دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1757930
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
از پیر عاشق کربلا چه‏ها باید آموخت؟
پیرمرد بود، اما خانه‏ نشینی را انتخاب نکرد. می‏توانست گوشه‏ ای بنشیند و خود را به سجاده‏ای بچسباند و زندگی‏اش را با رکوع و سجود به پایان برساند.

اما او مردی نبود که مرگ بستر را انتخاب کند. رکوع و سجودِ بی‏ولایت، برای او مرگ تدریجی بود.
..........
پیرمرد بود، از قبیله بنی‏اسد. یک سال پیش از بعثت نبوی به دنیا آمده بود و سال‏های پرحادثه‏ای را از سر گذرانده بود. چه جنگ‏ها که در رکاب امیرالمؤمنین نکرده بود و چه زخم‏ها که از تیغ‏ها و زبان‏های مخالفان نخورده بود.
..........
پیرمرد بود، و از یاران قدیمی‏اش جدا افتاده. احساس می‏کرد که از بعضی از رفقایش عقب مانده است. از رفقایی مانند «میثم تمار». همان که از عشق علی (ع)، سر به دار شد و سر و دست و زبان خود را در این نرد عشق، فدای یار کرد.
..........
پیرمرد بود، ولی در عشق‏ورزی گوی سبقت از جوانان ربوده بود. تا شنید مولایش حسین (ع) به کوفه نزدیک شده است، مرکبش را زین کرد و به راه افتاد. شب‏ها حرکت می‏کرد و روزها استراحت می‏نمود تا در بند ماموران «ابن زیاد» اسیر نشود. سرانجام روز هفتم ماه محرم، در کربلا، خود را به کاروان عشق رساند.
..........
سخن از حبیب است؛ «حبیب بن مظاهر». قهرمان کهنسال کربلای حسین (ع). بزرگ طایفه‏ی بنی‏اسد، که بزرگ قبیله‏ی فداکاران شد و اسوه جاودانه‏ی پیرغلامان اهل بیت (ع).
..........
کودکی و نوجوانی حبیب در عصر پیامبر گذشت، و جوانی‏اش با علی.

رسول خدا که رحلت کرد، حبیب با مولایش علی بیعت نمود و تا آخر عمر در خط ولایت او استقامت کرد. از پیامبر شنیده بود که : «انا مدینة العلم و علی بابها» پس محضر او را مغتنم می‏شمرد و به شاگردی‏اش افتخار می‏کرد. حاصل این شاگردی، دانش‏های گرانبهایی بود که آموخت.

حبیب در فقه و تفسیر و قرائت و حدیث و ادبیات و جدل و مناظره تبحر داشت. دانش دیگر او «علم بلایا و منایا» بود. یعنی: پیشگویی حوادث و خبر داشتن از وقایع گذشته و آینده.
..........
درباره صفات «حبیب بن مظاهر» بسیار گفته‏اند.

او شجاع و باصلابت و با قدرت بود. مردی عابد و پرهیزگار بود. با تقوی و حلال و حرام الهی را رعایت می‏کرد. حافظ کل قرآن بود و در دل شب به نیایش و عبادت خدا می‏پرداخت. زهد را، سرمشق زندگی خود قرار داده بود و زندگی پاک و ساده ای داشت. حبیب حتی آخرین شب عمر خود ـ شب عاشورا ـ را هم، به نیایش با پروردگارش سپری کرد.

حبیب، در یک کلام، یک شیعه واقعی بود.
.........
پیرمرد بود. 75 سال از عمرش می‏گذشت. اما در روز نبرد، با صلابت یک جوانمرد قوی‏پنجه، در مقابل لشگر عمر سعد ایستاد.

شجاعتش مانع از آن نشد که اول مردم را ارشاد نکند. پس شروع به نصیحت و اندرز کرد؛ بلکه آن خفتگان و اسیران هوای نفس را بیدار کند.

آنگاه به میدان کارزار تاخت، تا پس از عمری جهاد اکبر، دِین خود را به جهاد اصغر نیز ادا کند.
..........
از حبیب چه می توان آموخت. و چه درس ها در مکتب این آموزگار پیر می‏توان فرا گرفت؟

اول: امام شناسی

گفته‏اند: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة». زندگی حبیب بن مظاهر، مصداق کامل است از یک امام شناس. حبیب، عصر هفت معصوم را درک کرده بود و در محضر سه امام علم آموخته بود، و برای هر سه‏ی آنها، حبیبی کامل بود.

دوم: ولایت‏مداری

معرفت صحیح اگر نباشد، شیطان پیله‏های زیادی دارد که به دور انسان بتند. مثلاً می‏تواند کاری کند که انسان با خود بگوید: «من هم‏سن پدر او هستم، چرا اطاعتش کند؟»

اما معرفت صحیح که باشد، انسان می‏داند که خداوند ممکن است کسی را در گهواره، رهبر تمامی بشریت قرار دهد.

ولایت‏مداری حبیب، از معرفت صحیح او می جوشید.

سوم: دوری از عافیت‏طلبی

می‏گویند: «چون که شصت آید، نشست آید». پیر که شدی به جهان و جهانیان چه کار داری؟ برو گوشه‏ای بنشین و آخر عمر را به عافیت سپری کن. تو را به جنگ و شمشیر و فتنه چه کار؟

اما این زمزمه‏ها برای کسی چون حبیب نیست.

معرفت حبیب، به امام شناسی او انجامید، و امام شناسی او به ولایتمداری او، و ولایتمداری او به دوری کردنش از عافیت طلبی. و شهادت در رکاب حسین، پاداش اینهمه حق‏جویی و حق‏طلبی.

چهارم: شیعه‏بودن در عمل

بسیاری از ما خود را شیعه‏ی خالص می‏دانیم. اما پای عمل که وسط بیاید، کمیتمان لنگ می‏زند و معلوم می‏شود که آنهمه ادعا، لقلقله‏ی زبانی بیش نبود.

حبیب اما ، عاشق واقعی خدا بود و شیعه‏ی حقیقی اهل بیت. ارادت او تنها زبانی نبود، بلکه در عقیده و افکار و اخلاق و بینش و بصیرت و زندگی فردی و اجتماعی خویش آنگونه رفتار می‏کرد که خدا و رسول و امامانش به او آموخته بودند.

باید بنشینیم و بیاندیشیم. باید خود را برانداز کنیم. بابد خود را با این میزان بسنجیم.

بسنجیم که چقدر شیعه‏ایم؟ و چقدر حبیب محمد و آل محمد؟

به قلم: ع. حسینی عارف ـ سردبیر ابنا
منبع : تابناک
دسته ها : ادبی - مذهبی - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388

زیارتنامه / شعری از زکریا اخلاقی

 شعر آیینی پس از وقوع انقلاب اسلامی و به ویژه پس از جنگ تحمیلی به طرز شگفتی تحول پیدا کرد و شاید حتی بتوان گفت انقلابی در شعر آیینی رخ داد.

تنوع و تکثر مناظر و چشم‌اندازی که شاعران آیینی پیش‌روی مخاطبانشان قرار دادند هم به لحاظ کمی و هم کیفی چشمگیر بود.

در این میان به شعر عاشورایی به دلیل پیوندی که با مفاهیمی همچون انقلاب و مقاومت و پایداری داشت توجه بیشتری شد. شاعران انقلابی با بهانه قرار دادن عاشورا می‌توانستند باورهای ایدئولوژیک خودشان را نیز عرضه کنند، اما در میان این چشم‌اندازهای متنوع و رنگارنگ، منظر عرفانی آن هم با بیان کاملاً امروزی از همه جالب‌تر می‌نمود.

با سلمان هراتی، شعر انقلاب با نوعی سهراب سپهری انقلابی مواجه شد. نگاه سلمان هراتی‌وار در مدت کوتاهی طرفداران بسیاری پیدا کرد و طولی نکشید که شاعران انقلابی و متعهدی که به مسائل پیرامونی خود نوعی نگاه معنوی و عرفانی داشتند در عرصه ادبیات کشور ظاهر شدند.

یکی از موفق‌ترین این شاعران طلبه خوش‌ذوقی بود به نام ذکریا اخلاقی. طلبه‌ای که هم خوب طلبگی کرده بود و هم خوب شعر می‌گفت و این دو را شعر او به خوبی شهادت می‌دهد. یکی از درخشان‌ترین غزل‌های ذکریا اخلاقی، غزلی است با عنوان «زیارتنامه» که در عین حال از بهترین غزل‌های عاشورایی معاصر محسوب می‌شود. 

آخر ‌ای مردم ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم

ما پر از بوی خوش سیب پر از چاووشیم
وز چمن‌های مجاور نفحاتی داریم

داغ هفتاد و دو گل تشنگی از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتی داریم 

آن سبکبار ترانیم که بر محمل موج
ساحل امنی و کشتی نجاتی داریم 

در تماشای جمال از جبروتی سرخیم
که شگفت آیینه جلوه ذاتی داریم

در همین روضه سربسته خدا می‌داند
دست در شرح چه اسماء و صفاتی داریم 

زیر این خیمه که از ذکر شهیدان سبز است
کس نداند که چه احساس حیاتی داریم 

همه هستی ما عین زیارتنامه است
گر از این گونه سلام و صلواتی داریم

منبع : خبر ان لاین

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388

 عمو جان ابا الفضل ...

 

بی نیزه و بی اسب بماناد؛ که بی دست
چون باد برآشوب که دشمن همه بید است

بگذار گشایش گر این واقعه باشی
بر علقمه قفلی‌ست و دست تو کلید است

ابروی ترک خورده عبّاس ... خدایا
شقّ القمر از لشکر ابلیس بعید است

بر نیزه سر توست که افراشته گردن؟
یا سرخ‌ترین سوره قرآن مجید است؟

روزی که سر از ساقه هر نیزه بروید
در عالم عشّاق عزایی‌ست که عید است

 بایست قلم گردد اگر از تو نگوید
دستی که نویسنده این شعر سپید است

شمشیر کن از فرط جنونت قلم‌ات را
چون قافیه باخته شعر یزید است

چون قافیه باخته شعر یزید است
شمشیر کن از فرط جنونت قلم‌ات را

یا حضرت عبّاس! قدم رنجه کن، آرام
بگذار به چشمان ملائک قدم‌ات را ...

 

علیرضا بدیع

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388

یا ابا عبد الله ...

 

وقتش شده که هستی خود را فدا کنیم
تا اینکه نذر روضه خون خدا کنیم

وقتش شده که مثل حسینیه های اشک
دل را به رنگ پرچم ماه عزا کنیم

وقتش شده که در دلمان با محرمت
آقا دوباره هیئت گریه بنا کنیم

 چشمی بده که هر شب روضه به پایتان
در آن هزار خیمه ماتم به پا کنیم

اشکی بده که دیده خود را برایتان
تا روز حشر چشمه آب بقا کنیم

قسمت شده دوباره شب جمعه یا حسین
با نامتان حسینیه را کربلا کنیم

یک لحظه هم نمی شود آقا دخیل دل
از پرچم سیاه عزای تو وا کنیم

با یک سلام ، می شود از راه دور هم
دل را دوباره زائر قبر شما کنیم

یوسف رحیمی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388
فصل دهم از فتح خون: تماشاگه راز
سید مرتضی آوینی
راوی:
حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... که او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است.

او آنگاه که اراده کرد تا از مکه خارج شود گفته بود: « من کان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی.»

سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است. عقل بی اختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ، بال می سوزانند. آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است، آنجا ساحت علم لدنی است، رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله، و مرد این میدان کسی است که با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان کند ... و چون اینچنین کرد، در می یابد که غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست.

اما چه دشوار می نماید طی این عرصات! آنان که به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون، تو را خواهد برد... طیّّّّّّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند که دستانش را در راه خدا قربان کرد.

این حسین است که عرصات غایی خلافت تکوینی انسان را تا آنجا پیموده است که دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست. آنان که با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند که بر بالین علی اکبر علی الدنیا بعدک العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَّ والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک و اکنون بر بالین ابی الفضل عباس می گوید: الان انکسر ظهری و قلت حیلتی، اما حجاب های نور را نمی بینند که چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان از هم گسسته! نه ماسوی الله، که اینجا کلام نیز فرشته سان فرو می ماند.

مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است که آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می کند.

بعدها امّ البنین در رثای عباس سرود:

یامن رای العباس کر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد

انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید

و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد

لوکان سیفک فی یدیک لما دنی منک احد

دستان عباس بن علی قطع شده بود که آن ملعون توانست گرز بر سر او بکوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت کجاست که عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، کران تا کران، به تسخیر انسان کامل در آید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا کامل نشود، در نخواهد یافت که دهر، بر همین شیوه که می چرخد، احسن است.

چشم عقل خطابین است که می پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنکه خطایی باشد و او نبیند... نه! می بیند که خطایی نیست و هرچه هست وجهی است که بی حجاب، حق را می نماید. هیچ پرسیده ای که عالم شهادت بر چه شهادت می دهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟

منبع: سایت جامع فرهنگی شهید آوینی
دسته ها : ادبی - مذهبی - عاشورایی
شنبه پنجم 10 1388

پهلوون قصه ما

 یکی از اتفاقات جالب و شیرین و درعین حال عجیب در سال‌های اخیر، رویکرد شاعران آیینی به قالب‌های نوین شعری بود.

آنان به اجمال دریافته بودند که برای زنده نگه​داشتن باورهای اصیل و ریشه‌دارشان نباید از اقتضائات زمانه غافل شوند. به همین دلیل مضامین سنتی را در قالب‌های نوین به مخاطبان ارائه کردند، البته این کار، کار دشواری بود که شاید هر کسی از عهده آن برنمی‌آمد.

ورود به چنین عرصه‌ای مستلزم توانایی مضاعف بود یعنی شاعر آیینی می‌بایست هم به موضوع که در آن ورود پیدا می‌کرد شناخت کافی و وافی می‌داشت و هم قالب نوظهور را به خوبی می‌شناخت تا موضوع مقدس به ابتذال کشیده نشود. یکی از این قالب‌های شعری که متأسفانه تا یکی دو دهه پس از انقلاب مهجور ماند قالب ترانه بود.

این قالب به دلیل زبان ساده و روان قدرت تصرف و نفوذ فراوانی داشت. از آن طرف هم به دلیل پیشینه‌اش امکان مبتذل شدن را. ولی انصافاً شعرهای محاوره یا به تعبیری ترانه آیینی بسیار موفقی به وجود آمد.

یکی از شعرهای محاوره‌ای را که به حماسه قمر بنی‌هاشم اختصاص یافته و از شعرهای موفق این سال‌ها به شمار می‌آید سیدعبدالجواد موسوی سروده است؛ شاعری که از قضا از همکاران خبر آنلاین هم هست. برای او آرزوی توفیق و بهروزی داریم.

همیشه خوندنی بوده

سرگذشت پهلوونا

منتهی یه چیز دیگه‌س

پهلوون قصه ما

پهلوونی که مثالش

نه تو قصه‌س نه تو یاده

مادر فلک هنوزم

یکی مثل اون نزاده

پهلوون قصه ما

آبروی عاشقا بود

مثل دریا پرتلاطم

مثل خورشید بی‌ریا بود

یه نگاه عاشقونه‌ش

به همه دنیا می‌ارزید

رو زمین که پاشو می‌ذاشت

پشت آسمون می‌لرزید

تو دلش هزار تا چشمه

تو نگاش هزار تا خورشید

غصه‌هاش مال خودش بود

هیش کی اشکاشو نمی‌دید

 

ولی آخرای قصه

یه جور دیگه رقم خورد

تو یه جنگ نابرابر

همه چی یه هو به هم خورد

***

یه روزی تو ظل گرما

میون یه دشت تفته

اون جای قصه که دشمن

جلوی آبُ گرفته

 

یه صدای بچه‌گونه

می‌گه: ‌ای ما تشنه مونه

هیش کی نیس تو این بیابون

به ما آبی برسونه؟

 

همه تن رگ، همه رگ خون

همه خون جوش جنون شد

آسمون به اون بلندی

پیش چشماش سرنگون شد

دیگه هیچی رو نمی‌دید

نه خودش نه دشمنا رو

نتونس کسی بگیره

بچه شیر مرتضی رو

 

تا رسیدکنار چشمه

جلدی مشک آبُ پر کرد

غافل از این که گرفته

دور اونو هرچی نامرد

 

زیر تیغ و تیر و نیزه

قد پهلوون دوتا شد

حواسش به مشک آب بود

دستاش از بدن جدا شد

 

باز پیچید تو گوش این صحرا

اون صدای بچه‌گونه:

هیش کی نیس تو این بیابون

به ما آبی برسونه؟

پهلوون نیشس رو زانوش

به هوای اون که خسته س

ولی فهمیدن جماعت

پهلوون ما شیکسته س

 

بازم اشکاشو ندیدن

از میون اون همه خون

آسمون! یه کم حیا کن

چشم خورشید بپوشون

***

من دیگه چیزی نمی‌گم

مابقی‌ش تو قصه‌ها هس

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
پنج شنبه سوم 10 1388
"آن مرد آمد ..."
قطعه ای در مدح حضرت اباعبدالله الحسین(ع):

آن مرد آمد
آن مرد با اسب آمد
آن مرد آمد
آن مرد با عشق آمد
آن مرد با همسر
آن مرد با خواهر آمد
آن مرد با کودک، با برادر،با عشق،با عدالت،با صفا آمد
آن مرد بی مهابا ،به قصد اصلاح آمد
آن مرد آمد
آن مرد حج وانهاده،به شهر خون آمد
آن مرد مکه را رها کرده به نینوا آمد
عافیت طلب ها همه به او گفتند:
صبر کن نامه یزید آمد
آن مرد آمد
آن مرد بی قرار آمد
تا که دیدند اهل سازش نیست
طرح ها یکی یکی آمد
مرد تنها، اهل دنیا نیست
طرح کشتن ، به میان آمد
شهر بصره نه،کوفه نه،نه نه
آنجا... کربلا،نینوا،پر بلا ...، به چه جور آمد

صبح روز دهم ز راه آمد
مرد با یاورانش به دشت خون آمد
مرد مردان برای جنگیدن به مصاف یزیدیان آمد
دسته گل های مرد،آماده
شیربچه های او ساده
علمش در دست مردی که
بعدها دو دستش افتاده
شیر خواری که تیر بلا
دهنش تا گلو ،جر داده
خواهرش زینب است،در این راه بچه هایش یکی یکی داده
همه یاران به خون در افتاده
مرد تنها، ز پا نیفتاده

دشمن اینک به جنگ او آمد
اولی،دومی،سومی،پیر و جوان
برادر و فرزند
بچه های برادر و خواهر...
هر کدام برای ماندن حق
جان خود را فدای او کردند

مرد، صبرش دگر به سر آمد
مرد، تنها برای بار دگر بر سر تپه ای بلند آمد
خواهرش هم به سوی او آمد
بوی عطر شهادتش آمد
آسمان هم از این همه بیداد
گریه کرد و به خشم و خون آمد
مرد در کمال تنهایی،بغض خود را شکست ؛صدا آمد:
گر که دین خدا به خون من است
چشم تاریخ نگران راه من است
گر محمد به من نظر دارد
دین او بسته ی به خون من است
پس تو شمشیر مرا دریاب

وعده حق به سوی او آمد:
ای که نفست مطهر و ناز است
راه جنت به روی تو باز است
پس درآ تو به جنت و رضوان
چون خدایت رضا و دمساز است

حال سالها گذشته،آن تک مرد
در دل نسل های بعد آمد
و چنین بچه های شهر من ،اینک
به وفاداری از آن تک مرد
همه روزه به روی تخته سیاه
اینچنین می نویسند: آمد
آن مرد آمد

هدیه به حسین بن علی "ع" که خون خود را فدای خدای خود ،آزادی و سعادت بشر کرد.
حسن قربانی
منبع : تابناک
دسته ها : ادبی - مذهبی - عاشورایی
چهارشنبه دوم 10 1388

یا قاسم بن الحسن ... 

 

از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی‌بدن درست کنید

سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید

زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب
از لباسم کفن درست کنید

از پر تیرهای چله‌نشین
بر تنم پیرهن درست کنید

سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده تا حسن درست کنید

آنقدر قد کشیده‌ام که نشد
کفنی قد من درست کنید

 

علی اکبر لطیفیان

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
سه شنبه اول 10 1388

 السلام علیک یا ثار الله ...

 

نی، ناله کرد و باز ترنم، شروع شد
فصل هبوط آدم و گندم، شروع شد

دریای بی‌کران شهادت، که موج زد
توفان نوح بود و تلاطم شروع شد

از «برکه‌ی غدیر»، «محرّم» طلوع کرد
سر مستی «حبیب» هم از «خم» شروع شد

باران اشک شیفتگان غم حسین
«تا گفتم: السلام علیکم شروع شد»[1]

روح دعا، به نام «اباالفضل» چون رسید
غوغایی از توسل مردم شروع شد

وقتی گلوی نازک گل شد نشان تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد

از اشک و خون اگرچه وضو می‌گرفت عشق
از «تربت شهید» تیمم شروع شد

ای آسمان! مصیبت عظمای اهل بیت
از قتلگاه عصمت پنجم شروع شد

فصل به خون نشستم گل‌های باغ وحی
از آیه‌ی «لیذهب عنکم» شروع شد

با آنکه باغ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد

وقتی دل ستاره‌ی محمل نشین شکست
با ماه روی نیزه، تکلم شروع شد

محمدجواد غفورزاده(شفق)


1- از فاضل نظری

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
سه شنبه اول 10 1388

یا ابا الفضل ...

 

(1)
ساقی! برخیز و هفت تکبیر بزن!
طرحی نو در پهنه‌ی تقدیر بزن!
دستان بریده‌ی تو شمشیر خدا
شمشیر بزن! ـ ساقی! ـ شمشیر بزن!

(2)
عشاق که در آینه لبخند زدند
این آینه‌ی شکسته را بند زدند
شیدایی آواز بریده‌ی مرا
با دست بریده‌ی تو پیوند زدند

(3)
از کوثر عشق آب زلالت دادند
سرمستی ناب و بی‌زوالت دادند
ای مشک به دوش خیمه‌های گل و نور
دستت که بریده شد، دو بالت دادند
(4)

در هرم عطش اگرچه بی‌تاب شدیم
چشمه ـ چشمه پیش رخت آب شدیم
ای ساقی عشق! از ازل تا به ابد
از مشک تو و اشک تو سیراب شدیم

(5)
این سوی منم؛ مات تو در خیمه‌ی آب
آن سوی تویی؛ آینه‌ای در مهتاب
با ما تا رود العطش راه بیا!
ای دست بریده عاشقان را دریاب!

عبدالرضا رضائی‌نیا

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
سه شنبه اول 10 1388

 السلام علی الحسین ...

 

پرده بر می‌دارد امشب، آفتاب از نیزه‌ها
می‌دمد یک آسمانْ خورشیدِ ناب از نیزه‌ها

می‌شناسی این همه خورشید خون‌آلود را
آه ـ‌ای خورشیدـ زخمی! رُخ متاب از نیزه‌ها

کهکشان است این بیابان، چون که امشب می‌دمد
ماهتابْ از نیزه‌ها و آفتابْ از نیزه‌ها

ریگ‌ریگش هم گواهی می‌دهد روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بی‌حساب از نیزه‌ها

یال‌هایی سرخ و تن‌هایی به خونْ غلتیده است
یادگار اسب‌هایی بی‌رکاب از نیزه‌ها

آرزوی آب هم این جا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»‌ها را جواب از نیزه‌ها

باز هم جاری‌ست این جا رودْرود از سینه‌ها
بس که می‌آمد صدای آبْ‌آب از نیزه‌ها

گر چه این جا موجْ‌موج تشنگی‌ها جاری است
می‌تراود چشمه‌چشمه، شعر ناب از نیزه‌ها

سعید بیابانکی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
دوشنبه سیم 9 1388
X