1- بنده به شدت با دستورالعمل مذکور مخالفم. بالاخره بنده حق دارم بدانم که قرار است با چه هواپیمایی سقوط کنم. مردم حق دارند نوع مرگشان را بدانند. بالاخص وقتی که دارند پولش را هم میپردازند.
2- این عمل سازمان هواپیمایی کشور مصداق غش در معامله است که کافة علما آن را حرام میدانند. برای روشنتر شدن موضوع مجبورم مثال بزنم. شما کلی پول، وقت و هزینه و احساسات صرف میکنید تا همسر محترمهتان را با توپولف بفرستید مشهد (در واقع آن دنیا) اما میبینید او را با بوئینگ صحیح و سالم در مشهد پیاده کردهاند و همهچیز بر باد رفته.
3- تازه اخیراً توپولفها هم درست و دقیق عمل نمیکنند. نمونهاش همین توپولف آخری که عوض آتش گرفتن بالای ابرها و سقوط افتخارآمیز، در مشهد به زمین نشست و آنجا آتش گرفت و کلی امید و آرزو را بر باد داد. به قول «ه.. ا. سایه»:
یکدم نگاه کن که چه بر باد میدهی
چندین هزار امید بنیآدم است این
4- البته جور سازمان هواپیمایی کشور در کشتن مسافران را راهآهن جمهوری اسلامی ایران کشید و قطار «تهران- مشهد» به شکل موفقیتبار و افتخارآمیزی از خط خارج شد و جماعتی را به کشتن داد.
5- خواهشمندم اگر تغییری در وظایف سازمانهای زیرمجموعة وزارت راه صورت گرفته، جهت شفافسازی و روشنایی اذهان عموم، هرچه سریعتر به اطلاع مردم قهرمان برسانید تا مردم برای یک مردن ساده، سفیل و سرگردان نمانند بین انتخاب سفر با هواپیما و قطار.
6- نکتة خوشمزة ماجرای آتش گرفتن توپولف این بود که فردای روز حادثه همة روزنامهها صدایشان درآمده بود، ولی تنها «وطنامروز» بود که با دیدی کاملاً ماوراءالطبیعی به ماجرا نگریست و تیتر زد: «معجزه در فرودگاه مشهد» و نمردن مردم را در توپولف معجزه (!) دانست. بدین وسیله از ایشان بسیار ممنونیم و از قوةقضائیه میخواهیم که به طور کلی و با جدیتی خاص با همهچیز برخورد قاطع نماید.
7- با توجه به اینکه در شرایط کنونی هواپیما و قطار به گونهای وسیلة کشتارجمعی به حساب میآید، تقاضا میکنم نام «وزارت راه و ترابری» به وزارت «راه و ترابری و کشتارجمعی» تغییر یابد.
منبع : خبر آن لاین
خیره است چشمِ خانه به چشمانِ مات من
خالی است بیصدا و سکوتت حیات من
دل میکنم به خاطر تو از دیار خویش
ای خاطرت عزیزتر از خاطرات من
آیات سجدهدار خدا چشمهای توست
ای سوره مغازله، ای سور و سات من!
حقالسکوت میطلبند از لبان تو
چشمان لاابالی و لبهای لات من
شاعر شدن بهانه تلمیح کهنهایست
تا حافظ تو باشم، شاخه نبات من!
شکر خدا که دفتر من بیغزل نماند
شد عشق نیز منکری از منکرات من
محمدمهدی سیار
با سر رسیدهای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست
شبها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست
باید برای شستن گل زخمهای تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست
قاری خسته تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شان تو را منبری که نیست
آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست
تشخیص چشم های تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست
دستی کشید عمه به این پلکها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست
دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست
حتی صبور قافله بیصبر میشود
با خاطرات خستهترین دختری که نیست
یوسف رحیمی
اثر تهمینه میلانی
تهیهکننده: آقامون اینا
روز- داخلی- صحنه قتل
یک جنازه به طرزی عجیب روی زمین افتاده و از سینهاش دود بلند میشود. به اندازه یک دایره با شعاع cm10 روی سینه مرد سوراخ است و دود از سوراخ ناشی از سوختگی بیرون میزند. بوی کباب همهجا را فراگرفته است. تیم تحقیقات کارآگاهی مشغول کارند. دور جنازه مرد را با گچ خط میکشند. جنازه را که برمیدارند، نقش یک گاو میبینیم که با گچ درست شده و این اشارهای است به اینکه مردها حتی مردهشان هم آدم نیست.
در حین بلند کردن جنازه چشم کارآگاه «تیزبین» که تنها مرد خوب جهان است به دست مشت کرده مرد میافتد که یک دسته موی بلند مش کرده در مشتش دیده میشود.
کارآگاه تیزبین: اسمش چی بوده مقتول؟
یکی از همکاران: هیبت دریانی.
کارآگاه تیزبین: اون موها رو از توی مشتش در بیارین بفرستین آزمایشگاه. یه لیوانم آب بریزین توی سوراخ سینهاش حالمون به هم خورد بس که دود کرد این یارو!
دستی یک لیوان آب روی سوراخ سینه مقتول میریزد. سینه سوخته مرد جِزّی صدا میکند و خاموش میشود.
روز- داخلی- دفتر کارآگاه تیزبین
کارآگاه پشت میز کارش نشسته و مشغول بافتن یک شالگردن با کاموای موهر نارنجی و بنفش است و ترانهای را زیر لب زمزمه میکند.
کارآگاه تیزبین: هوس، تو دلم داره میکشه نفس...
صدای در میآید.
کارآگاه تیزبین: کیهکیه در میزنه من دلم میلرزه آه! بیا تو.
منشی وارد میشود. یک نامه جلوی کارآگاه میگذارد و یک کیسه نایلون که تارهای مو در آن است. کارآگاه کاغذ را میخواند.
کارآگاه تیزبین: به نام خدا. نتیجه آزمایشات نشان میدهد که رشته موهای مذکوره با رنگ موی اورآل (Loreal) N.7/1 رنگ شده سپس به شکل سوزنی از زیر کلاه مش درآمده، ابتدا دکلره شده، آن گاه با استفاده از رنگ موی ایگورا رویال (Igora royal) N.6 مش گردیده است.
کارآگاه سری به تأسف تکان میدهد.
کارآگاه تیزبین: اینا دیگه کیین؟! این مو تابلوئه که رنگ مشش ایگورا رویال N.3 است. این مو کاملاً کاهیه!
غروب- داخلی- دفتر رئیس
رئیس مردی 55 ساله و بسیار خشن است.
رئیس: ببین تیزبین! این پرونده برای ما خیلی اساسیه. عوض اینکه توی ساعت اداری واسه زنت بافتنی ببافی، باید تا 4 ساعت دیگه نتیجه کامل این تحقیقات رو بذاری روی میز من. وگرنه مجبوری بعد از اخراجت دائم توی خونه واسه زنت بافتنی ببافی.
کارآگاه تیزبین: البته باعث افتخاره. ولی چشم.
شب- داخلی- منزل تیزبین
- تیزبین در حال جارو کشیدن.
- گذر زمان.
- تیزبین در حال شستن ظرفها.
- گذر زمان.
- تیزبین در حال پهن کردن رختهای شسته شده.
- گذر زمان.
- تیزبین در حال تعویض پوشک بچه.
- گذر زمان.
- تیزبین در حال پختن غذای فردا.
- گذر زمان.
- تیزبین خسته و کوفته و خرد و خراب در حالی که پرونده قتل هیبت دریانی را زیر بغل دارد به هال خانه وارد میشود. همسر تیزبین که یک کاسه پاپ کورن (پففیل) و یک دلستر خانواده و یک کاسه تخمه آفتابگردان روی میز کنار دستش دارد، روی کاناپه لم داده و مشغول دیدن قسمت هفتم از فصل هشتم سریال «ویکتوریا» است. تیزبین چراغ هال را روشن میکند.
زن: خاموش کن اون صاب مرده رو. مگه نمیبینی دارم سریال میبینم. اَه! از دست این بیملاحظهگیای تو!
تیزبین: خب آخه میخوام پرونده رو بخونم.
زن: دیگه چی شده. باز کدوم مرد ذلیل مردهای به زن معصوم و بدبختش شک کرده و به خاطر خیالپردازی ذهن بیمار ومعلولش زن بیگناهرو با چاقو تیکهتیکه کرده؟!
تیزبین: نه قضیه این یکی فرق میکنه.
زن عصبانی تلویزیون را خاموش میکند.
زن: اه! نمیذاری یه سریال ببینم که. این زن بدبخت...
تیزبین: ویکتوریا؟
زن:... نه بابا دوستش. از دست شوهرش سرطان گرفته میخوان عملش کنن. حالا باشه فردا و پسفردا و پس اون فردا هر سه تا تکرارشو میبینم. اون جوری واینستا منو نیگا کن. پاشو برو یه چایی نبات با عرق نعنا بیار، نفخ کردم.
بعدم بگو ببینم قصه چیه.
تیزبین با چای نعنا و نبات برمیگردد.
تیزبین: میدونی چی عجیبه؟ وقتی دور جنازه با گچ خط کشیدیم شکل یه گاو دراومد.
زن: خب اینکه طبیعه. چیز غیرطبیعی چی دیدی؟
تیزبین: آهان! سینه جنازه سوراخ بود و سوخته. دود میکرد. توی دست جنازه یه مشت هم مو بود خرمایی N.7.1 با مش سوزنیه N.3
زن: N.3؟! عمراً. الان N.6 مده.
تیزبین: نه جون تو رنگش به کاهی می زد. N.3 بود.
زن: نه حتمآً دکلرهش زیاد مونده بوده رو سرش.
یادت نیس پارسال عید پروین عمه اقدس اینا چه گندی زد به موهای سهیلا جون؟ از بس که دکلره رو دیر ورداشت.
تیزبین:
آره! گندش بزنن. این پروین عمه اقدس اینا فقط بند و ابروش خوبه. ولی من دس به قیچی و رنگشو اصلاً قبول ندارم.
زن: خب. گفتی یارو سینهاش سوخته بوده؟
تیزبین: آره.
زن: طرف جز جیگر زده بوده. لابد زنشو کتک زده، اونم نفرینش کرده و گفته جز جیگر بزنی. اونم جز جیگر زده. طرف به مرگ طبیعی مرده. خوبم شد که مرد.
روز- داخلی - دفتر تیزبین
تیزبین بافتن شالگردن موهر صورتی و بنفش همسرش را تمام کرده و آخرین دانه بافتنیاش را هم کور میکند و همزمان میگوید:
تیزبین: کور بشه چشم حسود و بخیل و هر کی چشم نداره ببینه.
پایان
نقد فیلم
کور بشه چشم حسود!
(نقدی بر فیلم مرگ بر مرد...)
نوشته: شیلا ویتاکر
ترجمه: پروین عمه اقدس اینا
«مرگ بر مرد» در ظاهر فیلمی ساده است، اما معانی پیچیدهای دارد و یک اثر متافوریک کامل است. گنجینهای است که یک کلید کوچک دارد. کلیدی طلایی که در این صندوقچه پرجواهر را میگشاید. این کلید برای بیننده با شعور در همان سکانس اول جاسازی شده: نقش گاوی که بعد از برداشتن جنازه مرد بر زمین مانده. این یعنی همه چیز . میلانی در همان ابتدا به ما میگوید که «مرد» در واقع حیوانی است که هیچ بویی از لطافت نبرده. گاوها با شاخهای مهیبشان در چمنزارها راه میروند و به جای بو کردن گلها، آنها را نشخوار میکنند و تاپاله میاندازند. گاوها کارخانههای زنده، متحرک و شاخدار تبدیل گل به تاپاله هستند.
در چنین احوالی مردی مثل تیزبین واقعاً نعمت است. مردی که وقتی دانه آخر بافتنی را کور میکند میگوید: «کور بشه چشم حسود...» و این هم استعارهای زیباست. کور کردن بافتنی و جمله فوق.
به نظر من زن تیزبین باید قدر شوهرش را بداند و همیشه برای بند و ابرو برود پیش پروین عمه اقدس اینا که بند و ابروش حرف ندارد. برای مش هم باید همانجا برود. آن یک دفعه هم پروین حواسش پرت شده بود که موهای او را خراب کرد. ضمناً آدرس آرایشگاه پروین هم تهران- بلوار فردوس - ... طبقه دوم میباشد. لطفاً قبلاً وقت بگیرید. ساعت کار 14 تا 22. ضمناً روزهای دوشنبه مدل مجانی میباشد.
منبع : خبر آن لاین
مولای من بیا ...
هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
جانم به لب رسیده بیا یار جانی ام
از باد ها نشانی تان را گرفته ام
عمری است عاجزانه پی آن نشانی ام
طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت
" شرمنده جوانی از این زندگانیم"
با من بگو که خیمه کجا می کنی به پا
آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام
در این دهه اگر چه صدایت گرفته است
یک شب بخوان به صوت خوش آسمانی ام
در روضه احتمال حضورت قوی تر است
شاید به عشق نام عمویت بخوانی ام
هم پیر قد خمیدگی زینب توا م
هم داغدار آن دو لب خیزرانی ام
این روزها که حال مرا درک می کنی
بگذار دست بر دل آتشفشانی ام
در به دری برای غلام تو خوب نیست
تأیید کن که نوکر صاحب زمانی ام
عباس احمدی
غربت پروانهها
مجید نظافت |
وقتی
مرور نام شمایان
سرشار کرده بود
دلم را
پروانه ها محاصرهام کردند.
نامتان را مینویسم
از انگشتانم
گنجشک میروید
آنگونه بسیار
که از بالا بالشان
خانه ام را توفان
در مینورد.
و شعرهایم را
شعرهای متبسم را باد میبرد
روبهرو
مجید نظافت
من آمدم که مراتاپرنده هابرسانی
به ناکجاترآیینه وصدابرسانی
به پیچ سرخ حماسه به آب هانرسیدم
مگرتوعاشقی ام رابه ابتدابرسانی
به آبشارترین گندم همیشه بهاری
به آفتاب ترین سمت ناکجابرسانی
من آمدم که دراندوه تلخ ثانیه ها
مرابه وسعت دریاوبادهابرسانی
تنی که درهیجان بهارهای تومانده
بیایی وبه شکوفاترین صدابرسانی
چه بوسعیدهاکه دراین راه ازنفس ماندند
تومی توانی امّا مرا مرابرسانی
عباس کرخی
تقدیم به مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله خامنهای:
من از بلوغ خندهی فردا رسیدهام
از کوچه باغ آبی رؤیا رسیدهام
از رود و چشمه، آینه و آب و روشنی
از ابتدای فطرت دریا رسیدهام
از نازُکای خواب لطیفِ پرندگان
از مخمل تبسّم گُلها رسیدهام
من از بهار فلسفهی عشوهی چمن
از چین زلفِ باغ شکوفا رسیدهام
دستم پُر از کرشمهی نور فرشته است
از ناکجای عالَمِ بالا رسیدهام
از سُکر ناب قونیهی شمس و مولوی
از جلوهزار خلسهی معنا رسیدهام
گوشم پُر از ترنُّم زیبای عاشقیست
از یوسف ،از جنون زلیخا رسیدهام
از فصل عاشقانهی حافظ، شروع عشق
از خوانش شکستهی نیما رسیدهام
من شاعرم، ز صحبت باران چشیدهام
شُکر خدا، به حضرت دریا رسیدهام
رضا اسماعیلی
من بودم و پدر، دم درگاه، رو به در
من سمت راست بودم و در سمت چپ پدر
تسبیح دستش و کت و شلوار سرمهای
انداخته دو دست خود از پشت بر کمر
آن لنگه در که سمت پدر بود باز شد
بسیار ناگهانی، بسیار بیخبر
نوری شدید سمت پدر را فراگرفت
من ایستاده بودم و تنها نظارهگر
میخواستم بگیرمش اما ندیدمش
او محو شد، خدای من، این میشود مگر؟
آن نور رفت داخل و در نیز بسته شد
تسبیح پاره ماند و من و چشمهای تر
چل روز گریه کردم و در هفتقفله بود
«برگرد یا بیا و مرا با خودت ببر»
تا اینکه در دو مرتبه واشد، کسی نبود
اما صدایی آمد و میگفت: «ای پسر!
برگرد خانه، باغچه را روبهراه کن
گلها نشستهاند به امید یک نفر»
این بار من به عکس همیشه مطیع او
برگشتم و دومرتبه لبخند زد پدر
یک ویژگی خاص هم دارد هیأتهای مذهبی. اینکه آدم در عین حال محبت به اهل بیت سلامالله اجمعین (تولی) دلش میخواهد دشمنان اهل بیت را هم لعنت کند (تبری). اما مدتی است این ویژگی یکطور دیگری شده. بعضیها به محض اینکه پا میگذارند توی هیأت، عوض رقیقالقلب شدن، عصبانی میشوند و با هرکس و هرچیز که مشکل دارند، به شدت مطرح میکنند.
تا جایی که ما یادمان میآید، معمولاً وعاظ جماعتی از این دست را لعن و نفرین میکردند: سنان بن انس، حکیم بن طفیل سنبسی، زیدبن ورقاء، ابوعبیده جراح، حرمله بن کاهل اسدی، ازرق شامی، اسحق بن حویهحزرمی، اخنث بن مرثد، عمروبن صبیح صیداوی، رجاء بن منقذعبدی، سالم بن خیثمه جعفی، واحظ بن ناعم، صالح بن وهب جعفی، هانیبن ثبیت حزرمی، اسیدبنمالک، عمربن سعد، شمربنذیالجوشن، خولی بنیزید اصبحی، عبدالله بن عروهخثعمی، محمدبن اشعث قیس کندی، اسماءبنخارجه، شبث بن ربعی، شخصی ملعون موسوم به ساربان، موکلین آب فرات و غیره...
خلاصه همه جورش را دیده بودیم، الا فحش و فضیحت به صداوسیما و مسئولان آن. آن هم از جانب چه کسی؟ مشاور رئیسجمهور در امور روحانیت! آن هم چرا؟ به خاطر برگزاری مناظرههای تلویزیونی!
خبر ماجرا در همین «خبرآنلاین» به نقل از ایرنا آمده بود که حجتالاسلام والمسلمین ناصر سقای بیریا در یکی از هیآت مذهبی قم مباحثی مطرح کردهاند که چکیده برخی از رئوس آنها را معروض میدارم و ارتجالاً یک شرح مختصری هم قلمی خواهم کرد.
مشاور رئیسجمهور در امور روحانیت: «مدیران صداوسیما به افرادی که به روی انقلاب و نظام شمشیر کشیدهاند و همچنان بر طبل ابطال انتخابات میکوبند، اجازه میدهند با استفاده از آنتن صداوسیما، از کارشان دفاع کنند.» «مدیران صداوسیما و رسانهها از خدا بترسند و از ازخدابیخبران اطاعت نکنند.»
1- یک اختلافی در مملکت پیش آمده و بنابراین است که مخالفان و موافقان نظرشان را بگویند تا ابهامات برطرف شود. تاجایی هم که بنده مناظرهها را دیدهام، کسی با گرز و شمشیر و خنجر و نیزه نیامده بوده، این کجایش اشکال دارد؟
2- چکار کند صداوسیما؟ خوب است مثل پنجشنبه دو نفر موافق را بیاورد با هم مناظره کنند که تازه با مجری بشوند سه نفر موافق؟
3- آیا ایشان میداند که اساساً «مناظره» مصدر باب مفاعله است از ریشه «نظر» به معنای گفتن نظر هر دو طرف؟ باور کنید این را در «امثله و صرف میر» که از رسالات ابتدایی «جامعالمقدمات» است درس میدهند.
4- مناظره که هیچ، دادگاه هم که باشد یک فرصت دفاع آخر به متهم میدهند، حالا چه از خدا باخبر باشد، چه از خدا بیخبر.
5- مدیران صداوسیما از ازخدابیخبران اطاعت نمیکنند. آنها از مدیر شبکهها و مدیر شبکهها از رئیس صداوسیما اطاعت میکنند. شما میدانید رئیس صداوسیما منصوب چه کسی است یا این را هم مثل «امثله و صرف میر» بگویم؟
6- نمیدانم چه اوضاع و احوالی شده که آدم مجبور است برای بعضیها از بدیهیات بگوید. درست مثل اینکه مجبور باشی برای رئیس یک کارخانه خودروسازی از اختراع چرخ توضیح بدهی تا به صنعت خودرو در عصر حاضر برسی.
ناصر سقای بیریا: «نمیدانم چه کسانی در صداوسیما به برخی افراد اجازه میدهند تا چهره زشت خود را بازسازی کنند.»
1- من نمیدانم چرا اینقدر ندانستن عزیز شده این روزها.
2- اما چیزی که میدانم این است که اگر چیزی را نمیدانم، دربارهاش اظهارنظر نکنم.
3- تا جایی که میدانم این وظیفه گریمورهاست. برای آن که آقای سقای بیریا هم بهتر بدانند عرض میکنم که گریمور به کسانی میگویند که دیگران را گریم میکنند. یعنی یک چیزهای رنگیای به صورت دیگران میمالند که خوشگل به نظر بیایند.
4- آیا آقای سقای بیریا میدانند که اساساً صداوسیما قبل از انتخابات و در ایام تبلیغات انتخاباتی هم وجود داشته و چگونه عمل میکرده یا فکر میکنند صداوسیما یک چیزی است که از غرب آمده تا ارزشها را از بین ببرد و دولت را تضعیف کند؟
مشاور رئیسجمهور در امور روحانیت: «اکبر گنجی خود را ایدئولوگ جنبش سبز معرفی کرده و در رسانههای دشمنان، خدا را زیر سؤال میبرد و سپس منکر وجود امام زمان (عج) میشود.»
1- اکبر گنجی هرچه بگوید، شما باور میکنید؟ حالا او بگوید ایدئولوگ است، شنونده باید عاقل باشد.
2- بنده و شما حتماً تا به حال کلی آدم شیرینعقل دیدهایم که خودشان را دکتر و مهندس خطاب میکنند. مگر حرفشان را باور میکنیم؟ مگر خانهمان را میدهیم آنها بسازند یا قلبمان را میدهیم آنها عمل کنند؟
3- مگر وقتی اسلامشناس برجسته، اسفندیار رحیممشایی که محمود احمدینژاد اظهار امیدواری کرد که او رئیسجمهور یازدهم بشود و احمدینژاد بشود معاون اولش، عملکرد حضرت نوح (ع) را در ایجاد عدل زیر سؤال برد، کسی حرفش را قبول کرد؟
منبع : خبر آن لاین