دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1761191
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
"السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما"
خبرگزاری فارس: علیرضا قزوه، شاعر آیینی، در استقبال از ماه مبارک رمضان غزلی تازه سروده است.

السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما
ما به دنبال تو می‌گردیم و تو دنبال ما

ماه پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه محو
رؤیت این ماه یعنی نامه اعمال ما

خاصه این شب‌ها که ابر و باد و باران با من است
خاصه این شبها که تعریفی ندارد حال ما

کاش در تقدیر ما باشد همه شب‌های قدر
کاش حوّل حالنایی‌تر شود اعمال ما

ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم
ماه با پای خودش آمد به استقبال ما

گوشه چشمی به ما بنمای ای ابروهلال
تا همه خورشید گردد روزی امسال ما
دسته ها : ادبی - شعر
جمعه سیم 5 1388
حجت الاسلام سیدمهدی طباطبایی:

کاش مرده بودم و حوادث اخیر را ندیده بودم

سیاست > چهره ها  - حجت الاسلام والمسلمین سیدمهدی طباطبایی در مراسم دومین سالگرد مرحوم آیت‌الله مروی معاون اسبق قوه قضاییه سخنرانی کرد.

طباطبایی در سخنان خود به موضوع شایسته‌سالاری پرداخت و زیان‌های تصدی افراد ناشایست در سمت‌های مدیریتی را گوشزد کرد.

وی در بخش دیگری از سخنان خود به بیان ویژگی‌های مرحوم مروی پرداخت و در قسمتی از سخنانش در حالی که بغض کرده بود گفت: درود بر او که رفت و حوادث اخیر را ندید. کاش من هم مرده بودم و این وقایع را نمی‌دیدم.

اظهارات طباطبایی پس از پایان منبر وی واکنش‌هایی را در محاوره‌های شرکت کنندگان برانگیخت.

در مراسم سالگرد آیت‌الله مروی، برخی شخصیت‌های مذهبی و سیاسی از جمله  آیت‌الله خزعلی، آیت الله راستی کاشانی، علی لاریجانی، محسن رضایی، ابراهیم رئیسی، قدرت علیخانی، موسی قربانی و عده‌ای از مسئولان قوه‌قضاییه حضور داشتند.

منبع : خبر آن لاین
دسته ها : خبر سیاسی
جمعه سیم 5 1388
تقوا در نگاه استاد امجد
نباید موضوع تقوی را با وسواس! اشتباه کرد. وسواس نوعی بی تقوایی است. نباید مسائل شرعی را به گونه ای مطرح کرد که مردم به وسواس بیفتند. دین اسلام دین سمحه سهله است. اسلام دین تعبد است. اصول دین تعقلی است اما احکام تعبدی است! نباید در این موارد اینقدر سخت گرفت. انسان وسواسی اگر راست می گوید باید جلوی زبانش را بگیرد. تهمت می زند، دروغ می گوید، ... اما صد مرتبه خود را آب می کشد! مردم آزاری نکن. تقوی یعنی خدا داری!

· خداوند هم خودش را اهل تقوی دانسته! در عرفان می گویند تقوی از وقایه است یعنی انسان بدی ها را به خودش نسبت دهد و سپر خدا شود. مانند حضرت ابراهیم که فرمود و اذا مرضت فهو یشفین. او مریض شدن را به خدا نسبت نداد اما شفا یافتن را به خدا نسبت داد اما شیطانِ بی ادب گفت فبما اغویتنی! یعنی تو مرا گمراه کردی! درست است که خداوند همه کاره است اما هرچیزی را نباید در گفتار به خدا نسبت داد باید ادب را رعایت کرد. به هرحال تقوی یعنی وقایه یعنی خود را سپر خدا قرار دهد و بدی ها را به خودش نسبت دهد. مثلا: سبحانک انی کنت من الظالمین! یا در دعای کمیل می گوییم: ظلمت نفسی! و ... این دعا خیلی عجیب است... علامت انسان متقی این است که خود را پست ترین می داند اما می خواهد که برترین بشود. بزرگترین کاری که شیطان با ما می کند این است که ویروس خود بینی و خودخواهی و خیریت را در مغز ما می کند. چرا محراب امام جماعت گود است؟! یعنی امام جماعت می گوید: من پایین تر از همه هستم و به خاطر نماز بقیه نماز مرا هم قبول کن! هیچ امام جماعتی نباید خود را برتر از بقیه بداند اگر برتر بداند ساقط است. علامت اصلی متقین این است که خود را پایین تر می داند اما می گوید: واجعلنی للمتقین اماما یعنی می خواهم برترین باشم. نقطه سقوط این است که خود را برتر از دیگران بداند و نقطه شروع حرکت انسان موقعی است که بفهمد پایین تر از بقیه است. با حرف و تعارف هم نمی شود. باید بفهمیم که پایین تریم وگرنه ممکن است از تعریف و تمجید دیگران خوشمان بیاید اما از روی تظاهر و برای خوب نشان دادن خود در جمع به کسی که از ما تعریف کرده بگوییم از ما تعریف نکن! مثلا اینکه بگوییم الاحقر اما خود را بالاتر از دیگران بدانیم درست نیست! ...

· اگر کسی می خواهد آدم شود ببیند پیامبر خدا چگونه بوده است! البته پیامبر آمده است تا ما را به موطن خودمان برساند. پیامبر به همه بلند سلام می کرد. چه خوب است ما نیز به همه بلند سلام کنیم.

· غالب مشکلات فردی و اجتماعی که با آن دست به گریبان هستیم دقیقا و مسلما ناشی از ضعفهای اخلاقی ما است و مشکلات و گرفتاریهای و بن بستهای جهانی نیز درست از فقراخلاقی جامعه ها و مخصوصا سران بسیاری از کشورهای جهان سرچشمه میگیرد. آری اخلاق سرمایه اصلی اقوام و ملت ها است اخلاق کلید حل مشکلات مهم اجتماعی است . اخلاق خمیر مایه تمدن و ستون فقرات یک زندگی اجتماعی سالم است و اخلاق بهترین وسیله انسان در سیر الهی است. بهمین دلیل تا مسائل اخلاقی در جوامع انسانی حل نشود، هیچ مسئله ای حل نخواهد شد. و باز به همین دلیل تهذیب نفوس و تزکیه قلوب و تکمیل مکارم اخلاق به عنوان یکی از اهداف اصلی بعثت پیامبر اسلام در کتاب آسمانی قرآن و روایت اسلامی بیان شده است پیشوایان اسلام و بزرگان دین قسمت عمده عمر پربرکت خود را برای این منظور صرف کرده اند.

· حضرت رضا(ع) برای عاقل 10 علامت را بیان فرموده اند که دهمین علامت این است که انسان خود را شر خلق بداند! انسان باید در اثر تفکر و تجربه و تمرین وقتی به فردی می رسد کم کم باور کند که این فرد بهتر از او است یا او بدتر از این فرد است. البته ملکه شدن این موضوع نیاز به تمرین و تکرار و … دارد. حتی اگر ما به انسانی برسیم و شری را در او مشاهده کنیم باید توجه کنیم که ممکن است شر او ظاهر شده باشد و خیر او هنوز ظاهر نشده است و اگر فکر کنیم ما بهتر از او هستیم باید توجه کنیم که شاید خیر ما ظاهر شده باشد ولی شر ما ظاهر نشده باشد. از کجا معلوم که این وضع ادامه پیدا کند؟! ممکن است ما مثل یک استخر آرام و زلالی باشیم که لجن در ته آن است اما ممکن است با یک تلاطم آلودگی ها خودش را نشان دهد! یک نقطه ضعف گاهی انسان را ساقط می کند! به خصوص خود بزرگ بینی و حسادت خرمن زندگی انسان را آتش می زند.

غره مشو که مرکب مردان مرد را در تگنای بادیه پی ها بریده اند

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش ناگه زیک ترانه به منزل رسیده اند



· ملامتی شدن و خود را به ملامتهای غیرعادی انداختن راه حل درستی نیست. ... تعریف و تمجیدهای دیگران حتی تعریف امام معصوم نیز مشکلی از ما را حل نمی کند. مگر اینکه امام معصوم دعا کند که عاقبت به خیر شویم یا خبر دهد که عاقبت به خیر هستیم. مهم عاقبت به خیر شدن است. به قول حضرت آیت الله بهجت: شیطان تا آخرین لحظه با انسان کار دارد. ایشان به همین علت اجازه ندادند تا موقعی که در قید حیات هستند برایشان کنگره بزرگداشت گرفته شود. شیطان قسم خورده است که همه ما را گمراه کند. هرکسی را به طریقی گمراه می کند. از طریق منبر، از طریق مداحی، از طریق عبادت، از طریق نمازشب، ... علامتش این است که ما پیش خودمان مغرور می شویم! و عاقبت به شری مربوط به غرور است و هرکس پیش خدا شکسته نفسی کند عاقبت به خیر است. با کمی تمرین می توان به این باور رسید که دیگران بهتر از ما هستند و ما بدتر از دیگران!

· توجه به این نکته که خیر و شر در انسان مخفی است کلید کار است. ممکن است خیر شخص پنهان باشد و شر او ظاهر شده باشد و یا برعکس! و لذا نمی توان به آنچه ظاهر است اطمینان پیدا کرد! چه درمورد خودمان و چه در مورد دیگران. در درون انسان هفت طبقه وجود دارد! چه می دانیم در باطن و درونِ درون ما چه اتفاقاتی می افتد! واقعا ما نمی دانیم. «بنده شناس خدا است!» این از جمله هم از جملات عجیبی است که اگر به جا بکار برده نشود انسان جهنمی می شود و اگر درست بکار برده شود انسان را بهشتی می کند. اگر تعریف کسی را کردند و شما از روی حسادت یا برای ایجاد شبهه گفتید «بنده شناس خدا است!» جهنمی شده اید و اگر تعریف خودتان را کردند و گفتید «بنده شناس خدا است!» بهشتی شده اید! خباثت و طهارت باطن شرط است و ظواهر هیچ دلیل و شرط نیست. عبادتهای ظاهری و رعایت ظواهر برای پاک شدن درون است وگرنه ارزشی ندارد. هیچ وقت علامه طباطبایی و حضرت امام(ره) خودشان را بالاتر از بقیه نمی دانستند. نامه های امام(ره) به مرحوم سیداحمدآقا را نگاه کنید! واقعا چیزهایی که امام(ره) به خودشان نسبت داده اند عجیب است. آنچه امامان معصوم(ع) می فرمودند انسان را مبهوت می کند! ان اقل الاقلین!، ان اذل الاذلین!... ما دیگر چه بگوییم؟! ما چطور خودمان را برتر از دیگران بدانیم؟! ...

· حساب دستگاه الهی با حسابهایی که ما داریم متفاوت است. آیا ارزش آن دختر جوان مسیحی که به دورافتاده ترین نقاط آفریقا می رود و مردم را به نام حضرت مسیح(ع) به بهداشت دعوت می کند و مردم را به دین علاقمند می کند با من که هر روز زیارت عاشورا و نماز شب هم می خوانم، ولی به احدی رحم و مروت ندارم یکسان است؟! آنچه مسلم است این است که باید درون اصلاح شود. اگر هدف اصلاح درون باشد، خداوند وسایل هدایت را فراهم می کند. اینجانب اعتقاد داشتم حتی این مارکسیست هایی که در دوران انقلاب در تظاهرات شرکت می کنند اگر کشته شوند بعید نیست شهید باشند. به هر حال رحمت خدا بر غضب او سبقت دارد. ما از این جهت خیلی امیدوار هستیم که مخالف خدا نیستیم و خدا هم ارحم الراحمین است. هر چیزی به جای خودش! ... جوان باید از گناهان گذشته خود استغفار کند و دیگر گناه نکند و پیرمرد هم باید به لطف و رحمت بی منتهای خدا امیدوار باشد! ... چیزهایی هست که باعث عاقبت به خیری می شود به عنوان نمونه خدمت به بندگان خدا باعث عاقبت به خیری می شود. چیزهایی هم باعث عاقبت به شری می شود. ... تشخیص اینکه در کجا چه باید کرد ظرافتهای خاصی دارد. هیچ کس نباید به خودش مغرور شود. انسان باید همه را بهشتی بداند و خود را جهنمی و سعی کند تا خود را از جهنم نجات دهد و بعد هم به دنبال نجات مردم باشد!

· پرهیز به معنی کناره گیری یا انزوا نیست. پرهیز در متن اجتماع و در حین انجام عمل اتفاق می افتد. باید وارد اجتماع شد اما دروغ نگفت! باید از این آتش ترسید و مال یتیم را نخورد! اتقو یوما، اتقوا ... یعنی پروا کنید نه اینکه انزوا کنید. اسلام دین اجتماعی است. وظیفه انسان این است که خودش را بسازد و وارد جامعه شود ... وظایف افراد هم با هم فرق می کند. یکی ممکن است ذخیره باشد. در تاریکی نشسته اما روشنایی را می بیند. منتظر انجام وظیفه است. در موقع خودش وارد می شود و وظیفه اش را انجام می دهد! معمولا هم نقطه عطفی را به وجود می آورد! با یک حرکت یک مملکت را نجات می دهد. هر کس حد خودش را نگهدارد بهترین خدمت را به جامعه کرده است. برای ما ورود به جامعه و تحمل سختی ها و شنیدن ناسزاها و ... باعث خودسازی می شود. تقوی یعنی حضور در صحنه و پروا از خداوند! ... شناخت حد خود نیز بسیار مهم است. نباید در موقعیتی وارد شد که از طاقت و توان خارج است. انقلاب ما انقلاب عظیم و تجربه خوبی بود اما متاسفانه خودسازی کم بود. افرادی ممکن است گاهی با دست بوسی سوار شوند! ما به امثال مدرس نیاز داریم. خدا رحمت کند او را


· تمام بدبختی ها و مشکلات بشر مربوط به بی تقوایی و همه سعادتهای او مربوط به تقوا است!

· کوچکترین مصیبتی که بر سر انسان می آید از بی تقوایی است. ممکن است این سؤال مطرح شود که مصیبتهایی که بر امامان معصوم و حضرت سیدالشهداء وارد شد به چه علت است؟ پاسخ این است که ایشان خودشان همه مصیبت ها را برای هدایت بشر قبول کردند و با موضوع مصیبت هایی که ناخواسته برای امثال ما به وجود می آید متفاوت است. ما باید دقت کنیم که همیشه هر بی تقوایی نتیجه مشخصی برایمان دارد. اگر انسان اینطور باشد دیگر در این جامعه یک ذره کار خلاف نمی کند. همه تلاش بشر برای نجات از مشکلات و آگاهی است و این در تقوی است. خداوند فرمودند من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب. پیامبر اعظم (ص) در باره این آیه فرمودند: لواخذالناس کلهم لهذه الایه لکفیتهم یعنی اگر تمام مردم این آیه را بگیرند کفایت می کند! چون خدا فرموده کسی که با تقوی باشد درهای بسته را بسویش باز می کند. کسی که بر اساس فطرت و شرع و عقل رفتار کند مشکلات برایش حل می شود،درهای بسته بسویش باز می شود. حضرت یوسف(ع) بسوی در بسته رفت اما این در برایش باز شد! دری که آن موقع باز نمی شد و هیچکس هم نمی توانست باز کند، این در که با کلید مخصوص سلطنتی و در مواقعی خاص باز می شد به رویش باز شد. او را در چاه انداختند ولی به تخت سلطنت رسید. من یتق الله یجعل له مخرجا و لذا راه نجات از مشکلات تقوی است، با تقوی مشکلات شکلات می شود! شیرین می شود و یرزقه من حیث لایحتسب یعنی از جاهایی که گمان و حساب نمی کند روزی های مادی و معنوی برایش می رسد. یک دانشمند نیاز به الهامات و جذبات معنوی دارد وگرنه در این عمر کم و این کارهای زیاد نمی شود انسان به مقاصد بلند برسد و زمینه الهامات تقوی است!

· این الله اکبر که در نماز می گوییم یعنی خدا بزرگ است و دیگر هیچ. هیچ چیز ارزش ندارد جز خدا. وقتی فقط خدا پیش آنها ارزش داشت به همان لااله الالله که به قول رسول اکرم(ص) سبب خداشناسی و رستگاری است رسیده اند. کسی هم که خدا شناس شد دیگر نه حسادت دارد، نه کبر دارد، نه بخل دارد، نه خودبینی دارد، نه خودخواهی دارد! این صفات و رذایل و فضایل زنجیری است! یک رذیله رذیله دیگر را می آورد، یک فضیله فضایل دیگر را با خود می آورد! اما اصل فضیلت توحید است. اگر موحد شد دیگر هیچ بدی نمی کند، بدی ندارد، نیت بد نمی کند و ... تمام صفات تابع این کلمه است که خدا پیش آنها بزرگ است و دیگر هیچ چیز ارزش ندارد. در جنب خدا هیچ چیز ارزش ندارد! البته با توجه به ارزش هایی که خدا قرار داده، حب محبوب خداوند هم حب خداوند است!

· تقوی مساوی است با احساس مسؤلیت در برابر پروردگار و عدم بی تفاوتی در باره جامعه و عقاید مردم، از بی رنگی در آمدن و جامه صبغه الهی پوشیدن صبغه الله و من احسن من الله صبغه. تقوی منجی عقیده از سرگردانی و جهت دهندة آن است و لذا یک انسان دارای تقوی و یک متقی واقعی یعنی کسی که به دستورات الهی پایبند است.

· نتیجه تقوی این است که همه کارهای انسان اصلاح می شود!

· نفسانیات کار را سخت می کند وگرنه تقوی سخت نیست. حضرت آیت الله دستغیب می فرمودند: اگر هزار دکتر بگویند این میوه یا غذا برای شما بد است ولی شما میل داشته باشید حتی اگر یک بچه بگوید دکتر اشتباه می کند از آن استفاده می کنید. مبداء میل مهم است! اگر انسان بر اساس فطرت و عقل می خواهد حرکت کند آنچه که برایش خوب است را انتخاب میکند نه آن چیزی که می خواهم! بنده معتقدم که منظور از متقین در آیه مبارکه ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین کسانی هستند که طالب حق می باشند. حد اقل باید انسان دنبال حق باشد تا هدایت شود ... بعد کم کم راه بازتر می شود ...

· شهوت فقط جنسی نیست! دستبوسی هم شهوت است! ریاست هم شهوت است! دلش می خواهد رساله بنویسد، شهوت نوشتن دارد! شهوت حرف زدن دارد!

· گاهی انسان به خاطر یک شهوت پا روی همه چیز خود می گذارد! شخصیت اجتماعی اش، شخصیت خانوادگی اش ، خدمات و کمالاتش را به خاطر یک شهوت قربانی می کند!

· تنها توشه ای که در جهان باقی به درد می خورد تقوی است.

· تقوی لباسی است که موجب زینت و حفاظت انسان و پوشش عیوب می شود.

· بهشت برای اهل تقوی است.

· خداوند اهل تقوی و صبر را مدح و ثنا کرده است.

· تقوی انسان را از کید دشمنان محافظت می کند.

· تقوی موجب نصرت الهی می شود.

· تقوی موجب اصلاح عمل و بخشش گناه می گردد.

· تقوی موجب محبت الهی می شود.

· تقوی باعث قبولی اعمال می گردد.

· تقوی ملاک و موجب اکرام است.

· تقوی سبب بشارت در موقع مرگ می شود.

· تقوی موجبات نجات از عذاب الهی را فراهم می کند.

· همه در جهنم وارد می شوند فقط اهل تقوی موقع ورود از سوختن مصون می مانند.

· بهشت برای متقین آماده شده است.

· نجات از شداید و مصیبات و مشکلات با تقوی امکان پذیر است.

· اقل تقوی این است که انسان طالب حق باشد. اگر دینی هم ندارد اگر حرف حقی از یک بچه هم شنید قبول کند. باید تابع حق بود.

· می گویند آقای بهاءالدینی را در خواب دیدند فرمود که اینجا تقوی به درد می خورد! البته درست است قرآن نیز در بیداری همین را فرموده است.
منبع : فردا
دسته ها : مذهبی - سخنرانی
دوشنبه بیست و ششم 5 1388
اس ام اس های آسمانی
محمدرضا غلامی
اشاره: با نام و یاد او که توفیق نصیب حالمان کرد تا ماه مبارک رمضان88 را درک نماییم و در این عصر مدرن، حیات معنوی مجددی بر شاکله خاکی خویش توسط رب جلیل دمیده شود. در این مقاله سعی شده است گوشه ای از پیامهای مردم مومن ایران زمین را که در این ماه رحمت به یکدیگر از طریق تلفن همراه ارسال کرده اند به صفحه نگارش آورده و جملات و اشعاری را که به شکل sms ارسال شده است به دیدگان لطیف شما تقدیم نماییم. امید است که لااقل در این عصر ارتباطات پروردگار متعال ما را جزو مرتبطین با ملکوت خویش قرار دهد؛

***
1- استشمام عطر خوشبوی رمضان از پنجره ملکوتی شعبان گوارای وجود پاکتان.

2- خبر آوردند که پیامبر، همه انسانها را به یک مهمانی بزرگ دعوت نموده است تا در پایان آن به مهمانان نمونه جایزه دهد.

3- آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام.
از طرف بهترین دوست تو: خدا (سوره بقره آیه 152) “حلول رمضان مبارک”

4- شهر الرمضان الذی انزل فیه القرآن (ماه مبارک رمضان دوری از گناه، ما انس با قرآن، ماه ضیافت الله بر شما و خانواده محترمتان گرامی باد. “طاعت و عبادت شما قبول درگاه حق”

5- کاش که همسایه ما می شدی، مایه آرامش ما می شدی- هر که به دیدار تو نایل شود،یک شبه حلال مسائل شود. “یا مهدی ادرکنی”

6- در میکده گشودند، خدایا مپسند، که درین بزم و طرب ما، سوی تقوا نرویم.

7- سزاوارترین مردم به احترام کسانی هستند که به تادیب خود می کوشند.

8- می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین(ع)، این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگوی یا اباالفضل(ع.)

9- نهج البلاغه: آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است.

10- کاش در این رمضان لایق دیدار شوم، سحری با نظر لطف تو بیدار شوم- کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان، تا که همسفره تو لحظه دیدار شوم.

11- به خدا نگو مشکل بزرگی دارم بلکه به مشکل بگو خدای بزرگی دارم.

12- در حریم کبریایی به کریم اهل بیت(ع) توسل بجویید. انشاءالله حاجت رواست.

13- میلاد کریم سبزپوش آل فاطمه، محرم مادر، تنهاترین سردار لشکر حیدر و غریب شهر پیامبر تهنیت باد.
14- من اسیر کرم گل پسر فاطمه ام، حسنی ام بنویسی به روی کفنم.(میلاد کریم اهل بیت، غریب مدینه حضرت امام حسن مجتبی(ع) مبارک باد.)

15- روزه داران به رهش جان ودل ایثار کنید، امشب از جام تولای وی افطار کنید.(میلاد کریم اهل بیت مبارک)

16- مهمانی حق چه باصفا شد، میلاد امام مجتبی شد.(این عید بر عاشقان مبارک)

17- امام حسن(ع) فرمودند: بهترین نیکویی، اخلاق نیکو است.

18- تا خدا هست و خدایی می کند، مجتبی مشکل گشایی می کند.

19- بنگر به مرتضی که در این ماه روزه را، با بوسه از لب پسر افطار می کند.

20- یاد باد آنکه مرا وقت دعا یاد کند،به دعائی دل غمدیده ما شاد کند.

21- تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی، شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی- لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم، سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی.
22- غم به دلم نشسته، بابا داره پر می گیره.

23- خبر آوردند که امشب از هزار شب بهتر است و یک اتفاق ویژه می افتد و آن اینکه امشب دست ملکوت به طرف زمین کشیده می شود.

24- تقدیری سراسر خیر، برکت، خرسندی، سلامت، خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت، توشه شب قدرتان باد.

25- به فرق نازنینش کی اثر می کرد شمشیر، یقینا ابن ملجم وقت ضربت یا علی گفت. (با تسلیت ایام شهادت مولای متقیان در مناجات شبانه شبهای قدر را التماس دعا دارم.)

26- وقتی به دنیا میآیی در گوشت اذان می خوانند، وقتی می میری بر بدنت نماز می خوانند، به راستی چه کوتاه است عمر. (به فاصله اذان تا نماز)

27- شب قدر سرنوشت یکسال ما تعیین می شود. این شبها را از دست ندهیم. برای تعجل فرج دعا کنیم.

28- شنیدم عاشقی مستانه می گفت، اگر آتش به زیر پوست داری نسوزی گر علی را دوست داری.

29- چشم ما و عنایت حیدر، دست ما و کرامت حیدر. یا علی(ع)

30- فرشته ها برای آزادی انسانها از دستان شیطان و بخشش معاصی وبردن آنها به ملکوت مسابقه داده و منتظر ندای بنده های خدا هستند. اللهم لبیک. مرا دعا کنید.

31- دعا بدون علی قابل اجابت نیست، که مهر اصل اجابت به هر دعاست علی- بزن تو دست توسل به دامن مولا، که درد جامعه را بهترین دواست علی(ع.)

32- خورشید چراغکی ز رخساره علی ست، مه نقطه کوچکی ز پرگار علی ست- هرکس که فرستد به محمد(ص) صلوات، همسایه دیوار به دیوار علی ست.

33- تاراج دل به تیغ دو ابروی دلبر است، مستی قلب عاشقم از جام کوثر است.

بر سر در بهشت خدا حک شده چنین، بختش بلند هر که گرفتار حیدر است.

34- یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم، یا که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق به هر بی سروپایی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست، یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم.

35- شب قدر است و من قدری ندارم، چه سازم توشه قبری ندارم
مبادا لیله القدرت سرآید، گنه بر نالم ام افزون تر آید
مبادا ماه تو پایان پذیرد، ولی این بنده ات سامان نگیرد.

36- دل را ز شرار عشق سوزاند علی(ع)، یک عمر غریب شهر خود ماند علی(ع)
وقتی که شکافت فرق او در محراب، گفتند مگر نماز می خواند علی(ع)

37- از ذکر علی مدد گرفتیم، آن چیز که می شود گرفتیم
از بوته آزمایش عشق، از نمره بیست صد گرفتیم.

38- خداوند فراموشی را آفرید، تا غیر او را فراموش کنیم.

39- پرده از اسرار عالم باز شد، یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

40- خدایا قدر ما را به قدر مولا علی نزدیک فرما.

41- ای آنکه تویی ز سوز جانم آگاه
به درگهت آورده ام از غصه پناه
رسم است که تفحه ای بر دوست دهند
این تحفه ماست کوله باری
منبع : فردا
دسته ها : دل نوشته ها.. - ادبی
دوشنبه بیست و ششم 5 1388
درخواست مراجع برای چاپ قرآن با خط ایرانی
آیت الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی در دیدار مدیر و معاونان اداره اوقاف استان قم در تاریخ شش مهرماه سال 87 خواستار چاپ قرآنی با رسم الخط بومی شد.
ایرنا: مراجع عظام تقلید در پاسخ به استفتاء خبرگزاری جمهوری اسلامی با اشاره به اغلاط رسم الخط عثمان طه و ظرفیت خطاطان و نویسندگان ایرانی، خواستار تجدید نظر در چاپ قرآن عثمان طه و چاپ قرآن با رسم الخط ایرانی شیعی شدند.

هنوز در بسیاری از منازل قدیمی تر ها و آنها که پایبندی خویش را به ایران و ایرانی حفظ کرده اند، قرآن هایی زیبا با خط خوشنویسان شهیر ایرانی مانند "احمد بن شمس‌الدین محمد نیریزی" یا "میرزا احمد نیریزی"، ملقب به "سلطانی" وجود دارد که از وی تاکنون کتابت 99 مجلد قرآن و بسیاری از ادعیه به جای مانده است که در نوع خود بی بدیل است.

قرآن هایی نیز به خط "ابن بواب"، "ابن مقله"، "احمد زنجانی معصومی"، "طاهر تبریزی"، "علیرضا عباسی تبریزی"، "محمدرضا امامی"، "یاقوت مستعصمی" و بسیاری دیگر از کاتبان وحی که آشنا به خطوط فارسی و عربی بوده اند را می توانستیم ببینیم؛ اما در سالهای اخیر با سرمایه گذاری هنگفت عربستان در طول مراسم حج و سایر ایام سال، قرآنی که دارای ویژگی های جدیدی بود، منتشر شد و گسترش یافت.

این قرآن را عثمان طه کتابت کرده است. وی فردی است سوری که در مدینه زندگی می کند، فارسی را بلد است ، به خط نستعلیق علاقه مند است و اولین کتابت قرآن را از سی سالگی شروع کرده است.او به ایران نیامده ولی زبان فارسی را شکر و زبان ترکی را هنر می داند، شیوه نگارش او تلفیقی از دو قرآن قدیمی ترکی و مصری است. تذهیب آن را پسرش انجام می دهد و تاکنون چهار بار موفق به کتابت قرآن شده است.

براین اساس ، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، از مراجع عظام تقلید در تاریخ 20 آذر 1386 در دیدار معاون دارالقرآن الکریم سازمان تبلیغات اسلامی از چاپ قرآن هاى عثمان طه انتقاد کرد و گفت: "قرآن عثمان طه که با سرمایه هاى فراوان عربستان سعودى چاپ و منتشر شده و در ایام حج تبلیغ این قرآن ها مى شود، اشکالات فراوانى دارد. مقدار زیادى از این اشکالات از رسم الخط است. این رسم الخط در زمان پیامبر اکرم(ص)قطعاً نبوده و بعداً وارد شده است، که حتى باعث گمراهى و اشتباه خوانندگان مى شود، به علاوه قرآن عثمان طه غلط هاى متعددى دارد که مربوط به رسم الخط است و باید اصلاح شود."

این اشاره موجی از اعتراضات را برانگیخت ولی ره به جایی نبرد و چاپ این قرآن در داخل و ورود آن از طریق مرزهایی خارجی هنوز ادامه دارد تا اینکه بار دیگر این انتقاد ازسوی یکی دیگر از مراجع عظام تقلید شنیده شد.

آیت الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی در دیدار مدیر و معاونان اداره اوقاف استان قم در تاریخ شش مهرماه سال 87 خواستار چاپ قرآنی با رسم الخط بومی شد.

خبرگزاری جمهوری اسلامی برهمین اساس نظر مراجع عظام تقلید درخصوص چاپ قرآن با رسم الخط عثمان طه را جویا شده است.

*آیت الله ناصر مکارم شیرازی در پاسخ به این استفتاء، با تاکید مجدد بر سخنان پیشین خویش اظهار داشت: رسم الخط عثمان طه اغلاط زیادی دارد که باید اصلاح شود.

وی از انتشار کتابی در همین زمینه خبر داد و تصریح کرد: این کتاب که به زودی و به خواست خدا منتشر می شود اشتباهات قرآن با کتابت عثمان طه را در شش گروه بیان می کند.

این مرجع تقلید در خصوص جایگزینی رسم الخط های ایرانی و شیعی در مراکز مهم چاپ و نشر قرآن کریم در ایران خاطرنشان کرد: چناچه بتوان قرآنی به سبک عثمان طه و مطابق صفحات آن نوشت و آن اغلاط اصلاح شود، بر قرآن مطابق با رسم الخط فعلی ترجیح دارد.

*آیت الله یوسف صانعی نیز با ابراز نگرانی از گسترش روز افزون رسم الخط عثمان طه در جامعه شیعی ایران، اظهار داشت: یکی از اموری که در سالهای اخیر این حقیر از آن رنج می بردم نگارش قرآن با رسم الخط های غیر ایرانی و غیر شیعی بوده است .

وی افزود: قطع نظر از آنکه تبعیت و پیروی از اینگونه رسم الخط ها بدون توجه به احسن بودن آنها خود امری مذموم . خلاف عزت و حکمت است.

این مرجع تقلید با اشاره به عدم آشنایی همگان با رسم الخط عثمان طه تصریح کرد: به دلیل این عدم آشنایی برداشتهای نادرستی از قرآن می شود که این خود خسران و ضرری جبران ناپذیر است.
آیت الله صانعی با تاکید بر اینکه حفظ همه جانبه قرآن از تکالیف واجب و سنگین است، تصریح کرد: طبع قرآن به رسم الخط های ایرانی و شیعی برای جلوگیری از احتمال اشتباه و غلط در خواندن و برداشت از آن حتی نسبت به افرادی که تسلط بر قرآن ندارند، نه تنها مطلوب و مرغوب است بلکه واجب و فرض است.

وی معتقد است که مسئله جلوگیری از غلط و سهو در قرآن از آنچنان اهمیتی برخوردار است که احتمال آن منجزّ است و مجرای برائت و اصل اباحه نمی باشد.

این مرجع تقلید با اشاره به آیه "فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه" خاطرنشان کرد: رعایت جهات محسنه(خوب) و جالبی که در رسم الخط عثمان طه و سایر رسم الخط های غیر ایرانی و غیر شیعی وجود دارد و امروزه مورد توجه و مطلوب است، از باب تبعیت از احسن(بهترین) امری پسندیده است.

*آیت الله حسین نوری همدانی هم در پاسخ به ایرنا ، با ابراز نگرانی ازگسترش روز افزون رسم الخط عثمان طه در جوامع مسلمین اظهار داشت: رسم الخط عثمان طه دارای اغلاط املایی و رسم الخطی است.

این مرجع تقلید درخصوص جایگزینی رسم الخط دیگری بجای عثمان طه تصریح کرد: لازم است رسم الخطهای ایرانی و شیعی و هم رسم الخطی که از اغلاط منزه باشد، از طریق مراکز مهم و بزرگ چاپ و نشر قرآن، جایگزین رسم الخط عثمان طه گردد.

* آیت الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی با تکرار انتقاد خود از فراگیر شدن رسم الخط عثمان طه خواستار استفاده از موقوفات برای چاپ و گسترش کتب اسلامی و بخصوص قرآنی شد.

این مرجع تقلید با اشاره به اینکه امروز قرآن موجود در اکثر خانه‌های شیعیان با رسم الخط عثمان طه است، تصریح کرد: باید قرآنی زیبا با رسم الخطی زیبا و در تعداد زیادی چاپ شود سپس با ارائه آن در دنیا، مکتب تشیع، جمهوری اسلامی و ایران را معرفی کنیم.

وی با تاکید بر اینکه قرآن، قرآن است و برای ما قابل احترام، خاطرنشان کرد: عدم وجود قرآنی با رسم الخط بومی و حاجت پیدا کردن به غیر، اسباب شرمندگی است.

آیت الله صافی گلپایگانی افزود: لازم است تا اداره اوقاف و وزارت ارشاد با همکاری هم و از بودجه‌های کلانی که در اختیار دارند به این امر اهتمام کنند.

*آیت الله جعفر سبحانی نیز تصحیح رسم‌الخط عثمان طه را ضروری دانست و گفت: باید با استفاده از ظرفیت خطاطان و نویسندگان مستعد کشور، ضمن حفظ اصالت‌های رسم‌الخط قرآنی، اشکالات موجود در خط عثمان طه رفع شود.

وی با اشاره به مشکلات روخوانی قرآن با خط عثمان طه خواستار تجدید نظر در چاپ قرآن عثمان طه شد و گفت که مردم در خواندن این رسم الخط دچار مشکلات فراوان می شوند و با توجه به این مشکلات نباید قرآن کریم با این خط چاپ شود.
منبع : فردا
دسته ها : مذهبی - خبر
دوشنبه بیست و ششم 5 1388
روایت تازه کروبی از ترانه موسوی مقیم کانادا
مهدی کروبی با تاکید بر اینکه «چنانچه این روند ادامه پیدا کند مسائل دیگری را صریح تر از گذشته مطرح خواهم کرد» به بیان واقعیت ماجرای ترانه موسوی پرداخت و تاکید کرد: « من از پشت پرده این ماجرا می گویم تا ببینم کسانی که در مذمت دروغگویی صحبت می کنند برآشفته خواهند شد و در برابر این دروغگویی موضع گیری کنند.»

به نوشته سحام نیوز، وی چنین ماجرا را شرح داد: «مدتی پیش در سایت ها، خبری منتشر شد مبنی بر اینکه خانم ترانه موسوی به همراه تعدادی دیگر در حاشیه مراسم مسجد قبا ربوده شده است. مدتی بعد هرچند که تعدادی از همان بازداشت شدگان آزاد شدند ولی ترانه موسوی آزاد نشد و سپس اعلام کردند خانواده اش بیایند و جنازه اش را تحویل بگیرند. در همان زمان به جای آنکه تحقیقاتی درباره این موضوع انجام شود در مقابل هیاهوی رسانه های بیگانه برخی مسوولان در اندیشه طراحی سناریویی برای به انحراف کشاندن این موضوع در داخل و خارج بودند. بنابراین طراحان نابغه و مدیرانی دوراندیش سناریویی را نوشتند.

برای اجرای این سناریو به وسیله فردی که نام او را نمی برم متوجه شدند که خانواده ای عروسی دارند به نام ترانه موسوی که در کانادا زندگی می کند و تنها نیاز به آن بود که به صحنه سازی بپردازند و خانواده این دختر را وادار به انجام مصاحبه ای کنند که در آن بگویند دخترشان زنده است و در کانادا زندگی می کند. پس چند نفر از افراد نظامی، انتظامی و اطلاعاتی که چهره هایی شناخته شده هستند به منزل این خانواده محترم و شریف می روند و خطاب به خانواده می گویند که ترانه موسوی دچار سانحه سوختگی شده و برای آنکه معلوم شود این عروس آنها هست یا خیر بیایند و جنازه اش را تحویل بگیرند. در همین هنگام پدر خانواده می گوید که عروس ما در ایران زندگی نمی کند و چون بزرگان خانه اهل سیاست نبوده و چهره های علمی هستند بسیار ساده به این موضوع نگاه کردند.

در همین حال پدر خانواده به پسرش که یکی از چهره های علمی و سیاسی است تلفن می کند و می گوید که چنین ماجرایی روی داده و شماره تلفن دیگر پسرش شوهر ترانه را می خواهد که فرزندش به او می گوید برادرش برای آنکه بداند موضوع از چه قرار است به کانادا رفته و هنوز نرسیده که بتوانند با او تماس بگیرند. در همین حال مادر متوجه می شود که چنین اتفاقی افتاده و از حال می رود و به بیمارستان منتقل می شود. پدر خانواده وقتی که متوجه می شود قضیه جدی است برای بار دوم با پسرش تماس می گیرد که او متوجه می شود قضیه بیخ پیدا کرده و بنابراین خود را شتاب زده به منزل می رساند. او مشاهده می کند که چند نفری در خانه حضور دارند که برخی از آنها از چهره هایی هستند که در دوران دفاع مقدس حضور داشته اند که این موضوع مرا به یاد سخنی از شهیدحمید باکری می اندازد که می گفت: « ای کاش ما در جبهه ها به شهادت برسیم زیرا اگر بمانیم معلوم نیست که چه بلایی بر سرمان آید و جز چه جمعیتی باشیم.»

این آقا که دارای آگاهی سیاسی بود هنگامی که با این افراد صحبت می کند، می گوید که نزد من این حرف ها را نزنید چرا که من می دانم اصل قضیه چیست و حتی این اصطلاح را به کار می برد که پیش کولی معلق نزنید. آن افراد نیز چون متوجه آگاهی این فرد می شوند از این جهت با او صحبت می کنند که برای حفظ نظام و در مقابله با جنجال سازی های رسانه های بیگانه به صلاح است که با آنها همکاری کنند. در همان حال اعضای خانواده گفته اند که شما از ما چه می خواهید آنها می گویند که شما در مقابل دوربین قرار بگیرید و بگویید که ترانه زنده است. برادر شوهر ترانه ابتدا مخالفت می کند و می گوید که اصل این قضیه صحیح نیست و از سوی دیگر ما هم تا حدودی چهره هایی شناخته شده هستیم البته از آنها پرسیده که چنانچه چنین کاری انجام شود با ترانه واقعی چه کار خواهند کرد که آن افراد گفته اند شما به این کارها کاری نداشته و نگران نباشید. همچنین این خانواده گفته اند عکسی که شما دارید عروس ما نیست که آنها می گویند شما به این کارها کاری نداشته باشید. در همین حال برادرشوهر ترانه که یکی از چهره های علمی و سیاسی بوده تحت تاثیر قرار می گیرد و فکر می کند که با انجام چنین کاری مقابل سوءاستفاده بیگانگان ایستادگی می شود ولی او پیشنهاد می کند که بروند و با پدر و مادر ترانه صحبت کنند. در همین حال این افراد شماره تلفن منزل آنها را جویا می شوند که برادرشوهر ترانه می گوید آنها منزل شان را تغییر داده اند ما شماره ای از آنها نداریم و برادرم هم به مقصد نرسیده که از او شماره شان را بگیریم.

پدر شوهر ترانه نیز می گوید شاید حاج خانم (همسرش) شماره ای در اتاقش داشته باشد ولی به دلیل اینکه همسرش به بیمارستان منتقل شده در اتاقش بسته بود و کلید نبود که افراد حاضر تصمیم می گیرند در اتاق را بشکنند که با ممانعت اعضای خانواده روبه رو شده اند که خطاب به این افراد گفته اند شما بروید و ما خودمان سعی می کنیم شماره تلفن آنها را پیدا کنیم ولی جالب توجه اینکه قبل از آنکه اعضای این خانواده شماره تلفن پدر و مادر ترانه را پیدا کنند آنها خودشان تلفن را پیدا می کنند. در همین راستا برادر شوهر ترانه با پدر و مادر وی تماس می گیرد و می گوید که شما تنها تا این اندازه صحبت کنید و خطاب به این آقایان می گوید این خانواده در جریان موضوع نیستند و تا این اندازه با آنها صحبت کنید. چنین شد که مادر و پدر ترانه موسوی در مقابل دوربین قرار گرفتند و گفتند که دخترشان زنده است و در کانادا زندگی می کند. البته بعد از اینکه این خانواده متوجه شده اند که اصل ماجرا چه بوده است بسیار ناراحت شده اند و می خواستند که ماجرا را بازگو کنند که برادر شوهر ترانه به آنها گفته که حرفی نزنید وگرنه سرنوشت شما معلوم نیست چه شود.»

کروبی پس از شرح این ماجرا از دروغ گویی های مسوولان ابراز تاسف کرد و گفت: « این افراد اظهار کرده اند برای حفظ اصل نظام باید این خانواده اقدام به چنین کاری کند ولی از نظر ما برای حفظ اصل نظام و پایبندی به قانون اساسی، ارزش های انقلاب و آرمان های حضرت امام مهم است. حفظ اصل نظام بر
پایه عمل به وعده هایی است که به مردم داده ایم ولی متاسفم که اینک از انقلاب برگشته ایم و با آبروی نظام بازی می شود.»

وی تاکید کرد: « آیا مسوولان از این طریق می خواهند اعتماد مردم را جلب کنند ولی این آقایان بسیار بی تدبیر عمل کرده اند چرا که مردم آنقدر هوشمند هستند که اصل موضوع را بفهمند.»
کروبی با بیان اینکه «برای مسوولان گوشه ای از حوادث تاریخی را بازگو می کنم»، گفت: «هنگامی که در سال 41 مبارزات نهضت انقلاب اسلامی شروع شد یک سری افراد ناآگاه که وابسته به حکومت بودند قصد داشتند تا با شبیه سازی ماجرای بهلول در حادثه مسجد گوهرشاد حرکت امام را متوقف کنند. ماجرای بهلول از این قرار بود که هنگامی که حادثه مسجد گوهرشاد روی داد مدتی بعد عکس فردی سرحال را در رسانه ها منتشر کردند و گفتند این همان فردی بوده که عامل حادثه گوهرشاد بوده است ولی یک هفته طول نکشید که اعلامیه مبسوطی در مشهد منتشر شد که روی آن دو عکس چاپ شده بود؛ یکی عکس فردی که آنها می گفتند بهلول بوده و دیگر عکس بهلول واقعی که معلوم شد این فرد مدت هاست که در زندانی در افغانستان بوده است. این حادثه در 48 سال پیش روی داد و در آن زمان این قضیه برملا شد حالا چطور این مسوولان انتظار دارند در تهران و آن هم در عصر ارتباطات حادثه ای روی دهد و کسی متوجه آن نشود.»

کروبی افزود: «همان شبی که فیلمی درباره ترانه موسوی از تلویزیون پخش می شد من قبل از آنکه در جریان اصل ماجرا قرار گیرم تحت تاثیر قرار گرفتم ولی همان شب به مراسم عروسی رفتیم در آن مراسم جوانی نزد من آمد و گفت آیا اینها فکر می کنند مردم نمی دانند چند تا ترانه موسوی در ایران وجود دارد و من از این حرف متعجب شدم و با خود گفتم من با این سن و سال و تجربه ای که دارم به موضوع شک کردم ولی این جوان اصلاً شک هم نکرده است.»
وی با اشاره به موثق بودن منبعی که جزئیات ماجرای ترانه موسوی را به وی منتقل کرده است، گفت: « می دانم که آنها از چه طریقی این ترانه موسوی را پیدا کرده اند و منبع خبر نیز موثق است و اگر لازم باشد در این باره صریح تر صحبت می کنم تا مشخص شود نقش افراد تا چه اندازه بوده است.»

وی همچنین به مورد دیگری از رفتارهای برخی از مسوولان اشاره کرد و گفت:«در سال هایی که قتل های زنجیره ای رخ داده بود هنوز انتخابات سال 76 برگزار نشده بود که گفتند حرم امام (ره) را منفجر کرده اند و قصد داشتند در حرم حضرت معصومه نیز بمب گذاری کنند که عامل آن دستگیر شده است. پس از گذشت یک هفته چند دختر را به تلویزیون آوردند و آنها بسیار سر حال در مقابل دوربین طوری سخنرانی کردند که از هر سخنران ماهری بهتر صحبت کردند. من درهمان زمان خندیدم و گفتم که این موضوعی مسخره است مگر می شود فردی را بازداشت کنند و او را شکنجه کنند تا اعترافی کند و بعد با این سرعت و با این حالت آنها را به مقابل دوربین بیاورند و آنها نیز اعتراف کنند. نتیجه چنین کارهایی موجب روی دادن ماجرای قتل های زنجیره ای، نویسندگان و کشته شدن فروهر و همسرش می شود.»
کروبی در ادامه خطاب به کسانی که قصد دارند او را وادار به سکوت کنند، گفت: « من تنها در برابر چنین رفتارهایی موضع گیری این چنینی ندارم بلکه همان طور که می دانید نسبت به دوستان و همفکران خودم نیز چنین موضع گیری هایی را دارم. من بزرگ ترین نقش را در توفیق جریان اصلاحات داشتم ولی هنگامی که اختلافاتی روی داد همان آقای بزرگواری که من نقش موثری را در پیروزی اش در انتخابات داشتم از من حمایت نکرد و همین افراد بیشترین تلاش را برای ناکامی اصلاحات در سال 84 داشتند.»

کروبی در نهایت تاکید کرد: «اکنون شرایطی را ایجاد کرده اید تا دیگر کسی جرات حرف زدن نداشته باشد ولی من باز می گویم که این رفتارها و ایجاد رعب و وحشت مرا به سکوت وادار نمی کند و چنانچه لازم باشد برخی مسائل را مطرح می کنم.»
منبع : آینده
دسته ها : خبر سیاسی - گفتگو
دوشنبه بیست و ششم 5 1388
ازدواج قاتل با برادر مقتول در زندان
با توجه به شرایطی که راضیه داشت مددکاران زندان تلاش زیادی را برای نجات او از قصاص انجام دادند. آنها بعد از برگزاری چندین جلسه صلح و سازش بالاخره موفق شدند خانواده مقتول را راضی به گذشت کنند.
روزنامه اعتماد در شماره امروز خود نوشت:

زن شوهرکش که برای نجات از اعدام در زندان به عقد برادر شوهرش درآمده است آزاد شد تا با شوهر جدیدش زندگی کند.

این زن که راضیه نام دارد شش سال پیش به جرم قتل شوهرش زندانی شده بود. او پس از دستگیری در اعترافاتش گفت دیگر نمی توانست با شوهرش زندگی کند به همین دلیل هم مرتکب قتل شد.

راضیه که در زمان قتل 15 ساله بود داستان زندگی اش را این گونه تعریف کرد؛ زمانی که با شوهرم ازدواج کردم دختربچه بودم و چیزی از زندگی نمی دانستم. مدتی کوتاه بعد از این ازدواج بود که درگیری ها من و شوهرم شروع شد. شوهرم مرد بداخلاقی بود و مرتب من را اذیت می کرد. از آنجایی که من هیچ کس را نداشتم، بی سواد بودم و نمی توانستم جایی کار کنم، مجبور بودم این وضعیت را تحمل کنم.

وی ادامه داد؛ روز حادثه به دلیل اختلافات متعددی که با شوهرم داشتم پر از نفرت و کینه شدم و بعد از درگیری و زمانی که او خواب بود با ضربات چاقو او را کشتم. من نمی خواستم این کار را بکنم اما از شدت خشم نمی توانستم خودم را کنترل کنم و آنقدر به او ضربه زدم تا جان باخت.

پرونده راضیه بعد از اعترافاتش به جریان افتاد و در همین حین متهم متوجه شد باردار است. از آنجایی که مطابق قانون زن باردار را نمی توان قصاص کرد، هرچند او به قصاص محکوم شد اما اجرای حکم وی تا پایان دوران بارداری و بعد از آن شیردهی به فرزندش به تعویق افتاد. راضیه بعد از به دنیا آمدن دخترش در زندان به فرزندش مدت یک سال و نیم شیر داد و بعد از آن بود که دخترک را از مادرش جدا کردند تا به تقاضای اولیای دم حکم اجرا شود.

با توجه به شرایطی که راضیه داشت مددکاران زندان تلاش زیادی را برای نجات او از قصاص انجام دادند. آنها بعد از برگزاری چندین جلسه صلح و سازش بالاخره موفق شدند خانواده مقتول را راضی به گذشت کنند.

البته پدر و مادر مقتول اعلام کردند تنها در صورتی حاضر به بخشش هستند که عروس شان 20 میلیون تومان به آنها بدهد و به عقد پسر 18 ساله شان درآید و هیچ حقی هم نسبت به فرزندش نداشته باشد چرا که آنها دوست ندارند نوه کوچک شان درس بخواند و باید بعد از اینکه به سن بلوغ رسید ازدواج کند. همچنین راضیه باید در اتاقی که شوهرش را کشته است با برادر شوهرش زندگی کند تا هر روز در آنجا عذاب بکشد. راضیه که برای بودن کنار فرزندش چاره یی به جز پذیرش این شروط نداشت آنها را قبول کرد اما اینکه دخترش به مدرسه نرود را نپذیرفت.

راضیه که حالا 21 ساله است به مددکارش گفت؛ اگر من سواد داشتم و درس می خواندم،می توانستم پیشرفت کنم و این طور غرق در بدبختی نبودم و مجبور نمی شدم به خواست خانواده ام با مردی ازدواج کنم که دوستش ندارم. اگر من سواد داشتم حالا مجبور نبودم به خانه برادر شوهرم بروم و در اتاقی زندگی کنم که در آنجا همسر اولم را به قتل رساندم و هر روز با دیدن آن اتاق عذاب بکشم. من مجبور هستم در این آتش بسوزم اما نمی خواهم دخترم مثل من سیاه بخت شود. درست است که من به خانه بخت می روم اما این برایم سیاه بختی است. من می دانم بعد از این هم رفتار درستی با من نخواهد شد اما به خاطر اینکه بتوانم در کنار فرزندم باشم همه شروط را قبول می کنم ولی باید فرزندم به مدرسه برود.
بعد از کش و قوس های فراوان بالاخره قضات ناظر زندان توانستند اولیای دم را راضی کنند تا اتاقی به غیراز قتلگاه برای او در نظر بگیرند و بعد هم اجازه دهند این زن دخترش را به مدرسه بفرستد. سر انجام مراسم عقد در زندان عادل آباد شیراز برگزار شد و راضیه به دنبال شوهرش برای رفتن به خانه یی که معلوم نیست در آن چه سرنوشتی خواهد داشت از زندان بیرون رفت.
منبع : تابناک
دسته ها : خبر - حوادث
دوشنبه بیست و ششم 5 1388


دانشگاه صنعتی امیرکبیر اولین دانشگاه در بین 6 دانشگاهی است که در راه رسیدن به دانشگاه سبز قدم برمی‌دارند. 

دکتر رضا مکنون رییس پروژه دانشگاه سبز و گروه محیط زیست دانشگاه صنعتی امیرکبیر ضمن بیان این مطلب، افزود: 4 سال پیش نیز دانشگاه ما به عنوان دانشگاه سبز و شروع کننده این پروژه انتخاب شد.

وی درباره این پروژه که از جمله پیشنهادها برای توسعه پایدار است، گفت: در طرح دانشگاه سبز ذهن ابتدا به سمت فضای سبز دانشگاه می‌رود اما به صورت جدی‌تر منظور اداره کردن همه فعالیت‌های بشری و محیط‌ها در قرن 21 با کمترین زیان برای محیط زیست است و در این طرح دانشگاه به عنوان یک نماد و پایلوت مورد استفاده قرار گرفته است.

مکنون گفت: یکی از اولین کارها برای رفتن به سوی دانشگاهی سبز، اصلاح فضای سبز دانشگاه است. در پروژه اصلاح فضای سبز، چشم‌انداز سبز دانشگاه بیشتر خواهد شد و در کنار سرسبز کردن محیط حاشیه‌ای دانشگاه، فضای میانی را نیز مرتب کرده‌ایم تا هیچ گونه اغتشاش بصری برای دانشجو و فعالان دانشگاه پیش نیاید، در واقع به نحوی روحیه کسانی که در محیط دانشگاه هستند با این روش شاداب خواهد شد.

رییس پروژه دانشگاه سبز در ادامه با اشاره به سایر موارد مطرح در این پروژه و گفت: از دیگر مواردی که در پروژه دانشگاه سبز مطرح است موضوع مصرف انرژی است. ما باید به سمتی گام برداریم که تمام نیازهای روشنایی، سرمایشی و گرمایشی با کمترین مصرف انرژی و بیشترین بازده فراهم شود. مورد دیگر استفاده از انرژی پاک در دانشگاه است که برای این منظور استفاده از انرژی خورشیدی را در دستور کار داریم. برای جلوگیری از هدر رفتن انرژی نیز در ساختمان‌ها مواردی مثل زوج و فرد کردن توقف آسانسور در طبقات برای وارد شدن بار کمتر به سیستم و شناسایی کنتورهایی که بدون استفاده مفید فعال بودند را انجام دادیم.

وی افزود: برای استفاده از آب عقیده داریم این مایع ارزشمند باید با حداقل میزان مصرف شود. به همین منظور با همکاری سازمان آب در دانشکده عمران و محیط زیست شیرآلات اصلاح شد و فلاش تانک‌ها کوچک شده و با دو شاسی کوچک و متوسط برای استفاده نصب شد و این طرح در تمامی دانشکده‌ها انجام خواهد شد.

وی ادامه داد: بر روی موضوع فاضلاب نیز بررسی‌هایی انجام شد تا بتوانیم از آن برای آبیاری فضای سبز محیط دانشگاه استفاده کنیم. برای مثال فاضلاب سلف، فاضلاب غذایی است و با تسویه کوچکی برای آبیاری قابل استفاده است. آبیاری قطره‌ای نیز موضوع دیگری است که مد نظر داریم. در طرح توسعه پایدار و دانشگاه سبز هیچ فاضلابی نباید به طبیعت برگردد بلکه باید برای مصارف مجدد استفاده شود.

مکنون استفاده از کاغذ را موضوع دیگری که روی آن کار شده است دانست و گفت: هدف ما این است که دانشگاه با سیستم بدون کاغذ اداره شود و برای رسیدن به این هدف چند روزی است که سیستم مکاتبات الکترونیک فعال شده است و تمامی بخشنامه‌ها و اطلاعیه‌ها بصورت الکترونیکی ارسال می‌شود. همچنین شبکه اینترنتی بدون سیم را در نقاط مختلف دانشگاه فعال کرده‌ایم و دانشجو در هر جایی امکان دسترسی به شبکه اینترنتی را دارد. ایجاد رشته‌ای جدید یا سرفصل‌های دروس دانشگاهی در رابطه با توسعه پایدار و دانشگاه سبز از سایر بندهای پروژه دانشگاه سبز است.

دکتر مکنون در این رابطه گفت: هنوز درحال بررسی روی این موضوع هستیم اما قصد ما تربیت نسل آینده برای رسیدن به دانشگاه سبز و توسعه پایدار است. البته در برخی دانشکده‌ها مثل شیمی درس شیمی سبز وجود دارد، در دانشکده عمران نیز چند درس در این رابطه وجود دارد و امیدواریم رشته‌ای با این موضوع ایجاد شود.

رئیس گروه محیط زیست دانشگاه صنعتی امیرکبیر افزود: موضوع ایمنی، بند دیگر این پروژه است که در حال حاضر با ایمن کردن آزمایشگاهها و کارگاههای ساختمانی در دانشکده‌ها پیگیری می‌شود.

«وقت» آخرین موضوعی بود که دکتر مکنون به آن اشاره کرد و گفت: در چهار سال اخیر ما به جایی رسیده‌ایم که دانشجوی ما حتی ثبت نامش را به راحتی بدون مراجعه به دانشگاه از منزل انجام می‌دهد و با کمترین وقت تلف کردن کارش انجام می‌شود.

دکتر رضا مکنون در پایان گفت: امیدوارم ما در شکل و رفتار سبز به ایده‌آل‌هایمان برسیم و دانشگاهی سبز داشته باشیم.

مرجع : ایسنا
دسته ها : خبر
دوشنبه بیست و ششم 5 1388
بیش از 120 پزشک و استاد دانشگاه در مورد رویدادهای پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بیانیه ای منتشر کردند

به گزارش روزنامه جمهوری اسلامی در این بیانیه ضمن اعتراض به رفتارهای ناشایست و خشن با معترضین به نتیجه انتخابات بر شناسایی و محاکمه عاملان و آمران فجایع حوادث اخیر تاکید شده است .
در این بیانیه آمده است :
با اظهار تاسف از حوادث غمباری که به موجب ضعف تدبیر و خروج از انصاف و داد در تامین حقوق حقه بخش عظیمی از رای دهندگان رخ داد متاسفانه شاهد آن هستیم که شیرینی مشارکت فوج فوج آحاد قشرها و گروه های اجتماعی در انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری به کام همه اعم از مردم و مسئولان تلخ شد.
رفتار مسئولان و برخی از افراد و گروههای غیر رسمی سبب توهین به حرمت منتقدان و معترضان شد و در بسیاری از موارد آسیب های جسمانی و روانی شهروندان را در پی داشت و سلامت مردم را به مخاطره افکند.
امضا کنندگان این بیانیه به سبب دانش خود در حوزه پزشکی به شدت نگران لطماتی هستند که به سلامت جسمانی روانی اجتماعی و معنوی شهروندان و جامعه وارد می شود.

نگارندگان این بیانیه که هر یک عضوی از جامعه پزشکی و دانشگاهی کشور بوده و دغدغه حفظ سلامت همه جانبه اهالی این مرز و بوم را دارند ضمن پشتیبانی از نامه های سرگشاده استاد فرزانه جناب آقای دکتر ایرج فاضل و برخی از بزرگان جامعه حقوقی کشور در مذمت رفتارهای ناشایست و خشن با معترضین به نتیجه انتخابات و اعلام ابراز ناخشنودی دردمندانه نسبت به فجایعی که در هفته های اخیر اتفاق افتاده و همدردی سوگوارانه با خانواده های شهدا و زندانیان و آسیب دیدگان این وقایع و ضرورت پرهیز از آن را تاکید می نمایند. همچنین مصرانه از دست اندرکاران امور در کشور می خواهند که از طریق شناسایی و محاکمه آمرین و عاملین این جنایات و توقف اخذ اعتراف در شرایط غیر عادی روانی و جسمی از زندانیان و عدم پخش آن از تلویزیون که آثار سو روانی بر جامعه خواهد داشت و توقف دستگیری افراد خوشنام و خدمتگزار و آزادی هر چه سریعتر زندانیان سیاسی سبب رفع تنش و خشونت در کشور گردند.
در پایان لازم به تاکید است که از این پس در بررسی صلاحیت افرادی که عهده دار مسئولیتهای کلیدی کشور خواهند شد لازم است سلامت روانی آنها توسط یک کمیته آگاه و مورد تائید جامعه پزشکی مدنظر قرار گیرد.

برخی امضاکنندگان مشهور این نامه عبارتند از:

دکتر رضا ملک زاده ـ دکتر علی نوبخت ـ دکتر سیدعلی ملک حسینی ـ دکتر حسن عارفی ـ دکتر مسلم بهادری ـ دکتر مصطفی معین ـ دکتر بهروز برومند ـ دکتر مسعود کنزی ـ دکتر احمدعلی نوربالا ـ دکتر محمدرضا ظفرقندی ـ دکتر محمدحسین ماندگار- دکتر اصغر آقامحمدی_ دکتر بهزاد آرمین دکتر علی امامی میبدی دکتر غلامرضا انصاری دکتر فرساد ایمانی دکتر حسن ارگانی دکتر محمدعلی بیطرف دکتر فرهاد بی نیاز دکتر حسین بنازاده دکتر ملیحه برازنده دکتر علی پورفتح الله دکتر علی جوادزاده دکتر کوروش جعفریان دکتر انوشه حقیقی دکتر رضا فریدحسینی دکتر جمشید حاجتی دکتر مرتضی خسروآبادی دکتر مرتضی خیرآبادی دکتر عبدالرضا شیخ رضایی دکتر اصغر رامیار دکتر جهانگیر رافت دکتر هادی روزبه دکتر علی حاج زینعلی دکتر فریدون سیامک نژاد دکتر میرمصطفی سادات دکتر عباس سلیمانی دکتر رسول میرشریفی دکتر کاظم آشفته دکتر ابوالقاسم اباسهل دکتر زهرا احمدی نژاد دکتر مصطفی آقامحمدی دکتر رحیم آقازاده دکتر حسین برادران دکتر محمد بیات دکتر حسین علی بخشی دکتر فرشته بقایی دکتر مرتضی تقوی دکتر سیدعلی جزایری دکتر محمدمهدی حفیظی دکتر ایرج حریرچی دکتر اکبر حسینی دکتر سیدمحمدرضا خاتمی دکترمحمدرضا خواجوی دکتر شهاب دولتشاهی دکتر خسرو رهبر دکتر احمدرضا روفیگری دکتر هوشنگ امیررسولی دکتر علی زمانی دکتر سعید سمنانیان دکتر جواد سلیمی دکتر علی کاظمی سعید دکتر مجتبی سالاری فر دکتر صدیقه شمس دکتر علی شکوری راد دکتر شهباز خانی دکتر ابوالفضل شجاعی فر دکتر محمدعلی صحرائیان دکتر عباس صابری دکتر سیاوش صحت دکتر محمد طائب پور دکتر علوی دکتر جمشید علیزاده دکتر هادی غفرانی دکتر سهیل فدایی دکتر جعفر فره وش دکتر حسین فروتن دکتر سیدمحمد قدسی دکتر زرین تاج کیهانی دوست دکتر عباس کبریایی زاده دکتر مرتضی کلهر دکتر کلانی دکتر لیلی کوچک زاده دکتر محمدصالح گنجویان دکتر مجتبی میری دکتر مجید معینی دکتر محمود معتمدی دکتر افلاطون مهرآئین دکتر داود منادی زاده دکتر محمدرضا نیکوبخت دکتر اتابک نجفی دکتر شاکری دکتر محمد شیرانی دکتر کوروش شهبازی دکتر محمدعلی صدیقی گیلانی دکتر سعیدصادقیان دکتر وحید ضیایی دکتر محمدرضا عباسی دکتر عزت اله عبدی دکتر محبوبه حاج عبدالباقی دکتر حسین فائزی پور دکتر فیروز فصیحی دکتر علیرضا فرزاد دکتر حسین قلیچ نیا دکتر عسگر قربانی دکتر علیرضا کریمی یزدی دکتر محمد کاخکی دکتر رضا رئیس کرمی دکتر کریمیان دکتر ابراهیم کسائیان دکتر محمدقاسم محسنی دکتر علی میرمظفری دکتر علیرضا مفید دکتر مجتبی مجتهدزاده دکتر فریدون معماری دکتر رسول میرشریفی دکتر ایرج نجفی دکتر منصور نصیری کاشانی دکتر فرهاد واعظ زاده دکتر محمدرضا یزدان خواه دکتر علی یعقوبی
منبع : تاباک
دسته ها : علمی - خبر سیاسی
دوشنبه بیست و ششم 5 1388

لحظه ویران شدن خانه هاست

جشن چراغانی ویرانه هاست

 

مزرعه شمع که آتش گرفت

خرمن خاکستر پروانه هاست

 

حیرت دریا شدن قطره ها

خواهش جنگل شدن دانه هاست

 

چشم به ره ، گوش به زنگ صدا

حلقه خاموش در خانه هاست

 

هق هق بغض است به تسکین درد

دست تسلی به سر شانه هاست

 

گم شده در نقشه جغرافیا

ناحیه قاف در افسانه هاست

 

مسئله مشکل فرزانگان

فلسفه ساده دیوانه هاست

                         فروردن 46

 

تنفس صبح                         دکتر قیصر امین پور

دسته ها : ادبی - شعر
دوشنبه بیست و ششم 5 1388
خاطراتی از شهید بابایی
ولی الله کلاتی:
شهید بابایی در سال 1349 برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست هر دانشجوی تازه وارد به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکائی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند؛ ولی واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط نه تنها تمام واجبات دینی خود را انجام می داد بلکه از بی بند و باری موجود در جامعه غرب پرهیز می کرد.

هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی ها و روحیات عباس می نویسد، یادآور می شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است و از نوع رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ و سنت ایرانی پایبند است. به هر حال شخصی است«غیر نرمال»؛ و پیداست که منظور از آداب و هنجارهای اجتماعی در غرب چه چیزهایی است. همچنین گفته بود که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند؛ که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. گزارشهای آن آمریکایی بعدها باعث شد تا گواهینامه خلبانی به او اعطا نشود، و این در حالی بود که او بهترین نمرات را در رده پروازی به دست آورده بود.

روزی در منزل یکی از دوستان راجع به چگونگی گذراندن دوره خلبانی اش از او سؤال کردم. او پاسخ گفت:
ـ خلبان شدن ما هم عنایت خداوند بود.
گفتم:ـ چطور؟
گفت:ـ دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود؛ ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده خدمتی‌ام درج شده بود تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند؛ تا سرانجام روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم در امر خلبانی اظهار نظر می کرد. او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤالهای ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت؛ زیرا احساس می کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم.
در همین فکر بودم که درِ اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود. با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم به ساعتم نگاه کردم؛ وقت نماز هر بود. با خود گفتم کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست. همین جا نماز را می خوانم. ان شا‌ءالله تا نمازم تمام شود او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که در آنجا بود به زمین انداختم و مشغول خواندن نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم و یا بشکنم؟ بالاخره گفتم نمازم را ادامه می دهم و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال عذرخواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت:ـ چه کردی؟
گفتم:ـ عبادت می کردم.
گفت:ـ بیشتر توضیح بده.
گفتم:ـ در دین ما دستور بر این است که در ساعتهایی معین از شبانه روز، باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود؛ من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.
ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت:ـ همه این مطالبی که پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟
پاسخ دادم:ـ آری همین طور است.
او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت من خوشش آمده بود. با چهره ای بشّاش خودنویسش را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت:
ـ به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.

من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.

محمد سعید نیا:
در سیره پیامبر گرامی اکرم (ص) آمده است که آن حضرت «کم هزینه و بسیار بخشنده و یاری کننده» بودند. از ویژگیهای آشکار عباس، سادگی و بی پیراگی او بود. می خواهم بگویم که عباس نیز واقعاً دارای شخصیتی اینچنین بود. او هر چه داشت به دوستانی که احساس می کرد بدان نیاز دارند می داد و کمتر یا بهتر است بگویم «اصلاً» به فکر خود نبود. او به هیچ وجه اهلِ تکلّف و تجمّل نبود.

به یاد دارم در پایان دوره آموزش خلبانی در آمریکا، هنگامی که به ایران باز می گشت، به همراهِ خانواده برای استقبال به فرودگاه مهرآباد رفته بودیم. پس از چند ساعت انتظار سرانجام هواپیما بر زمین نشست و دقایقی بعد عباس را در سالن انتظار ملاقات کریدم. پس از روبوسی و خوش آمد گوئی، او از من خواست تا به قسمت ترخیص فرودگاه بروم و وسایلش را تحویل بگیرم. رفتم و مدتی را به انتظار نشستم تا سرانجام بار و اثاثیه عباس را تحویل گرفتم. چمدان و ساک او از همه ساکها و لوازم دیگر مسافرین کم حجم‌تر به نظر می آمد. در بین راه به شوخی از او پرسیدم:
ـ برای ما سوغات چه آورده ای؟ ان شاء الله که چیز قابل توجهی است.
او مثل همیشه لبخندی زد و سرش را با علامت پاسخ مثبت تکان داد. ما به راه افتادیم. پس از ساعتی که به منزل رسیدیم، تمام افراد منزل به استقبال عباس آمده بودند و از این که پس از مدتها دوری از ایران، دوباره او را می دیدند خیلی خوشحال بودند. چند ساعتی به دیده بوسی و احوالپرسی گذشت. وقتی که خانه خلوت شده بود به شوخی گفتم:

ـ حالا نوبت وارسی سوغاتیهای عباس آقاست.
عباس چمدان را باز کرد. با کمال شگفتی مشاهده کردیم، آبریزی را که با خود از ایران برده بود در میان نایلونی پیچیده و در کنار آن چند دست لباس دانشجویی و لباس خلبانی نهاده است. در ساک دستی‌اش هم تعدادی نوار «تعزیه» و یک مجلّد «قرآن» و کتاب «مفاتیج الجنان» همراه با تعدادی کتاب فنّی و پروازی به زبان انگلیسی بود. خندیدم و گفتم:ـ مرد حسابی! من بیش از پنجاه، شصت تومان بنزین سوزانده ام تا به استقبال تو آمده ام و تو از آن طرف دنیا این آبریز را آورده ای؟!
در حالی که به نشانه شرمندگی، سرش را به زیر انداخته بود، برگشت و با لهجه شیرین قزوینی گفت:
ـ تو که میدانی؛ آنجا آنقدر گرانی است که حد ندارد.
آن روز شاید دیگران به مقصود او پی نبردند؛ ولی من با سابقه ای که از او سراغ داشتم، منظور او را از «گرانی» دریافتم و به یقین دانستم که عباس آنچه را که مازاد بر مخارج خویش بوده، به نشانی دوستان و آشنایان بی بضاعتش در نقاط ایران می فرستاده و مثل همیشه آن دوست، نامی و نشانی از عباس نمی‌یافته است.

اقدس بابایی:
همیشه پدرم آرزو داشت، عباس پزشک و ترجیحاً دکتر داروساز شود. شاید این بدان علّت بود که خودش کمک داروساز بود و چنین می پنداشت که اگر عباس پزشکی بخواند، در آینده خواهد توانست با دریافت جواز داروخانه، در کنار هم کار کنند، از این رو در تعطیلات تابستان یکی از سالها که عباس در دبیرستان درس می خواندند او را به داروخانه ای معرفی می کند و از مسئول داروخانه می خواهد تا مهارتهای نسخه خوانی را به او بیاموزد. خاطرم هست که عباس هیچ علاقه ای به کار در داروخانه نداشت؛ ولی مثل همیشه به خاطر احترام به خواسته پدر پذیرفت و تمام تابستان آن سال را در داروخانه مشغول به کار برد.

مدتها گذشت و عباس پس از پایان تحصیلات متوسطه در کنکور دانشکده پزشکی و آزمون ورودی دانشکده خلبانی به طور همزمان پذیرفته شد؛ ولی چون علاقه ای به پزشکی نداشت و به خاطر اشتیاقِ فراوانی که به استخدام در نیروی هوایی داشت به دانشکده خلبانی رفت. پس از گذرانیدن دوره های مقدماتی به منظور ادامه تحصیل عازم آمریکا شد و پس از پایان دوره خلبانی هواپیماهای شکاری به ایران بازگشت و ما به شکرانه بازگشت او از آمریکا، گوسفندی قربانی کردیم.
یکی دو روز بعد به هنگام تقسیم گوشت میان افراد بی بضاعت، در حال عبور از کنار آن داروخانه بودیم که ناگهان عباس اتومبیل را متوقف کرد و گفت:
ـ چند لحظه در ماشین بمانید؛ من سری به داروخانه می زنم و فوری بر می گردم.
عباس رفت و بعد از زمانی تقریباً طولانی برگشت. از او پرسیدم:
ـ چه کار داشتی؟ چرا این قدر دیر آمدی؟ آخر گوشتها بو گرفت.
ابتدا سرش را به زیر انداخت و چیزی نگفت و وقتی پافشاری مرا دید گفت:
ـ حدود هفت، هشت سال پیش در این داروخانه کار می کردم. روزی صاحب این داروخانه به من حرف رکیکی و چون من در آن موقع بچّه بودم و نمی توانستم از خودم دفاع کنم. به تلافی آن حرفِ زشت، فلاکس چای او را شکستم. حالا امروز رفتم تا جبران خسارت کنم و پولش را بپردازم.

جواد بابایی:
من برادر بزرگ عباس هستم. ما با هم بسیار صمیمی بودیم و او احترام خاصی برای من قائل بود. به همین خاطر همیشه مرا «داداشی» صدا می زد. خاطرم هست روزهایی که به مدرسه می رفتیم، هر روز مادرمان به هر کدام از ما پنج ریال برای خرید لوازم مورد نیازمان می داد. من هر روز با خریدن شکلات و یا آدامس، خیلی زود پولم را خرج می کردم؛ ولی عباس عادت داشت که هر چه را با پنج ریال می خرید با همکلاس هایش، که عموماً وضع مالی خوبی هم نداشتند، بخورد. او همیشه از حق خود به نفع دیگران می گذشت؛ اما وقتی احساس می کرد که به او ستمی شده است بسیار جدّی و قاطع وارد عمل می شد و آنقدر پایداری می کرد تا حق خود را می گرفت.

به یاد دارم وقتی عباس هفت ویا هشت ساله بود، روزی بر اثر موضوعی که خوب در خاطرم نیست بین من و او مشاجره لفظی درگرفت. من عباس را به کاری که انجام نداده بود متهّم کردم. او که از حرف من به شدت ناراحت شده بود، اصرار داشت که او آن کار را انجام نداده و البته معلوم شد که حق با عباس بوده است؛ ولی من به گفته او اعتنا نمی کردم و همچنان تکرار می کردم که او مرتکب آن کار شده است. عباس که از سماجت من به خشم آمده بود. ناگاه فریاد زد:
ـ نه. من این کار را انجام نداده ام.

آنگاه، در حالی که بغض گلویش را گرفته بود به طرف من آمد و چون اندام قوی تری نسبت به من داشت، مرا بر زمین انداخت و در نتیجه دندان من شکست. آن روز عباس وقتی از شکسته شدن دندان من باخبر شد، به شدت متأثر شد و معذرت خواست. بعدها او هر وقت در مقابل من می نشست و چشم به صورتم می دوخت، گویا به یاد آن حادثه می افتاد و زیر لب با خود چیزی می گفت. از چهره‌اش پیدا بود که هنوز بابت آن واقعه احساس شرمندگی می کند. سالها گذشت؛ تا اینکه در این اواخر خداوند لطف کرد و من خانه ای خریدم و یک طبقه آن را اجاره دادم و بعدها معلوم شد مستأجری که به خانه ما آمده، خانواده ای بی بند و بار و موجب آزار و اذیت همسایه‌ها بود. یک روز عباس به منزل ما آمد و از من خواست تا به مستأجر تذکّر بدهم، شاید رفتارشان را اصلاح کنند؛ ولی من هر چند بار که یادآوری کردم نتیجه ای نگرفتم.
سرانجام عباس از من خواست تا عذر آنها را بخواهم. من گفتم مبلغی از مستأجر به ودیعه گرفته ایم و در حال حاضر بازپس دادن آن برایم مشکل است. عباس گفت که نگران نباشد من برایتان پول تهیه می کنم.

دو روز بعد مبلغ مورد نیاز را به من داد و سفارش کرد تا به آنها سخت نگیرم و فرصت کافی بدهم تا منزل را تخلیه کنند. من هم آن مبلغ را به مستأجر دادم و سرانجام او نیز منزل را ترک کرد.

از این رویداد یک سال گذشت. روزی من آن مقدار پول را که به عباس به من داده بود تهیه کردم تا به او باز پس دهم؛ ولی او از گرفتن پول امتناع کرد و من هر چه اصرار کردم او پول را نگرفت. سرانجام وقتی که پافشاری مرا دید رو به من کرد و با لحنی شرمگین گفت:
ـ داداشی! من به تو بدهکارم.
بعدها دانستم که این مبلغ دیه همان دندانی است که او در دوران کودکی از من شکسته است.

عظیم دربند سری:
اوایل سال 1349 در کلاس آموزش زبان انگلیسی مرکز آموزشهای هوایی درس می خواندم و سمت ارشدی کلاس را داشتم؛ از آغاز تشکیل کلاس چند روزی می گذشت که دانشجوی تازه واردی به ما ملحق شد که بعدها فهمیدم نامش عباس بابایی است. مقررات کلاس در ارتش حکم می کرد، آن کس که درجه‌اش بالاتر است ارشد کلاس باشد. درجه من «هنرآموز» بود و درجه او «دانشجو» و از من بالاتر بود. لذا طبیعی بود که او باید به من اعتراض کند و دست کم از من فرمانبرداری نکند؛ ولی برخلاف انتظار همه، خیلی عادی، مثل دیگران آنچه را که من می گفتم انجام می داد. از وظایف ارشد، یکی این بود که باید هر روز در پایان درس «اتیکت» یکی از شاگردان را جهت نظافت کلاس می گرفت و به مسئول ساختمان می داد. آن روز نوبت بابایی بود.
من در حالی که احساس می کردم سکوت عباس تا به حال از سر آگاهی دادن به من بوده است و شاید از این حرکت من به خشم بیاید و رودرروی من بایستد، با حالتی مضطرب به نزدیکش رفتم و از او خواستم تا اتیکتش را جهت نظافت سالن به من بدهد. او خیلی ساده و مؤدبّانه اتیکت را به من تحویل داد.

وقتی اتیکت عباس را به مسئول ساختمان دادم، او در حالی که شگفت زده به نظر می آمد با صدای بلند، به من گفت:
ـ این که دانشجوست!
گفتم:ـ بله:

با عصبانیت گفت:
ـ جایی که دانشجو در کلاس است تو چرا ارشد هستی؟ خیلی زود برو و جاروب او را بگیر و خودت کلاس را نظافت کن. از فردا هم او ارشد کلاس است؛ نه تو.
من به ناچار به کلاس برگشتم. دیدم بابایی در حال نظافت کردن است. هر چه کوشیدم تا جاروب را از دستش بگیرم او نپذیرفت و گفت:
ـ چه اشکالی دارد؟
برگشتم و ماجرا را به مسئول ساختمان گفتم. او بدون اینکه حرفی بزند از پشت میزش بلند شد و به سمت کلاس حرکت کرد. عباس همچنان در حال نظافت بود. مسئول ساختمان محترمانه ماجرا را از او جویا شد و وقتی نتوانست بابایی را از نظافت کردن باز دارد، گفت:
ـ مقررات حکم می کند که شما ارشد باشید.
عباس لبخندی زد و پاسخ داد:
ـ اما من ارشدیت ایشان را می پسندم؛ پس ترجیح می دهم که ایشان ارشد باشند؛ نه من. او هر چه کوشید نتوانست عباس را قانع کند و آن روز گذشت. فردا صبح که از خواب بیدار شدیم. چون طبق دستور، من باید سمت ارشدی را به بابایی واگذار می کردم، برای چندمین بار از او خواستم تا ارشدیت را بپذیرد؛ ولی او گفت:
ـ چون از ابتدای دوره شما ارشد بوده‌اید تا پایان دوره هم شما ارشد باشید و از شما می خواهم دیگر پیرامون این موضوع حرفی نزنید.

بی تکلّفی او در من خیلی تأثیر گذاشته بود. حرکت آن روز عباس برایم بسیار شگفت آور بود؛ ولی بعدها که با او بیشتر آشنا شدم دانستم که او همواره سعی می کرد تا نفس خود را از میان بردارد و اگر آن روز ارشدیت را نپذیرفت صرفاً به این دلیل بود.

از آن روز به بعد دوستی من و عباس شروع شد. در یکی از زنگهای تفریح، او نزد من آمد و سر صحبت را باز کرد. از من پرسید:
ـ نماز می خوانی؟
گفتم:ـ گاهی وقتها.
گفت:ـ کجاهای قرآن را از حفظ هستی؟
گفتم:ـ چیزی از قرآن حفظ نیستم.
گفت:ـ می خواهی آیاتی از قرآن را به تو یاد بدهم که نامش «آیت الکرسی» است؟
سپس شروع کرد در مورد فضیلتهای آیت الکرسی صحبت کردن. من زیر بار حرفهای او نمی رفتم؛ ولی او از من دست بردار نبود. همان روز در زنگ تفریح بعدی، قرآن کوچکی از جیبش بیرون آورد که همان آیت الکرسی در آن نوشته شده بود و گفت:
ـ بیا ببینم می توانی قرآن بخوانی؟
من شروع به خواندن کردم و همه را غلط می خواندم. او با آرامش و متانت، دو، سه مرتبه آن آیه را خواند و گفت:
ـ می توانی این سوره را حفظ کنی؟
به این ترتیب در زنگهای تفریح با هم بودیم و پیوسته با من قرآن کار می کرد. یادم هست که کلاس پانزده روزه ما تمام شد و من با عنایت و تلاش عباس آیت الکرسی و سوره های «والّیل» و «والشّمس» را حفظ کرده بودم. دیگر من و عباس با هم خیلی دوست شده بودیم. کلاس بعدی را که می خواستیم شروع کنیم چون استادمان خانمی آمریکایی بود، او به من پیشنهاد کرد تا با هم نزد مسئول آموزشگاه برویم و از او بخواهیم تا کلاس ما را به جابجا کند. او در تلاش بود تا به کلاس برویم که استاد «مرد» باشد و سرانجام با پافشاریهای عباس، او موفق شد تا کلاس را تغییر دهد. پس از پایان دوره آموزشی زبان، عباس برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت و با رفتن او من احساس تنهایی می کردم.

چند سال گذشت و من در سال 1350 با درجه گروهبان دومی در پایگاه دزفول مشغول به خدمت شدم. دوری از عباس برایم خیلی سخت بود؛ به همین خاطر به سختی نزد بستگان عباس رفتم و از آنها نشانی او را در آمریکا گرفتم. نامه ای به او نوشتم و احساس خود را در نامه بازگو کردم. در نامه ای که عباس برای من فرستاد عکسی از خودش در آن بود. از من خواسته بود تا نزد پدرش بروم و از او نسخه تعزیه حضرت ابوالفضل (ع) را بگیرم و برای او بفرستم. در طول مدتی که عباس در آمریکا بود از طریق نامه با یکدیگر در تماس بودیم.

به یاد دارم تابستان سال 1352 بود، در یک روز گرم که پس از پایان کار به خانه رفته و در حال استراحت بودم، ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد. لحظه ای بعد همسرم برگشت و گفت:ـ مردی با شما کار دارد.

من به نزدیک در رفتم. ناباورانه دیدم عباس است. او از آمریکا برگشته بود. با خوشحالی یکدیگر را در آغوش گرفتیم و به داخل منزل رفتیم. گفت که فارغ التحصیل شده و اکنون به عنوان خلبان شکاری به پایگاه منتقل شده است. از این که دانستم دوباره با عباس خواهم بود خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم. هوای خانه خیلی گرم بود؛ به همین خاطر عباس رو به من کرد و گفت:
عظیم! خانه تان چرا اینقدر گرم است؟
گفتم:ـ عباس جان! کولر که نداریم، برای این که خنک بشویم. اول یک دوش می گیریم، بعد هم می رویم زیر پنکه می نشینیم.
احساس کردم عباس از این وضع ما ناراحت شده است؛ پس به ناچار موضوع صحبت را تغییر دادم. آن شب تا دیر وقت با هم بودیم. آخر شب او خداحافظی کرد و رفت. فردای آن روز دیدم عباس با یک کولر آبی به منزل ما آمد. گفت:
ـ عظیم! ببخشید ناقابل است. چون زمان ازدواج شما در اینجا نبودم، هدیه ام را حالا آورده ام.
من و همسرم از هدیه عباس خوشحال شدیم. این در حالی بود که عباس حقوق چندانی دریافت نمی‌کرد؛ و من یقین داشتم این کولر را به سختی تهیه کرده بود.

اقدس بابایی:
در سال 1353 همراه همسرم (آقای سعیدنیا)، که از کارکنان نیروی هوایی است، در منازل سازمانی پایگاه دزفول زندگی می کردیم. حدود دو سال می شد که عباس از آمریکا برگشته بود و به منظور گذراندن دوره تکمیلی خلبانی هواپیمای « F-5» به پایگاه دزفول منتقل شده بود. در آن زمان او هنوز ازدواج نکرده و بیشتر وقتها در کنار ما بود.

به یاد دارم روزی از روزهای ماه مبارک رمضان بود و طبق معمول عباس صبح قبل از رفتن به محل کار به خانه ما آمد. چهره‌اش را غم و اندوه پوشانده بود و ناراحت به نظر می رسید. وقتی دلیل آن را جویا شدم. با افسردگی گفت:
ـ نمی دانم چه کار کنم؟ به من دستور داده اند که امروز را روزه نگیرم.
با شگفتی پرسیدم:
ـ برای چه؟
عباس ادامه داد:
ـ یکی از ژنرالهای آمریکایی به پایگاه آمده و قرار گذاشته است تا امروز ناهار را در باشگاه و با خلبانان بخورد؛ به همین خاطر فرمانده پایگاه به خلبانان دستور داده تا امروز را روزه نگیرند.
او را دلداری دادم و گفتم:
ـ عباس جان! خدا بزرگ است. شاید تا ظهر تصمیمشان عوض شد.
او در حالی که افسرده و غمگین خانه را ترک می کرد، رو به من کرد و گفت:
ـ خدا کند همانطور که تو می گویی بشود.
ساعت سه بعدازظهر بود که عباس به منزل ما آمد. او خیلی خوشحال به نظر می رسید. با دیدن من گفت:
ـ آباجی هنوز روزه هستم.
من شگفت زده از او خواستم تا قضیه را برایم تعریف کند. عباس کمی به فکر فرو رفت و در حالی که از پنجره به دور دست می نگریست، آهی کشید و گفت:
ـ آباجی! ژنرالی که قرار بود ناهار را با خلبانان بخورد، قبل از ظهر، به هنگام پرواز با کایت در سدّ دز سقوط کرد و کشته شد.

صدیقه حکمت:
از ابتدای ازدواج تا به دنیا آمدن اولین فرزندمان «سَلمی»، عباس همیشه می گفت: «پیامبر (ص) فرموده است: دختر رحمت است. رحمت خداوندی، و من آرزو می کنم اولین فرزندم دختر باشد.»

در دوران بارداری، به خاطر مأموریتهای پروازی، عباس خیلی کم در کنارم بود، ولی برای به دنیا آمدن فرزندمان بیشتر از من بی تابی می کرد. زمانی که مرا برای وضع حمل به بیمارستان قزوین بردند، عباس در پایگاه هوایی دزفول بود. به تلفن به او اطلاع داد شده که من در بیمارستان بستری شده ام. وقتی عباس خود را به قزوین رسانید، فرزندمان به دنیا آمده بود و مرا به منزل انتقال داده بودند.

آن روز عباس سراسیمه وارد منزل شد و با دیدن من و سلما، گویی از شادی می خواست پر در بیاورد. دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت:
ـ خدایا شکرت. از تو ممنونم که آرزویم را برآورده ساختی.
سپس کنار من نشست و گفت:
ـ در اتاق عملیات نشسته بودم. یکی از بچّه ها خبر داد که تلفن مرا می خواهد. گوشی را برداشتم. صدای داداشی بود که می گفت: عباس خانمت در بیمارستان در حال وضع حمل است.

به دفتر کارگزینی رفتم. مرخصی گرفتم و حرکت کردم. در راه به هر شهری که می رسیدم، بی درنگ به دنبال تلفن می گشتم تا از حال تو جویا شوم. آخرین بار که تماس گرفتم. دایی گفت که فرزندت دختر است. خیلی خوشحال شدم. وقتی به قزوین رسیدم مستقیم به بیمارستان رفتم. دیدم از شما خبری نیست. مسئول بخش گفت صبح مرخص شده اید و در سلامت کامل هستید. از شدّت شادی به هر یک از پرستاران و مستخدمان که بر می خوردم انعامی می دادم. شاید بعضی از آنها نمی دانستند که دلیل این کار چیست.

او وقتی تعریف می کرد چشمهایش از شادی برق می زد. حرفش را که تمام کرد برخاست و دو رکعت نماز شکر به جا آورد. چند دقیقه بعد یک ورق کاغذ برداشت و روی آن چیزی نوشت و بالای گهواره نوزاد گذاشت. پرسیدم:
ـ چه کار می کنی؟
کاغذ را به طرف من گرفت. روی کاغذ با خط درشت نوشته بود:
« لطفاً مرا نبوسید.»
خندیدم و گفتم:
این چه کاری است که می کنی؟
در پاسخ گفت:
ـ می دانی خانم! صورت بچه به گُل می ماند. اگر او را ببوسند اذیت می شود. من خودم دلم برایش پر می‌زند. اما دلم نمی آید تا صورت او را ببوسم.

در حدود سال 1355، که یک سال از زندگی مشترک من و عباس می گذشت، روزی از طرف یکی از دوستان عباس به میهمانی دعوت شدیم.

در روز مقرر، من و عباس با دختر چهل روزه‌امان به میهمانی رفتیم. پس از ورود دریافتیم که مجلس، میهمانی معمولی نیست، بلکه جشنی است که به مناسبت سالگرد ازدواج میزبان ترتیب داده شده است؛ ولی با شناختی که از روحیه عباس داشته اند به دروغ به او گفته بودند که یک میهمانی ساده و معمولی است.

وضع زننده‌ای در مجلس حاکم بود. یک لحظه عباس را دیدم که صورتش سرخ شده و از شدّت خشم تاب و تحمل را از دست داده است. چند دقیقه ای با همان وضع گذشت. آنگاه عباس از میزبان عذرخواهی کرد و از خانه بیرون آمدیم.

عباس در آن تاریکی شب به تندی به طرف خانه می رفت. وقتی وارد خانه شدیم بغضش ترکید و پیوسته خودش را سرزنش می کرد که چرا در آن مجلس شرکت کرده است. سپس لحظه ای آرام گرفت و به فکر فرو رفت . بعد از جا برخاست. وضو گرفت و شروع به خواندن قرآن کرد.

آن شب او می گریست و قرآن می خواند. شاید می خواست تا با تلاوت قرآن غبار کدورتی را که به خاطر شرکت در آن میهمانی بر روح و جانش نشسته بود بزداید.

خمس مال را داده اید؟

منبع: سایت ساجد
دسته ها : در محضر شهید
دوشنبه بیست و ششم 5 1388
X