دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1760835
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
مهدی سحابی بر اثر سکته قلبی درگذشت
رمان "مرگ آرتمیو کروز" اثر "کارلوس فونتس"، "مادام بوواری" و "تربیت احساسات" هر دو اثر "گوستاو فلوبر" و "کوه خدا" اثر "اری دلوکا" از جمله آثار این مترجم فقید و پرکار به شمار می رود.
مهر: مهدی سحابی مترجم، نقاش و نویسنده ایرانی یکشنبه شب 17 آبان بر اثر سکته قلبی در فرانسه درگذشت.

این مترجم با ترجمه رمان هفت جلدی معروف "در جستجوی زمان از دست رفته" اثر مارسل پروست یکی از بزرگترین شاهکارهای ادبی جهان را به زبان فارسی برگردانده بود.

رمان "مرگ آرتمیو کروز" اثر "کارلوس فونتس"، "مادام بوواری" و "تربیت احساسات" هر دو اثر "گوستاو فلوبر" و "کوه خدا" اثر "اری دلوکا" از جمله آثار این مترجم فقید و پرکار به شمار می رود.

مرحوم سحابی ساکن فرانسه بود اما برخی از ایام سال را در ایران با برپایی نمایشگاه نقاشی و چاپ آثار خود می گذراند.

"دسته دلقکها و مرگ قسطی" اثر لوی فردینان سلین جزو دیگر ترجمه های این مترجم فقید به شمار می روند.

از وی چند اثر تالیفی نیز در حوزه داستان کوتاه و رمان به یادگار مانده است.

مهدی سحابی متولد سال 1322 در تهران بود.
دسته ها : خبر - فرهنگی
سه شنبه نوزدهم 8 1388
به دلیل عارضه مغزی بقایی بستری شد
بهروز بقایی بازیگر و کارگردان صاحب نام سینما ، تئاتر و تلویزیون شب گذشته قبل از حضور در اجرای نمایش هاملت با سالاد فصل دچار عارضه قلبی شد و در بیمارستان بستری شد .
بهروز بقایی بازیگر و کارگردان صاحب نام سینما ، تئاتر و تلویزیون شب گذشته قبل از حضور در اجرای نمایش هاملت با سالاد فصل دچار عارضه قلبی شد و در بیمارستان بستری شد .

به گزارش خبرنگار ایلنا ، این بازیگر شب گذشته قبل از ورود به تماشاخانه سنگلج دچار سکته قلبی و مغزی شد که بلافاصله بعد از این اتفاق به بیمارستان شماره 2 انتقال داده شد . اما به دلیل کمبود امکانات بیمارستان به بیمارستان جم انتقال داده شد .

هادی مرزبان در گفت و گو با خبرنگار ایلنا افزود : متاسفانه با تمام تلاشی که از سوی پزشکان انجام گرفته حال عمومی بهروز بقایی چندان رضایت بخش نیست و ما امیدواریم تا ساعاتی دیگر حال عمومی وی به حالت عادی بازگردد.

گفتنی است به دلیل بروز این حادثه هادی مرزبان کاگردان نمایش هاملت با سالاد فصل نقش بقایی را بازی کرد .
منبع : تابناک
دسته ها : خبر - حوادث - فرهنگی
دوشنبه هجدهم 8 1388

استاد حسین صبحدل درگذشت

 استاد حسین صبحدل، موذن انقلاب و پیشکسوت قرآنی کشورمان پس از سال‌ها تحمل رنج بیماری، ساعتی قبل در منزل خود به لقاء الله شتافت.

به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران (ایکنا)، استاد حسین صبحدل، موذن انقلاب و پیشکسوت قرآنی کشورمان پس از سال‌ها تحمل رنج بیماری ساعتی قبل به لقاء الله شتافت، همچنین مراسم تشییع جنازه آن مرحوم ساعت 9 صبح فردا از مقابل مسحد المهدی(عج) واقع در مجیدیه جنوبی برگزار می‌شود.

این استاد پیشکسوت از فعالان قرآنی برجسته و شاخص میهن اسلامی‌مان بود و چند سالی در بستر بیماری به سر می‌برد، در روزهای اخیر با مشکلات جسمی بیشتری روبرو شده بود.

بنا بر این گزارش، استاد صبحدل که در منزل خود تحت مراقبت‌های پزشکی و پرستاری قرار داشت، در روزهای اخیر چندین بار با ابتلا به عفونت‌های ریوی، دچار مشکلات بیشتر و حادتری از نظر جسمی و سلامتی شده بود.

استاد صبحدل که بسیاری از مردم ایران اسلامی با صدای گرم و ملکوتی او به عنوان موذن از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران آشنا هستند، بنا بر اذعان بسیاری از همراهان و افرادی که او را از نزدیک می‌شناسند، یکی از پیرغلامان واقعی مکتب اباعبدالله الحسین (ع)، یک انسان پایبند به چارچوب عملی آرمان‌گرایی دینی و یک خادم بزرگوار و پرتلاش در آستان نورانی قرآن کریم بود.

یادآوری می‌شود، استاد صبحدل در سال 1310 در تهران به دنیا آمد و کارمند بازنشسته صدا و سیما است. برگزاری جلسات قرآن در مساجد محلات، داوری مسابقات قرآنی استانی و کشوری در رشته صوت و لحن در دهه‌های 60 و 70، تهیه‌کنندگی و نویسندگی برنامه‌های سحر و مناسبت‌های مذهبی و اذان معروف از جمله یادگارهای ماندگار ایشان است.

سرود «خمینی ای امام»، «راه امام در کلام امام»، «بانگ توحید»، «طلایه‌داران انقلاب»، «حماسه رزمندگان»، «ماه محرم» و مناجات‌های رادیو و دعای هنگام تحویل سال و بیش از 1300 اثر رادیویی دیگر، گویای زندگی استاد صبحدل است.

همچنین از جمله کارهای ماندگار صبحدل، اذان به یاد ماندنی‌اش در نغمه بیات ترک بود که با مقدمه‌ای شکوهمند آغاز می‌شود؛ اذانی که قدمت آن به سه دهه می‌رسد و باید آن را از آخرین اذان‌های شکوهمند به شمار آورد.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : مذهبی - خبر - فرهنگی
چهارشنبه سیزدهم 8 1388
کارگردان خانه سبز در گذشت
آخرین فعالیت زنده یاد رسام، کارگردانی مجموعه تلویزیونی «غیرمحرمانه» بود که سال گذشته از شبکه تهران به روی آنتن می‌رفت.
فارس: «مسعود رسام» کارگردان مجموعه‌هایی نظیر «خانه سبز»، «تولدی دیگر»، «هاچین و واچین» و « قطار ابدی» بر اثر سرطان خون درگذشت.

«مسعود رسام»‌ کارگردان نامدار تلویزیون ایران پس از سال‌ها تحمل بیماری سرطان خون حدود یک ساعت پیش در بیمارستان لاله تهران درگذشت.

دنیای شیرین دریا، دنیای شیرین، تولدی دیگر، چاق و لاغر، هاچین و واچین، قطار ابدی، دلبندم، سیب خنده، همسران، محله برو بیا و محله برو بیا از جمله آثار مسعود رسام در عرصه کارگردانی، تهیه‌کنندگی و نویسندگی هستند.
بنابراین گزارش، آخرین فعالیت زنده یاد رسام، کارگردانی مجموعه تلویزیونی «غیرمحرمانه» بود که سال گذشته از شبکه تهران به روی آنتن می‌رفت.

مسعود رسام متولد 1336 تهران، فارغ التحصیل کارگردانی از مدرسه عالی تلویزیون و سینما (دانشکده صدا و سیما)بود.

وی فعالیت هنری را سال 1358 در تلویزیون با تهیه کنندگی و کارگردانی فیلم‌های کوتاه، تئاتر و سریال آغاز کرد.

برنامه چاق و لاغر، دنیای شیرین دریا، دنیای شیرین، هاچین و واچین، محله بهداشت و … از جمله فعالیت‌های این کارگردان و تهیه کننده در عرصه کودک و نوجوان است.

زنده یاد رسام کارگردانی، تهیه‌کنندگی و نویسندگی فیلم‌ها و سریال‌هایی نظیر غیرمحرمانه، مادر، بزرگ مرد کوچک، سریال مروارید سرخ، دریای‌ها، سیندرلا، تولدی دیگر، دنیای شیرین دریا، نوعی دیگر، سرزمین، قطار ابدی، دلبندم، سیب خنده، همسران، علی و غول جنگل، چاق و لاغر، دو مرغابی در مه، ماموریت، منبع موثق، در خانه، هاچین و واچین،‌ از نو بسازیم، محله بهداشت، محله برو بیا، برده رقصان، کیف، شازده کوچولو و… را در پرونده کاری خود دارد.

زمان و مکان قطعی تشییع پیکر مسعود رسام متعاقبا اعلام می‌شود.
منبع : آینده
دسته ها : خبر - حوادث - فرهنگی
يکشنبه دهم 8 1388
یادی از قیصر در جمع دانشجویان دانشگاه تهران
دانشگاه تهران امروز بعد از ظهر میزبان مراسم گرامیداشت دومین سالگرد درگذشت زنده‌یاد قیصر امین‌پور است.

به گزارش خبرنگار مهر، ساعت 16 امروز یکشنبه 10 آبان در سالن فردوسی دانشگاه تهران مراسمی برای بزرگداشت قیصر امین‌پور در دومین سالگرد درگذشتش به همت جهاد دانشگاهی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار خواهد شد.

جهاد دانشگاهی این دانشکده از یک ماه پیش طی فراخوانی از دانشجویان خواسته بود اشعار خود مرتبط با این مراسم را ارسال کنند و عصر امروز منتخبی از آن اشعار توسط دانشجویان خوانده خواهد شد.

در این مراسم که بیشتر قالب شعرخوانی دانشجویی دارد از میهمانانی چون عبدالجبار کاکایی، سیدضیاالدین شفیعی، علی‌ معلم دامغانی و پرویز بیگی ‌حبیب‌آبادی دعوت شده است.

قیصر امین‌پور از شاعران صاحب نام معاصر ایران است که 8 آبان 1386 درگذشت.وی سالیان متمادی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تدریس می کرد.
منبع : تابناک
دسته ها : خبر - فرهنگی
يکشنبه دهم 8 1388


برنامه صبحگاهی چهارسو که هر هفته صبح یک شنبه با حضور رضا استادی پخش می شود در برنامه این هفته خود به برنامه ای به شدت جنجال برانگیز تبدیل شد.

به نوشته محمد تاجیک این برنامه که به نوعی می توان آن را یک نود سینمایی البته از نوع صبحگاهی آن دانست در این هفته به موضوع دستمزد بازیگران سینما می پرداخت .موضوع دستمزد ستاره های سینما به موضوع بحث برانگیزی در هفته اخیر تبدیل شد و این موضوع از آنجا شروع شد که رسانه ها خبری منتشر کردند که محمد رضا گلزار برای بازی در دریک فیلم و تنها برای بازی در سه روز ۹۰میلیون تومان دریافت کرده است.

در این برنامه همچنین گفت وگویی با حسین فرح بخش انجام شد و فرح بخش در صحبتهایی گفت: مقصر اصلی در مسئله دستمزد بالای بازیگران وزارت ارشاد بود که تهیه کنندگان را ۴پاره کرد .

وی درادامه گفت :بعضی بازیگران ما واقعا بی انصافند چون اگر فکر می کنند که حضور آنها باعث پرفروش شدن یک فیلم می شود بهتر است از فروش فیلم پورسانت بگیرند .

حسین فرح بخش همچنین گفت : بعضی از هنر پیشه ها از بی لیاقتی برخی کار گردانان و تهیه کنندگان سوئ استفاده می کنند و پول زیادی می گیرند .

در ادامه رضا استادی لیستی را شامل ارقامی درباره دستمزد بازیگران مطرح سینمای ایران خواند و منبع آن را تهیه کنندگان ،مدیران تولید وسایر عوامل فیلم اعلام کرد .

در این لیست دستمزد تقریبی بازیگران سینما به شرح زیر اعلام شد :

حمید فرخ نژاد: ۱۸تا ۲۰الی ۳۰میلیون

پرستویی :۴۰تا ۵۰میلیون

معتمدآریا :۳۰میلیون

فروتن ۴۰تا ۶۰میلیون

بهرام رادان ۵۰میلیون

ترانه علیدوستی ۳۰میلیون

الناز شاکر دوست ۳۵تا ۴۰میلیون

مهناز افشار ۴۰میلیون

نیکی کریمی ۴۵میلیون برای ده روز

جواد رضویان ۶۰میلیون

حامد بهداد ۳۵میلیون

لیلا حاتمی ۴۵میلیون

باران کوثری ۳۰میلیون

رضا عطاران ۷۰میلیون

رضا کیانیان ۳۰میلیون

امین حیایی (عنوان شد دراین سالها درگیرسریال کلاه پهلوی است )ولی اخیرا برای فیلمی ۴۰میلیون دریافت کرده و تا ۶۰میلون نیز دستمزد او قابل افزایش است .

مهران مدیری ۱۰۰میلیون

شهاب حسینی ۶۰تا ۷۰میلیون

کامبیز دیرباز ۲۵تا۳۰میلیون

امیر جعفری ۳۰میلیون

عزت الله انتظامی ۴۰میلیون

علی نصیریان ۲۵میلیون

هدیه تهرانی ۱۰۰میلیون

مجید صالحی ۴۰میلیون

جمشید هاشم پور ۱۵تا۲۰میلیون

حامد کمیلی ۳۰میلیون

رضاشفیعی جم ۴۰میلیون

اکبر عبدی ۴۰تا ۵۰میلیون

منبع : فرارو

دسته ها : خبر - فرهنگی
يکشنبه دهم 8 1388

قیصر، حافظ زمانه است

 فاطمه راکعی

پیش‌تر بارها گفته‌ام؛ علاوه بر عاطفه سیال جاری در اشعار قیصر، علاوه بر زدن حرف دل مردم در متن شعرهایش، او در شیرین‌ترین و تلخ‌ترین روزهای انقلاب اسلامی ایران سخنگوی جمع انقلابی مردم در شعرهایش بود. طبیعی است که او در بین مردم جایگاه بلندی داشته باشد. مخاطب در شعرهای قیصر حرف دل خود را می‌بیند و می‌خواند.

در راه مبارزه ظلم و فساد و چپاولگران بیت‌المال، در برابر دشمنان ملت در جنگ و دشمنان انقلاب، برای شهیدان انقلاب و دفاع مقدس؛ قیصر برای همه اینها شعری گفته است. او همین‌طور در طول حیاتش با مردم پیش آمد و همراه مردم بود و در بطن مردم زیست. در تمام فرازونشیب‌ها همراه مردم بود و در کنار همه گروه‌ها، در شعر زندگی می‌کرد و همواره شعرهایش به موقع بود.

اینها درباره محتوای اشعار قیصر امین‌پور بود؛ اما به لحاظ فرم و صورت شعر در واقع می‌توان قیصر زمان‌مان را با حافظ مقایسه کرد. علیرغم اینکه اشعار قیصر با محتواست و از ارائه‌ها و فنون شعر پربار است، اما آنقدر استادانه استفاده شده که مخاطب شعر او متوجه آرایه‌ها و فنون شعری نمی‌شود.

قیصر آنقدر با مطالعه بود که فنون شعری ذات شعرهایش شده بود. منتقدان آثار او را شگفتی در زمینه استفاده از کنایات و استعارات و ایهام می‌دانستند و اینها بود که ارزش اشعار قیصر را بالا و بالاتر می‌برد. اینها بود و این سادگی‌های اشعارش که مردم را با خود همراه می‌کرد و همه به راحتی با او و شعرهایش ارتباط برقرار می‌کردند؛ همان‌طور که مردم هنوز هم با حافظ ارتباط برقرار می‌کنند.

منبع : خبر آن لاین
شنبه نهم 8 1388
روایت زیبای مجیدی از ساخت یک فیلم
مجید مجیدی کار گردان مطرح سینمای ایران که هم اکنون برای حضور در مراسم بزرگداشت خود در فرانسه به این کشور سفر کرده ، فیلم مستندی باعنوان رضای رضوان موضوع خادمین حرم حضرت امام رضا( ع )تولید کرد.
شفاف: فیلم مستند رضای رضوان ساخته مجید مجیدی یکی از فیلمهای مطرحی است که در بخش جنبی پنجمین جشنواره فیلم رضوی به نمایش در می آید .در این جشنواره علاوه برنمایش فیلمی از مجیدی ،فیلمهای مطرحی از پرویز کیمیاوی ،خسرو سینایی ،حسین ترابی ،فرشاد فداییان و.... به نمایش در خواهد آمد.

مجید مجیدی کار گردان مطرح سینمای ایران که هم اکنون برای حضور در مراسم بزرگداشت خود در فرانسه به این کشور سفر کرده ، فیلم مستندی باعنوان رضای رضوان موضوع خادمین حرم حضرت امام رضا( ع )تولید کرد.

پنجمین جشنواره فیلم رضوی طی روزهای 30 مهر الی 3 آبان‌ماه 1388 در سینما فلسطین شهر تهران برگزار خواهد گردید.

آدم‌های مختلفی از استاد دانشگاه گرفته تا افرادی دیگر در میان خادمان حرم امام رضا(ع) وجود دارند که این برای مجیدی بسیار جالب بوده است. مجید مجیدی»در سالهای اخیر فیلمهای مستند قابل توجهی با موضوعات مذهبی تولید کرده است .همین سال گذشته بود که در آستانه ماه محرم فیلمبرداری مستندی با عنوان «نجوای عاشورایی» را با موضوع عزاداری عاشورایی به پایان رساند
نجوای عاشورایی» را مجیدی در حسینه‌ کربلائی‌ها با حضور با «نزار قطری» فیلمبرداری کرد و در شش قسمت از شبکه‌های مختلف تلویزیون پخش شد.

عوامل اصلی فیلم رضای رضوان عبارتند از :

«رضای رضوان»
کارگردان: مجید مجیدی
دستیار کارگردان و برنامه ریز: رامیار رسوخ
تصویربردار: سیروس عبدلی
تدوین‌گر: سهراب خسروی
امور صدا: محمدرضا دلپاک
مدیر تولید: جواد قلی زاده
مجری طرح: جواد نوروزبیگی
تیتراژ: سالار خسروجردی
تهیه کننده: محمود عاطفی (تهیه شده در گروه تلویزیونی بسیج)

رضای رضوان" روایت مردانی است که بی مُزد و منت در حرم امام رضا (ع) مشغول امر کفشداری زائران هستند. این روایت در نهایت به جایگاه این امام بزرگ در دل و جان ایرانیان می پردازد.

مجیدی درزمان نمایش این فیلم یادداشتی درباره این فیلم نوشته بود که درزیر می آید:

این یک قاعده است، معشوق همیشه خودش را پنهان می کند تا عاشق، تشنه و تشنه تر دنبال‌اش بگردد، و در یک حالت متعالی به او برسد. اولین قدم در طریق عشق،‌ از دست دادن همة آن چیزهایی است که عاشق به دست آورده؛ باید به صفر برسد و با خاک برابر شود تا ...

/روایتی دیگر از مجیدی/

مجید مجیدی همچنین پیش از این مطلبی را درباره این فیلم نوشته است که در ادامه می آید:
تا چشم کار می‌‌کرد بیابان بود. در جاده خاکی به دنبال یافتن توتستان به راه افتادیم. دقایقی بعد از دور درخت‌های توتستان را یافتیم. که در آن دل کویر زیبایی خاصی به آنجا داده بود، نسیم در میان شاخه‌های درختان می‌‌وزید. در باغ باز بود. بوی نعنا کنار جویبار فضا را عطرآگین کرده بود.

درخت‌های سیب و گیلاس و آلبالو و همچنین تاکستان انگور در باغ خودنمایی می‌‌کرد. نگاهی به اطراف انداختم تا کسی را ببینم، نوشته‌ای بر روی دیوار دو اطاق کنار باغ توجهم را جلب کرد.

بر روی دیوار نوشته شده بود: دزد محترم به خودتان زحمت ندهید داخل اتاق چیزی برای بردن پیدا نمی‌شود اگر واقعاً محتاج هستید با شماره تلفن زیر تماس بگیرید، بنده در خدمتتان هستم هر کمکی که از دستم بر بیاید برایتان انجام خواهم داد. لبخندی زدیم و به راه ادامه دادیم. صدای زمزمه دعایی از دور توجه ما را جلب کرد.

جلوتر رفتیم و صدا لحظه به لحظه وضوح بیشتری پیدا می‌‌کرد. سه نفر در کنار جویبار ایستاده و مشغول خواندن زیارت «امین الله» بودند، زیارت که تمام شد صلوات فرستادند، ما هم با آنها صلوات فرستادیم.

از صدای صلوات ما متوجه حضور ما شدند، برگشتند و به ما خوشامد گفتند. دو کارگر در کنار بوته های سیر مشغول کار شدند و پیرمرد با لبی خندان به استقبال ما آمد، ما را به چای دعوت کرد، در کنار جویبار نشستیم سینی چای را به گروه تعارف کرد. من استکان چای را که برداشتم بدون معطلی سئوال کردم: «... آقای حسینی کفش شما را یاد چی می‌‌اندازه؟»

لبخندی زد و گفت: «خب کفش برای پیاده روی خیلی خوبه، کفش برای کار، برای اینکه پا راحت باشد خیلی خوبه» و مرتب لبخندی می‌‌زد.

انگار منظور مرا فهمیده بود ولی نمی‌خواست به صراحت بگوید: گفتم: «خب اینا که خیلی معمولیه، دیگه شما رو یاد چی می‌‌اندازه؟» کمی به فکر فرو رفت سرش را پایین انداخت و انگشت دستش را به روی زمین به حرکت در آورد قطره‌ای اشک از گونه‌اش سرازیر شد و با لهجه شیرین مشهدی گفت: «کفش مورو یاد زیارت می‌‌اندازه یاد زائر آقا امام رضا(ع) یاد کفشداری حرم آقا می‌‌اندازه».

گفتم «برای چی؟» گفت: «خب مو کفشدار زائر آقا هستم.» پرسیدم چند ساله؟ گفت ۱۴ ساله که آقا به من این توفیق رو داده که خادم زائرش باشم. پیرمرد حال خوبی داشت. گفتم برای ما تعریف کن کار اصلی شما چیه و هفته ای چند روز برای کفشداری حرم میری؟ گفت، کارمو که معلومه کشاورزم، هفته ای یکبار ۱۲ ساعت برای کفشداری میرم.

اصلا به عشق کفشداری آقا، هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌هارو می‌‌گذرونم به عشق آقا کشاورزی می‌‌کنم، این باغ رو که می‌‌بینی همش به عشق آقا امام رضا(ع) است مخصوصا این بوته های انگور، آخه آقا انگور خیلی دوست داشتند، موقع محصول انگور بخش زیادی از آنها رو برای زائرین آقا می‌‌برم. توتستان تو جاده رو که به طول سه کیلومتر همه رو خودم کاشتم وقف آقا امام رضا(ع) کردم.

اصلا من زندگی می‌‌کنم به عشق آقا و بعد سرش را دوباره پائین انداخت. در همان دقایق اولیه که کنار او قرار گرفتیم کاملا این عشق در چهره و کلام او موج می‌‌زد، همه وجود او عشق امام رضا بود.به سختی حرف می‌‌زد مدام باید از او سئوال می‌‌کردم تا کلمه ای حرف از او بیرون بیاید. گفتم از کفشداری برایم بگو، از زائرین، از اینکه کفش‌های زائر را می‌‌گیری چه احساسی داری، اگر کفش تمیز یا کثیف و غبارگرفته و مندرس باشد تا کفشی که تمیز است، چه رابطه ای با آنها داری آیا در طول سال برایت این کار عادی نشده؟

نفس عمیقی کشید و گفت. هر بار که به کفشداری میرم انگار که بار اول اومدم مثل همه زائرهای آقا که از راه دور اومدن برای زیارت آقا ما برای گرفتن کفش زائر در کفشداری حرم با دوستان رقابت می‌‌کنیم. هر چقدر که کفش بیشتر می‌‌گیریم خوشحال تر و راضی تر هستیم
/کفش غبار گرفته تر عزیز تر است/.

هر چقدر هم که کفش مندرس تر و غبارگرفته تر باشد نزد ما عزیزتره. البته کفش‌های نو و تمیز هم برای ما عزیزه ، ولی کفش‌های غبارگرفته برای ما لذت بیشتری داره. آخه اون کفش‌ها از راه دور اومدن .بیشتر هم کشاورزها هستن. سنتی هم بین اهل دل هست که چند کیلومتر به مشهد مقدس مانده از اتوبوس پیاده میشن و مسیر ۵ تا ۱۰ کیلومتر ،بعضی وقتها اگر هوا مناسب باشد تا ۳۰ کیلومتر زائر به احترام آقا پیاده طی مسیر می‌‌کند تا به حرم برسد، اونوقت اون کفش‌ها برای ما از ارزش و منزلت خاصی برخورداره، با لبخندی توأم با حس غریبی می‌‌گفت: کفش این زائر پیاده کشاورز رو با دستمال پاک کنی خیلی قیمت داره، بعد غبار اون کفش و جمع می‌‌کنیم آخه اون غبار خیلی مقدسه.

می‌‌گفت: حاصل همه عمر من و سرمایه زندگی من ۲ کیلو خاک غبار کفش زائر آقا امام رضا(ع) است. با تعجب گفتم خب این خاک رو می‌‌خوای چیکار کنی؟ لبخندی زد و گفت اون خاک رو توی پلاستیک در صندوقچه خونه گذاشتم و وصیت کردم که روزی که سفر به جهان اصلی کردم اون خاک رو داخل قبر من پهن کننده و بدن مرا بر روی آن خاک قرار بدن. می‌‌گفت. فصل زمستان رو خیلی دوست دارم چون عمدتا کفش زائر خیس و گفلیه. رونق کار کفشداری تو زمستونه.

بعضی وقتها دلم می‌‌خواد فرصت داشته باشیم تا بتونم همه کفش‌ها رو قشنگ خشک و تمیز کنم، وقتی زائر از زیارت آقا برمی گرده کفش خوب و مرتب تحویلش بدم، وقتی رضایت رو تو چهره زائر آقا می‌‌بینم. همه وجودم پر از عشق میشه، البته در یک کلام کار کفشداری حرم آقا کار عشق و همه آرزوی من اینه که در طی این سال‌ها یه روزی کفش آقا امام زمان(عج) بدست من رسیده باشد. دوباره چشمانش از اشک پر می‌‌شود، بغض گلویش را می‌‌گیرد و دیگر قادر به ادامه سخن نیست.
منبع : تابناک
دسته ها : خاطرات - فرهنگی
شنبه دوم 8 1388

قصه گوهای مصنوعی

 هر کلمه‌ای که از دهان قصه‌گو در می‌آید عیناً تیری است که رها می‌شود و خیلی زود به دل مخاطب می‌نشیند

یادداشت امروز را می‌خواهم کاملاً به پیروی از یک خواهش کودکانه بنویسم. خواهشی که مرا وادار می‌کند تا در این روزهای پرالتهاب و پرمسئله، چشم بر روی همه ناملایمات زندگی و مشکلات عدیده سیاسی و اجتماعی ببندم و به جای حرف‌های همیشگی، چند سطری در باره قصه‌های کودکانه بنویسم. غریبه‌ای اگر یادداشت امروز را بخواند، بی‌تردید در جوابم خواهد گفت: «دل خوش سیری چند؟» آن که ادیب‌تر باشد نیز پوزخندی خواهد زد و زیر لب خواهد گفت: «. . . خواجه در بند نقش ایوان است».

اما تو خواننده خوب و آشنا، با من همراه می‌شوی و در میان این همه اخبار و تحلیلی که مثل آوار روی سرمان ریخته، به من حق می‌دهی که یک این بار، دل به خواهش کودکانه‌ بسپارم و برای شنیدن یک قصه خوب و ساده، ابراز دلتنگی کنم. قصه؟ حق داری اگر بپرسی که «چه شد که یک باره فیلت یاد هندوستان کرد؟ و در این قحطی سوژه و آشفته‌بازار یاد قصه و عاطفه افتادی؟» لابد فکر می‌کنی که کودک مرده درونم یک‌باره جان گرفته و طالب شنیدن قصه‌ای شده که قصه‌گویی شیرین سخن، بنشیند و از سیر تا پیازش را تعریف کند؟ کودک درون کجا بود؟ کودکان بیرونش، دیگر مدتهاست که از عالم کودکی جدا افتاده‌اند و وارد مناسبات حوصله سربر بزرگ‌ترها شده‌اند، درونی‌ها که زیر خروارها تمنای مادی دفن شده‌اند. پس یک باره سر و کله قصه از کجا پیدایش شد؟ کمی صبور باشید تا بگویم.
کانال دوی تلویزیون را دیدم که هر شب یکی از این خاله‌های رنگ و وارنگ را با لباسی پر زرق و برق می‌آورد تا برای بچه‌ها قصه بگوید و «کوچولوهای عزیز» را آماده خواب کند. مخاطب برنامه بی‌تردید من نبودم، اما ذوق شنیدن قصه چنان در دلم خانه کرده که نشستم و دقایقی چند، این برنامه غیر جذاب را دیدم.

قصد جسارت ندارم؛ این خاله‌ها شاید مجری‌های خوبی باشند و در بر قراری رابطه عاطفی با بچه‌ها به توفیقات خوبی رسیده باشند، اما بی‌تردید قصه‌گوی خوبی نیستند و آداب قصه‌گویی را نیاموخته‌اند. آیا واقعاً بچه‌ها می‌نشینند و این -با عرض معذرت- لوس بازی را در این حجم کثیر قربان صدقه رفتنِ‌های بی‌حاصل می‌شنوند؟ اگر این طور باشد، باید نگران شویم و به خود آییم که با ذوق سلیم بچه‌ها چه کرده‌ایم که بیچاره‌ها مشتاق این «دختران شاه‌پریان مصنوعی» شده‌اند؟ یاد زمان بچگی خودم افتادم؛ یادم هست اول توی رادیو، بعدش هم توی تلویزیون، یک خانمی می‌آمد به اسم. . . - از سردبیر و دبیر صفحه و ممیز روزنامه تقاضا می‌کنم که زود قضاوت نکنند و این سطور را به قلم قهر نراند. به خدا حواسم هست که چه می‌گویم- بله، خانم عاطفی، قصه گوی شیرین دوره کودکی من و هم‌نسلان من، متأسفانه دچار خطای سیاسی شد و یک باره بعد از انقلاب سر از رادیوهای معاند درآورد. 

اشتباهات سیاسی او دلیل نمی‌شود تا فضل او را در قصه‌گویی منکر شویم. لابد شنیده‌اید شما هم که از حضرت امیر (ع) پرسیدند که «شاعر برتر عرب کدام است؟» حضرت فرمودند: «فلانی بود، به شرطی که جزو کفار نمی‌بود». یعنی حتی کفر هم موجب نشد تا مولا، فضل او را در مقام شاعری نادیده بگیرند. اینجا هم بحث همین است، خانم عاطفی قصه گوی خوبی بود، اما متأسفانه راهی رفت که کاش نمی‌رفت. چیزی که باعث می‌شود که حتی پس از قریب به چهل سال صدا و قصه‌های او را از یاد نبرم، این بود که پیرزن یک گوشه‌ای سنگین و رنگین می‌نشست و قصه‌اش را با صدای گرم -بدون ادا بازی و لوس حرف زدن- تعریف می‌کرد. اصلاً قصه را باید بدهید به کسی که اگر مادربزرگ نیست، لااقل سرد و گرم چشیده روزگار باشد و سنی از او گذشته باشد و مخاطب، باور کند که اینها را همه، قصه‌گو خود به چشم خود دیده و تجربه کرده. از سن و سال مهم‌تر آداب قصه‌گویی و شیرین سخنی است.

بعضی‌ها مثل من دهانشان گرم نیست و نمی‌توانند دیگران را حتی برای دقیقه‌ای پای صحبتشان بنشانند. متأسفانه این خاله‌های بزرگوار از این جنسند. شاید مجری باشند، اما با هیچ معیاری قصه‌گو نیستند. هر کلمه‌ای که از دهان قصه‌گو در می‌آید عیناً تیری است که رها می‌شود و خیلی زود به دل مخاطب می‌نشیند. چنان می‌نشیند که من حتی پس از سی و چند سال هم، نقش آن قصه‌ها از لوح دلم پاک نشده است. درست است که بچه‌ها با قصه می‌خوابند، اما قصه که برای خواباندن نیست. قصه برای آدم شدن و تربیت شدن و آموختن است. برای همین است که نباید سرسری گرفت و مثل برنامه‌های شبانه بزرگسالان که همین‌طوری الکی برای پرکردن آنتن ساخته می‌شوند، قصه‌ها را هم بسازند و کوچولوها را بخوابانند که مزاحم آسایش بزرگ‌ترها نباشند.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : علمی - مقالات - فرهنگی
شنبه دوم 8 1388

ماجرای قهر باحاتمی کیا درفینال«به رنگ ارغوان»

شب با کابوس خوابیدم. خواب دیدم فیلمم مزخرف شده. پلان‌های گل و گشادش گیجم کرده بود. من که از این اداو اطوارها نداشتم. چه مرگم شده. نمی‌دانم.به درک! دنیا که به آخر نرسیده، این حال غریب دیگر چیست که خرم را گرفته؟ نمی‌گذارم این روزهای آخر زهر بشود. اعوذبالله من‌الشیطان الرجیم.

 یادداشتهای روزانه ابراهیم حاتمی کیا در دوره فیلمبرداری «به رنگ ارغوان» منتشر شده و نگرانیها و مصائب و درگیریها و دیگر حالات این کارگردان را نشان می دهد.

در این روز شمار که در نشریه مثلث چاپ شده، وی می نویسد:

 28 دی 1382: کلید فیلم زیر مه و باران و برف زده شد. الحمدالله رب‌العالمین خوب آغاز شد. امید که به همین پاکی ادامه یابد. شب برف می‌بارد و ما مثل کشاورزان خوشحالیم. تلفن مستقیم قطع شده و من رابطه‌ام با تهران قطع شده، حالم خوش است. نارسایی کم نیست، ولی گرم هستیم و پرشور.

29 دی: صبح 6 برخاستیم و 5/11 شب بیهوش افتادیم. به هر زوری بود بالاخره پلان - سکانس درگیری بهزاد - محسن را گرفتیم. سکانس بی‌نهایت سختی بود، آن هم به خاطر دوربین روی دست. دلم برای حسن کریمی فیلمبردار می‌سوزد. دوربین 537 واقعا سنگین است. برف دیروز کجا و آفتاب امروز کجا؟ همه چیز آبکی شده. خدا کند فیلم به این بلا دچار نشود.

30 دی: 6 برپا و 11 برخواب. کمی کسر خواب دارم. اوضاع خوب است. به حمید توصیه کردم بیشتر توی لاک نقش‌اش باشد. در نتیجه امروز خیلی عصبی بود و حتی سر پانته‌آ داد کشید. من خوشحالم بچه‌ها خوبند. یک ترانه شنیدم. جدیدترینش عالی بود. گریه‌ام گرفت. چه قدر زیباست. شب خواب سروش را دیدم. جوان‌تر بود. آمده بود امتحان در دانشگاه آزاد بدهد. من هم آمدم. خاتمی رئیس‌جمهور هم آمد. چیز عجیبی بود. همه می‌‌خواستند امتحان بدهند.

2 بهمن: برپا 6 صبح و خواب 5/12. کمی گیج هستم. چشم ارغوان به لنز حساس شده. خدا کند مشکل جدی نشود. کارها خوب پیش می‌رود. برنامه‌ریزی آینده را انجام دادیم.

3 بهمن: ارغوان بهتر شده، خیلی. حمید دیالوگ‌ها را دقیق حفظ نمی‌کند. من دلیلش را می‌دانم. می‌خواهد طراوت لحظه ضبط حفظ بشود. ولی ما را به دردسر می‌‌اندازد. کسر خواب چند شب کمی خواب‌آلودم کرده.

4 بهمن: سکانس سخت ارغوان و بهزاد در کنار درخت مقدس فیلمبرداری شد. ارغوان خوشبختانه خودش را کشید. خیلی خسته‌ام. یک روز وقت برگشت خوشیم و یک روز ناخوش. امروز ناخوشیم. دلیلش را هم نمی‌دانم.

5 بهمن: شب عکس‌های صحنه و پشت صحنه گلاره را دیدم. به نظرم پلان‌های متفاوت کم نگرفته‌ایم.

6 بهمن: چشم‌هایم می‌سوزد. بدنم درد می‌‌کند، ولی باید کار را پیش برد.

7 بهمن: از صبح تمرین سکانس دانشجوها توی کلاس آزاد جنگل انجام شد. برگشتیم و من سکانس 47 همین کلاس را گرفتم. دیدن راش‌های ویدئویی شده با فیلمبرداری مرتب برقرار است. برف شیرین می‌بارد و ما باید برنامه‌ریزی‌های جدیدی انجام دهیم.

8 بهمن: صبح‌ بچه‌ها دیر حاضر شدند. گرد و خاک راه‌انداختیم. حبیب با یک فنجان کاپوچینوی گرم به اتاقم آمد. حبیب را دوست دارم، ولی کار بعضی وقت‌ها خودش را تحمیل می‌کند.

 

10 بهمن: صبح ناامید سر صحنه رفتیم ولی با همت بچه‌ها توانستیم برف‌روبی کنیم. فقط ماند یک مشکل و آن نیامدن دانشجویان بود که عملا بخش مهمی از کار معلق ماند و تا خودمان را جمع کنیم، کار از کار گذشته بود و سکانس ناقص ماند.

11 بهمن: به نظرم کمی کار شل شده و اگر اعتنا نکنیم کنترل از دستمان خارج می‌شود.

13 بهمن: امروز کار خوابید. صحنه، کار را عقب انداخت. محسن شاه‌ابراهیمی نمی‌گذاشت اتاق درحال آماده شدن ارغوان را ببینم. آنها تا صبح فردا کار کردند و من فقط از نفوذی‌هایم خبر می‌گرفتم که کار پیش می‌رود. وقتی صبح اتاق را دیدم فقط یک چیز می‌توانستم بگویم: محسن بهترین است. خانم توکلی آمد. کمی از لهجه نقشش می‌ترسم.

14 بهمن: خیلی خسته‌ام. کسر خواب دارم. دوبار توی صحنه خوابم گرفت. دیگر جای تمرین شبانه نداشتم و بعد از نماز مغرب خوابیدم.

17 بهمن: شب کاری بود و بالطبع تا ظهر خوابیدم و بعدازظهر تمرین سکانس شلوغ ساز زدن توی قهوه‌خانه بود. می‌دانم که کار سختی است. فردین خلعتبری از تهران آمده تا سر اجرای آن باشد. صبح دانشجو‌ها از تولید گله داشتند. کار داشت بیخ پیدا می‌کرد. مجبور شدم دخالت کنم.

18 بهمن: امروز از آن روزهایی است که حالم خیلی بد بود. هوا بارانی است و من حال بی‌کسی دارم. بهم جفا شده. می‌خواستیم تمرین کنیم و کردیم. ولی حالم خوش نبود. نگرانم. دلم می‌خواست تهران بودم. دلم می‌خواست سرکار نبودم. چه‌قدر این موسیقی آوایی تسکینم می‌دهد. مشکل از کیست؟ من؟ دستیارهایم؟ فشار کار؟ نمی‌دانم. نای نوشتن ندارم. فکر می‌کنم وقتش شده که با فاطمه حرف بزنم. دل شکسته‌ام. همین! حالم منقلب است. پشت پلک‌هایم داغ شده.

19 بهمن: حالم خوش است. دیروز کجا و امروز کجا. چند روز است با اسماعیل و یوسف و نیره و فاطمه تماس ندارم. کمبودشان اذیتم می‌کند.

24 بهمن: قرار شد محوطه میدانگاهی را فیلمبرداری کنیم. حالم گرفته بود که دیدم ساده‌ترین پلان‌هایی که باید محیط آبادی را معرفی کند، این قدر سهل از بغلش می‌گذریم. یکهو توی خودم ریختم و سکوت کردم. صدا، دوربین، حرکت را از خودم محروم کردم و گروه کارگردانی مجبور به ادامه شد. فاطمه و یوسف آمدند.

اسماعیل سرمای شدید خورده و نتوانسته بیاید و نیره هم رفته بود تبریز سر دانشگاه. این دو رایحه، حالم را عوض کرد.

27 بهمن: همه کار می‌کنند، ولی من فکر می‌کنم کار پیش نمی‌رود. حبیب می‌گوید روال برنامه‌ریزی و صحنه‌هایی که شوت کردیم نشان می‌دهد که خوب پیش رفتیم. الحمدالله.

28 بهمن: تعداد کاست‌ها به 80 رسید و من هنوز نمی‌دانم فیلم با چند کاست دیگر جمع می‌شود. سرصحنه خوابم می‌گیرد. میانگین خوابم به پنج ساعت رسیده. خدایا کمکم کن.

30 بهمن: صبح سرماخوردگی، تن دردی. ساعت 8 سرصحنه و تمرین چند باره. بدن درد امانم را بریده. یک ساعت خوابیدم. پر از کابوس و از خواب پریدن.

1 اسفند: تب و سرما حمید را از پا انداخت و امروز ازش محروم شدیم. تنها بازیگرمان لپ‌تاپ بود که بازیگردانی‌اش با گلاره بود که بهش مسلط است. به نظر ساده میآمد ولی دمار از روزگارمان درآورد. از ساعت 1 تا 9 شب. واقعا وحشتناک است. فقط صفحه LCD و تعداد قُبُل منقل روی کلید و صفحه. دلم لک زده برای یک پلان از صورت آدمیزاد.

2 اسفند: وسوسه تعطیل شدن یا نشدن روزهای عاشورا و تاسوعا به جان همه افتاده. من که کار نمی‌کنم. بقیه گروه‌ها خودشان می‌دانند.

4 اسفند: حبیب سرما خورده و کز کرده. دلم برای غربت هردومان گرفته. توحال خودش بود که ماچش کردم.

5 اسفند: محرم رسید. دلم می‌‌خواهد حال محرمی داشته باشم. خدایا نصیبم کن. مصرف نگاتیو به مرز 100 رسیده است. نگرانم. دلم نمی‌خواهد بالا برود، ولی بین شتاب و کندی یکی را باید انتخاب کرد.

8 اسفند: خسته‌ام ولی خوشم. سکانس سنگینی مثل مرشد و بهزاد را گرفتیم. باور نمی‌کردم آقای بابک با این دقت کار کند. همه عالی‌اند. من و کریمی سر فیلمبرداری سختگیر شدیم. نه من فشار می‌آورم و نه او خستگی نشان می‌دهد. من از قاب‌های فیلم راضی‌ام. این فیلم اگر هیچی نداشته باشد رنگ و نور خوبی دارد.

9 اسفند: عشق رفتن. دیگر خداحافظی‌ها شروع شده. حمید این حالش را زود نشان می‌دهد. سعی می‌کنم نرم باشم و مهربان. خدایا این فیلم خاطره بدی برای بچه‌ها نشود.

13 اسفند: نگرانم از فینال فیلم. شب با کابوس خوابیدم. خواب دیدم که فیلمم مزخرف شده. پلان‌های گل و گشادش گیجم کرده بود. من که از این اداو اطوارها نداشتم. چه مرگم شده. نمی‌دانم. از پلان‌های پایانی راضی نیستم. آقا به درک! دنیا که به آخر نرسیده، اتفاق عجیب و غریب نمی‌افتد. این حال غریب دیگر چیست که خرم را گرفته؟ نمی‌گذارم این روزهای آخر زهر بشود. اعوذبالله من‌الشیطان الرجیم.

18 اسفند: الحمدلله سکانس سخت فینال و تظاهرات دانشجویان فیلمبرداری شد. البته پیش‌بینی هوای باز و آزاد را داشتیم ولی برف، مه و باران و گل و شل به استقبال‌مان آمد. اول وحشت کردم، ولی کم‌کم خودم را با شرایط تطبیق دادم. گرفتیم، حالا چی شده الله‌اعلم.

19 اسفند: از صبح تا غروب در خوف و رجاء بودیم که بالاخره سکانس درگیری را خواهیم گرفت یا نه. اخبار ضد و نقیض از وضعیت هوای محل می‌رسید. عده‌ای مثل من کوله‌بارشان را بسته بودند تا همین که کات دادم راهی تهران بشوند. گفته بودم اگر برف بیاید، اگر آفتاب تو شب بزند، اگر مه سنگین باشد، باز هم می‌گیریم.

همه چیز آماده شد. جز تدارکات اسلحه. جیغم درآمد. خبر نداشتم که امشب روز تنبیه من بود. داد زدن همان و اعلام تعطیلی از طرف گروه تولید همان. توی عمر کاری‌ام تا حالا همچین سیلی نخورده بودم. آه کدام ظلم دامنم را گرفت، نمی‌دانم. دست از پا درازتر به سمت تهران راهی شدم. ساعت 1 نصف شب در تهران بودم. فیلمبرداری به رنگ‌ارغوان: کات.

ابراهیم حاتمی‌کیا

 فصلی از فیلمنامه

داخلی، اتاق بهزاد، شب

صدای موسیقی غمناک سازدهنی از اتاق ارغوان به گوش می‌رسد. بهزاد در حال پانسمان جدید سینه‌اش است. هنوز محل زخم تازه است. دردی در چهره بهزاد. او به نرمی ریتم‌ساز ارغوان کار می‌کند که صدای زنگ تلفن ارغوان به گوش می‌رسد. بهزاد دکمه ضبط را می‌زند.

صدای ارغوان: بله، (سکوت تلفنی) بفرمایید. الو؟ (سکوت تلفنی) می‌تونستم حدس بزنم این کار، کار توئه. مطمئنم که پاسگاه بدش نمیاد که من از یه دزدی شکایت کنم که لباس دانشجویی تنشه. تو نشون دادی که به اندازه کافی استعداد پست شدن داری. بذار یه اعترافی برات بکنم. امشب دلم برات سوخت. می‌شنوی؟ دلم برات سوخت. تو چقدر ذلیل شدی. نمی‌دونستم تا این حد مستعدی بهت تبریک می‌گم.

صدای مرد جوان: بهتره به خودت تبریک بگی. این آدمی که ازش حرف می‌زنی تو ساختیش. تو اونو به این روز انداختی.

ارغوان: ساکت باش. تو دیگه روح و روانت باتلاقی شده. هرچه بیشتر تلاش کنی، بیشتر فرو می‌ری.

صدای‌مرد جوان: این باتلاق ارغوانیه. هرچی بیش‌تر توش فرو می‌رم، بوی تو رو می‌فهمم. خیلی مست....

ارغوان: .... خفه شو محسن.

صدای محسن: نمی‌تونم. چون قسم خوردم تا تو رو با خودم غرق نکنم دست از سرت بر نمی‌دارم. همه بروبچه‌ها رابطه منو با تو می‌دونن. همه می‌دونن که ارغوان یه ماده عنکبوت عاشق‌کش خوش‌خط‌وخاله، ولی من تا تو رو نکشم خودم نمی‌میرم. من همه جور پستی رو انجام می‌دم تا پستی تو دیده بشه.

ارغوان: پس ادامه بده. من تماشاچی بدی نیستم.

محسن: نه دیگه تو باید هم بیای تو بازی. بد نیست بروبچه‌ها یه کم از پدر و مادرت بدونن. نظر تو چیه؟ (سکوت ارغوان) نشنیدم. چیزی گفتی؟ (سکوت ارغوان) پس تو موافقی. بهتره بقیه هم بدونن که این ماده عنکبوت ضدسیاست، الان بابا ننه‌اش کجان و دارن چه خدمتی به هموطنان‌شون می‌کنن؟

ارغوان: تو این کار رو نمی‌کنی.

محسن: جدی؟ پس بهتره از فردا آماده باشی..

ارغوان: تو این قدرت پست نیستی.

محسن: هستم. دیگه وقتشه رئیس دانشکده هم از بابا جونت چیزایی بدونه. بالاخره هرچی باشه...

ارغوان: .... می‌کشمت.

محسن: احمق تو خیلی وقته که منو کشتی.

ارغوان: من دیگه اونا رو فراموش کردم. محسن تو دیگه زنده‌اش نکن.

محسن: امکان نداره. بالاخره هرچی باشه اونا پدر و مادرتن.

ارغوان: من احمق فکر می‌کردم دارم اسرار زندگی‌مو به یه آدم امین می‌گم. یه احترامی برا اون روزهامون قائل باش.

محسن: خفه شو! تو امشب سقوط منو تماشا کردی، حالا نوبت منه که بشینم تماشا کنم.

ارغوان: اگه مردی، مردونه بجنگ، انصاف نیست پای خانواده رو وسط بکشیم.

محسن: جنگ، جنگ. مهم پیروزیشه. بقیه شو بریز دور.

ارغوان: پس بهتره از فردا یه لچک سرت کنی. تو مرد نیستی.

محسن: هرچی تو بگی عزیزم. فردا می‌بینمت. خواب‌های خوب ببینی.

ارغوان: محسن!

تلفن قطع می‌شود. ارغوان شروع به گرفتن شماره می‌کند. تلفن بوق اشغال می‌زند. دوباره می‌گیرد. بهزاد شماره را یادداشت می‌‌کند.

بهزاد: خیلی احمقی آقا محسن!

ارغوان دست از شماره‌گیری می‌کشد و پشت پنجره می‌آید. آن را باز می‌کند نفسی تازه می‌کند. بهزاد او را زیرنظر دارد. شانه‌های ارغوان می‌لرزد. گریه‌ای ساکت در تاریک روشنای شب. بهزاد حین تماشای ارغوان شروع به گرفتن شماره تلفن می‌کند.

صدای محسن: بفرمایید. (سکوت بهزاد) تویی؟

بهزاد: آقای یوسفی؟

محسن: بله بفرمایید.

بهزاد: من می‌خواستم با شما یه ملاقاتی داشته باشم.

محسن: ببخشید، شما؟

بهزاد: اگه جایی مطرح نشه، می‌تونم راحت بهتون بگم.

محسن: راحت باشید.

بهزاد: بسیار خب، من از حراست دانشگاه تماس می‌گیرم.

محسن: حراست؟ چی شده؟

بهزاد: چیز خاصی نیست. یه ملاقات معمولیه.

محسن: الان؟‌

بهزاد: نه فردا. البته تو دانشگاه وعده گذاشتن برای دانشجو خوب نیست. یه جایی همین اطراف جنگل.

محسن: ببخشید من تا حالا شما رو دیدم؟

بهزاد: نمی‌دونم، شاید آدرس رو یادداشت می‌کنین؟

محسن: بفرمایید.

 

منبع : آینده

دسته ها : خاطرات - فرهنگی
چهارشنبه بیست و نهم 7 1388

سیدمحمد خاتمی و داریوش شایگان برندگان اولین جایزه "گفت‌وگوی جهانی"

اولین جایزه "گفت‌وگوی جهانی" در سال 2009 که از سوی سازمانی به همین نام در دانمارک برگزار می‌شود، به دو چهره نامدار ایرانی تعلق می‌گیرد که سال‌ها در زمینه گفت‌وگوی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها فعالیت کرده‌اند؛ داریوش شایگان فیلسوف و سیدمحمد خاتمی سیاستمدار.

به گزارش سایت دیپلماسی ایرانی خبر این رویداد را دکتر داریوش شایگان در گفتگو با دیپلماسی ایرانی مطرح کرد. "جایزه گفتگوی جهانی" در سال 2009 تاسیس شده و اولین دوره از کنفرانس ها و جوایز خود را در ژانویه 2010 برگزار می کند. از برندگان جایزه (شایگان و خاتمی) نیز برای شرکت در مراسمی که ژانویه در دانشگاه آرهوس کپنهاگ برپا می شود، دعوت شده است.

داریوش شایگان در این باره گفت: در این جایزه نامزدهایی معرفی شده بودند که دو هفته پیش از میان آنها بنده و آقای خاتمی را به عنوان برگزیده معرفی و طی نامه ای اعلام کردند.

وی افزود: آقای خاتمی از زمانی که رییس جمهور ایران شدن، در توسعه گفتگوی تمدن ها نقش مهمی ایفا کردند؛ بویژه بعد از نطقی که سال 2001 در سازمان ملل خواندند بطور مداوم پیگیر موضوع گفتگوی تمدن ها بوده اند و موسسه ای را هم تاسیس کرده اند.

شایگان در حالی از محمد خاتمی به عنوان فعال در زمینه گفتگو سخن می گوید، که خود در سال های پیش از انقلاب، ایده گفتگوی فرهنگ ها و تحقیقات سامان یافته بینافرهنگی را پایه گذارد و در شناخت فرهنگ ملل مختلف کوشا بود.

وی با نام بردن از مراکزی چون تلویزیون ملی ایران، دانشگاه فارابی و چند نهاد دیگر که پیش برنده ایده گفتگوی فرهنگ ها بودند، گفت: در آن زمان قراردادهای زیادی بسته شد و بدون استثنا تمام روشنفکران زمان به همکاری دعوت شدند. داریوش آشوری، باقر پرهام، جمشید ارجمند و شاهرخ مسکوب از آن جمله بودند. هدف ما تنها قدم برداشتن در راهی بود که مشخص کرده بودیم و هیچ انگیزه شخصی در میان نبود. من همیشه به کار گروهی اعتقاد عمیقی داشته ام و در زمانی که رشته فعالیت های مربوط به گفتگوی فرهنگ ها را پیش می بردیم، از همه روشنفکران کشورمان استفاده کردیم.

نویسنده "افسون زدگی جدید" درباره اهداف اصلی این مطالعات فرهنگی گفت: ما معتقد بودیم که تمدن های غیر غربی نظیر چین، ژاپن، مصر و ایران یک تقدیر مشترک در برابر تحولات دنیا داشته اند. بنابراین هدف ما این بود که با روشنفکران تماس بگیریم و تحولات بزرگ دنیا را بررسی کنیم و ببینیم چه روندی را باید در پیش بگیریم.

به گفته وی، بخشی از کارهای برنامه ریزی شده انجام شد ولی بخش عمده آن به دلیل تحولات سیاسی کشور در سال 57 متوقف ماند. شایگان در این باره گفت: به عنوان مثال قرار بود پروفسور ایزوتسو مدیر شعبه ژاپن و عثمان یحیی مدیر شعبه مصر شود و سمینارها یکی بعد از دیگری به اجرا دربیاید. آن زمان بنیادها و موسسه های زیادی در ایران تشکیل شده بود که چهره هایی چون فره وشی، شیروانلو، احسان نراقی و مجید تهرانیان در آنها فعالیت می کردند. ما سعی می کردیم با نهادهای موجود نهایت همکاری را داشته باشیم. مثلا با دانشگاه آزاد - که تازه تاسیس بود - قرار گذاشته بودیم تا پروژه تاریخ فرهنگی ایران را بنویسیم. در آن موقع حجم کار زیاد بود و نیروی انسانی ما با آن برابری نمی کرد. به همین خاطر رابطه خوبی که با روشنفکران و موسسه ها برقرار شده بود باعث شد تا کارها با نهایت دقت و سرعت پیش برود.

شایگان تاکید کرد: این فعالیت ها اصلا جنبه سیاسی نداشت و پیشرفت اش به رابطه قوی بین روشنفکران بستگی داشت. یادم هست برای کتابخانه ای که امروز در آ. اس. پ و متعلق به پژوهشگاه علوم انسانی است، 35 هزار جلد کتاب به زبان های گوناگون در مدت یک سال خریداری کردیم.

درباره همکاری سیدحسین نصر از او سوال کردیم و پاسخ داد: نصر در پروژه گفتگوی فرهنگ ها حضور نداشت. البته ما با هم در ارتباط بودیم. کسانی که خیلی در این فعالیت ها نقش داشتند رضا قطبی، حسین ضیایی، اسد بهروزان و ناصر عصار بودند.

او بعد از شرح برنامه هایی که برای بررسی فرهنگ های بومی امریکای لاتین، هند و ژاپن درنظر گرفته شده بود اما به دلیل برخورد با واقعه انقلاب به اجرا درنیامد، گفت: این گونه هم نبود که بگوییم بودجه کلانی در اختیار داشتیم. بودجه ما کم بود و همه کارها بر اساس روابط میان روشنفکران و نهادهای فرهنگی داخل و خارج پیش می رفت. البته بودجه خرید کتاب قابل توجه بود.

راوی "زیر آسمان های جهان" ادامه داد: برنامه ما کاملا روشن بود و می دانستیم چه چیز را دنبال می کنیم. دیالوگ بین تمدن های آسیایی و ارزیابی موقعیت‌شان در برابر تمدن های دیگر دنیا، هدف اصلی ما بود. دیدی که وجود داشت بر پایه روابط بینافرهنگی شکل گرفته بود؛ و اینکه ایران، امپراتوری وسط یا مرکز بوده و همیشه نقش پل ارتباطی را بین شرق و غرب عالم داشته است. (مثل نقش ایران در راه یافتن میتراییسم به رم و مانویت به چین) ما می خواستیم ایران دوباره این نقش را ایفا کند و پل ارتباطی شود و ابتکار عمل را به دست بگیرد.

وی سپس به ایده گفتگوی تمدن های خاتمی پرداخت و گفت: خاتمی بیشتر به بعد سیاسی توجه نشان داد و به همین دلیل تاثیر فعالیت هایش را باید در عرصه روابط سیاسی جستجو کرد. من بطور مشخص نمی دانم که برنامه اصلی خاتمی برای گفتگوی تمدن ها چه بود.

شایگان در پایان گفت: البته فعالیت گفتگوی فرهنگ ها در قبل از انقلاب هم از سوی دولت وقت حمایت می شد ولی چیزی که خیلی اهمیت داشت، این بود که حرف ایران در آن زمان برش داشت و تمام دنیا از همکاری با روشنفکران و نهادهای فرهنگی ایران استقبال می کرد و مثلا می پذیرفت که در موزه هایش را به روی ما بگشاید و آثارش را در اختیارمان قرار دهد.

این فیلسوف و روشنفکر کشورمان با اعلام خبر اهدای جایزه به خود و سیدمحمد خاتمی به عنوان برگزیدگان اولین دوره جایزه گفتگوی جهانی در دانمارک گفت: قرار است جایزه در ماه ژانویه و در جریان برگزاری کنفرانس این موسسه اهدا شود و برندگان نیز درباره فعالیت های خود سخنرانی کنند.

در پایگاه اطلاع رسانی جایزه گفتگوى جهانى آمده است که این جایزه درباره تحقیقات بینافرهنگى و همکارى و ارتباط های فرهنگی در جهان امروز است. این جایزه بر اهمیت تحقیقات میان فرهنگى در جامعه مدرن و ارزش مطالعات انجام شده تاکید دارد و به محققان،‌ روزنامه‌نگاران و سازمان‌هاى مستقل در سراسر جهان که مسئولیت این گفتگو را برعهده دارند تعلق می گیرد. این جایزه از سال 2009 تا 2017 هر دو سال یکبار برگزار خواهد شد.

منبع : خبر آن لاین

دسته ها : خبر - فرهنگی
چهارشنبه بیست و نهم 7 1388
X