواسته‌اند دیوان حافظ را باز کنم و فال بگیرم و بعد دیدند من دیوان را باز کرده‌ام و خوانده‌ام و برخی هم انتقاد کرده‌اند که تو خودت چرا با حافظ فال می‌گیری و چرا این کار را انجام می‌دهی. خب پاسخ داده‌ام در این جلسه‌ای که الان نشستیم اگر شعر حافظ بخوانیم قطعا بهتر است که بنشینیم خدای نکرده غیبت کنیم یا درباره گرانی مسکن و گوشت و مرغ و... حرف بزنیم. دست‌کم فایده‌اش این است که داریم شعر حافظ می‌خوانیم.

از این نظر ارتباط دادن مردم با متن دیوان حافظ به دلیل این که متن ارزشمندی است، خیلی خوب است. حالا اسمش را فال بگذاریم یا هر چیز دیگر. همین که حافظ می‌خوانیم و ایجاد روشنی و امید می‌کند، کافی است.

دقیقا ایجاد روشنی و امید هم می‌کند، همان‌طور که خودش می‌گوید «که بد به خاطر امیدوار ما نرسد» یا «مرا امید وصال تو زنده می‌دارد.»

اصلا همین امید و روشنی یکی از دلایل رویکرد مردم به حافظ و حتی فال گرفتن است. به همه امید می‌دهد و خودش خیلی خوب است که اوقات ما تاریک و تار نباشد.

خب اگر موافقید در ادامه صحبت به جایگاه شعر حافظ از زاویه دیگری نگاه کنیم. خیلی‌ها چه عامه مردم و چه استادان و پژوهشگران در ارتباط با حافظ معتقدند که حافظ به قول شما شیرازی‌ها ته‌‌تغاری ادبیات و شعر فارسی است. به عبارتی حافظ را آخرین فرزند خلف و بزرگ شعر پارسی می‌دانند و می‌گویند چون بعد از او شاعر بزرگی (البته در مقایسه با قامت بلند و رفیع خود حافظ) نداشته‌ایم، حافظ این‌گونه دردانه مردم و شعر ایران شده است.

ببینید در این که ما بعد از حافظ شاعری به آن نامداری و توانایی همچون خود حافظ، فردوسی، مولوی و... نداریم کاملا درست است، اما این موضوع که شما طرح می‌کنید کاملا خدشه‌پذیر است و به باور من درست نیست که چون حافظ در پایان این دوره قرار گرفته به او بیشتر رجوع می‌کنند، کسی واقعا نیامده بگوید چون مولوی وسط این دوره است به او کمتر رجوع کنیم.

نه منظورم این نبود. هرچند برخی می‌گویند از جهتی حافظ فشرده خیام، مولوی و سعدی است.

خب این بحث دیگری است. من می‌گویم ظرفیت خود شعر و کلام حافظ باعث شده است به او رجوع شود، اما این که الان شما می‌گویید مطلب دیگری است.

به گمان من ویژگی‌های موجود در متن دیوان باعث شده این علاقه ایجاد شود. اگر این ویژگی‌ها در شخص و دیوان دیگری مثلا در سعدی یا مولوی جمع شده بود، خب به طور طبیعی مردم بیشتر به سمت او گرایش پیدا می‌کردند.

البته آقای دکتر! بنده فکر می‌کنم نکته دیگری هم در این زمینه وجود دارد. همان‌طور که خود حافظ می‌گوید «من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست / صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم.» در واقع حافظ در انتقال آن کشف و شهودی که دست پیدا می‌کند هم موفق‌تر از بقیه شاعران است. این‌گونه نیست؟

دقیقا همین طور است و ما برای شناخت شعر حافظ باید دست‌کم 3 ویژگی خیلی مهم را در نظر بگیریم. اول معماری شگفت انگیز واژگانی است و تراکم معانی گوناگون در کمترین واژه‌ها و این مقرنس‌کاری و میناکاری‌های کلامی و زبانی که شبیه سحر است و همچنین ایهام و چندپهلو بودن کلام.

دوم ارتباط حافظ با کلام وحی است و خودش هم می‌گوید «هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم» این ارتباط باعث می‌شود یک بخش بزرگی از جامعه ما را که جامعه دینی است به سمت شعر او بکشاند و پیوند عاطفی و محتوایی برقرار کنند و همین لقب لسان‌الغیب و ترجمان اسرار بودن از این ماجرا سرچشمه می‌گیرد.

و سومین وجه هم مسائل اجتماعی و بیان دردهای فراگیر مردم است که به جد در دیوان حافظ وجود دارد.

گویا امسال قرار است نتیجه 7 سال تلاش شما و همکارانتان در زمینه فهرست‌نویسی موضوعی حافظ به پایان برسد و منتشر شود.

خب این کار خیلی جدی است، همان‌طور که می‌دانید من کتاب‌های متعددی چاپ کرده‌ام، اما این کتاب واقعا اثر متفاوتی است و برای اولین بار است که درباره یکی از بزرگان ادبی چنین کاری انجام می‌شود. البته برخی به اشتباه فکر می‌کنند این کار فهرست موضوعی دیوان و اشعار است که خب کاری هم ندارد و شما با یک دیوان حافظ روبه‌رو هستید و انجام می‌شود؛ اما این کار فهرست موضوعی تمام آثاری است که درباره حافظ پدید آمده و ما حدود 230 عنوان کتاب را فهرست کردیم که برخی بیشتر از یک یا 2 جلد بوده‌اند.

آقای دکتر! کار گروهی بوده یا فردی انجام شده است؟

کلیت کار شخصی و انفرادی بوده است و کار خودم، ولی برخی به من کمک کرده‌اند و این کار 7 سال طول کشیده است و ما پژوهشگرانی را تربیت کردیم تا به ما کمک کنند و در این زمینه 137‌‌هزار فیش استخراج شده است.این اثر به صورت کاملا ریز موضوعی تقسیم‌بندی شده است و فقط 6 ماه برای کلیدواژه‌ها کار کردیم تا بر مبنای آن کلید واژه‌ها کار را ادامه دهیم. به بیان دیگر هر کتاب دست‌کم 3 بار به صورت دقیق خوانده شده است. یک بار فیش برداری شده است، یک بار ناظر خوانده و بار آخر هم من خودم با دقت بررسی کردم.

همه موضوعات در این اثر مورد توجه قرار گرفته و موجود است، مانند آرامگاه حافظ، قبوری که در مقبره او موجود است، پدر حافظ، لقب حافظ، تفسیر شعر حافظ، ارتباطش با دیگران، نسخ خطی و...

البته ما فقط فهرست و نشانی داده‌ایم و خود متن را نیاوردیم و با این که متن را نداریم و خیلی هم فشرده صفحه‌آرایی کرده‌ایم حدود 2 هزار صفحه شده است.

آیا با حمایت نهاد یا ناشر خاصی منتشر می‌شود؟

بله. مرکز حافظ‌شناسی و انتشارات نوید شیراز.

فکر می‌کنم این اثر بیشتر مورد استقبال حافظ‌پژوهان و بویژه دانشجویان مقاطع ارشد و دکتری قرار گیرد که رساله و پایان‌نامه‌ای دارند در ارتباط با حافظ؟

البته یکی از گرفتاری‌های ما این است که خیلی از استادان ما خودشان را از بررسی پیشینه تحقیق بی‌نیاز می‌دانند. به همین دلیل هم خیلی از نوشته‌ها و تحقیق‌ها تکراری می‌شود. طبیعی است، چون نگارنده و محقق که ممکن است حافظ‌شناس بسیار برجسته‌ای هم باشد ذهنش یاری نکند که ببیند پیش از او هم این کار در جای دیگری یا مشابه آن انجام شده است با این ویژگی‌ها یا خیر.

آیا نسخ خطی هم در این کتاب مورد توجه قرار گرفته‌اند؟

بله. ما کتاب‌هایی را که در ارتباط با حافظ نوشته شده، کاملا پوشش داده‌ایم که بخش مهمی از آن در ارتباط با نسخ خطی و تصحیح‌هاست و اگر کسی بخواهد بداند در ارتباط با نسخه 892 کسی کاری کرده یا خیر با یک مرور ساده این اثر، کل فعالیت‌های انجام شده را می‌تواند به‌دست بیاورد.




آرامگاه حافظ و تاریخچه رکن‌آباد

حافظیه مکانی در شمال شهر شیراز است. این مکان در منطقه‌ای است که در گذشته مُصّلا نامیده می‌شده است. مردم شیراز از گذشته‌های دور برای برپایی نمازهای جماعت بویژه نمازهای عید فطر و قربان و دعای طلب باران و آیین‌های دیگر عبادی در شمالِ شهر شیراز، زمینی گسترده و هموار را در دامنه کوه رحمت و در همسایگیِ تنگِ الله‌اکبر برگزیده بودند که به آن مصلا می‌گفتند. آن مکان، آب و هوایی بسیار خوش و چشم‌اندازی بسیار دلکش داشته است. برپایی آیین‌های گوناگونِ عبادی، زمین یادشده را هر چه بیشتر احترام انگیز و مقدس می‌کرده است.

احترام و تقدسِ زمینِ مصلا و کوهِ رحمت، مردم را برمی‌انگیخته تا مردگانِ خود را برای آمرزش در این منطقه به خاک بسپارند و بخشی از این منطقه به صورت گورستانِ عمومی در‌آید. مُصّلا از ساحل شمالی رودخانه خرّمدره در شمال دروازه اصفهانِ کنونی و آرامگاه علی‌بن حمزه آغاز می‌شده و تا دامنه کوهِ چهل‌مقام امتداد می‌یافته است.‌(امداد، ص 166) حافظِ شیرازی، این منطقه از شهر را که آبِ رکناباد آن را سرسبز و فرح‌انگیز می‌کرده، بسیار دوست داشته و از بهشت زیباتر می‌دیده است:

بده ساقی می‌باقی که در جنت نخواهی یافت/ کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را

هنگامی که روان حافظ تن او را بدرود می‌گوید (سال 791 یا 792 قمری) همشهریانِ اهلِ دل و هوشمند حافظ، او را در همان جایگاهِ دلبستگی‌هایش به خاک می‌سپارند تا آن زمینِ دل آویز بیش از پیش ستایش‌انگیز و «زیارتگه رندانِ جهان» شود.

پس از گذشت 65 سال از درگذشت حافظ (به سال 856 قمری) شمس‌الدین محمد معمایی که از سوی سلطان ابوالقاسم بابر بهادر در فارس فرمانروایی می‌کرد، عمارتی بر مزار او برافراشت که این بنا در طول روزگاران، بارها و بارها تعمیر شد و تغییر یافت. (آربری، ص 181) تا این که در سال 1186 قمری کریم‌خان زند بنایی تازه و عمارتی زیبا بر آن مزار ساخت.‌(سامی، ص 367) به دستور کریم‌خان ابتدا دور تا دورِ محوطه بزرگی که قبر حافظ در آن جای‌داشت، دیوار کشیده شد. سپس ایوانی در آن محوطه بنا گردید که بر 4 ستونِ سنگی یکپارچه قرار داشت. با ساخت آن ایوانِ بزرگ، محوطه حافظیه به 2 باغِِ جداگانه شمالی و جنوبی تقسیم شد و قبر حافظ در میان باغ شمالی واقع گردید.‌(میرزا حسن فسایی، ص 1202)

همچنین در زیر گوشه غربی این عمارت آب‌انبار ارزشمندی ساخته شد که از آب رکن‌آباد پر می‌شد. هنوز هم آن 4 ستونِ سنگی و آب‌انبارِ یادشده پا برجا هستند.‌(بهروزی، ص 63)

سنگِ مرمرینی که هنوز بر مزار حافظ بازمانده است، از یادگارهای دیگر برجای مانده کریم‌خانی است. سنگی به درازای 270 به پهنای 80 و به بلندی 40 سانتی‌متر که حاجی آقاسی بیگ افشار آذربایجانی با خط زیبای نستعلیق، غزلِ دلنشینِ «مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم...» را همراه با ابیاتی دیگر بر آن نوشته است.

طهماسب‌میرزا‌(مؤید‌الدوله) یکی دیگر از حکمرانان فارس سال 1273 قمری بار دیگر آرامگاه حافظ را تعمیر کرد. در سال 1295 قمری حاج معتمدالدوله فرهاد میرزا، حاکم وقتِ فارس که به حافظ صمیمانه عشق می‌ورزید دستور داد اتاقی از نرده آهنی بسازند و بر مزار او قرار دهند. قوام‌الملک مشهور نیز آرامگاه را تعمیر کرد. سپس سال 1317 قمری ملاشاه جهان زردشتی قبه زیبایی بر سرِ قبرِ خواجه با چوب و آهن ساخت، امّا سید علی اکبر فال اسیری از علمای شیراز، از این اقدام ناخرسند شد و دستور داد تا بنایِ ساخته شده از سوی ملاشاه جهان زردشتی را تخریب کنند.‌(کریمی، ص 16، بهروزی، ص 65، سامی، ص 368 و معین، ص 627)

منصور میرزا شعاع السلطنه در سال 319 قمری به دستور پدر خود، مظفرالدین شاه یک بار دیگر آرامگاه حافظ را به گونه‌ای شایسته تجدید بنا کرد و برای تزیین دیوارهای بنا از ذوق هنرمندان نامدارِ زمان خود از جمله مزین‌الدوله نقاش‌باشی بهره برد.‌(سامی، ص 368) آخرین اقدام مهم و شایسته در ساخت و ساز بنای حافظیه در زمان وزارت علی‌اصغر حکمت صورت پذیرفت. در این زمان (1314 شمسی) مهندس گُدار فرانسوی، مأمور طراحی و ساخت و سازِ بنای تازه شد. او برای زمینِ حافظیه و آرامگاه حافظ طرحِ کنونی را پیشنهاد و اجرا کرد. محوطه حافظیه در این طرح به همان سبکِ گذشته به 2 باغِ شمالی و جنوبی تقسیم شد که ایوانی با طول 56 و عرض 7 متر با 20 ستونِ سنگی، آن دو باغ را از هم جدا می‌کرد. اجرای کامل این طرح تا سال 1317 شمسی ادامه یافت.‌(سامی، ص 369)

معماری هنری حافظیه با هوشمندیِ ستایش برانگیزی پدید آمده است. به گونه‌ای که اجزای هماهنگِ این معماری، آرامشِ فضایِ ملکوتیِ حافظیه را افزایش می‌دهد. ایوانِ بلند و باشکوه وسط حافظیه به شیوه‌ای شایسته میان 2 باغِ شمالی و جنوبی بویژه با توجه به اختلافِ ارتفاع آن‌دو تعادل ایجاد می‌کند. آرامگاهِ حافظ در واقع آمیزشی ا‌ست از شیوه معماریِ گذشته و کنونی ایرانی؛ گنبدی با پوششَ مسین به شکلِ کلاهِ درویشانِ قلندر و برافراشته بر 8 ستون که یادآورِ سده هشتم و روزگار حافظ است. این آرامگاه دلربا را هیچ دیواری محصور و محدود نکرده است و تراش‌های هنرمندانه سر ستون‌ها و کاشیکاری سقف آرامگاه بر زیبایی آن افزوده است. در زیر سقفِ گنبدِ آرامگاه، غزلِ «حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم...» بر روی کاشی با خط زیبا نوشته شده است.

منبع: جام جم
منبع : فردا
دسته ها : شعر - گفتگو - فرهنگی
سه شنبه بیست و یکم 7 1388
هم سنگران به جان هم افتاده‎اند
شعر سیاسی در گفتگو با مرتضی امیری اسفندقه
مرتضی امیری اسفندقه، آدم شوریده‎ای است که شعر هم می‎گوید. معنای این جمله آن است که تجربه زندگی او خیلی فراتر از شاعری است. از میل زدن و کباده کشیدن در زورخانه‎های مشهد، شب‎گردی با درویشان و زانوزدن در محضر حکمایی چون شیخ محمدباقر ساعدی بگیر تا کارگری در قهوه‎خانه‎ای در پایین شهر مشهد. از بزرگ شدن زیر سایه پدری نظامی که حاضر نمی‎شود به راهپیمایان انقلاب تیر بیندازد و حکما باید خودش تیر بخورد تا نشست و برخاست دیرپا و فرزندانه با آکادمیسین‎های ‎حرفه‎ای ادبیات.

این «از ـ تا» ها در مشی و مرام و مشرب و مسلک امیری اسفندقه ادامه می‎یابد تا آن‎جا که برسیم به کنش مندی سیاسی او به‎عنوان یک شاعر. این جا یک «از ـ تا»ی دیگر هم داریم: از شعر گفتن در ستایش سید محمد خاتمی در سال‎های پس از دوم خرداد تا پس گرفتن آن شعر در خلال شعری دیگر در ماه اخیر.

 این‎جاست که وسوسه روزنامه‎نگار را قلقلک می‎دهد تا به‎سراغ امیری اسفندقه برود. او یکی از احیاکنندگان قالب قصیده در روزگار ماست و به‎جرأت می‎توان گفت که تعدادی از قصیده‎های او «استادانه» و نزدیک به مرز «شاهکار» هستند. البته او در قالب‎های دیگر شعری نیز طبع‎آزمایی کرده و احیانا موفق بوده است. شعر نیمایی «کدام استقلال، کدام پیروزی» را از او به‎خاطر داریم که مسعود ده‎نمکی مستندی به همین نام درباره شهرآورد پایتخت ساخت و در آن از شعر نیمایی اسفندقه بهره برد.

 دو غزل «حر» هم از او بر سر زبان‎هاست. او دانش‎آموخته کارشناسی ارشد ادبیات است و کارمند وزارت آموزش و پرورش. بیست سالی معلم بوده و سالیانی دراز، در کانون ادبی فرزندان شاهد با نسلی از فرزندان شهید هم‎نفسی کرده و به آن‎ها قلم‎زدن و سرودن آموخته است. اما این‎ها همه او نیست. همسرش در لابه‎لای مصاحبه، یک‎بار که چای آورد، گفت: دایما شعر می‎گوید، باران می‎آید شعر می‎گوید، برف می‎آید شعر می‎گوید، می‎رود خیابان و برمی‎گردد. با شعر می‎آید، دعوایی در کوچه می‎بیند، برمی‎گردد به خانه و شعر می‎گوید، گریه می‎کند و شعر می‎گوید...

با یک سئوال بی‎پرده شروع می‎کنم، شما روزگاری جزو شاعران مذهبی بودید که با سینه برهنه از آقای خاتمی حمایت کردید، حتی شعر برای آقای خاتمی گفتید که همان زمان منتشر شد. الان در این جریانات اخیر به گونه دیگری موضع گرفته‎اید و راه خودتان را ظاهرا از راه خیلی از دوستان دوم خردادی جدا کرده‎اید. اخیرا در جلسه دیدار شاعران با رهبر انقلاب قصیده‎ای خوانده‎اید ناظر بر انتخابات و به نوعی حاوی موضع‎گیری سیاسی از جانب شما. این دو را چگونه باید با هم جمع کرد؟ آیا این نوعی دم‎دمی مزاجی است یا به تحلیل جدیدی رسیده‎اید؟

حالا این‎ پرسش و پاسخ قرار است چاپ شود؟

قرار است که چاپ شود با همین صراحت، شما هم به صراحت حرفتان را بزنید.

چاپ این‎ها چه نفعی برای خوانندگان دارد؟

این یک سوژه است، من روزنامه‎نگارم و کارم این است. بالاخره مرتضای امیری اسفندقه، الان فقط قائم به خودش نیست. کسی است که بار یک میراث، امانت یک یادگار عزیز یعنی قصیده بردوش اوست. او جزو معدود قصیده‎سرایان معاصر ماست. مسئله سلوک شاعر در گذرگاه جامعه و سیاست، مسئله مهمی است. این کنش و واکنش‎های شاعری مثل شما که در شاعری و بزرگی شأن او در عالم شعر، تردیدی نیست، طبعا حساسیت بیشتری ایجاد می‎کند.

من هیچ وقت شعری را برای این‎که چاپ بکنم نگفته‎ام اصلا و ابدا. مثلا در این دوره‎ای که آمریکای جهان‎خوار، (بهترین نام همین است: آمریکای جهانخوار) به عراق حمله کرد، من بیش از شش دفتر شعر در همین حول و حوش عراق و شیعیان آن‎جا و بلای آمریکا برای آن‎ها و ما، برای همه جهان، گفته‎ام ولی چاپ نکرده‎ام. شاعر ناگزیر از گفتن است. نمی‎تواند نگوید، به حکم این‎که شاعر است. تا بیایی به خودت بجنبی و تحلیل کنی که چه شد، چه نشد، شعرش را گفته‎ای؛ تو عقلت آن موقع کار نمی‎کند به حکم این‎که شاعر هستی و اگر هم عقلت کار می‎کند، یک عقل منجمد نیست، یک عقل گر گرفته است. عقل، حیرت کرده که چه خبر است:

همسنگران به جان هم افتاده‎اند و تلخ
در تو مباد حمله به همسنگر آورند

وقتی می‎گویید شاعر به خودش نیست و تصمیم نمی‎گیرد که شعر بگوید یا نگوید، دارید وصف حال خودتان را می‎گویید؟

بله، دارم حال خودم را وصف می‎کنم. خب، امروز دارد این اتفاق می‎افتد: از خیابان ولیعصر دارم رد می‎شوم، می‎بینم که یک عده سبز به یک عده قرمز حمله کرده‎اند، قرمز می‎زند تو گوش سبز، سبز می‎زند توی گوش قرمز. ممکن است شاعری باشد که ببیند و بگذرد و شب توی خانه سیگاری روشن بکند، نسکافه‎ای بخورد، بعد خیلی کارهای دیگری که باید بکند را بکند و بعد از همه این‎ها بنشیند فکر بکند که حق با کی بود یا حق با کی نبود؟ بعد هم شعرش را بگوید ولی من نتوانستم و نمی‎توانم. من اگر ببینم که چنین اتفاقی دارد می‎افتد، همان‎جا به دهانم می‎آید. از بچگی این‎طور بودم، چون همین حال است که مرا زنده نگه داشته است. در آن لحظه‎ای که می‎بینم دو نفر ایرانی در ملأعام، به جان هم افتاده‎اند، ناخودآگاه می‎گویم و می‎گویم و نمی‎توانم در برابر این‎چنین اتفاقاتی، طبع شعر خودم را در آب‎نمک بخوابانم، وقتی می‎بینم که بسیج و بسیجی و حرمت آن این‎طور ملکوک می‎شود، نمی‎توانم ساکت بنشینم. اگر از خودگذشتگی بسیجی‎ها نبود، ما الان چه بودیم و کجا سیر می‎کردیم؟

آن بسیج یا این بسیج؟ برخی می‎گویند بسیجی دوران جنگ که مظلوم شهر و شهید جبهه لقب داشت یا این بسیجی که الان هست، کدام یک؟ آیا به نظر شما این‎ها یک تعریف دارند و با هم هیچ فرقی ندارند؟

نه، چه فرقی می‎کند، تفاوت را ما درست کرده‎ایم. این‎ها که معتقدند بسیج الان با بسیج دوران جنگ فرق کرده، یک نفرشان یک شب تا صبح، با یک شیمیایی سر کرده‎اند؟ کدامشان با آن بسیجی که هنوز در بدنش ترکش است نشسته‎اند که وقتی دارد با تو صحبت می‎کند در نیم‎ساعت صحبت باید سه مرتبه نفسش را تازه ‎کند.

بعضی از آن‎هایی که می‎گویند این بسیج با آن بسیج فرق می‎کند، خودشان بسیجی آن روزگارند، جنگ دیده‎اند، جانبازند و خودشان روزگاری در کسوت بسیجی برای این جمهوری جنگید‎ه‎اند.

من نظرم این است که فرق نکرده است. شاید بشود گفت که بسیجی‎های دیروز، بسیجی‎های امروز را تنها گذاشته‎اند:

ای بی‎خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

بالاخره، بسیجی‎های امروز اگر باید استاد بشوند، کدام بسیجی‎ها باید دستشان را بگیرند؟ بسیجی‎های قدیم باید کردار بسیجی‎های امروز را سامان بدهند. من خودم ادعایی ندارم، چون من رزمنده نبود‎ه‎ام، اگرچه جنگ در خانه ما همواره حضور داشت، به حکم این‎که برادر دو شهیدم و به حکم این‎که یک فرزند شهید در خانواده ما بزرگ شده و بالیده است، آن هم از پدری که پنج سال منتظر فرزند بود و خدا به او نداد و درست بعد از قطعنامه رفت و شهید شد. پس من با جنگ بیگانه نیستم ولی رزمنده هم نبوده‎ام. برخی از دوستانم هم شاعرند، هم بسیجی هم رزمنده. اما من در همین شاعری هم اما و اگر برای خودم دارم چه رسد به این‎که خودم را بسیجی قلمداد بکنم. البته در آن روزهای نوجوانی عضو بسیج محل بودم، می‎رفتیم و گشت می‎دادیم ولی هیچ وقت برادرانم نگذاشتند به جبهه بروم، به‎جز دو روز که زود مرا از جبهه منتقل کردند به مشهد و گفتند: برو که خانواده بی‎سرپرست مانده‎اند، چون همزمان پدرمان هم جبهه بود.

پدر نظامی مردی غریب بود و فقیر... بله، این مطلع یکی از قصاید من است، چند تا قصیده دیگر هم برایش گفته‎ام، او اصلا تمام عمرش را در جبهه گذراند؛ به مجرد این‎که جنگ شروع شد با ما خداحافظی کرد و رفت.

ارتشی بود؟

بازنشسته بود ولی داوطلبانه رفت جبهه و کل آن هشت سال را در جبهه ماند، رفت بانه، کردستان، جنوب، شرهانی؛ هرجا که برادرانم بودند او هم پا به پای آن‎ها رفت و به آن‎ها سر زد.او بود، برادران شهیدم بودند، ولی من نبودم:

روشن شود هزار چراغ از فتیله ‎ای
یک داغ دل بس است برای قبیله‎ای

من نرفتم پس نمی‎توانم ادعای بسیجی بودن بکنم.

پرانتزی باز کنم و این سئوال را بپرسم، این برادرزاده شما همان است که درباره‎اش گفته‎اید:
اینک پسری از تو یتیم است در این‎جا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

بله، همان است، قصیده‎‎ای با این مطلع:

تا کی دل من چشم به در داشته باشد
ای‎کاش کسی از تو خبر داشته باشد

بچه را پدرتان بزرگ کرد؟

بچه پیش مادرش بزرگ شد، مادر من معتقد بود که گوشت و استخوان را نمی‎توان از هم جدا کرد؛ می‎گفت که من هرچقدر هم مادربزرگ خوبی باشم، سرانجام مادربزرگ خوبی هستم اما بچه‎ای که پدرش رفته، باید مادر بالاسرش باشد.

اسمش چیست؟

اسمش علی‎رضا است. برادرم فرهاد در آخرین نامه گفته بود که اگر بچه به دنیا آمد و من زنده بودم، اسمش را می‎گذاریم رضا اما اگر به دنیا آمد و من نبودم، اسمش را می‎گذاریم علی‎رضا؛ رضا برادر اولم بود و علی برادر دومم البته در شناسنامه فرهاد بود و ما علی صدایش می‎زدیم. بچه که به دنیا آمد، علی شهید شده بود و ما به یاد دو برادر شهیدم و به خاطر وصیت پدرش، اسمش را علی‎رضا گذاشتیم؛ یعنی دو اسم دو شهید را در خودش دارد.

الان بیست‎ویکی دو سالش باید باشد...

بله، ازدواج کرده است.

برگردیم به بحثمان؛ شما می‎گویید بسیجی‎های زمان جنگ، بسیجی‎های امروز را تنها گذاشته‎اند؟

من می‎گویم که اگر اشتباهی رخ داده است، بسیجی‎های دیروز و امروز، همدیگر را خوب می‎فهمند. بنشینند با همدیگر در یک فضای سالم صحبت بکنند تا ببینیم کدام دست پلیدی میان ما تفرقه انداخته است. آن دست را شناسایی بکنید و همدیگر را محکوم نکنید. خیلی از بسیجی‎ها فرهنگی و اهل کتاب شدند، خوش‎تیپ شدند و تیپ هنری می‎زدند. ولی خیلی از بسیجی‎ها هم نمی‎توانند خوش‎تیپ باشند، چون همان حال و هوای جنگ را دارند؛ این‎ها را ما باید امّل بنامیم؟ باید عقب‎افتاده بنامیم؟!

شما دارید یک طرفه به قاضی می‎روید.

چطور؟

وقتی که امر به معروف و نهی از منکر تقلیل داده می‎شود به برخی از ظواهر شرعی و همین تعریف سطحی و ناقص از این فریضه بنیادین، به یک سنت در بین یک‎سری از بروبچه‎های بسیج بدل می‎شود، تصویر بدی از بسیجی‎ها در ذهن نسل جوان شکل می‎گیرد.

این‎ها دروغ است.

نه دروغ نیست؛ برادر بنده چندبار به خاطر تیپ هنری‎اش کتک خورده است؛ او گرافیست است و در صنف گرافیک هم اعتباری برای خودش دارد، در عین‎حال بچه هیئتی است و هیئت حاج منصور هم می‎رود. می‎دانید چندبار کتک خورده به‎خاطر تیپش؟

من جواب شما را با یک مثال می‎دهم. همین محله‎ای که من دارم زندگی می‎کنم، اصلا حال و هوای جبهه را دارد، می‎بینی که؟ این‎جا همه خانواده شهدا هستند. در همین محله، جوان‎هایی هستند که تیپ امروزی می‎زنند و با بسیجی‎ها هم دوست هستند. هستند دخترهایی که مانتو تنشان می‎کنند و زلفی بیرون می‎اندازند و از جلوی همین بسیجی‎ها رد می‎شوند و این بسیجی‎ها سلام‎علیک دارند با این‎ها، چون همسایه‎اند و هیچ‎کدام یقه همدیگر را نمی‎گیرند؛ چرا نمی‎گیرند؟

چون با هم دوست شده‎اند. رفاقت، آن‎ چیزی است که از میان ما رخت بربسته است و ربطی هم به بسیجی و غیربسیجی ندارد. ما یادمان رفته که همه با هم رفیقیم. این جمله که: «مشکل خودت است» و ما در پاسخ‎ خیلی‎ها همین جمله را می‎گوییم، یک شعار بیگانه است که وارد سرزمین ما شده است. مشکل تو مشکل من است، مشکل من هم مشکل توست. این شعار را کی به بقال‎های ما آموخته که بنویسند: «نسیه داده نمی‎شود» و بعد اضافه بکنند: «نسیه داده نمی‎شود حتی به شما» و بعدتر اضافه کنند: «نسیه داده نمی‎شود حتی به شما دوست عزیز» من یادم است که پدرم مرا به بقالی محل می‎فرستاد، مهمان می‎آمد خانه و هیچ آه در بساط نداشت؛ می‎گفت: برو پیش آقای دشتی و بگو یک کیلو برنج، یک کیلو لوبیا و... بدهید و بگذارید به حساب...

افسانه هم نیست؛ نهایتا مربوط به سه دهه پیش است.

بله، افسانه نیست توی بقالی می‎رفتیم می‎دیدیم که نوشته: «هذا من فضل ربی»، می‎دیدی شعر حافظ را که نوشته:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

حالا می‎روی و می‎بینی که نوشته: «مزاحمت بی‎جا مانع کسب است» یعنی اگر آمدی این‎جا، باید پولی بدهی و چیزی بخری و بروی، دیگر «سلام و حالت چطور است و بچه‎ام مریض است و مادرت خوب شد» را بگذار در کوزه... کی این‎ها را یاد ما داده است؟ همان‎هایی که این‎ها را به ما یاد داده‎اند، بین بسیجی‎های امروز و دیروز فاصله انداخته‎اند. من رفیق بسیجی دارم. خودم که بسیجی نبوده‎ام، گفتم این را، اوایل جنگ در بسیج محل ثبت‎نام کردم. دوست داشتم برنو بگیرم دستم و گشت بزنم. شب دوم گفتند که تو برنو دست گرفتن بلد نیستی. اسلحه از دست ما گرفتند و قلم به دستمان دادند.

من هم واقعا اسلحه بگیر نبودم. آن دو روزی هم که جبهه رفته‎ام، امدادگر بودم، دوره‎ امدادگری هم دیدم که راهم بدهند به آن‎جا و سرانجام هم بیرونم کردند. داشتم می‎گفتم این رفیق بسیجی من، یک‎بار که داشتم تند می‎رفتم، در آمد که: «تو که ترکش نخورده‎ای، تو که تا صبح توی بغل شهید نخوابیده‎ای، تو که با رفیقت ننشسته‎ای قرمه‎سبزی بخوری، بعد رفیقت برای پر کردن پارچ آب برود بیرون، بعد صدای توپ بیاید، بعد از چادر بیایی بیرون و ببینی رفیقت افتاده و قرمه‎سبزی‎ها که هنوز هضم نشده‎اند ریخته بیرون. تو یکی حرف نزن!» دیدم که راست می‎گوید.

کی هست این رفیق دوران جنگ شما؟

از دوستان خودم است در مشهد. گاهی وقت‎ها هم از دیدن بعضی چیزها خیلی ناراحت می‎شد. عصبانی می‎شد و می‎خواست برود یقه طرف را توی همان خیابان بگیرد. به حکم این‎که می‎دانستم ناراحتی‎اش از چیست می‎گفتم، نه، یقه نگیر، صدایش بزن تا بیاید و با همدیگر صحبت کنید، حرف بزنید؛ گفت‎وگو می‎کنیم و طرف روشن می‎شود. چطور این کسانی که می‎خواستند گفت‎وگوی تمدن‎ها را در جهان علم بکنند، بلد نیستند با رفیق‎های بسیجی‎ خودشان گفت‎وگو بکنند.

الان بحث‎مان رسیده به جایی که شما مسئله را دارید از دید فرهنگی نگاه می‎کنید. دست روی نقطه خیلی خوبی هم گذاشته‎اید. من درباره بسیج یک اختلاف‎ نظرهایی با شما دارم. من اعتقاد دارم تعریفی که از بسیجی شد بعد از جنگ، به تجدیدنظرهایی نیاز دارد.

تعریف بسیج چیست؟ اصلا تعریفی از بسیج داده شده تا به حال؟

این هم یک بحث جدایی است.

خود شما چه تعریفی از بسیج دارید؟

بسیجی‎ها نوجوان‎های مؤمن و پرشوری هستند که به شوق امام و به خاطر علاقه بسیار به رهبر انقلاب، عضو پایگاه‎ها می‎شوند و ذهنشان را نوستالژی جنگ درست می‎کند. متأسفانه برنامه مدون و درازمدت برای مجهز کردن و مسلح کردن این نسل به فرهنگ و مأنوس کردن آن‎ها با کتاب و قلم، وجود ندارد. ممکن است در یک پایگاه خاصی این‎طور باشد اما به‎طور عمومی وجود ندارد. کارویژه‎ای هم که برای این‎ها تعریف شده است، کارویژه‎ای که از جنس برقراری امنیت در محله یا کمک به نیروهای انتظامی در مواقع خطر است. این فی‎نفسه نه‎تنها بد نیست بلکه باید هم این‎گونه باشد اما نباید همه ماجرا به این‎جا ختم شود. مسئولیت این کاستی‎ها به گردن بسیجی‎ها نیست بلکه باید متولیان امر برای خود تعریف داشته باشند که اگر می‎خواهیم نوجوان مردم را تحت عنوان بسیج جذب کنیم، برایش چه برنامه‎ فرهنگی داریم.

من از یک زاویه دیگر نگاه می‎کنم. می‎پرسم آن بسیجی که دیروز در جبهه بوده و الان یک شخصیت فرهنگی یا سیاسی شده، یک حوزه نفوذ اجتماعی یا حتی اقتصادی پیدا کرده، او مسئولیتش در قبال این بر و بچه‎ها چیست؟ تویی که رزمنده زمان جنگی، بیش از هرکس دیگری مسئولیت داری که فرهنگ بسیجی ناب را که خلاصه می‎شد در از خود گذشتن به نسل‎های بعدی انتقال بدهی. تو از این‎ها فاصله گرفته‎ای و اصلا این‎ها را داخل آدم حساب نمی‎کنی، پس حالا چه گله‎ای داری؟

آیا در قبال همان نسل بچه‎های جنگ هم برنامه‎ای درست و حسابی در کار بود که برای اداره پایگاه‎ها ازشان استفاده شود؟

این‎طورها هم نیست که شما می‎گویید. من خودم با این ریش تیغ زده که داری می‎بینی، هم با بسیجی‎ها همکلاسی بوده‎ام، هم 10 سال معلم فرزندان شهدا بوده‎ام.

ما داریم درباره پایگاه‎های بسیج صحبت می‎کنیم. شما در مدرسه هم‎کلاسی بسیجی‎ها بوده‎اید یا در کانون ادبی فرزندان شاهد، معلم بچه‎های شهید بوده‎اید، ربطی به بحث ما ندارد.

من صحبتم درباره میراث جنگ است. از جنگ یک مشت ویرانه ماند که باید ساخته می‎شد. اما غیر از این ویرانه‎های ظاهری در خرمشهر و آبادان، بسیاری فرزند شهید باقی مانده بود، بسیاری همسر شهید باقی مانده بود؛ همسری که تازه ازدواج کرده و بچه در شکم دارد، جنگ تمام شده و همسرش هم رفته، حالا او باید بچه را به دنیا بیاورد و خود به تنهایی بزرگش کند. خب این میراث جنگ را خود بچه‎های جنگ می‎بایست برایش آستین بالا بزنند. آن‎ها بیش از هرکس دیگری نسبت به این میراث مسئولیت داشتند و دارند.

بحث خانواده شهدا و تربیت معنوی بچه‎های شهدا ربطی به بحث ما ندارد، بحث ما بسیج است.

بسیج هم یکی از همین میراث‎های معنوی جنگ بود. همه حرف من این است. باید به این میراث احترام گذاشته می‎شد. من اولین حکم آموزش و پرورشم برای تدریس در مدرسه شبانه صادر شد. این کلاس شبانه 5 نفر دانش‎آموز بزرگسال داشت که همه یادگاران جبهه بودند. جبهه رفته‎اند و ترک تحصیل کرده‎اند و حالا جنگ تمام شده است؛ می‎خواهند جایی استخدام شوند و گفته‎اند که اگر دیپلم داشته باشید بهتر است. آمده‎اند دیپلمشان را بگیرند. یکی از این‎ها گونه‎اش زیر چشمش رفته بود. پرسیدم و گفت که در عملیات بدر ترکش خورده‎‎ام. خب، من در برابر او یک خاکسارم نه یک معلم. در برابر او، اول سرم پایین است. درست است که معلمم و می‎توانم بیست را بکنم 18، 18 را بکنم 19، می‎توانم به یکی صفر بدهم و بگویم که «برو خانه، تو اصلا آدم نیستی که توی خیابان‎ها جلوی مردم را می‎گیری به زلف و یا پاچه خلق‎ا... گیر می‎دهی.» اما من در برابر چنین آدم‎هایی اول سرم را می‎اندازم پایین و احترام می‎گذارم.

زیر شمشیر غمش رقص‎کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

این بیت را که در کتاب‎های درسی آن زمان بود، باید سر کلاس معنی می‎کردم ولی می‎دیدم برای کسی باید معنی بکنم که از رقص شمشیر برگشته است. آخر من به او چه بگویم. همین که به او می‎گویم «من در برابر تو هیچ نیستم» او هم سر صحبتش را باز می‎کند و با من دوست و رفیق می‎شود. در این رفاقت و تنها در این زمینه‎ای که رفاقت ایجاد می‎کند، گفت‎وگو و رشد فرهنگی شکل می‎گیرد. خلاصه‎ این‎که ما یادمان رفته که با هم دوست شویم.

مثال‎هایتان همه درباره بسیجی‎های زمان جنگ است. این نسل جدید که امروز موضوع بحث ما و دلسوزان دیگر شده است، خیلی‎هایشان پس از جنگ به دنیا آمده‎اند.

من می‎گویم که اصلا از انتخابات بیا بیرون؛ کشور ایران را در نظر بگیر که انبوهی جوان بسیجی جنگ ندیده دارد، آیا این انبوه جوان بسیجی جنگ ندیده در کنارشان انبوهی بسیجی جنگ دیده هست یا نه؟

سئوال من از شما این است: این انبوه بسیجی جنگ دیده آیا برنامه‎ای هدفمند، منسجم و کلان در کار بود برای این‎که ضمن حفظ عزت و تأمین معیشت‎شان، بتوانند تجربیات زمان جنگشان را انتقال دهند به بسیجی‎های نسل بعد از جنگ؟

بله، برنامه بوده است.

من می‎گویم نبوده است.

اگر هم نبوده، مقصر من و شماییم، اولا و بالذات.

آخر آن برنامه کلان برای دخالت دادن نسل آرمان‎خواه جنگ در پرورش نسل‎های بعد بسیج وظیفه‎ای نیست که بر عهده من و شما باشد، خیلی کلان‎تر از این حرف‎هاست.

چرا، هست؛ مثال می‎زنم. ما در دهلاویه کنگره شعر دفاع مقدس برگزار کردیم اما فقط شعر خواندیم، آیا نمی‎توانستیم غیر از شعر، شعرهای مجسم را هم دعوت کنیم؟ آن‎جا، رزمنده‎هایی بودند که نه بلد بودند شعر بگویند نه بلد بودند حرف‎های قلمبه سلمبه بزنند، نمی‎توانستیم آن‎ها را هم دعوت کنیم و به آن‎ها بگوییم شما اصلا لازم نیست شعر بگویید بلکه ما هم اگر به کنگره شعر دفاع مقدس آمده‎ایم، به‎خاطر شما آمده‎ایم. ولی ما باورمان شد که شاعریم و آن‎ها، بودن با آن‎ها و رفاقت با آ‎ن‎ها را فراموش کردیم.

 این فاصله یک روزه و دو روزه درست نشده است. ما می‎توانستیم در این کنگره‎های شعر، بسیجیان به اصطلاح فرهنگی را با بسیجیان غیرفرهنگی کنار هم بنشانیم. این را هم بگویم که من آن‎ها را هم غیر فرهنگی نمی‎بینم، چون اصل فرهنگ انقلاب، دفاع از دین و آیین و فرهنگ این سرزمین بود؟ هرکس این حس را داشت و دارد، می‎تواند بگوید که من ایرانی‎ام. هرکس این حس را نداشت یا ندارد، به نظر من ایرانی نیست. البته با او هم می‎شود رفیق شد. ما سرانجام، از این انقلاب می‎خواهیم به سمت «انسان بما هو انسان» پیش برویم.

 یک مثال دیگر می‎زنم. اگر یک روز وزیر آموزش عالی بیاید از وزیر آموزش و پرورش گلایه کند که تو معلم‎هایت بی‎سواد هستند، وزیر آموزش و پرورش باید بگوید این معلم‎ها را خودت تحویل من دادی، پس از خودت گلایه بکن. ای بسیجی ترکش خورده دیروز، خاکریز دیده دیروز، جبهه رفته دیروز! امروز کدام لذت برای تو بالاتر که یک عده جنگ ندیده و جبهه نرفته می‎خواهند کسوت بسیجی تو را تنشان کنند؟ خب، استاد این کار شما هستید، پس با این‎ها گفت‎وگو کنید و آن تجربه‎ دوره جنگ را به آن‎ها انتقال بدهید.

 این‎ها هموطن شما هستند، دوست‎های شما هستند؛ وقتی شما فاصله بگیری، طبیعی است که روزی آن‎ها پس‎رفت کنند، روزی تجربه تو را ناقص فراگیرند و یک مشت دشمن دوست‎نما، آن‎ها را در ذهن مردم لولوهایی تصویر کنند که فقط بلدند چماق دست بگیرند تا به مردم بزنند. آن‎وقت توی رزمنده کجای این معرکه هستی که دارند به مردم تلقین می‎کنند که این افراد ریش و سبیل‎دار، چفیه به گردن انداخته، کفش کتانی پاره پا کرده، بسیجی نیستند، بسیجی‎های دیروز، امروز کت و شلوار بر تن دارند، لباسشان تمیز است، ادکلن می‎زنند، خط ریش‎شان آنکادر شده است، اشکال ندارد، اگر تو آراسته‎ای و به سنت پیغمبر عمل می‎کنی، یا علی مدد! ولی اگر این بسیجی‎های امروزی، تو را نمی‎فهمند و حرکت نمی‎کنند، خودت هم مقصری، فقط از دیگران گلایه نکن.

برمی‎گردیم به سر بحث، شما در ایام دوم خرداد برای چه از خاتمی حمایت کردید و شعر گفتید؟ آن موقع انگیزه‎تان چه بود؟

دوم خرداد، قیصر امین‎پور زنده بود. قیصر شاعری بود که تحت هیچ شرایطی شاعرانگی‎اش را از دست نداد، با وجود این‎که عده‎ای تلاش می‎کردند او را منتسب به جناحی بکنند. در روزگارانی که ایران مدت‎ها بود شاعر زنده‎ای به خود ندیده بود، او قیصر امین‎پور شاعر بود و ماند. حسین منزوی زنده بود، شاملو زنده بود، اخوان زنده بود، این‎ها همه زنده بودند و شاعران بزرگی هم بودند اما از میان شاعران نسل انقلاب هیچ شاعری سر بر نکرده بود به اندازه قیصر، قیصر یک سر و گردن از همه بلندتر بود و حکم ارشاد برای شاعر جوانی مثل من داشت. در کنار قیصر و از هم‎نسلان او از سیدحسن حسینی و یوسفعلی میرشکاک و علی‎رضا قزوه هم می‎توان نام برد.

من این شعر را به اشارت هیچ‎‎کسی جز دلم نگفتم. درباره بعضی از شعرهایم حتی می‎توانم ادعا کنم که آن را به اشارت دلم هم نگفته‎ام، چون اصلا تا دلم آمده بجنبد و به من چیزی بگوید، شعر گفته شده است. آن‎هایی که با من زندگی کرده‎اند و از نزدیک مرا می‎شناسند، این را تأیید می‎کنند که من خود را در اختیار حس خودم قرار می‎دهم نه هیچ‎چیز دیگر، خود را به دست حساسیت شاعرانه می‎سپارم. سید محمد خاتمی حرف‎های بدی نزده بود. گفت‎وگوی تمدن‎ها مگر بد بود؟ این‎که به دنیا بگوییم، اگر شما موشک کروز دارید، ما هم کلمه داریم، آن‎قدرها زیبایی داشت که یک شاعر ولو این‎که در دام زیبایی این کلام افتاده باشد، به پاس آن شعر بگوید:

با تو بگذار که بی‎فاصله صحبت بکنیم
از غم و غربت این قافله صحبت بکنیم

اما من در قطعه‎ای که هفته پیش سروده‎ام آن شعر را پس گرفتم.حالا چرا آن غزل را پس گرفته‎ام؟ آیا این پس گرفتن یک حرکت سیاسی است؟ مگر من سیاسی شعر گفته بودم که سیاسی پس بگیرم؟ شاید اصلا آقای خاتمی آن شعر را نخوانده باشد. حاج آقای دعایی که من هرگز ایشان را ندیده‎ام، تا من بیایم متوجه شوم، این شعر را در روزنامه اطلاعات چاپ کردند، چون رفیق مشترکی داشتیم که این شعر را برایش خوانده بودم و آقای دعایی از طریق همان رفیق مشترک شعر را شنید و پسندید و منتشر کرد و بلافاصله افتاد بر سر زبان‎ها.حالا چرا آن غزل را پس گرفتم؟

 برای این‎که دوست می‎داشتم در این شلوغی بازار، سید محمد خاتمی که پرسش مهر را راه انداخته بود، بیاید خیلی راحت و بدون در نظر گرفتن سرخ و سبز بگوید: دانش‎آموزان! اول مهر مبارک! تابستانتان را ما خراب کردیم! ما فاتحه خواندیم بر تابستان شما. تا آمدید سه‎ماه نفس بکشید، افتادید در دام انتخابات و فتنه سبز و قرمز. از سید محمد خاتمی توقع داشتم که نه مثل آن دو نفر دیگر بلکه مثل خودش باشد، مثل کسی که یک شاعر گمنام یک برادر شهیدی در یک تاریخی برایش شعر گفته بود، دوست داشتم او بیاید و بگوید که آقا! ما می‎توانیم در صلح و صلاح و امنیت و امان و آرامش گفت‎وگو کنیم؛ ما که گفت‎وگوی تمدن‎ها را راه انداختیم؛ خودمان هم با خودمان صحبت می‎کنیم. غرض این‎که هم آن غزل و هم این قطعه حرف دل من بوده است.من بسیار از این و آن درباره خودم شنیدم که فلانی شاعر درباری است، در صورتی که همان‎ موقع اثاثیه خانه مرا داشتند به خیابان می‎ریختند.

بد نیست ماجرای تخلیه خانه‎تان را هم بگویید.

گفتن ندارد.

برای ثبت در تاریخ بد نیست.

می‎دانید چرا دوست ندارم؟ من شاید با برادرم خیلی دعواها داشته باشم ولی دوست ندارم دیگران از آن باخبر شوند. اخوان آدم بسیار بزرگی بود. هم در کلام هم در مرام. زمانی احمد شاملو رفت آمریکا سخنرانی کرد و در آن‎جا فردوسی بزرگ را به‎زعم خودش، فرو مالید و او را یک دروغ‎زن بزرگ نامید. مدتی بعد از آن اخوان به آلمان سفر کرده بود. در آلمان در جمع ایرانیان برنامه‎ای برایش گذاشته بودند. یک نفر از او سئوال کرد که نظرتان راجع به سخنرانی شاملو درباره فردوسی چیست؟ می‎دانید اخوان چه پاسخ داد؟ گفت: «این یک مشکل درونی است و ما خودمان در درون حل می‎کنیم.» برای این‎که گزک به دست چهار تا آدمی که دوست ندارند ایرانی‎ها را با هم رفیق ببینند نداده باشد. این می‎شود مرامی که از معلمی مثل اخوان باید یاد بگیریم. چرا باید کاری کنیم که یک اختلاف داخلی، مایه خنده اجنبی‎ها به ما شود؟

آیا واقعا فکر می‎کنید در این ماجرای تلخ چند ماهه، همه تقصیرها به گردن سید محمد خاتمی یا یک جناح خاص بوده است؟

نه، من از او به‎عنوان یک سید روحانی خوش‎پوش، خوش‎تیپ، خوش فکر، این توقع را داشتم که در این شلوغی حرفی بزند و دستی برآورد، کاری که در خورند اوست از او سر بزند. من در خورند او این را می‎دیدم که وقتی می‎بیند وطن در چنین التهابی دارد به‎سر می‎برد، بیاید و محترمانه اصول و مبانی را به رخ همه به‎ویژه دوستانش بکشد. اصول و مبانی هم به قول ناصر عزیزخانی در آن نامه‎اش که به فرزندان شهید همت نوشته، آن‎قدرها تاریک نیست.

به نظر شما، آن مبانی که واضح است، چیست؟

بنده یک شاعرم و در مقام تشریح و تفسیر مبانی نیستم. البته بعضی‎ها فکر می‎کنند شاعر یعنی کسی که برای مردم یا درباره مردم شعر می‎گوید؛ در حالی که شاعر کسی است که بین مردم است و از آن فراتر عین مردم است، ولو این‎که از مردم توگوشی بخورد. یک‎ جایی یک نفر به من می‎گفت «تو ابله هستی!» در صورتی که همان فرد برای نامزدش نامه نوشته بود و در آن نامه شعر مرا آورده بود. جواب دادم که: مرد حسابی! من این‎که روبه‎روی تو نشسته است،‎ نیستم، من همانم که از قولش برای نامزدت نوشته‎ای:

کشیده‎ است به رسوایی و جنون کارم
میان جمع بگویم که دوستت دارم؟

من آنم. تو بخو‎اهی یا نخواهی مرا دوست داری چون برای بهترین عزیزت مرا ارسال کرده‎ای، آره رفیق! این‎‎طوری‎هاست... .

از دیدگاه یک شاعر با همین تعریف خاصی که شما از شاعری دارید، مبانی انقلاب که روشن و واضح است، چیست؟

آدم نباید بی‎‎پیر شود. بی‎پیری فحش است. تحت هیچ شرایطی نباید بی‎پیر بشویم. بالاخره انقلاب پیر دارد یا ندارد؟ امام خمینی، پیر انقلاب بود.آیا با فوت پیر این سلسله تداوم پیدا نمی‎کند؟ تداوم پیدا می‎کند. تو یا بی‎پیر شده‎ای یا گمان می‎کنی که خودت باید پیر باشی که صدالبته این فرض دوم، یک مسئله دیگری است. وگرنه اول و آخرش را بگیری، بی‎پیری زشت است.

اتفاقا ممالک به اصطلاح راقیه، بی‎پیرند؛ حتی من معتقدم که هند با تمام‎توجهی که به عرفان داشته بی‎پیر است؛ چرا؟ چون ناگهان می‎بینی یک نفر پانزده سال بالای یک درخت نشسته و دستش را رو به آسمان گرفته است؛ خب، این زیبا نیست، این جالب نیست، تأسف‎آور است، این‎که انسان برای رسیدن به یک مرتبه بالا، پانزده سال بالای یک درخت به یک حالت بنشیند، ناامیدکننده است.

 اگر پیری در کار بود و اگر نگاه آن‎ها به یک نگاه علوی می‎خورد، به یک نگاه نبوی می‎خورد، می‎گفت که بیا پایین و او مثل یک پرنده می‎آمد پایین و می‎شد یک انسان معمولی.خب، تقصیری هم ندارد، ندیده آن نظر را، ندیده است؛ اشاره پیر به او نخورده است. خلاصه سخن این‎که بی‎پیری به قول قدیمی‎ها شگرد ما نیست. شیوه ما نیست، در این خرابات ما را بی‎پیر راه نداده‎اند.

تیتر این گفت‌وگو برگرفته از این بیت سروده امیری اسفندقه است:

همسنگران به جان هم افتاده‌اند و سخت
در تو مباد حمله به همسنگر آورند

تهیه و تنظیم: زهیر توکلی

منبع: هفته نامه پنجره
دسته ها : گفتگو - سیاسی - فرهنگی
دوشنبه بیستم 7 1388
به یاد تصویر کودکی در قاب سینما
برخلاف کپل، نارنجی، دم باریک و کلاه قرمزی و پسر خاله که صدسال دیگر هم بگذرد، باز هم کودک‌ می‌مانند، بخش عظیمی از خاطرات کودکی ما، با زمان رشد می‌کنند، قد می‌کشند و چهره عوض می‌کنند. این چهره‌های معصوم و با نمک که با ذات پاکشان جلوی دوربین رفته‌اند، امروز یا از سینما و صفحه شیشه‌ای تلویزیون دور شده‌اند، یا آنقدر بزرگ شده‌اند که فقط با دیدن اسمشان در تیتراژها بشود، پیدایشان کرد.

آن زمان‌های دور که قهرمان‌ها، معصومتر از امروز بودند و تماشاگر با پیچش‌های داستانی اندکی جذب می‌شد، بی‌شمار قهرمان روی پرده سینما می‌آمد و می‌رفت و بی‌شمار خاطره به جا می‌گذاشت و بی‌شمار تعجب از دیدن دوباره‌شان.
در این سینمای 30 ساله، جوان‌های بسیاری سن و سال‌دار شدند و حالا فارغ از دویدن به دنبال خانه دوستشان، دیگر خانه و زندگی به هم زده‌اند.

* مجید جوزانی
کمی که به گذشته برگردی، یا لابه لای فرهنگ فیلم‌های ایرانی، اسم «جاده‌های سرد» را جستجو کنیم، حتما تصویر کودکی را به خاطر می‌آورید که اسمش رحمان بود و برای تهیه دارو برای پدر بیمارش با معلم مدرسه (علی نصیریان) راهی شهر می‌شود. در این فیلم که مسعود جعفری جوزانی در سال 64 کارگردانی کرد، مجید جوزانی، نقش رحمان را بازی کرد.
مجید جوزانی که دکترای تئاتر دارد، در طول این سال‌ها، همچنان در حوزه سینما و به خصوص تئاتر فعالیت می‌کند و امروز مدیر خانه هنرمندان ایران است.

* مژی‌لانگ دانش‌پوی
به گزارش فارس، سال 64 فیلم دیگری با عنوان «مادیان» ساخته شد که علی ژکان آن را کارگردانی کرد. در این فیلم که همچنان در اذهان سینمادوستان باقی مانده، کاراکتری به اسم گلبوته داشت که نقش آن مژی‌لانگ دانش‌پوی بازی می‌کرد. این دختر 12-13 ساله که شمار بسیاری از منتقدان سینما بازی‌اش را ستوده‌اند، امروز در خارج از کشور و در انگلستان زندگی می‌کند و تنها چندی پیش در فیلم مستندی که درباره مادیان ساخته شده بود، با وی گفت‌وگویی شد.

* مهدی اسدی
مهدی اسدی، بازیگر شماری از فیلم‌های به نمایش در نیامده ابوالفضل جلیلی است. او در: یک داستان واقعی، مرد ناتمام، شیرک، گال و بهار بازی کرده است. این چهره که در آثار جلیلی شناخته شد، هنوز در عرصه سینما فعال است، ولی دیگر به سراغ بازیگری نمی‌رود.

اسدی در این باره می‌گوید: آخرین کارم یک فیلم مستند کوتاه به اسم هومیان است که درباره نگاره‌های صخره‌ای ساختم.
او که صدابرداری را به صورت حرفه‌ای پی ‌می‌گیرد، افزود: من هنوز با آقای جلیلی کار می‌کنم و در فیلم گل یا پوچ به عنوان دستیار کارگردان فعالیت کردم.
اسدی می‌گوید: سینما را دوست دارم ولی نمی‌خواهم بازیگری کنم، چون از مطرح شدم، بدم می‌آید.

* حامد کلاهداری / شهنام شهابی
حامد کلاهداری، که این روزها خبر کارگردانی نخستین فیلم سینمایی‌اش با عنوان شکلات داغ منتشر شده، بازیگری را از فیلم شاخ گاو کاری از کیانوش عیاری شروع کرده است، آن هم در سن 9 سالگی.
کلاهداری به فارس می‌گوید: خانه ما روبه‌روی دانشگاه تهران بود، یک روز یک دانشجوی تئاتر به من پیشنهاد داد که در فیلمش بازی کنم، بعد از همین طریق به آقای عیاری معرفی شدم.
او می‌افزاید: از سن 11 سالگی کارگردانی می‌کنم و حدود 57 سریال بازی کرده‌ام و 6-7 فیلم سینمایی. به موازات بازی هم مرتبا فیلم ساختم که در جشنواره مختلفی هم جایزه کسب کردند.
این بازیگر کودک دیروز و کارگردان امروز گفت: بازیگری دغدغه من نیست و همیشه کارگردانی را دوست داشته‌ام.

او که با شهنام شهبازی در فیلم تعطیلات تابستانی همبازی بود، در پاسخ به خبرنگار فارس از وضعیت کنونی او، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و می‌گوید: حدود 15 سال است که از او بی‌ خبرم. ما همسایه و دوست بودیم و در تعطیلات تابستانی، خودم معرفی‌اش کردم که با هم بازی کنیم.
وی گفت: حدود 15 سال است که از او بی‌خبرم، فقط یک شماره تماس دارم که از خانه‌شان است و فکر می‌کنم هنوز هم همان جا باشند.

* شاهد احمدلو
شاهد احمدلو، بازیگر نقش کوتاهی در سرب مسعود کیمیایی بود. او که پسر محمدولی احمدلو، مدیر تدارکات سینما است، دیگر به عنوان یک کارگردان سینما شناخته شده. او که فارغ التحصیل رشته نقاشی از دانشکده هنر و معماری است، پس از ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، فیلم‌های بلند موش، اگه می تونی منو بگیر ، چند میگیری گریه کنی را کارگردانی کرد.
احمدلو در ایام کودکی‌اش در فیلم‌های دندان مار، گروهبان، دره شاپرک ها، چاووش بازی کرد و باج خور، حریف دل، فردا روز دیگری است، پاییز بلند، قافله دیگر فیلم‌های او در سمت بازیگر هستند.

* بابک بادکوبه
بابک بادکوبه، یکی از کودکان سریال مشهور «خانه ما» است که در سال 69 در فیلم سفر جادویی ساخته ابولحسن داوودی، کودکی‌های اکبر عبدی را بازی کرد. او که در تلویزیون فعالیت می‌کند، دو سال پیش، آخرین بار در فیلم همخانه (1386) بازی کرد.
او چندین بار نیز به عنوان مجری، در برنامه‌های تلویزیونی جلوی دوربین رفت.

* مهدی باقربیگی
مهدی باقربیگی یکی از آشناترین چهره‌های کودکی است که هنوز که هنوز است، گه‌گاه که تلویزیون قسمت‌هایی از قصه‌های مجید را پخش می‌کند، همه مشتاق تماشای شیطنت و هوش کودکانه‌اش هستند.
باقربیگی که به عنوان مجید شناخته شده، در مجموعه 9 قسمتی قصه‌های مجید در سال 71 به کارگردانی کیومرث پوراحمد بازی کرد. این پسر‌بچه اصفهانی که در کل ایران، شناخته شده است، پس از سالها دوباره در سریال سرنخ به کارگردانی پوراحمد بازی می‌کند.

او که در رشته مهندسی کشاورزی تحصیل کرده، مدتها در فیلمی بازی نکرد ولی در جشنواره‌های کودک و نوجوان به عنوان میهمان افتخاری حاضر می‌شد.
باقربیگی یادگاری از شخصیت فراموش نشدنی مجید است که در کنار پروین دخت یزدانیان (بی بی) هر جمعه کودک و پیر منتظر تماشایش بودند.

* میرفرخ هاشمیان و بهاره صدیقی
میرفرخ هاشمیان و بهاره صدیقی بازیگران فیلم بچه‌های آسمان ساخته مجید مجیدی هستند. آنها با خلق دنیایی که فقر نتوانسته است، آن را تخریب کند، فراتر از مرزهای ایران رفتند. رضا ناجی که در این فیلم همبازی آنها بوده، درباره این دو بازیگر می‌گوید: من همچنان از حال همه همبازی‌هایم باخبرم. میرفرخ هاشمیان که نقش علی را بازی می‌کرد، کودک با استعدادی بود و بعد از بچه‌های آسمان نیز در فیلم کوتاهی به اسم کیف بازی کرد، ولی دیگر متاسفانه پیشنهادی دریافت نکرد.
وی ادامه می دهد: میرفرخ حالا کارمند یک شرکت است و دلش می‌خواهد که دوباره فیلم بازی کند. بهاره صدیقی هم که نقش زهرا را بازی می‌کرد، حالا برای خودش دختر بزرگی شده و دانشجو است. اما دیگر فیلمی بازی نکرد.
ناجی می‌گوید: آنها گلچینی هستند که مجیدی کشفشان کرد و استعداد خیلی شگرفی هم دارند. مثلا حسین عابدینی (بازیگر فیلم پدر) هم یکی از همین کشف‌های مجیدی است که بازیگری را ادامه داد و در سریال از یادرفته ساخته فریدون حسن‌پور بازی می‌کند.

* محمد شعبان‌نوری
در این لیست بلند، بازیگرانی چون محمد شعبان‌نوری هم دیده می‌شوند، که در فیلم درخت گلابی در سال 76 بازی کرد و سال بعد در عشق طاهر نیز جلوی دوربین رفت. در طی این سالها او، در یکی‌، دو سریال تلویزیونی با چهره‌ای بزرگتر از قبل ایفای نقش کرد و گویا کم و بیش نیز در عرصه سینما فعال است و فیلم کوتاه می‌سازد.

* مهراوه شریفی‌نیا و شروین نجفیان
مهراوه شریفی‌نیا اولین بار، سال 68 در دزد عروسک‏ها ساخته محمدرضا هنرمند بازى کرد و با اکبر عبدى و مادرش (آزیتا حاجیان) همبازى شد. او در این فیلم، در کنار شروین نجفیان، دو بازیگر کودک این فیلم بودند.
او بعدها در نقش کوتاهی در سریال امام علی (ع) بازی کرد و در هجده سالگى براى رخشان بنى‏اعتماد در فیلم سینمایی «زیر پوست شهر» ایفای نقش نمود. دخترى به نام تندر، پرنده‌ از قفس پرید و بازی در چند فیلم کوتاه حاصل بخشی از فعالیت‌های شریفی‌نیا بود که در نهایت در سریال ساعت شنی (بهرام بهرامیان)، حضور پررنگ و قابل تأملی یافت. او اکنون یکی از بازیگران شناخته شده در تلویزیون محسوب می‌شود که آخرین کارش در سینما اخراجی‌ها 2 بود.
نکته قابل توجه این است که بازیگر نقش مقابل، شریفی‌نیا، یعنی شروین نجفیان در کار موسیقی فعالیت می‌کند و آخرین حضورش در عرصه بازیگری فیلم هفت ترانه بود.

* ملیکا شریفی‌نیا
ملیکا شریفی نیا بازی در سینما را از سال 1370 با فیلمی به نام «اوینار» به کارگردانی «شهرام اسدی» شروع کرد و سپس با دیدار در استانبول، دایان باخ، اشک و لبخند و ... ادامه داد.
وی در سال‌های اخیر بیشتر به عنوان بازیگر سریال‌های تلویزیونی فعالیت داشته و از کارهای اخیر او می‌توان به سریال «شمس‌العماره» اشاره کرد.

* عطیه معصومی
عطیه معصومی بازیگر فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» (پوران درخشنده)، است که آخرین بار در سریال بزنگاه به کارگردانی رضا عطاران بازی کرد. این دختربچه ناشنوا که حالا دیگر ازدواج کرده و صاحب یک کودک شده، تصویر معصوم و کودکانه‌اش در پرنده کوچک خوشبختی، با نامش عجین شده است.

* عمار تفتی، امید آهنگر، سعید شیخ‌زاده و دیگران
براساس این گزارش، به جز عمار تفتی بازیگر فیلم‌های ایلیا نقاش جوان و نون و گلدون، که دیگر بازیگر مطرحی شده، امید آهنگر بازیگر مجموعه تلویزیونی علی کوچولو که در سریال‌های تلویزیونی ادامه کار می‌دهد، سعید شیخ‌زاده بازیگر دره شاپرک‌ها، حسنک، علی و غول جنگل، خوش خیال که هر از چند گاهی شاهد بازی‌اش در تلویزیون هستیم، بازیگران کودک فیلم‌های اسب‌های چوبی، نان و کوچه، مسافر جنوب، ننه لالا و فرزندانش، خانه دوست کجاست؟، بی‌بی چلچله، رابطه، نیاز، مدرسه پیرمردها، دونده و... هستند که یاد و خاطره‌شان با ماست و هنوز تصویر کودکی‌هایشان برای مخاطب پررنگ‌ است.

نویسنده: آزاده کریمی
منبع : تابناک
دسته ها : خبر - هنری - فرهنگی
دوشنبه بیستم 7 1388
احتمال انتقال جسد سهراب به گلستانه
همزمان با زادروز تولد «سهراب سپهری» و گلباران مزار این شاعر معاصر دومین همایش «ما هیچ ماه نگاه» در مشهد اردهال برگزار شد.

به نوشته «سرمایه»، در این مراسم که با حضور علاقه مندان به سپهری و تلاش کارگاه نقاشی و شعر برگزار می‌شد، «سیدحسن رضوی»، از دوستان سهراب در ابتدای مراسم عنوان کرد: «جفاهای زیادی به سپهری شد. وقتی او در بیمارستان پارس بستری بود، مرحوم آریان پور به سهراب گفت مرگ حق است، نمی‌خواهی وصیت کنی کجا دفنت کنند؟ سهراب گفت من وصیتم را کرده ام. بعد از مرگش یک ساعت و نیم مذاکره بود که او را کجا دفن کنند و در نهایت به جایی بردند که نباید می‌بردند.»

«محمود ساطع» دبیر این همایش نیز بر سر مزار سهراب سپهری با اشاره به فضایی که آرامگاه سهراب در آن واقع است، گفت: «بنایی که مزار سهراب در آن قرار دارد، بنایی چندصدساله و بخشی از شاهکار ایرانی ماست؛ اما مشاهده می‌کنیم در بخشی سیمان خالی می‌کنند و در بخش دیگر، فلز و آهن و ستون‌ها بالا می‌رود و قرار است این فضا سقف دار شود. زمانی یک حوض بزرگ آبی در این فضا وجود داشت که آن هم از دست رفته است. ما با چنین کارهایی به میراث فرهنگی و معنوی کشورمان پشت می‌کنیم، اما امیدوارم مسوولان فرهنگی ما میراث دار فرهنگ و میراث نیاکان مان باشند.»

وی عنوان کرد: «در سال 59، کالبد سهراب سپهری در اینجا به امانت گذاشته می‌شود تا بعدها به قریه چنار گلستانه منتقل شود. یکی از اهداف ما از برگزاری این همایش این است که این اتفاق را رقم بزنیم و سپهری در گلستانه آرام گیرد؛ نه در فضایی که همه جای آن را بتن و سیمان فراگرفته است.»

«گودرز عکاشه» ، روانشناس نیز در این مراسم حضور داشت و گفت: «سهراب زمانی در اوج نگاه خود بود که در زمانه جایی برای او نبود؛ آن زمان، زمانه شعارزدگی و شور و هیجانات تند سال‌های 40 تا 53 بود. خیلی‌ها به او خرده می‌گرفتند. اما امروز که به شعرهای سهراب بازنگری داریم، ارزش شعرهای زندگی بخش، ساده بین و زندگی جوی او را درک می‌کنیم و ماندگاری شهود را درک می‌کنیم.»

وی با بیان اینکه شعر سهراب، شعر هیجان نیست، اظهار داشت: «شعر سهراب، شعری عمیق است. همیشه در شعرهای او نکته زیبایی برای درک زندگی وجود داشته است. او زندگی را در کنار چیزهایی که شما هستید، بیان می‌کند. هر وقت افسردگی و یأًس سراغ انسان می‌آید، با باز کردن دیوان سهراب و بازخوانی شعرهایش، اوج زندگی را درمی یابیم.»
به گفته عکاشه پیام اصلی شعر سهراب شور و جذبه اوست. این پیام به انسان کمک می‌کند خود را از یأس نجات دهد و از این نظر، شعر او شعری برای همه زمان‌هاست.

«مسعود احمدی» شاعر نیز درباره «فردیت و جسارت سهراب سپهری» سخنرانی کرد و گفت: «من می‌خواهم بر رنجی که سهراب کشید، تکیه کنم. فردیت و جسارت سهراب، زندگی سختی را برای او فراهم کرد. در دهه‌های 40 و 50 و اندکی قبل از آن، یک فضای کاملاً ایدئولوژیک بر جامعه روشنفکری مسلط بود که در این فضا، شعر سیاسی- حماسی گوی سبقت را برد که بیشترش هم شعار بود.»

وی در ادامه با وارد کردن نقدهایی به شعر احمد شاملو افزود: «بسیاری از شعرهای شاملو، تاریخ مصرفش تمام شده است. شعر سیاسی و فضای ایدئولوژیک به گونه‌ای بود که حتی شاعری مثل فروغ را در جاهایی به این سمت کشاند. این تاثیر فشار فضای روشنفکری بر شاعران بود که آنها را به این وادی کشاند و در این وانفسا، سهراب پیدا می‌شود. کتاب اول او از نظر ذهن و زبان تحت تاثیر نیما بود؛ اما زود هم از این فضا جدا شد.»

احمدی عنوان کرد: «رضا براهنی درباره سهراب می‌گوید «بچه بودایی اشرافی» و شاملو درباره اش می‌گوید، من شعر سهراب را نمی‌فهمم. او در یکی از مصاحبه هایش می‌گوید، آن بالا دارند سر می‌برند و منظورش مبارزات مسلحانه بود و سهراب نشسته می‌گوید آب را گل نکنید. در حالی که به نظر من، بزرگترین شاعران معاصر ما، یکی سهراب و دیگری فروغ است. البته نمی‌خواهم ارزش شاملو را نفی کنم؛ ولی اینگونه نیست که از او بت بسازیم. او شعر خوب دارد، شعر متوسط و بد هم دارد. اما سهراب تحولی بزرگ ایجاد کرد و از طرف جامعه روشنفکری ما طرد شد.»

وی گفت: «آذر نفیسی در مجله «کلک» جوابیه‌ای به رضا براهنی داد و گفت اگر از منظر سیاسی نگاه کنیم، سهراب در آن دهه‌ها مظلوم واقع شد. جو ایدئولوژیک بر فضای روشنفکری حاکم بود و در این فضا شهامت می‌خواهد کاری کنی که پایت نلغزد و همه به تو پشت کنند؛ در حالی که سهراب به طرف زبان مردم می‌آید و جهانش جهانی دیگر است.»

احمدی همچنین بر نگاه و جهان بینی و زبان ساده شعر سهراب تاکید کرد و ادامه داد: «در فضایی که جامعه روشنفکری، سهراب را مطرود کرده و وی تحت فشار بود، هشت کتابش را خودش چاپ کرد.»
منبع : تابناک
دسته ها : خبر - فرهنگی
يکشنبه نوزدهم 7 1388
کتاب نویسنده هفت ساله ایرانی چاپ شد
در رویدادی نادر در ایران کتابی از یک پسربچه هفت ساله به زیر چاپ رفت.

به گزارش خبرنگار مهر، این نویسنده کم سن و سال "بامداد رفعتی" نام دارد و تمام قصه‌های کتابش را خودش گفته و آنها را برای پدر و مادرش روایت کرده و آنها بعد از ضبط صدای فرزندشان، داستان‌های او را از نوار پیاده کرده و نوشته‌اند و اینک به شکل کتابی به زیر چاپ رفته است.

رفعتی متولد 1381 کرمان است و امسال به مدرسه رفته و در کلاس اول دبستانی در این شهر مشغول به تحصیل شده است.

عنوان کتاب این نویسنده خردسال "باران قرمز و 5 داستان دیگر" است که شامل 6 داستان کوتاه است. آناهیتا و خانه کج، کره زمین، دکتر فین ساز، کشف باران قرمز، گلی که بوی فرشته می‌داد و داستان خوشول عناوین داستان‌ها را شامل می‌شوند.

همه داستان‌های کتاب 30 صفحه‌ای بامداد رفعتی تصویرسازی شده‌اند و تا پایان ماه جاری توسط انتشارات دیبایه منتشر می‌شود.
منبع : تابناک
دسته ها : خبر - فرهنگی
پنج شنبه شانزدهم 7 1388
به سراغ من اگر میایید نرم و آهسته بیایید
محمد شکراله زاده: روز اول اردیبهشت ماه، سالروز درگذشت سهراب سپهری شاعر و نقاش ایرانی است. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است.

وی در 15 مهر 1307 در کاشان متولد شد پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد . با این حال پدرش به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.

سهراب در خانواده ای که اهل شعر، نقاشی، منبت کاری و دیگر رشته های هنری بود زاده شد. کودکی و نوجوانی او به مطالعه، بازی در طبیعت، شکار و نواختن موسیقی گذشت. سهراب تا پانزده سالگی را در شهر کاشان گذراند و در نقاشی ها و اشعار او تاثیر این دوران و تاثیر طبیعت و گیاهان را می بینیم. سهراب سپهری شعر صدای پای آب را با الهام از قریه "چنار" واقع در حد واسط کاشان و مشهد اردهال سرود و دهکده زیبای "گلستانه" واقع در اطراف کاشان الهام بخش او در سرودن شعر گلستانه شد.

سهراب در حالی که تنها 52 بهار از زندگی سراسر هنریش را پشت سر می گذاشت در همان بهار یعنی اول اردیبهشت ماه بر اثر ابتلا به بیماری سرطان خون بدرود حیات یافت.

سالشمار زندگی سهراب سپهری :

1307- تولد در 15 مهرماه، باغ بزرگی در محله دروازه عطا کاشان، ساعت 12 .

1311- زمینگیری پدرش بر اثر ابتلا به بیماری فلج .

1312- ورود به دبستان خیام ( مدرس ) کاشان .

1319- پایان دوره شش ساله ابتدایی.
- آغاز تحصیل در دوره متوسطه در دبیرستان پهلوی کاشان .

1322- عزیمت به تهران پس از پایان دوره اول متوسطه .
- ثبت نام در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران .

1324- پایان دوره دو ساله دانشسرای مقدماتی و بازگشت به کاشان.

1325- استخدام در اداره آموزش و پرورش به پیشنهاد مشفق کاشانی .

1326- انتشار منظومه ای عاشقانه و لطیف با نام " در کنار چمن یا آرامگاه عشق " در 26 صفحه در سن نوزده سالگی .

1327- آشنایی با منصور شیبانی در تپه های اطراف قمصر ، هنگام کشیدن نقاشی.
- شهریور همان سال، استعفا از اداره فرهنگ کاشان .
- عزیمت به تهران در مهرماه به همراه خانواده برای تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی .
- ملاقات مکرر با نیما یوشیج .

1328- استخدام در شرکت نفت تهران .

1329- استعفا از شرکت نفت پس از هشت ماه .

1332- فارغ التحصیلی از دانشکده هنرهای زیبا و دریافت مدرک لیسانس .
- دریافت مدال درجه اول فرهنگ .
- انتشار دومین مجموعه شعر با عنوان " زندگی خوابها " با طراحی جلد توسط خودش با کاغذی ارزان قیمت در 63 صفحه .

1333- چاپ چندین شعر و ترجمه هایی از اشعار شاعران خارجی در نشریات مختلف تا سال 1336.
- آغاز کار به عنوان طراح در سازمان همکاری بهداشت تهران .
- شرکت در چند نمایشگاه نقاشی در تهران .
- انتشار مجموعه شعر با نام " مرگ رنگ " .

1336- سفر به پاریس و لندن برای ثبت نام در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی .
- تدریس در هنرستانهای هنرهای زیبا .

1337- شرکت در نخستین بی ینال تهران .
- خرداد همان سال شرکت در بی ینال ونیز .
- ترجمه اشعار ژاپنی و چاپ در مجله سخن .

1339- شرکت در دومین بی ینال تهران، و کسب جایزه اول هنرهای زیبا .
- خرید کلیه تابلوهایش توسط شخصی علاقه مند و فراهم شدن مقدمات سفر به ژاپن.
- سفر به توکیو و آموزش فنون حکاکی روی چوب .
- سفر به دهلی در آخرین روزهای اسفند.

1340- همکاری با فروغ فرخزاد در ساخت یک فیلم کوتاه تبلیغاتی انیمیشن .
- آغاز کار در اداره کل وزارت کشاورزی با سمت سرپرستی سازمان سمعی و بصری .
- انتشار مجموعه اشعار با نام " آوار آفتاب " .
- برگزاری نمایشگاه انفرادی در تالار عباسی تهران .
- انتشار مجموعه اشعار با نام " شرق اندوه " .
- سفر به هندوستان .

1341- فوت پدر در تیرماه .
- آغاز تدریس در هنرکده هنرهای تزئینی تهران .
- برپایی نمایشگاه فردی در تالار فرهنگ تهران .

1342- کناره گیری کلی از مشاغل دولتی .
- برپایی نمایشگاه فردی در نگارخانه نیالا تهران .
- برپایی نمایشگاه فردی در نگارخانه صبا تهران .
- حضور در نمایشگاه گروهی در نگارخانه گیل گمش تهران .
- حضور در نمایشگاه گروهی هنرهای معاصر ایران در موزه بندر لوهار فرانسه.
- حضور در دو سالانه سان پائلو برزیل .
- سفر مجدد به هندوستان و بازدید از شهرهای بمبئی، بنارس، دهلی، اگره، غارهای آجانتا و کشمیر .
- برپایی نمایشگاه فردی در استودیو فیلم گلستان در تهران .
- سفر به پاکستان و تماشای لاهور و پیشاور .
- سفر به افغانستان و اقامت در کابل .

1343- نمایش تعدادی از آثار نقاشی در کشورهای فرانسه، سوئیس، فلسطین و برزیل .
- سفر به دهلی، کشمیر، لاهور، پیشاور و کابل .
- سرودن منظومه "صدای پای آب" در تابستان همین سال در روستای چنار .
- طراحی صحنه یک نمایش به کارگردانی خانم خجسته کیا در آبانماه پس از بازگشت به ایران .

1344- تا سال 1348سفر به کشورهای آلمان، انگلیس، فرانسه، هلند، ایتالیا و اتریش و نمایش آثار نقاشی او در نمایشگاههای متعدد .
- برپایی نمایشگاه فردی در نگارخانه بورگز تهران .
- انتشار مجموعه اشعار با نام " صدای پای آب " .
- حضور در نمایشگاه گروهی در نگارخانه بورگز تهران .

1345- بازگشت به تهران .
- برگزاری نمایشگاه گروهی در تهران .
- انتشار مجموعه اشعار با نام " مسافر " .

1346- انتشار شعر بلند " صدای پای آب " در فصلنامه آرش .
- سفر به اروپا ( مونیخ و لندن ) و بازگشت به ایران .
- انتشار مجموعه اشعار با نام " حجم سبز " .
- بهمن ماه، برپایی نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیحون تهران .

1347- انتشار شعر بلند " مسافر " در فصلنامه آرش .
- حضور در نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ موسسه گوته در شهر تهران .
- شهریور ماه برپایی نمایشگاه فردی در دانشگاه شیراز .
- حضور در نمایشگاه جشنواره روایان فرانسه .
- حضور فعال در نمایشگاه گروهی در نگارخانه مس تهران .

1348- کسب امتیاز مخصوص از جشنواره بین المللی نقاشی در فرانسه .

1349- سفر به آمریکا و اقامت در لانگ آیلند و نیویورک و باز گشت به ایران .
- برپایی نمایشگاه گروهی در بریج همپتن آمریکا .

1350 - برپایی نمایشگاه فردی در نگارخانه لیتو تهران .
- برپایی نمایشگاه فردی در نگارخانه بنسن نیویورک .

1351 - برگزاری نمایشگاه انفرادی در نگارخانه سیروس پاریس.
- تا سال 1357برپایی چندین نمایشگاه از آثار نقاشی در سوئیس، مصر و یونان .
- برپایی نمایشگاه فردی در نگارخانه سیحون .

1352- سفر به پاریس و اقامت در کوی بین المللی هنرها .

1353- برگزاری شب شعر سپهری در گالری روزن .
- سفر به کشورهای یونان و مصر .

1354- شرکت در نمایشگاه فستیوال روایان فرانسه .
- برپایی نمایشگاه فردی در نگارخانه سیحون .

1355- بر پایی نمایشگاه در بازار هنر کشور سوئیس .

1356- شرکت در نمایشگاه هنر معاصر ایران در باغ انستیتو گوته تهران .
- انتشار مجموعه اشعار با نام " ما هیچ ما نگاه " .
- انتشار مجموعه اشعار با نام " هشت کتاب " .

1357- شرکت در نمایشگاه گروهی در دانشگاه شیراز .
- برپایی نمایشگاه فردی در نگارخانه سیحون .

1358- آغاز ناراحتی جسمی و آشکار شدن علائم سرطان خون .
- سفر به انگلستان جهت درمان در دیماه و بازگشت به ایران در اسفندماه .

1359- فوت در اول اردیبهشت، ساعت 6 بعد ازظهر، بیمارستان پارس تهران .
- دوم اردیبهشت تشییع تا صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان و آرمیدن در آرامگاه ابدی
- آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فیروزه ای رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته ای از هنرمند معاصر، رضا مافی با قطعه شعری از سهراب جایگزین شد:

به سراغ من اگر میایید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

… کاشان تنها جایی است که به من آرامش می دهد و می دانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد…
و سهراب … ماندگار شد

1369- منوچهر، تنها برادر سهراب درگذشت .

1373- مادر سهراب، ماه جبین، اهل شعر و ادب در خرداد ماه درگذشت .

منبع: جام جم آنلاین
دسته ها : مقالات - فرهنگی
چهارشنبه پانزدهم 7 1388

خاطره بهروز بقایی از یک روز آبگوشت‌خوری

هیچ کس نمی‌داند که اولین بار کی آبگوشت اختراع شد؟ یا کشف شد؟ یا تولید شد؟ ولی به هر حال سال‌هاست که به عنوان یکی از غذاهای ملی ما ایرانی‌ها محسوب می‌شود.

بهروز بقایی به دعوت بیژن بیرنگ برای یکی از قسمت‌های برنامه «باز هم زندگی» شروع می‌کند به آبگوشت خوردن در تمام سطح شهر تهران تا ببیند بالاخره کدامیک از آنها بهترند و البته از ماجرای تاریخی آبگوشت هم چیزهایی را پیدا کند! 

هیچ کس نمی‌داند که اولین بار کی آبگوشت اختراع شد؟ یا کشف شد؟ یا تولید شد؟ ولی به هر حال سال‌هاست که به عنوان یکی از غذاهای ملی ما ایرانی‌ها محسوب می‌شود. برای خوردن فکر می‌کنم غیر از خود آبگوشت فضای قهوه‌خانه در دلچسب بودن غذا خیلی موثر است.

آبگوشت خوردن آدابی دارد. اولا باید با تکه‌ای نان خود دیزی را برگردانید داخل یک کاسه. البته با یک قاشق جلو ریختن باقی مخلفاتش به داخل ظرف را می‌گیرند. در ابتدا تکه‌ای دنبه با کمی آب را داخل ظرف می‌ریزند و بعد با گوشتکوب خوب آن را می‌کوبند. بعد نان را در آن ترید کرده و باقی آبگوشت را روی آن می‌ریزند. (من برای خوردن دعا می‌کنم خدایا نان هر روز ما را یک لقمه نان قرار ده. البته با آبگوشت!) بعد از خوردن این بخش می‌روند سراغ کوبیدن باقی چیزها. گوشت، سیب زمینی، نخود و هر چه که هست را با هم می‌کوبند تا همه آنها تبدیل به یک موجودیت واحد شوند که به آن گوشت کوبیده می‌گویند.

در اینجا البته از خواص بی‌همتای آبگوشت هم نباید غافل بمانیم. من شنیده‌ام که نخود توی آبگوشت بوی خامی گوشت گوسفند را می‌گیرد. حالا چطور این کار را می‌کند این را باید از خود نخود پرسید. معمولا می‌گویند برای چشیدن یک غذا کافی است که بزاق شما با آن تماس پیدا کند اما در مورد آبگوشت این طور نیست و شما باید آبگوشت را میل کنید تا متوجه اثراتش یا مزه و طعم نهایی‌اش بشوید.

150 سال قبل از میلاد مسیح آبگوشت در ایران تولید شد. اما نتوانست هیچ وقت به صورت تولید انبوه در بیاید چون مشکلات اقتصادی باعث شد که ... شوخی می‌کنم. برای تاریخ غذا نمی‌شود هیچ قطعیتی قائل شد. این غذاها، خوراک‌هایی هستند که از خانه‌های ما به رستوران‌ها آمده‌اند و اولین باری که استفاده شده دقیقا مشخص نیست. اما تا جایی که ما یادمان می‌آید آبگوشت جزو غذاهای ملی ما بوده و هست. 

در نهایت به قول بیژن بیرنگ بعد از یک سفر ماجراجویانه که بهروز بقایی برای خوردن آبگوشت در یک روز داشته و کلی آبگوشت در دیزی‌سراهای تهران خورده نتوانسته به این نتیجه برسد که کدامیک از آنها بهتر، خوش طعم‌تر و لذیذترند. به قول او همه آنها خوب و البته خوشمزه بودند. در واقع همه آنها آبگوشت بودند!

متن کامل این یادداشت در سی و ششمین شماره دو هفته‌نامه مشقآفتاب چاپ شده است.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : خبر - فرهنگی
يکشنبه دوازدهم 7 1388
سه شرط مهم برای ابقای ضرغامی
در این ملاقات ها ، از ضرغامی خواسته شده است برای ابقا ، متعهد شود که تغییراتی را در روزنامه "جام جم" - متعلق به صدا وسیما- به وجود آورد.
عصرایران: عزت الله ضرغامی ، برای ماندن در پست ریاست سازمان صدا و سیما ، باید سه شرط مهم را محقق کند.

هر چند انتصاب رئیس سازمان صدا و سیما با مقام معظم رهبری است اما برای ایجاد هماهنگی بین این رسانه و دولت مستقر ، مقرر شده است که تعاملات این دو در سطح بهتری صورت گیرد.
از همین رو ، اخیراً نمایندگانی از سوی دولت و شخص احمدی نژاد با ضرغامی دیدار کرده و جلسات متعددی را با وی داشته اند.

در این ملاقات ها ، از ضرغامی خواسته شده است برای ابقا ، متعهد شود که تغییراتی را در روزنامه "جام جم" - متعلق به صدا وسیما- به وجود آورد.

جام جم یکی از پر تیراژترین ( و به روایتی پر تیراژترین) روزنامه های ایران است بگونه ای که کل تیراژ روزنامه های حامی دولت مانند کیهان ،جوان ، وطن امروز ، رسالت و ... کمتر از جام جم است.

همچنین از ضرغامی خواسته شده است که تغییراتی در برخی معاونت های مهم صدا و سیما انجام دهد و برخی معاونان را کنار بگذارد.
به علاوه فهرستی شامل ده ها نفر از پرسنل و مدیران میانی اعم از برنامه ساز و تهیه کننده و مجری نیز به ضرغامی داده و از وی خواسته اند ، در دور جدید ریاست احتمالی خود آنها را به کار نگیرد.
گفته می شود ضرغامی برخی از این شروط را پذیرفته و در حال تأمل و رایزنی درباره بقیه شرط ها و خواسته هاست.

عزت الله ضرغامی ، در خرداد 1383 با حکم مقام معظم رهبری ، جانشین علی لاریجانی در صدا و سیما شد و در خرداد امسال ، دوره ریاست اش به اتمام رسید ولی تا به امروز ، همچنان به فعالیت خود در صدر صدا و سیما ادامه داده است.

گفته می شود ، از چند نفر دیگر نیز برای اداره صدا و سیما برنامه خواسته شده است که از آن جمله می توان به رحمانی فضلی اشاره کرد که ریاست دیوان محاسبات و معاونت پارلمانی صدا و سیما را در کارنامه خود دارد.
منبع : فردا
دسته ها : خبر - سیاسی - فرهنگی
شنبه یازدهم 7 1388
X