تنوع و تکثر مناظر و چشماندازی که شاعران آیینی پیشروی مخاطبانشان قرار دادند هم به لحاظ کمی و هم کیفی چشمگیر بود.
در این میان به شعر عاشورایی به دلیل پیوندی که با مفاهیمی همچون انقلاب و مقاومت و پایداری داشت توجه بیشتری شد. شاعران انقلابی با بهانه قرار دادن عاشورا میتوانستند باورهای ایدئولوژیک خودشان را نیز عرضه کنند، اما در میان این چشماندازهای متنوع و رنگارنگ، منظر عرفانی آن هم با بیان کاملاً امروزی از همه جالبتر مینمود.
با سلمان هراتی، شعر انقلاب با نوعی سهراب سپهری انقلابی مواجه شد. نگاه سلمان هراتیوار در مدت کوتاهی طرفداران بسیاری پیدا کرد و طولی نکشید که شاعران انقلابی و متعهدی که به مسائل پیرامونی خود نوعی نگاه معنوی و عرفانی داشتند در عرصه ادبیات کشور ظاهر شدند.
یکی از موفقترین این شاعران طلبه خوشذوقی بود به نام ذکریا اخلاقی. طلبهای که هم خوب طلبگی کرده بود و هم خوب شعر میگفت و این دو را شعر او به خوبی شهادت میدهد. یکی از درخشانترین غزلهای ذکریا اخلاقی، غزلی است با عنوان «زیارتنامه» که در عین حال از بهترین غزلهای عاشورایی معاصر محسوب میشود.
آخر ای مردم ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
ما پر از بوی خوش سیب پر از چاووشیم
وز چمنهای مجاور نفحاتی داریم
داغ هفتاد و دو گل تشنگی از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتی داریم
آن سبکبار ترانیم که بر محمل موج
ساحل امنی و کشتی نجاتی داریم
در تماشای جمال از جبروتی سرخیم
که شگفت آیینه جلوه ذاتی داریم
در همین روضه سربسته خدا میداند
دست در شرح چه اسماء و صفاتی داریم
زیر این خیمه که از ذکر شهیدان سبز است
کس نداند که چه احساس حیاتی داریم
همه هستی ما عین زیارتنامه است
گر از این گونه سلام و صلواتی داریم
منبع : خبر ان لاین
عمو جان ابا الفضل ...
بی نیزه و بی اسب بماناد؛ که بی دست
چون باد برآشوب که دشمن همه بید است
بگذار گشایش گر این واقعه باشی
بر علقمه قفلیست و دست تو کلید است
ابروی ترک خورده عبّاس ... خدایا
شقّ القمر از لشکر ابلیس بعید است
بر نیزه سر توست که افراشته گردن؟
یا سرخترین سوره قرآن مجید است؟
روزی که سر از ساقه هر نیزه بروید
در عالم عشّاق عزاییست که عید است
بایست قلم گردد اگر از تو نگوید
دستی که نویسنده این شعر سپید است
شمشیر کن از فرط جنونت قلمات را
چون قافیه باخته شعر یزید است
چون قافیه باخته شعر یزید است
شمشیر کن از فرط جنونت قلمات را
یا حضرت عبّاس! قدم رنجه کن، آرام
بگذار به چشمان ملائک قدمات را ...
علیرضا بدیع
یا ابا عبد الله ...
وقتش شده که هستی خود را فدا کنیم
تا اینکه نذر روضه خون خدا کنیم
وقتش شده که مثل حسینیه های اشک
دل را به رنگ پرچم ماه عزا کنیم
وقتش شده که در دلمان با محرمت
آقا دوباره هیئت گریه بنا کنیم
چشمی بده که هر شب روضه به پایتان
در آن هزار خیمه ماتم به پا کنیم
اشکی بده که دیده خود را برایتان
تا روز حشر چشمه آب بقا کنیم
قسمت شده دوباره شب جمعه یا حسین
با نامتان حسینیه را کربلا کنیم
یک لحظه هم نمی شود آقا دخیل دل
از پرچم سیاه عزای تو وا کنیم
با یک سلام ، می شود از راه دور هم
دل را دوباره زائر قبر شما کنیم
یوسف رحیمی
آنان به اجمال دریافته بودند که برای زنده نگهداشتن باورهای اصیل و ریشهدارشان نباید از اقتضائات زمانه غافل شوند. به همین دلیل مضامین سنتی را در قالبهای نوین به مخاطبان ارائه کردند، البته این کار، کار دشواری بود که شاید هر کسی از عهده آن برنمیآمد.
ورود به چنین عرصهای مستلزم توانایی مضاعف بود یعنی شاعر آیینی میبایست هم به موضوع که در آن ورود پیدا میکرد شناخت کافی و وافی میداشت و هم قالب نوظهور را به خوبی میشناخت تا موضوع مقدس به ابتذال کشیده نشود. یکی از این قالبهای شعری که متأسفانه تا یکی دو دهه پس از انقلاب مهجور ماند قالب ترانه بود.
این قالب به دلیل زبان ساده و روان قدرت تصرف و نفوذ فراوانی داشت. از آن طرف هم به دلیل پیشینهاش امکان مبتذل شدن را. ولی انصافاً شعرهای محاوره یا به تعبیری ترانه آیینی بسیار موفقی به وجود آمد.
یکی از شعرهای محاورهای را که به حماسه قمر بنیهاشم اختصاص یافته و از شعرهای موفق این سالها به شمار میآید سیدعبدالجواد موسوی سروده است؛ شاعری که از قضا از همکاران خبر آنلاین هم هست. برای او آرزوی توفیق و بهروزی داریم.
همیشه خوندنی بوده
سرگذشت پهلوونا
منتهی یه چیز دیگهس
پهلوون قصه ما
پهلوونی که مثالش
نه تو قصهس نه تو یاده
مادر فلک هنوزم
یکی مثل اون نزاده
پهلوون قصه ما
آبروی عاشقا بود
مثل دریا پرتلاطم
مثل خورشید بیریا بود
یه نگاه عاشقونهش
به همه دنیا میارزید
رو زمین که پاشو میذاشت
پشت آسمون میلرزید
تو دلش هزار تا چشمه
تو نگاش هزار تا خورشید
غصههاش مال خودش بود
هیش کی اشکاشو نمیدید
ولی آخرای قصه
یه جور دیگه رقم خورد
تو یه جنگ نابرابر
همه چی یه هو به هم خورد
***
یه روزی تو ظل گرما
میون یه دشت تفته
اون جای قصه که دشمن
جلوی آبُ گرفته
یه صدای بچهگونه
میگه: ای ما تشنه مونه
هیش کی نیس تو این بیابون
به ما آبی برسونه؟
همه تن رگ، همه رگ خون
همه خون جوش جنون شد
آسمون به اون بلندی
پیش چشماش سرنگون شد
دیگه هیچی رو نمیدید
نه خودش نه دشمنا رو
نتونس کسی بگیره
بچه شیر مرتضی رو
تا رسیدکنار چشمه
جلدی مشک آبُ پر کرد
غافل از این که گرفته
دور اونو هرچی نامرد
زیر تیغ و تیر و نیزه
قد پهلوون دوتا شد
حواسش به مشک آب بود
دستاش از بدن جدا شد
باز پیچید تو گوش این صحرا
اون صدای بچهگونه:
هیش کی نیس تو این بیابون
به ما آبی برسونه؟
پهلوون نیشس رو زانوش
به هوای اون که خسته س
ولی فهمیدن جماعت
پهلوون ما شیکسته س
بازم اشکاشو ندیدن
از میون اون همه خون
آسمون! یه کم حیا کن
چشم خورشید بپوشون
***
من دیگه چیزی نمیگم
مابقیش تو قصهها هس
یا قاسم بن الحسن ...
از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بیبدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
زرهای تن نکردهام تا خوب
از لباسم کفن درست کنید
از پر تیرهای چلهنشین
بر تنم پیرهن درست کنید
سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده تا حسن درست کنید
آنقدر قد کشیدهام که نشد
کفنی قد من درست کنید
علی اکبر لطیفیان
السلام علیک یا ثار الله ...
نی، ناله کرد و باز ترنم، شروع شد
فصل هبوط آدم و گندم، شروع شد
دریای بیکران شهادت، که موج زد
توفان نوح بود و تلاطم شروع شد
از «برکهی غدیر»، «محرّم» طلوع کرد
سر مستی «حبیب» هم از «خم» شروع شد
باران اشک شیفتگان غم حسین
«تا گفتم: السلام علیکم شروع شد»[1]
روح دعا، به نام «اباالفضل» چون رسید
غوغایی از توسل مردم شروع شد
وقتی گلوی نازک گل شد نشان تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد
از اشک و خون اگرچه وضو میگرفت عشق
از «تربت شهید» تیمم شروع شد
ای آسمان! مصیبت عظمای اهل بیت
از قتلگاه عصمت پنجم شروع شد
فصل به خون نشستم گلهای باغ وحی
از آیهی «لیذهب عنکم» شروع شد
با آنکه باغ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد
وقتی دل ستارهی محمل نشین شکست
با ماه روی نیزه، تکلم شروع شد
محمدجواد غفورزاده(شفق)
1- از فاضل نظری
یا ابا الفضل ...
(1)
ساقی! برخیز و هفت تکبیر بزن!
طرحی نو در پهنهی تقدیر بزن!
دستان بریدهی تو شمشیر خدا
شمشیر بزن! ـ ساقی! ـ شمشیر بزن!
(2)
عشاق که در آینه لبخند زدند
این آینهی شکسته را بند زدند
شیدایی آواز بریدهی مرا
با دست بریدهی تو پیوند زدند
(3)
از کوثر عشق آب زلالت دادند
سرمستی ناب و بیزوالت دادند
ای مشک به دوش خیمههای گل و نور
دستت که بریده شد، دو بالت دادند
(4)
در هرم عطش اگرچه بیتاب شدیم
چشمه ـ چشمه پیش رخت آب شدیم
ای ساقی عشق! از ازل تا به ابد
از مشک تو و اشک تو سیراب شدیم
(5)
این سوی منم؛ مات تو در خیمهی آب
آن سوی تویی؛ آینهای در مهتاب
با ما تا رود العطش راه بیا!
ای دست بریده عاشقان را دریاب!
عبدالرضا رضائینیا
السلام علی الحسین ...
پرده بر میدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمانْ خورشیدِ ناب از نیزهها
میشناسی این همه خورشید خونآلود را
آه ـای خورشیدـ زخمی! رُخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد
ماهتابْ از نیزهها و آفتابْ از نیزهها
ریگریگش هم گواهی میدهد روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزهها
یالهایی سرخ و تنهایی به خونْ غلتیده است
یادگار اسبهایی بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم این جا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»ها را جواب از نیزهها
باز هم جاریست این جا رودْرود از سینهها
بس که میآمد صدای آبْآب از نیزهها
گر چه این جا موجْموج تشنگیها جاری است
میتراود چشمهچشمه، شعر ناب از نیزهها
سعید بیابانکی