دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1814617
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
خاطراتی از شیوه زندگی شهید بهشتی(ره)
از پلکان حرام نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید

طلبه جوان هر روز می‌رفت دبیرستانها درس انگلیسی می‌داد. پولش هم می‌شد مایه امرار معاش. می‌گفت اینطوری استقلالم بیشتره، نواقص حوزه رو بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتری می‌تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد.

***
از بهشتی پرسید؛ روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه.

گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی‌ده.

***
صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است. راننده بهشتی‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.

***
بنی‌صدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. بهشتی می‌گفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.

***
به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست‌وزیری می‌خوره. حیف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.

تو بدترین حالت هم، انگشت می‌گذاشت روی نکات مثبت.

***
الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا می‌گیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه!

بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کنه نه دروغ!

***
بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.

***
همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.

اخم باهنر رو که دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.

 
***
به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»

قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...

***
مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.

***
گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

***
رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید. گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت...

***
با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی.

هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.

***
اومده بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی می‌خواهد شما را ببیند. گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است.

نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!

منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت/ وبلاگ کشکول
شنبه بیست و سوم 8 1388

در ملاقات زن کرمانی با میرزای شیرازی چه گذشت؟


خبر دیدار یک زن کرمانی با میرزای شیرازی در روز 29 ربیع الاول سال 1310
این زن پس از سفر حج به عتبات رفت و در سامرا وارد خانه میرزای شیرازی شد و مثل یک خبرنگار آنچه را دیده بیان نوشت.
از این شرح کوتاه، می توان نکات آموزنده ای را به دست آورد.


امروز که روز جمعه بیست و نهم است، صبحی مشرّف شدم به حرم مطهر، واز آنجا رفتم خانة جناب میرزا. تا ظهر نشستم، خدمت ایشان نرسیدم. آمدم منزل، نهار خوردم. باز عصری رفتم خدمت ایشان. چون ناخونشان را گرفته بودند، بریده بودند، به واسطة خون آمدن نماز ظهر [و] عصرشان دور شده بود. تعارفی با من کردند، برخاستند برای نماز. تا نماز کردند، دیروقت شد. فرمودند ما که درست خدمت شما نرسیدیم، فردا تشریف بیاورید اینجا. بنده عرض کردم: فردا صبح مرخّص می‌شویم. چون زمستان در پیش است، زوّار روانه هستند. بایست همراه باشیم. فرمودند: امشب بمانید. آمدم به حرم مشرّف شدم، برگشتم. نماز مغرب و عشا را اقتدا کردم. قدری صحبت کردم. مگر مردم می‌گذارند آسوده باشند. گویا قرارشان این است: از صبح تا سه ساعت به غروب مانده بیرون می‌نشینند. بعد می‌آیند اندرون. آن وقت زن‌ها می‌آیند، تا سه ساعت از شب رفته کار آنها را رواج می‌دهند. امشب که من بودم، سی نفر زن عرب و عجم مجاور آمدند. بیشتر اینها هم چیز می‌خواستند. بعد شام آوردند، چلو و خورش به و خربزه. فرمودند: من غذای ظهر را دیر می‌خورم. شب‌ها شش هفت از شب رفته شام می‌خورم، شما بخورید. من شام خوردم همراه علویه [همسر میرزا]. خبر کردند که ده بیست نفر مرد آمدند. من برخاستم، خداحافظی کردم، مرخّص شوم. دو دانه اشرفی و قدری تربت التفات فرمودند. آمدم منزل، ولی در منزل جناب میرزا چای و قلیان باب نیست.

(به نقل از سفرنامه مکه از بانو علویه کرمانی)

منبع : آینده

دسته ها : مذهبی - خاطرات
پنج شنبه بیست و یکم 8 1388
من مجردم!
از حاج حسین خرازی
حاج حسین خرازی ،فرمانده قرار گاه 3 فتح وارد منطقه عملیاتی والفجر1 شد تا منطقه را بررسی کند و دستورات لازم را برای ادامه عملیات صادر کند. حاج حسین در این عملیات هم فرمانده لشگر امام حسین بود و هم فرماندهی قرار گاه را برعهده داشت.

او به همراه راننده اش عباس معینی، به ارتفاعات 175 وارد شدند و در کناری توقف کردند. هنوز از ماشین پیاده نشده بودند که گلوله توپ کنار ماشین خورد و حاج حسین و راننده او هر دو از ناحیه گلو به شدت زخمی شدند . خواستم زخم حاج حسین را ببندم .
گفتم : آخه شما !
گفت : زخم راننده را ببند که او متاهل است و من مجرد!
بعد از مدتی بر اثر خونریزی زیاد هر دو بیهوش شدند .

یوسف کشفی آزاد
مجموعه خاطرات فرشتگان نجات سایت ساجد
 
 







سه شنبه نوزدهم 8 1388

بدون شک می‌توان این نامه را عاشقانه‌ترین نامه‌ای دانست که از یک فقیه، مجتهد، مرجع تقلید شیعه و رهبر فرهمند ایران طی بیش از یک دهه بر جای مانده و نه فقط در میان روحانیان و سیاستمداران که در میان روشنفکران و نویسندگان هم بی‌نظیر است.
 

به گزارش شیعه آنلاین، «تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است. عزیزم، امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشی در پناه خودش حفظ کند. [حال] من با هر شدتی باشد می‌گذرد ولی به حمدالله تاکنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الان در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراهم نیست که این منظره عالی به دل بچسبد... ایام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روح‌الله.»


گرچه خانم خدیجه ثقفی؛ بانو قدس ایران، همسر گرامی امام خمینی در همان ایام فروردین ‌ماه 1312 هجری شمسی، نامه عاشقانه حضرت روح‌الله، رهبر آینده انقلاب اسلامی ایران را از فرط شرم و حیای ایرانی و اسلامی پاره کرده، اما چند سال پیش این نامه از همه جا سر در آورده و نه فقط در صحیفه امام که در مطبوعات و حتی رادیو و تلویزیون خوانده شد.


بدون شک می‌توان این نامه را عاشقانه‌ترین نامه‌ای دانست که از یک فقیه، مجتهد، مرجع تقلید شیعه و رهبر فرهمند ایران طی بیش از یک دهه بر جای مانده و نه فقط در میان روحانیان و سیاستمداران که در میان روشنفکران و نویسندگان هم بی‌نظیر است. (متن فوق برگرفته از مقاله "فرید مدرسی" در مورد همسر امام بوده که در مجله شهروند امروز به چاپ رسید).


                                   


                   

شنبه شانزدهم 8 1388
تنها نامه بدون «بسم الله» از امام(ره)
پیام کوتاه و مختصر حضرت امام بلافاصله در جهان و رسانه‏هاى گروهى بین المللى انعکاس گسترده و کم نظیرى یافت. یادگار حضرت امام آقاى سید احمد خمینى در این باره تصریح مى‏کنند: "حضرت امام به محض اطلاع اعلامیه‏اى صادر فرمودند و درآن اطلاعیه هیأت امریکایى را نپذیرفتند و به همه اعضاى شوراى انقلاب، هیأت دولت موقت و سایر مسئولین تذکر دادند که هیچ کس حق ملاقات با این هیأت امریکایى را ندارد.
حضرت امام به محض اطلاع از سفر هیئت اعزامی از سوی رییس جمهور آمریکا به ایران، اعلامیه‏اى خطاب به شورای انقلاب صادر فرمودند. این تنها اعلامیه حضرت امام است که بدون "بسم اللَّه الرحمن الرحیم " است همانند سوره برائت در قرآن کریم.

به گزارش فارس، پس از تسخیر لانه جاسوسى آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، جیمى کارتر رئیس جمهورى امریکا احتمالًا با هماهنگى عوامل داخلى و بخصوص چند عضو کابینه دولت موقت "رمزى کلارک " و "ویلیام میلر " را براى ملاقات با امام خمینى به ایران اعزام داشت.

نمایندگان اعزامى در حالیکه به ترکیه رسیده بودند و خود را براى سفر به ایران آماده مى‏کردند، پیام فوق الذکر حضرت امام صادر شد و آنان بدون اخذ نتیجه به امریکا باز گشتند.

پیام کوتاه و مختصر حضرت امام بلافاصله در جهان و رسانه‏هاى گروهى بین المللى انعکاس گسترده و کم نظیرى یافت. یادگار حضرت امام آقاى سید احمد خمینى در این باره تصریح مى‏کنند: "حضرت امام به محض اطلاع اعلامیه‏اى صادر فرمودند و درآن اطلاعیه هیأت امریکایى را نپذیرفتند و به همه اعضاى شوراى انقلاب، هیأت دولت موقت و سایر مسئولین تذکر دادند که هیچ کس حق ملاقات با این هیأت امریکایى را ندارد.

نکته قابل توجه در این اعلامیه آن است که این تنها اعلامیه حضرت امام است که بدون "بسم اللَّه الرحمن الرحیم " است همانند سوره برائت در قرآن کریم ".

*زمان: 16 آبان 1358 ذى الحجه 1399 .
مکان: قم.

مخاطب: شوراى انقلاب اسلامى و مسئولان دولتى.

از قرار اطلاع نمایندگان ویژه کارتر در راه ایران هستند و تصمیم دارند به قم آمده و با اینجانب ملاقات نمایند. لهذا لازم مى‏دانم متذکر شوم دولت امریکا که با نگهدارى شاه، اعلام مخالفت آشکار با ایران را نموده است و از طرفى دیگر آنطور که گفته شده است سفارت امریکا در ایران محل جاسوسى دشمنان ما علیه نهضت مقدس اسلامى است، لذا ملاقات با من به هیچ وجه براى نمایندگان ویژه ممکن نیست و علاوه بر این:

1- اعضاى شوراى انقلاب اسلامى به هیچ وجه نباید با آنان ملاقات نمایند ..
2- هیچ یک از مقامات مسئول حق ملاقات با آنان را ندارند ..
3- اگر چنانچه امریکا، شاه مخلوع- این دشمن شماره یک ملت عزیز ما- را به ایران تحویل دهد و دست از جاسوسى بر ضد نهضت ما بردارد، راه مذاکره در موضوع بعضى از روابطى که به نفع ملت است باز مى‏باشد .

روح اللَّه الموسوى الخمینى
منبع : تابناک
دسته ها : خبر سیاسی - خاطرات
سه شنبه دوازدهم 8 1388

خاتمی به روایت خاتمی و میر حسین موسوی

 
       


پنجم آبان مصادف است با بیست و یکمین سالگرد رحلت فقیه روشن ضمیر و معلم اخلاق آیت‌الله حاج سید روح الله خاتمی (ره). 

به گزارش ایلنا سید محمد خاتمی فرزند روح‌الله خاتمی و میر حسین موسوی،نخست وزیر دوران امام در اظهار نظرهای جداگانه‌ای،به واکاوی شخصیت این روحانی جلیل‌القدر پرداختند. 

سید محمد خاتمی:
آیت‌الله سید روح الله خاتمی دینداری اندیشمند و دانشمندی آزاده بود. آیت‌الله خاتمی به مرتبت بالایی از دانش و کارشناسی دینی رسیده بود، مرتبتی که مورد تأیید ویژگان حوزه‌های دانش دینی و همه بزرگانی بود که وی را می‌شناختند.
 
وی فقه و اصول را نزد بزرگانی چون آیات والامقام، سید محمد نجف‌آبادی، سیدعلی نجف‌آبادی و حاج‌آقا رحیم ارباب رضوان‌الله علیهم که از ستون‌های استوار دانش دینی در حوزه‌ پربار اصفهان بودند فرا گرفته بود. و من که در آخرین سال‌های عمر پربرکت حضرت آیت‌الله ارباب در اصفهان بسر می‌بردم و یک بار به اتفاق پدرم به حضور آن عالم ربانی رسیدیم، از نزدیک شاهد تجلیل شگفت‌انگیز او از پدرم که برسم ادب شاگردی بر دست‌های استاد پیر خود بوسه می‌زد بودم.
 
آیت‌الله خاتمی، فلسفه و حکمت اسلامی را سال‌ها نزد معلم متأله و حکیم حوزه علمیه اصفهان آیت‌الله حاج شیخ محمد خراسانی آموخته بودند و از خرمن پرفیض علم و اخلاق، طبیبِ عارف و فقیهِ سالک و اخلاقیِ صاحب نَفَس آیت‌الله حاج میرزا علی‌آقا شیرازی بهره‌ها گرفته بود و تأثیر شخصیّت معنوی و تصرف آن بزرگوار در اخلاق و رفتار و شخصیّت پرستنده و خداترس آیت‌الله خاتمی بروشنی نمایان بود. 

آیت‌الله خاتمی در ادب پارسی و عربی دست بلند داشت و بسیاری از وجوه هنر، بخصوص شعر را بخوبی می‌شناخت و بخصوص بهنگام تدریس ادبیات و فنون معانی و بیان، استادانه از برترین نمونه‌های شعر و احیاناً نثر عربی و پارسی بر مدّعی شاهد می‌آورد. آیت‌الله خاتمی نه تنها خود عالمی برجسته بود که برای بسط دانش و پرورش دانشمند، سخت تلاش می‌کرد. او که سخت نگران وضع علمی و حتی موجودیّت روحانیّت بود و خود او که فشارهای طاقت‌فرسای روحی و مادی دوران سیاه پهلوی اول بر نهاد روحانیّت را لمس کرده بود، خطری که این نهاد دیرپای جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد با تیزبینی درک می‌کرد و در نتیجه بمحض این که اندک امکانی فراهم آمد، احیاء و بسط حوزۀ علمیه را در زادگاه خود اردکان برای تربیت نیروهای نوجوان و جوان و آماده کردنشان برای هجرت به حوزه‌های علمیه بالاتر، سرلوحه همت خود قرار داد و با اینکه سخت مشتاق عزیمت به نجف اشرف برای بهره‌گیری از فضای سرشار علمی ـ معنوی حوزه کهن سال علمی آن و درک محضر عالمان و مجتهدان بزرگ روزگار بود، احساس کرد که سرزمین آفت‌زدۀ ایران و جامعۀ شریف ایرانی به وجود امثال او نیاز مبرم دارد. 

بهمین جهت در محدودۀ کوچک اردکان علاوه بر اینکه کار سخت ارشاد عمومی را به عهده گرفت با بازسازی و فعال کردن مدرسه و حوزۀ علمیه اردکان زمینه جذب استعدادهای جوان را به علوم و معارف دینی فراهم آورد. در اینجا ادب و انصاف حکم می‌کند که از دانشمند پرتلاش و بزرگوار مرحوم آیت‌الله آقای حاج شیخ محمدکاظم ملک افضلی اردکانی و فقیه اخلاقی وارسته حضرت آیت‌الله حاج ملا محمّد حائری قدس سرهما که در تأسیس و اداره حوزه علمیه اردکان نقش داشتند، نام ببرم و برایشان طلب تعالی درجات کنم. 

باری آیت‌الله خاتمی در قسمت عمده‌ای از دانش‌های رایج حوزه‌های علمی ـ دینی، استاد و متبحّر و در بسط فضای علمی و تربیت نیروی فکری تلاش‌گری سخت‌کوش بود و اینها همه فضیلت‌های بزرگ است ولی در گذشته و حال کم نبوده‌اند کسانی که در این جهات با ایشان همتا و حتی از ایشان برتر بوده‌اند و اگر جامعیّت علمی و ذوقی را نیز فضیلتی علیحده بحساب آوریم، از این حیث نیز او را کم‌نظیر نمی‌یابیم. امّا شخصیّت معنوی آیت‌الله خاتمی تنها از شعله‌های دانش دینی و تلاش برای فروزان‌تر کردن آن، درخشش نمی‌گرفت و گرانسنگی جان فرهیخته‌اش تنها بارور از درک مفهومی دین و بسط این مفهوم نبود بلکه علاوه بر این، تا به حقیقت دیانت و منبع زوال‌ناپذیر آن واصل شود، جان خویش را در فضای بی‌کرانه و بهت‌انگیز تامل عرفانی و عمل و سلوک به پرواز درآورده بود، یعنی آیت‌الله خاتمی عالمی عارف، و عاملی آگاه و زنده‌دلی عابد بود.
 
او همیشه سحرخیز و اهل تهجد بود و در شب‌های ماه مبارک رمضان (چه تابستان و چه زمستان) شب‌زنده‌دار و اگر احیاناً می‌توانستی او را در حال دعا و مناجات شبانه و نیاز و تضرع بنگری، جذبه روح پرستنده را در صورت زیبای آن مشاهده می‌کردی. آیت‌الله خاتمی حافظ تمامی قرآن و همواره با کلام خدا مأنوس و محشور بود و طرف اینکه در بزرگسالی به حفظ آن همّت گماشت و این تلاش مقدس از جمله منشاء برکت و آشنایی هرچه بیشتر فرزندان او از جمله خود من با کتاب و کلام حضرت حق بود که گاه و بیگاه از ما می‌خواست تا تلاوت او را با نگاه به قرآن بشنویم و اگر اشتباهی بود یادآوری کنیم. 

اینهمه نیز ارجمند و سبب برجستگی صاحب این ویژگی‌ها است ولی آنان که دانش مفهومی و علمی و معرفت درسی را با تأمل عرفانی و عمل عبادی و سلوک معنوی یک‌جا در شخصیّت خود گرد آورده‌اند کم نیستند. پس وجه بارز شخصیّت دینی آیت‌الله خاتمی و نمونه بودن او در چیست؟ 

به‌نظر من آنچه آن بزرگوار را در میان همگنان عالم و سالک روحانی و غیر روحانی به درجات ممتاز می‌کند، اینست که اینهمه را که از بارزترین نشانه‌های دینداری و دین‌خواهی است، با فرزانگی توأم کرده بود و مراد من از فرزانگی خردمندی و اندیشه‌ورزی توأم با آزادگی و آزادی خواهی است و فروغ خیره‌کنندۀ شخصّت او حال التقاء این دو گوهر تابناک است. محیطی که آیت‌الله خاتمی در آن بسر می‌برد از پرتو ایمان، باور و اخلاق تابناک می‌شد و در عین حال همین محیط سرشار از اندیشه و آزادگی بود. 

هرجا که او بود، بدخواهی دیگران، دروغ‌گویی، تملق، لاابالیگری و مسؤولیت‌گریزی ممنوع بود ولی به همان اندازه که وی از بی‌دینی و بدکاری بیزار بود اندیشه‌گری را بزرگ می‌داشت و به اندیشه از هرکس و دربارۀ هرچیز به دیدۀ احترام می‌نگریست و حتی اگر اندیشه‌ای را نمی‌پسندید در تحمل آن حوصله‌ای شگفت‌انگیز داشت و البته که نقد اندیشه را نیز همواره می‌ستود. در خانه او بود که ما از آن روز که خود را بازشناختیم با بسیاری از رویدادهای تاریخی و سیاسی و فرهنگی ایران و جهان اسلامی و اندیشه‌های گوناگون و آثار اندیشمندان آشنا شدیم و سعه‌صدر در برخورد با افراد و امور را آموختیم. و بیشترین و مهمترین کتاب‌ها و آثاری که در حوزه‌های دینی و فکری و سیاسی منتشر می‌شد نزد او یافتیم (و از یاد نبریم که بسیاری از این آثار در زمان رژیم پیشین ممنوع و دستیابی به آن دشوار و پخش و حتی نگاهداری آن خطرخیز بود).
 
نام «مدرّس» را اولین بار از او شنیدیم و آموختیم که چرا باید او و امثال او را دوست داشته باشیم و از او یاد گرفتیم که به مبارزات ضداستبدادی و ضداستعماری و به جریان نهضت ملی با دیده تکریم بنگریم. او بود که به اطرافیان و مخاطبان خود چهرۀ زشت کودتای سنگین 28 مرداد 1332 را نشان می‌داد و پیگیری جریان‌های سیاسی ـ اجتماعی و فکری ـ دینی پس از سال 32 را به جدّ توصیه می‌کرد. آیت‌الله خاتمی نسبت به اندیشه‌های تازه، جستجوگر بود و بخصوص در حوزۀ آثار دینی هر پدیده‌ای را که برآمده از اندیشه‌ای نو، چه از روحانیان روشن‌ضمیر چه اندیشمندان نو جوی غیرروحانی بود، کم و بیش می‌توانستی نزد آن زنده‌دل بیابی و همواره دیگران را به خواندن و اندیشیدن و بمقتضای آن عمل کردن تشویق می‌کرد و به ایستادگی در برابر رژیم وابستۀ ضد آزادی از یکسو و سنت‌پرستان اندیشه‌ستیز از سوی دیگر فرمان می‌داد. 

او معتقد بود که برای زنده‌ نگاه‌داشتن دین باید از تواناترین اندیشه‌ها و تجربه‌های بشری مدد گرفت و گوهر دین را که از انگاره‌های سست و انگیزه‌های پست زنگار گرفته است پیر است. دینی که آیت‌الله خاتمی مظهر آن بود و آن را چه در مجالس وعظ عمومی به تناسب درک و دریافت شنوندگان و چه در محافل خصوصی و تخصصی ترویج می‌کرد، دینی بود که گرچه راه روشن آن به سعادت واپسین پایان می‌یافت ولی از دنیا و از متن زندگی این جهان می‌گذشت و بر این باور بود که دین اگر نتواند دیندار را در دنیا سربلند کند و زندگی افتخارآمیزی برای او بیافریند دچار کاستی و محکوم به شکست است. آیت‌الله خاتمی از طرفداران سرسخت لزوم تحوّل در بنیان نهاد روحانیّت بود و چشم براه نسلی متفکر و روشن‌بین و زمان‌شناس، همواره مقدم روحانیان جوان و مستعد و اندیشمند را گرامی داشت و با اینکه در صَرفِ وجوه شرعی سخت‌گیر و محتاط بود از کمک سخاوتمندانه به متدینان نواندیش دریغ نمی‌کرد. او خواستار تحول و نوسازی، از درون سازمان روحانی بود تا مبادا خدای ناخواسته جبر زمانه از بیرون بنیاد آن را برافکند.
 
هنگامی که نهضت بزرگ اسلامی به پیشوایی امام خمینی (قده) آغاز شد او نیز با اشتیاق در صف نهضت جا گرفت نه تنها از این بابت که جنبش اسلامی، نابودی رژیم وابسته استبدادی و فسادآفرین زمانه را هدف گرفته بود بلکه هم از آن‌رو که سلسله جنبان این حرکت، روحانیان دیندار و دلیر و فداکار و در عین حال روشن‌بین و ستیزگر با مردم‌فریبی و عوام‌زدگی و قشرگرایی بودند. او درد‌دل‌های خود دربارۀ وضع روحانیّت و پیشنهادهای مشفقانه خود را برای تحول چاره‌ساز در این نهاد با اهل درک و درد و از جمله با امام بزرگوار مطرح می‌کرد و آن را پی می‌گرفت. 

آیت‌الله خاتمی شمع محفل بسیاری از روحانیان اندیشمند و روشن‌بین و مبارزان دلیر راه آزادی و استعمارستیزان فداکار بیش از نیم قرن تاریخ پرحادثه این مرز و بوم بود و افزون بر آن، اندک نبودند دانشمندان و روشنفکران غیرروحانی که احیاناً بنیاد اندیشه‌شان با تفکر آیت‌الله خاتمی نیز مختلف بود ولی مریدانه او را دوست می‌داشتند و مشتاقانه در هر موقعیتی بدیدار او می‌شتافتند و آن پیر روشن‌ضمیر نیز با آغوش گشاده از آنان استقبال می‌کرد. و در همه حال و همه جا بی‌آنکه جایگاه و محوریّت معنوی خود را از دست بدهد میدان اندیشه و نظر را به روی هرکس که اندیشه‌ای و سخنی داشت بزرگمنشانه باز می‌گذاشت و سخن‌ها را هرچه بود با سینه‌ای گشاده می‌شنید و اگر نظری داشت ابراز می‌کرد. 

و اینهمه را کسی می‌کرد که یقیناً برای هر کار خود نزد خداوند سبحان حجت داشت و از این‌رو این روش و منش را برگزیده بود که آن را با حقیقت دین خدا سازگار یافته بود و چه بسا دل‌ها را که با همین شیوه و رویّه به سوی دین خدا جلب و جذب کرد! آیت‌الله خاتمی معلم اخلاق بود و اخلاقی که او می‌آموخت، اخلاق پرهیز بود؛ پرهیز از هرچه بدی است و اخلاق ستیز بود؛ ستیز با هرچه پلیدی است. موضوع اخلاقی که او می‌آموخت «خیر» بود. و در نظر او خیری بالاتر از بندگی آگاهانه خدا و جهاد برای استقرار زندگی داد بنیاد و کرامت‌آمیز برای بندگان خدا نبود.
 
درس اخلاق آیت‌الله خاتمی آینه‌ای بود که اندیشه و رفتار او را باز می‌تاباند و به همین جهت در دل مستمعان می‌نشست و آنان را شیدا می‌کرد. آیت‌الله خاتمی اخلاق را، نه در تظاهرات زشت و گاه مشمئزکنندۀ مقدس نمایان خودخواه و یا بی‌دردانی که از ظاهر و باطنشان وارفتگی و بی‌عرضگی می‌بارید، که، در عمل محکم توأم با وارستگی نشان می‌داد. 

اخلاق خاتمی، او را به هرچه کهنه و دور از واقعیّت بود نمی‌کشاند و از هرچه تازه بود نمی‌رماند. وی جستجوگری بود که همواره و همه جا حقیقت را می‌خواست و می‌جست و در پیری نیز صاحب بینش و اندیشه‌ای بود که بسیاری از جوانان مدعی بپای آن نمی‌رسیدند. او هیچگاه به بهانه معنویت از مسئولیت و مبارزه کنار نکشید و به بهانه بودن در متن اجتماع و مبارزه مردم از تعبد و اخلاق رخ برنتافت. مردی بود از سلاله پاکان که درس اخلاق و وعظ و منش و روش او دل دریای رزمندگان را از یقین و حماسه موج‌خیز می‌کرد و دل پاک او نیز همواره به آهنگ گام مجاهدان که از بودن در میان آنها در جبهه و پشت جبهه لذت می‌برد می‌طپید. آیت‌الله خاتمی در اوج بی‌نیازی از بندگان خدا زندگی کرد و با اینکه اهل تعبد و تهجد بود هیچگاه به آفت اندیشه‌سوز مقدس‌مآبی دچار نشد. 

او دینداری روشنفکر بود که می‌دانست که در کدام جهان و با کدام واقعیت‌ها روبرو است و با مریدبازان که با هر انگیزه‌ای مدعی تولیت انحصاری دینند، اما دین را وسیله دنیای تنگ و تاریک خود کرده‌اند، میانه‌ای نداشت و در خلوت و جلوت شیوه و منش آنان را می‌کوبید و طرفه اینکه با اینهمه صراحت و بی‌ریایی، همواره در میان مؤمن‌ترین مردمان عادی محبوبیتی بمراتب بیشتر از کسانی داشت که برای جلب دل مؤمنان، نقاب فریب و تصنع بر چهره دارند. سخن دربارۀ آیت‌الله خاتمی را با کلام گویا و بلند رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (قده) در رثای آن عزیز بپایان می‌برم. «اسلام و ایران یکی از پرفروغ‌ترین چهره‌های تقوا، خلوص و ایمان خود را از دست داد.
 
برادر عزیزم خاتمی زنده‌دل، چهره تابناک مبارزات خستگی‌ناپذیر روحانیّت روشن‌ضمیر در دهه‌های اخیر این مرز و بوم بود. او روشنفکری متدین و مجتهدی بزرگوار و از خوبان امینی بود که اگر نتوان گفت بی‌نظیر، مسلّماً کم‌نظیر بود. او با گوشت و پوست خود مبارزه را می‌فهمید و سختی‌های آن را چون شربتی گوارا می‌نوشید. او یار و پناه محرومان بود. او یک عمر با تحجر و واپسگرایی جنگید و یکی از طرفداران بی‌بدیل اسلام ناب محمّدی (ص) در عصر فریب و خودپرستی بود. او پاک زیست و پاک مرد و پاک در جوار رحمت ربّش آرمید...».

میر حسین موسوی
جزو ویژگی‌های روحانیّت متعهد و مبارز و انقلابی ما این است که برای خودش چیزی نمی‌خواهد هرچه می‌خواهد برای مردم است. حرکتش، گامهایش و اصول خط و مشی او در جهتی است که بتواند منافع مردم را برآورده بکند، البته این تمامش با انگیزه نزدیکی به خداوند متعال است و حضرت آیت‌الله خاتمی از چنین ویژگی‌هایی بشدت برخوردار، بود آن چیزی که بنده ناظرم و در ارتباط بودم این بود که ایشان دائماً در رابطه با مسائل مردم، در رابطه با مسائل یزد سخت جدی و پیگیر بود.

منبع :فرارو
سه شنبه پنجم 8 1388

منادی تحوّل‌ در حوزه

فرید مدرسی

به مناسبت سالگرد درگذشت آیت‌الله سیدروح‌الله خاتمی

در ابتدای دهه 40، «تحول‌خواهان در نهاد روحانیت» در قالب کتابی به نام «بحثی درباره مرجعیت و روحانیت» مانیفست اعتقادی خود را درباره چگونگی و چیستی حوزه نگاشتند و برابر چشمان همگان با خیال راحت انتقاد کردند و پایشان را فراتر از چارچوب مرسوم حوزه قرار دادند. پس از آن بود که نظام‌های جدید آموزشی در حوزه علمیه قم در قالب چند مدرسه و موسسه برپاشد. در دی 1341، آن هنگام که بزرگان تحول‌گرایی در حوزه؛ آقایان علامه طباطبایی، سید ابوالفضل زنجانی، مرتضی مطهری، مهدی بازرگان، سیدمحمد بهشتی، سیدمحمود طالقانی و مرتضی جزایری در کنار یکدیگر این مانیفست را نوشتند، نمی‌دانستند که شخصیتی در شهر کوچکی به نام «اردکان» حضور دارد که سال‌ها پیش در قالب یادداشتی همینگونه سخن گفته بود.

 

آیت‌الله سیدروح‌الله خاتمی، نه‌تنها پیش از آنان، بلکه پیش از اینکه بزرگان حوزه قم به درخواست آیت‌الله بروجردی اصول اصلاحات حوزوی را بنویسند که البته اجرایی هم نشد، در دفتر یادبودی که از آن «حجت‌الاسلام وزیری» بود، از تحول‌گرایی در حوزه و آسیب‌شناسی آن نوشت؛ در دفتر یادبودی که بزرگانی همچون امام خمینی هم در آن مطالبی نوشتند. آیت‌الله خاتمی در 30 مهر 1326 همان گونه نوشته بود که 15 سال بعد دیگران به آن رسیدند و امروز هم همچنان بزرگان حوزه از آن می‌گویند و می‌نالند؛ او مواردی را به عنوان نقاط ضعف حوزه بازگو کرد: «تشتت افکار، بی‌نظمی دستگاه روحانیت، تربیت نکردن مبلغ و خطباء و اهالی منبر پاک و زبردست، تجمع همه فضلا و دانشمندان در مراکز علمی و خالی گذاردن شهرهای کوچک و قصبه‌ها و ده‌ها از اشخاص شایسته برای هدایت و تربیت مردم، تربیت نکردن برنامه صحیح و متناسب تحصیلی یرای محصلین و هزاران دردهای دیگر، پیکر جامعه مسلمانان به‌خصوص روحانیت را بسیار ضعیف ساخته و تهدید به نیستی می‌کند... » او آنچنان از این وضعیت ناخرسند بود که در ادامه با مزاحی تلخ‌گونه می‌گوید: « هروقت به این مسائل به مناسبتی توجه می‌کنم، از شدت تاثر پریشان (می‌شوم، از این رو) از مغز پریشان جز فکر پریشان تراوش نخواهد کرد. »

آیت‌الله آنچنان به این وادی توجه داشت که در ایام تبعید امام خمینی در نجف؛ همان زمانی  که همه این عالم دینی را در قامت یک رهبر سیاسی می‌دیدند و حتی در حلقه درسی‌اش چارچوب حکومت اسلامی تئوریزه می‌شد، در نامه‌ای از تشتت در راس هرم سازمان روحانیت گلایه کرد و آسیب‌شناسی‌اش را از نهاد روحانیت محور نامه قرار داد. اینگونه بود که امام هم در 21 اسفند 44، در پاسخ به آن نامه فقط از حوزه گفت و خودش را هم‌درد با آیت‌الله دانست: « مطالبی که مرقوم شده بود، صحیح. غفلت از آن نداشتم... اینجانب در رجوع از حبس سابق در نظر گرفتم که کاری که مقدمه این نحو امور و طلیعه تفاهم بین حضرات است، انجام دهم. بعضی اصلا در شور هم حاضر نشدند و بعضی که در ظاهر صلاح دیدند، عمل نکردند. و کسانی هم به اعذار مختلفه متشبث شدند... والی الله المشتکی و علیه التوکل فی الشده و الرخاء... »

او در بیان انتقادات خود از ساختار حوزه، فقط با معممین سخن نمی‌گفت، بلکه مکلاها هم بی‌پرده گلایه‌های او را می‌شنیدند؛ همانگونه که استادمحمدرضا حکیمی از آن یاد کرده است.
تفاوت آیت‌الله خاتمی با دیگر تحول‌خواهان، فقط در زمان بازگویی که به دهه 20 باز می‌گشت و پیش از سایرین بود، مختص نمی‌شود، بلکه او این نظرات را هم اجرایی کرد. او پس از تحصیل در اصفهان به اردکان بازگشت و حوزه علمیه این شهر را به همراه دیگر روحانیون بازسازی کرد و روش تحول‌خواهانه خویش را پیاده کرد. این برنامه درسی که از آن یاد می‌شود، به دورانی باز می‌گردد که حوزه، نه تنها حوزه امروز نبود، بلکه هنوز زعامت آن برعهده آیت‌الله بروجردی هم قرار نگرفته بود. حجت‌الاسلام «سیدمحمد موسوی زاده» یکی از شاگردان آن دوره حاج‌آقا روح‌الله، اینگونه در این باره می‌گوید:« ایشان نظم خوبی در مدرسه اردکان ایجاد کردند؛ امتحان می گرفت. فقط هم از دروس حوزوی امتحان نمی‌گرفت؛ مثلا ادبیات فارسی هم درس می‌داد و امتحان می‌گرفت. » حجت‌الاسلام « علی جدیدی » دیگر شاگردش هم به گونه دیگر روش آموزشی ایشان را بیان می‌کند: « برنامه ایشان این بود که هفته‌ای یک‌بار یا 15 روز یک‌بار درس‌ها را می پرسیدند و امتحان می‌گرفتند. اگر کسی در درس حاضر نمی‌شد، ناراحت می شدند و تذکر می‌دادند. همچنین آقای خاتمی گاهی اوقات برای رسیدگی به وضع طلاب به‌طور غیرمنتظره سری به طلاب می‌زد تا ببیند آنها چکار می کنند. » این روش، روشی است که حدود 15 سال بعد، مرحوم قدوسی در مدرسه حقانی به کار گرفت. همچنین «میرزا احمد پیشوایی» هم از استادش می‌گوید و درباره روش او به یاد می‌آورد که « آقای خاتمی گذشته از اینکه استاد همه ما بود، پدر ما نیز بود. ایشان هر سه ماه یک‌بار از طلاب امتحان کتبی و شفاهی می‌گرفت. » پیشوایی در پاسخ به این سوال که آن زمان در حوزه‌ها رسم بر امتحان گرفتن نبود؛ چه برسد به حوزه کوچک و غیرمشهوری همچون اردکان؟، می‌گوید: « اما در اردکان این رسم بود.» از سوی دیگر، آیت‌الله خاتمی در کنار متون اصلی حوزه، برخی دروس دیگر را که به فهم آن متون کمک می‌کرد، را آموزش می‌داد و در حوزه تحت زعامتش، مجالس گفت و شنود برگزار می‌کرد.
آیت‌الله در آن دوره روزنامه می‌خواند؛ اقدامی که در خاطرات روحانیون از آن به عنوان رفتاری ممنوعه در قم یاد می‌شود. رادیو گوش می‌کرد؛ رادیویی که از نگاه برخی در آن دوره حرام بود. او حتی در ایام طلبگی در اصفهان در مسابقات مقاله‌نویسی شرکت کرد و جایزه گرفت.
البته دیگر تفاوت او با سایر تحول‌خواهان این است که در حین بیان این انتقادات و حتی اجرایی کردن نظراتش، نماینده و وکیل چندین مرجع بزرگ تقلید در منطقه بود و هر از چندگاهی به قم می‌رفت و با آنان دیدار می‌کرد. در حالی که اغلب تحول‌خواهان در گذشته و امروز، نه‌تنها در حوزه به اجرایی کردن نظراتشان نمی‌پردازند، بلکه از فضای حوزه هم دور می‌شوند و دورادور انتقاد می‌کنند.
***
آیت‌الله خاتمی درباره حوزه‌های علمیه معتقد بود که « حوزه‌های علمیه وابسته به هیچ شخصی نیست » و « باید تحت نظم کامل اداره شود و طلاب جوان باید در تحصیل خود نظم را سرلوحه قرار دهند. » همچنین او درباره عالمان دینی گفته بود: « اگر عالم دین خودش حب دنیا داشته باشد، چگونه می‌تواند راهنما و الگوی مردم باشد؟... عالم دینی اگر اگر تهذیب نفس نداشته باشد، مخزن تولید فساد است و علمش تاریکی محض است.»
از سوی دیگر،  ویژگی «روحانیت» و اسلوب رفتاری آنان از منظر آیت‌الله اینگونه دیده شده بود: « اگر عمل یک شخص روحانی منطبق بر گفته‌هایش نباشد، در آخرت از همه مردم پست‌تر و بیچاره‌تر خواهد بود... اگر مردم به اندازه سر سوزنی احساس کنند که یک روحانی گرایش به مادیات دارد، او دیگر به درد روحانیت نمی‌خورد و قول و فعلش هیچ اثری بر مردم ندارد... » او همچنین درباره ارزش روحانیت گفته بود: « اگر یک نفر روحانی می‌خواهد ارزش خودش را بفهمد، باید ببیند که چقدر به درد مردم می‌خورد و چه اندازه وجودش برای مردم مفید... » و به آنان توصیه کرده بود: « روحانیت حقیقی باید روحانی‌نماها را به مردم بشناسانند... روحانیت باید پیش از هر چیز انگشت انتقاد را متوجه خودش کند... روحانیون دنیادوست از همان زمان معاویه دین خود را به بهایی اندک می‌فروختند... مفاسد زیادی روحانیت را تهدید می‌کند که از بزرگترین آنها حب جاه و گرایش به مادیات است... »
آیت‌الله اینگونه می‌اندیشید و اینگونه باور داشت، اما حضورش در اردکان کمتر مجال داد که این آراء در قم و سایر حوزه‌های بزرگ علمیه شنیده و در مجالس و محافل نقل شود.

منابع:
گفت و گوی نگارنده با برخی شاگردان آیت‌الله خاتمی
یادنامه خاتمی، محمدتقی فاضل میبدی، انتشارات موسسه معارف اسلامی امام رضا(ع)
روح باران، خانه فرهنگ خاتمی
تندیس دینداری و فرزانگی، محمدرسول دریایی
صحیفه امام خمینی
بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، شرکت سهامی انتشار

 

منبع : آینده

سه شنبه پنجم 8 1388
آخرین تماس تلفنی قالیباف با سردار شوشتری
محمدباقر قالیباف در جدیدترین یادداشت خویش در وبسایت شخصی اش، به فاجعه تروریستی سیستان و بلوچستان پرداخته است.

نوشته شهردار تهران که حاوی آخرین تماس تلفنی وی با سردار شوشتری،تنها دو روز قبل از شهادت، به شرح زیر است:

جمعه شب بود که تلفن زنگ زد قصد پاسخگویی نداشتم ولی انگار همه می‌گفتند گوشی را بردار. وقتی برداشتم صدای سردار شوشتری بود. بسیار خوشحال شدم چراکه حدود بیش از سه ماه بود که او را زیارت نکرده بودم. تلفن بسیار گرمی شد و حسابی از دلتنگی بیرون آمدم. کمی از اوضاع و احوال شرق کشور گفت. فعالیت‌های خوبی را در سیستان و بلوچستان انجام می‌داد. با توجه به شناختی که از منطقه داشتم نکاتی را هم گفتم اما بیشتر بحث درباره کنگره بزرگداشت شهدای خراسان بود. در آخر، قرار ملاقات ما برای صبح دوشنبه قبل از ملاقات مقام معظم رهبری شد.

ساعت ٩ صبح یکشنبه در جلسه‌ای بودم که بچه‌های دفتر، یادداشتی دادند هر چه می‌خواندم بیشتر بهت‌زده می‌شدم. باورم نمی‌شد. خبر تکان‌دهنده بود. نوشته بودند در یک عملیات انتحاری آقای شوشتری به شهادت رسیده. سریع جلسه را به اتمام رساندم و به دفترم که آمدم خبر دیگری دادند که به تلخی خبر اول افزود. رجب محمدزاده هم به همراه سردار شوشتری به شهادت رسیده بود. رجب یکی از بهترین فرمانده گردان‌های دوران جنگ بود. مردی شجاع، مدیر و پرتحرک ولی آرام و باوقار. همه در لشگر می‌دانستند که او را بیشتر از دیگر فرمانده گردان‌ها دوستش داشتم.

نفهمیدم آن روز چگونه گذشت تا شب در فکر بودم. به گذشته فکر می‌کردم. به روزهایی که با هم داشتیم و بعد تلخی زمانه و اوضاع امروزمان. خدا کند فاصله دیروز و امروز ما به اندازه زمانی که گذشت نباشد. تمام ذهنم را همین موضوع اشغال کرده بود و اینکه چه باید بکنیم تا از وسوسه‌های زمانه در امان بمانیم. از امروز به دیروز برسیم و به آرمان‌های دوست‌داشتنی و بزرگی که داشتیم و البته باید داشته باشیم. به عهد و پیمان آن روزها فکر کردم و مصمم شدم آن مسیر را قوی‌تر از گذشته ادامه دهم. مسیر آرمان‌های امام(ره) و شهدا. صبح دوشنبه رسیدیم خدمت آقا. فضای خاصی بود، خیلی قابل تعریف نیست. خب سردار شوشتری از اعضای اصلی ستاد بزرگداشت بودند. آقا تعابیر زیبایی از شهید شوشتری داشتند. به هر حال ایشان را کاملا می‌شناختند اما به نظرم زیباترین تعبیر ایشان این بود،‌ آقای شوشتری خودش را به این کاروان رساند.

واقعا هم آقای شوشتری و محمدزاده خود را خوب به این کاروان سعادت رساندند.
منبع :تابناک
دوشنبه چهارم 8 1388
فداکاری
یکی از مجروحان عملیات فتح المبین ، گلویش پر از خون و کف شده بود و تا مرحله خفه شدن فاصله چندانی نداشت. در آن منطقه خوف و خطر دستگاه مکنده همراهمان نبود و اگر هم بود ، بدون برق یا باطری کاری از آن ساخته نبود.

مجروح در حال دست و پا زدن بود که حسین با ایثاری وصف ناشدنی، دهانش را به دهان او گذاشت و شروع به مکیدن خون و کف دهان مجروح کرد.

با بیرون ریختن خون و کف ، مجروح چشمانش را باز کرد.

او را پانسمان کردیم و به عقب فرستادیم. این فداکاری حسین او را از مرگ حتمی نجات داد .

سوسن کشفی آزاد
مجموعه خاطرات فرشتگان نجات سایت ساجد
دوشنبه چهارم 8 1388
پرونده ای برای حاج آقا مصطفی
مروری بر زندگی و فعالیت های مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی

یار روزهای سخت

آیت الله سیدمصطفی خمینی، که امام (ره) او را امید آینده اسلام می دانست، در نیمه شب یکشنبه اول آبان 56، به شکل مرموزانه یی درگذشت. در پی درگذشت ایشان، حضرت امام در یادداشتی چنین مرقوم کردند؛ در روز یکشنبه نهم شهر ذی القعده الحرام 1397، مصطفی خمینی نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد. امام همچنین در پیامی خطاب به ملت ایران فرمودند؛ «این طور قضایا مهم نیست، خیلی پیش می آید، برای همه مردم پیش می آید و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد به ظاهر و الطافی خفیه است. یک الطاف خفیه یی خدای تبارک و تعالی دارد که ما علم به آن نداریم اطلاعی بر او نداریم و چون ناقص هستیم از حیث علم، از حیث عمل از هر جهتی ناقص هستیم. از این جهت در این طور اموری که پیش می آید جزع و فزع می کنیم، صبر نمی کنیم، این برای نقصان معرفت ماست به مقام باری تعالی. اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیه یی که خدای تبارک و تعالی نسبت به عبادش دارد و «انه لطیف علی العباد» و اطلاع بر آن مسائل داشتیم، در این طور چیزهایی که جزیی است و مهم نیست، آنقدر بی طاقت نبودیم، می فهمیدیم که مصالحی در کار است، یک الطافی در کار است، یک تربیت هایی در کار است.» با انتشار خبر، حوزه نجف در هاله یی از غم و اندوه فرو رفت. درس ها تعطیل شد و روحانیت به سوگ نشست. جنازه آن شهید توسط یاران و شاگردان او به کربلا برده شد.

سیدمصطفی خمینی نخستین فرزند امام خمینی(ره) در30 آذر 1309شمسی (21 رجب 1349قمری) در شهر قم به دنیا آمد. نام او را محمد، لقبش را مصطفی و کنیه اش را ابوالحسن گذاشتند. سیدمصطفی دیرتر از معمول زبان باز کرد به طوری که در چهارسالگی تنها چند کلمه می توانست بگوید. وی را در شش سالگی به مکتب فرستادند که در حرف زدنش بسیار موثر بود. در هفت سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در مدرسه های «باقریه» و «سنایی» قم به پایان رساند. در سال1324ش. (15سالگی) به تشویق پدر به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال 1330ش. (17سالگی) پس از پایان دوره مقدماتی به مدت 5/2 سال به مرحله سطح وارد و معمم شد. سیدمصطفی در سال 1330و حدود 22سالگی سطح را به پایان رساند و از آن پس در درس خارج آیت الله العظمی بروجردی و امام خمینی (ره) شرکت کرد. سیدمصطفی در 24سالگی با خانم معصومه حائری دختر آیت الله شیخ مرتضی حائری ازدواج کرد. نخستین فرزند آنها محبوبه بود که بر اثر بیماری مننژیت درگذشت، دومین فرزندشان حسین و سومین فرزند آنها مریم بود. چهارمین فرزند در جریان حمله کماندوهای رژیم پهلوی به منزل آن شهید در 13/10/1343، پیش از آنکه به دنیا بیاید، به علت بیم و هراسی که به خانم حائری دست داد، از دست رفت. سیدمصطفی در 27سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد و این در حالی بود که از نظر اطرافیان و حتی امام (ره)- که در این زمینه بسیار سختگیر بودند- او از 25سالگی به مرحله اجتهاد رسیده بود. وی تقریباً در همین سن و سال، به تدریس علوم نقلی و عقلی پرداخت و دست به تالیفات متعددی زد. بنا بر اظهارات او در یکی از بازجویی های ساواک در سال 1343ش. زمانی که تنها 33سال داشت، 12جلد کتاب نوشته بود. همچنین در تبعیدگاه ترکیه، در حالی که کتب و مآخذ لازم در دسترس نبود، دو جلد کتاب تالیف کرد و در نجف نیز علاوه بر تدریس، کتب بسیاری در باب فقه، اصول، فلسفه و تفسیر تدوین کرد که همه نشان از استعداد و هوش سرشار و حافظه بالای او داشت. او در میان فضلا و علمای متعدد نجف، جایگاه ویژه یی داشت. درس اصول فقه او جلوه خاصی داشت و نظرات علمی او برای بسیاری تازه و قابل استفاده بود. همچنین وی دارای مبانی استوار و محکمی بود و در حوزه درس امام(ره) در بسیاری از موارد در برابر نظریه های علمی امام(ره) می ایستاد و بحث می کرد.

نکته قابل توجه در ارتباط با شخصیت اجتماعی حاج آقا مصطفی، ساده زیستی او بود. با وجود اینکه فرزند یکی از مراجع طراز اول بود، در تمام مراحل زندگی ساده زیست و سطح زندگی او از حد زندگی یک طلبه ساده فراتر نرفت و این مساله در وصیت نامه اش کاملاً مشهود است (آنجا که تنها به کتاب های خود اشاره کرده و یادآور می شود «چیز دیگری ندارم مگر بعضی مختصرات، آن هم دیگر احتیاج به گفتار ندارد...»).سیدمصطفی در هیچ یک از مراحل زندگی از موقعیت آقازادگی خود بهره برداری نکرد و شخصیتی کاملاً مستقل داشت چرا که وی عقیده داشت کسب شهرت با عنوان «آقازاده» و «آیت الله زاده» دون شأن یک مسلمان و آزاده است. همچنین از دیگر ویژگی های اخلاقی آن شهید که تمام کسانی که مدتی با او بودند به آن اشاره می کنند، حسن خلق وی بود. صراحت، شهامت، زهد، خودساختگی، استقلال رای و... را می توان از دیگر ویژگی های برجسته آن شهید برشمرد.

سابقه مبارزاتی سیدمصطفی از آشنایی با جمعیت فدائیان اسلام آغاز می شود، اما از سال 1341ش. به طور جدی و همه جانبه وارد نهضت شد و در تمام لحظات زندگی در کنار رهبر نهضت به مبارزه پرداخت. ساواک نیز از او بسیار می ترسید و بنا بر گزارشاتی که در پرونده او آمده است، ساواک بارها روی این موضوع تاکید کرده بود که حاج سیدمصطفی خمینی(ره) در مبارزات پدرش نقش مهمی دارد.

در 15خرداد 1342 پس از دستگیری امام(ره) در امر هدایت و رهبری در قم نقش موثری داشت. با سخنرانی در صحن مطهر حضرت معصومه(س) مایه شکل گیری قیام 15خرداد در شهر قم شد. با تلاش های او، پیگیری علما و فشار افکار عمومی، رژیم ناچار شد حبس امام(ره) را به حصر در منطقه داوودیه تبدیل کند و سه روز بعد امام(ره) را به قیطریه انتقال دهد. از آن پس سیدمصطفی رابط امام با امت بود و مسوولیت ابلاغ اخبار و گزارشات بیرون به رهبر را بر عهده داشت. تلاش های وی در این راستا به آنجا رسید که رئیس وقت شهربانی کشور (سپهبد نصیری)، او را جلب کرد و هشدار داد که اگر از فعالیت های سیاسی دست نکشد، تحت پیگرد قرار خواهد گرفت.

پس از آزادی امام(ره) در 15 فروردین 43 و بازگشت ایشان به قم، سیدمصطفی باز هم به عنوان یاری وفادار همواره همراه و مشاور ایشان بود. در پی سخنرانی امام(ره) علیه احیای رژیم کاپیتولاسیون در تاریخ 4/8/1343 و تبعید ایشان به ترکیه، در نیمه شب 13 آبان43 سیدمصطفی به پا خاست و با سیل خروشان مردم خشمناک قم به طرف بیوت آیات عظام به راه افتاد. رژیم که تجربه فعالیت های آقا مصطفی را در جریان 15خرداد به یاد داشت، در ساعت 15/9 صبح همان روز زمانی که وی در بیت آیت الله نجفی به سر می برد، به آنجا حمله کرد و او را دستگیر و زندانی کرد. سیدمصطفی به مدت 57 روز در زندان قزل قلعه و اغلب در سلول انفرادی به سر برد و از تاریخ 19 تا 28 آبان به مدت 9 روز تحت بازجویی قرار گرفت. حاج سیدمصطفی در دوران بازداشت برای جلوگیری از خلاء ناشی از نبود رهبر و بلاتکلیفی مقلدین امام(ره)، طی نامه یی که به صورت پنهانی به خارج از بازداشتگاه ارسال کرد، حجت الاسلام شیخ شهاب الدین اشراقی را وکیل و نماینده خود معرفی کرد، همچنین در این مدت به علت نگرانی از سلامت امام(ره) در تبعید، تنها درخواستی که مطرح کرد رفتن نزد امام(ره) بود. از آنجا که ساواک نیز دیرزمانی بود اندیشه دور کردن او از کانون نهضت را در سر داشت، با آزادی وی به شرط رفتن به ترکیه موافقت کرد. سیدمصطفی پس از بازگشت به قم و مشورت با مراجع و علمای قم از جمله آیت الله العظمی مرعشی نجفی و آیت الله العظمی گلپایگانی، از مسافرت به ترکیه منصرف شد. هنگامی که ساواک از این تصمیم آگاه شد، در 13 دی که تنها پنج روز از آزادی او می گذشت، با حمله به منزل امام(ره)، وی را دستگیر و روز بعد (14/10/1343) به ترکیه تبعید کرد. در تبعیدگاه ترکیه شرایط حاکم در این کشور و دور ماندن از ملت موجب شد از فعالیت های مبارزاتی و سیاسی سیدمصطفی کاسته و بر فعالیت های علمی او افزوده شود و او بتواند در کنار امام(ره) به تحصیل و تکمیل علوم اسلامی بپردازد. در آن زمان با توجه به شرایط بین المللی، دولت ترکیه از اینکه کشورش به تبعیدگاه مبارزان مسلمان تبدیل شده بود ابراز نگرانی می کرد، به همین جهت رژیم ایران را تحت فشار قرار داد تا امام خمینی(ره) و حاج آقا مصطفی را به مکان دیگری تبعید کند. رژیم نیز با بررسی همه جانبه، عراق را بهترین مکان برای تبعید آن دو بزرگوار دانست و در نتیجه در 13 مهر 44، امام خمینی(ره) و سیدمصطفی را به عراق فرستاد.

انتقال امام(ره) و حاج آقا مصطفی به عراق با سرعت و بدون اطلاع قبلی به زعمای نجف صورت گرفت. سیدمصطفی در کاظمین خبر ورود امام(ره) را به اطلاع آیت الله العظمی خویی رساند. این خبر در مدت کوتاهی در نجف منتشر شد.

سیدمصطفی در طول 12 سال اقامت در عراق، حلقه اتصال اجزای نهضت اسلامی در ایران و نقاط مختلف جهان، با کانون آن در نجف و همچنین مسوول ایجاد و برقراری رابطه با مبارزان در سطوح مختلف بود، که محوریت و مرکزیت این ارتباط ها با مبارزان مسلمان بود و شهید بیشتر در امور اجرایی و ارتباط و نظارت بر آنها همت می گماشت. شهید سیدمصطفی خمینی از طرق مختلف مانند توزیع رساله عملیه، اعلامیه ها، پیام ها، نامه ها و نشر سخنان امام خمینی(ره) در ایران و سایر کشورها، از راه شبکه مبارزان، به نشر افکار انقلابی و اندیشه های امام خمینی(ره) می پرداخت. همچنین با سفرهایی به کشورهای عربستان، سوریه و لبنان که غالباً به بهانه زیارت صورت می گرفت، با مبارزان مسلمان و طرفداران ایرانی و غیرایرانی امام(ره) ارتباط برقرار می کرد و به آنها رهنمودهای لازم را می داد و کسانی را که آمادگی داشتند، به مراکز آموزش نظامی معرفی می کرد.

یکی از بهترین و مهم ترین راه های ارتباطی سیدمصطفی با سایر مبارزان ایرانی، در موسم حج بود. او در سال های 1342 ، 1345 ، 1353و1356 علاوه بر زیارت خانه خدا برای پیشبرد نهضت اسلامی، با وجود کنترل ها و مراقبت های کامل ماموران ساواک، توانست با مبارزان ایرانی و غیرایرانی و مقلدین امام خمینی(ره) دیدار، گفت وگو و تبادل نظر کند و اعلامیه ها، نامه ها و سایر اسناد و مدارک و دستورهای امام(ره) را از طریق آنان به سایر کشورها ارسال کند. سیدمصطفی در این راه از یاری افراد مسلمان، متعهد و همسو با اهداف اساسی نهضت نیز بهره می گرفت و با مبارزان سیاسی- مذهبی ایران ارتباط داشت و به آنها ماموریت های سیاسی و اجتماعی در راستای نهضت اسلامی محول می کرد. نکته قابل توجه در شیوه مبارزاتی سیدمصطفی، نفوذناپذیری، هوشیاری و عدم مماشات با کژاندیشان بود. اگر کسی از مبارزان را می دید که از خط امام، انقلاب و موازین اسلامی منحرف شده و مغرضانه فکر می کند، با او کاملاً قطع رابطه می کرد و در مقابل اگر متوجه می شد که کسی فریب خورده، تلاش می کرد که او را اصلاح کرده و به راه آورد. در مدت حضور امام(ره) و سیدمصطفی در نجف، رویه عراق در قبال آنها متاثر از ارتباط دیپلماسی با ایران بود چرا که رژیم عراق درصدد بود از حضور آن دو بزرگوار در آن کشور سوء استفاده کند (زمانی علیه ایران و به نفع خودشان زمانی هم به نفع هر دو کشور)، اما در تمام این دوران ها امام(ره) و حاج آقا مصطفی با اتخاذ اهداف مشخص و موضع گیری های روشن، جلوی هرگونه سوءاستفاده را گرفتند. سیدمصطفی در پی دیدار با آیت الله العظمی حکیم که در آن زمان به دلیل فعالیت هایی علیه رژیم عراق، ممنوع الملاقات شده بودند، در 21/3/1348 دستگیر و نزد حسن البکر رئیس جمهور وقت عراق جلب شد. وی به سیدمصطفی هشدار داد در صورت ادامه فعالیت بر ضد حکام بغداد با واکنش شدید روبه رو خواهد شد.

سرانجام آیت الله سیدمصطفی خمینی، پس از 47 سال زندگی پر از تلاش و مبارزه، در سحرگاه یکشنبه اول آبان 56 (نهم ذی القعده 1397ق.) در نجف، به طور ناگهانی و مرموز در خانه خود درگذشت. علت مرگ مشخص نشد، اما از مجموع گفته های بستگان درجه اول، نزدیکان و دوستان چنین برمی آید که مرگ سیدمصطفی طبیعی و عادی نبود، بلکه در اثر نوعی مسمومیت (به احتمال قوی به وسیله ماموران ساواک یا ماموران امنیتی دولت عراق یا تبانی آن دو دولت) به شهادت رسید. آثار مسمومیت در بدن شهید از همان ابتدا کاملاً مشهود بود. پزشکان قصد کالبدشکافی جسد او را برای روشن شدن علت مرگ داشتند که به دلیل مخالفت امام خمینی(ره) این اقدام صورت نگرفت.

پیکر آیت الله سیدمصطفی خمینی از شهر نجف به کربلا برده شد. جنازه او را با آب فرات غسل دادند و در محل خیمه گاه امام حسین(ع) کفن کردند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع) به نجف بازگرداندند. پیکر آن شهید یک روز بعد (دوشنبه دوم آبان) حدود ساعت 9 از مسجد بهبهانی- واقع در بیرون دروازه نجف- با شرکت انبوهی از علما، فضلا، طلاب، کسبه، اصناف و دیگر اهالی نجف به طرف صحن علوی تشییع شد. آیت الله العظمی خویی در صحن مطهر حضرت امیرالمومنین امام علی(ع)، بر او نماز خواندند و سپس پیکر شهید را در ایوان حرم مطهر، مجاور مقبره علامه حلی(ره) به خاک سپردند.

حافظ اسرار نهضت

آیت الله عمیدزنجانی

1

آشنایی من با مرحوم حاج آقا مصطفی به سال های 32-31 برمی گردد. در این مقطع مرحوم حاج آقا مصطفی به مدرسه حجتیه در حجره یی که مشترک بود بین آقاشیخ علی آقای النگه یی و آقا سیدمحمد خامنه یی می آمدند. ایشان با مشارکت آقاشیخ علی آقای النگه یی و چند نفر دیگر مباحثه علمی داشتند. وقتی که ایشان می آمد آقا سیدمحمد خامنه یی از حجره بیرون می رفتند و جای دیگری مشغول می شدند و حجره در اختیار حاج آقا مصطفی و دوستان هم بحث شان بود. به دلیل اینکه حجره ما درست روبه روی این حجره قرار داشت، من مباحثه آنها را هر روز می دیدم. مرحوم حاج آقا مصطفی شوخ طبع بودند و مباحثه و بحث هایشان هم خالی از شوخی نبود. چون آن زمان اکثراً در حجره بودم و مطالعه می کردم، حوادثی که در آن حجره اتفاق می افتاد و حتی گاه حرکات مزاحی که داشتند را می دیدم. یک بار مرحوم حاج آقا مصطفی متوجه شد که من از حجره مقابل دارم نگاه می کنم. چون در سنین جوانی بودم متوجه نبودم که کارم نادرست است و لذا ایشان یک عملی انجام داد که گفتنی نیست و من از نگاه کردن به آنجا منصرف شدم و دیگر رویم را به سمت حجره مقابل برنگرداندم. حدود یک سال بعد یکی از دوستان صمیمی من، مرحوم آقاشیخ احمد مطهری که بعد از انقلاب امام جمعه ساوه شد، به من گفت؛ «من یک درس منظومه پیش حاج آقا مصطفی شروع کردم. در حجره خودم هم هست اگر تمایل دارید شما هم شرکت کنید.» منظومه را خوانده بودم ولی در عین حال اظهار علاقه ایشان باعث شد من یک روز به حجره ایشان بروم و در درس شرکت کنم. حاج آقا مصطفی آن روز از اینکه شاگردانش دو نفر شدند به نظر خوشحال می رسید و خیلی با اشتیاق درس داد. من هم فرمایشات ایشان را با آنچه در ذهنم بود تطبیق می دادم و می دیدم که الحق والانصاف ایشان مدرس خوبی در فلسفه است و قدرت خوبی در تفهیم فلسفه دارند. اما چون من درس را خوانده بودم دوباره خواندن را برای خودم عیب می دانستم. لذا همان یک جلسه شرکت کردم و دیگر بعدش شرکت نکردم ولی به آقاشیخ احمد مطهری گفتم؛ مدرس خوبی انتخاب کردی، و ایشان درسش ادامه پیدا کرد. حتی هم حجره دوست من که آقای بهرامی بود و از دوستان صمیمی آقای رفسنجانی بود، ایشان هم در اتاق نمی ماند و شرکت نمی کرد. ولی حاج آقا مصطفی روحیه یی داشت که برایش فرقی نمی کرد که کلاسش یک نفر باشد یا چند نفر. به هر حال این دو خاطره از آن سال های دور برای آغاز آشنایی من با مرحوم حاج آقا مصطفی ذکر شد که نشان بدهد از چه زمانی و چگونه این آشنایی به وجود آمد. من همیشه در طول دهه سی و بعدها به درس امام می رفتم و در آنجا ایشان را می دیدم که در درس فعال هستند همیشه با اعجاب و تحسین به ایشان نگاه می کردم. البته شنیده بودم که ایشان شوخ هستند، اما می دانستم که ایشان در درس بسیار جدی است و مسائل تفریح و شوخی سر جای خودش و در درس و بحث و مسائل علمی هم کاملاً جدی است. در درس امام گاهی ایشان خیلی جدی صحبت می کرد. گویی که آن حاج آقا مصطفی که در بیرون است، نیست. مباحثات ایشان با دوستان شان خیلی جدی و مرتب بود.

2

در سال 1344 حضرت امام و حاج آقا مصطفی از ترکیه به نجف تبعید شدند. ساعت 11 شب بود که این خبر به مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی که اخبار اول به آنجا می رسید و تقریباً مثل فیضیه قم بود، رسید. ما آنجا بودیم. وقتی خبردار شدیم، اول شگفت زده شدیم. باورمان نشد چون شایعات زیاد در نجف پخش می شد. لذا آن خبر را هم از شایعات تلقی کردیم و لکن مساله آنقدر مهم بود که خودمان را راضی نکردیم به اینکه این شایعه است. در مدرسه تلفنی بود که به وسیله آن به منزل مرحوم آقاشیخ نصرالله خلخالی که از دوستان قدیمی دوران جوانی امام بود و علاقه زیادی به امام داشت، زنگ زدیم و ایشان هم مساله را تایید کرد. گفتند بله ایشان وارد کاظمین شدند. ما بی درنگ، سر از پا نشناخته مینی بوسی اجاره کردیم. حدود 15 نفر بودیم. به نظرم آقای رضوانی، آقای دعایی، آقای روحانی و... بودند. شبانه راه افتادیم با مینی بوس آمدیم به کاظمین. پرس و جو کردیم معلوم شد که امام و حاج آقا مصطفی به هتلی به نام «فïندق الجوادین» وارد شدند. به آنجا رفتیم گفتند که بله آقایان به اینجا آمده بودند اما صاحب هتل آنها را شناخت و ایشان را به خانه اش برد و به امام گفت که اینجا مناسب شما نیست. ساعت از 12 شب گذشته بود، رفتیم خانه صاحب هتل. در زدیم. رفتیم داخل. دیدم مرحوم حاج آقا مصطفی بیدار است. خیلی خوشحال شدیم و با حاج آقا مصطفی مصافحه کردیم. سراغ امام را گرفتیم، گفتند که ایشان خسته بودند خوابیدند. گفتند فردا صبح بیایید امام را ببینید. وقتی حاج آقا مصطفی را سرحال و خوشحال دیدیم ما هم خیلی خوشحال شدیم. همه از سلامتی امام در تبعید نگران بودیم. آن شب حاج آقا مصطفی تعریف کردند که امام در ترکیه کارهای علمی انجام دادند. یک دوره وسیله النجاه مرحوم سید را تکمیل کردند به نام تحریرالوسیله؛ یک دوره فقه هم در عرض 11 ماه نوشتند که زمان پربرکتی برای امام بود. حسینیه یی بود که ما آن شب آنجا اقامت کردیم که متعلق به یکی از تجار یزد بود. بعد از نماز صبح، از شدت اشتیاق رفتیم به محل اقامت امام، نشستیم و حضرت امام وارد شدند. وقتی ایشان را دیدیم حالتی پیدا کردیم که توصیف ناپذیر بود. خب ما سال ها در قم شاگرد ایشان بودیم اما این دیدار، دیدار خاصی بود. قابل توصیف با زبان و بیان نیست. اکثر دوستان اشک شوق می ریختند. امام با خوشرویی با دوستان احوالپرسی کردند. اکثر دوستان برای امام شناخته شده بودند. کم کم دیدارها شروع شد. ما هم چون فضا، فضای بزرگی نبود می ایستادیم یا پذیرایی می کردیم که جا را اشغال نکنیم. گروه مهمی که اولین بار به دیدار امام آمدند ما بودیم. سپس یک گروه دیگر که از طرف ریاست جمهوری عراق بودند. این گروه به ریاست یکی از وزرا که شیعه و در واقع وزیر «وحده» عراق بود و کمی هم تحصیلات نجف داشت، بود. در زمان حسن البکر این اتفاق افتاد. او صحبت های خوبی کرد و گفت شما تصور نکنید که اینجا تبعید هستید. ما شما را با این شرط پذیرفتیم که شما آزاد باشید و مثل شهروندی که میهمان ما هستید، تمام امکانات برای فعالیت شما (البته منظور او سیاسی نبود بلکه علمی و مذهبی بود) فراهم است. شما تحت الحفظ نیستید. فقط ما دو نفر را گمارده ایم برای حفظ جان شما. آنها پشت سر شما نیستند بلکه دورادور مواظب شما هستند. سلام رئیس جمهور را رساند و بسیار اظهار خوشحالی کرد که امام میهمان آنها هستند و سخنان امیدوار کننده یی مطرح کردند. امام چیزی نمی گفتند فقط نگاه می کردند و تایید می کردند. و گاه هم سرشان پایین بود و فقط گوش می دادند. در این دیدار من حضور داشتم. ای کاش صحبت ها ضبط می شد. وقتی آقای حکیم به دیدار امام آمد دوستان گفتند این یک حادثه خیلی مهمی است. اگر این موضوع در ایران منعکس شود برای نهضت بسیار مفید است. ولی هیچ کدام عقل مان نمی رسید و این تجربه را نداشتیم که ضبط کنیم، عکس بگیریم. حاج آقا مصطفی یکی از دوستان را مامور کرد که برود عکاس بیاورد و عکس های حرفه یی بگیرد و قابل تکثیر باشد. جوانی را آوردند و عکس های زیادی از حرکات مختلف حضرت امام و آقای حکیم گرفت. متاسفانه صبح که رفتند سراغ عکس ها گفتند همان دیشب از بیت آقای حکیم آمدند و فیلم ها را همه را بردند که دیگر هیچ وقت منتشر نشد. پس از آن از دیدار آقای خویی و آقای شاهرودی عکس هایی تهیه کردیم.

3

چند ماه پس از ورود امام با اصرار دوستان که باز مرحوم حاج آقا مصطفی پشت سر نقش داشت، خدمت امام رفتیم و تقاضای درس کردیم. ایشان زیر بار نرفتند. دوستان گفتند ما در قم خدمت شما بودیم و بحث درس خارج مکاسب ناقص مانده است. از همان جا شما شروع کنید. ما به طلبه های نجف کاری نداریم، ما طلبه های شما هستیم. بالاخره امام درس را در مسجد شیخ انصاری که نزدیک خانه امام بود و نزدیک به کتابخانه مرحوم آقای امینی (کتابخانه امیرالمومنین) بود، شروع کرد. یک منظره خیلی بدی هم داشت که امام به صورت خیلی عجیب خودش را سازگار می کرد. پشت مسجد شیخ انصاری جای اجتماع خرکدارها بود. یعنی کسانی که الاغ داشتند و آنها را اجاره می دادند تا مصالح ساختمانی حمل شود. ایستگاه اینها پشت مسجد انصاری بود. ما از این وضع ناراحت بودیم. امام که می آمدند مجبور بودند از آنجا رد شوند. خر نعره می زد. یکی جفتک می زد. خلاصه منظره خیلی بدی داشت. ولی امام انگار نه انگار؛ و با وقار کامل در ساعت معین می آمدند. مرحوم حاج آقا مصطفی در شور بخشیدن به درس خیلی مهارت داشت. جمعیت کم بود لذا احتیاج داشت که این درس شور پیدا کند. امام عیناً مثل قم درس می داد، با همان حرارت. یعنی شاید سه دقیقه اول عبای امام روی دوشش بود، بعد دیگه عبا می افتاد. دست ها بالای سر بود. مرحوم حاج آقا مصطفی عقب می نشست شروع می کرد با صدای بلند که همه بشنوند حرف می زد و شوری به درس می داد. امام هم دوست داشت که درس شان سکون نباشد. حاج آقا مصطفی رویه یی در نجف داشت که رویه را اکثراً متوجه نبودند و آن این بود که تمام دوستان و هم گعده یی ها و هم بزم هایش همه یا اکثراً از مخالفان امام بودند. همه ماها این را ایراد می دانستیم. می گفتیم ایشان با این اخلاص و ارادتی که به امام دارد چطور با اینها نشست و برخاست دارد؟، اینها به امام اهانت می کنند، اینها به امام فحش می دهند، اینها امام را مسخره می کنند، حال چطور با اینها همنشین است. نه تنها همنشین است بلکه هم بزم است. وقتی آنها برای امام جوک می گفتند خود حاج آقا مصطفی هم یکی اضافه می کرد مثلاً با این عبارت؛ «قربون جدش برم»؛ مرحوم نصرالله خلخالی که در بعضی از گعده ها حضور داشت خیلی ناراحت بود. می گفت اگر پدرت یک دشمن داشته باشد تو برایش کفایت می کنی. این کارها چیه؟، خیلی عصبانی می شد. حاج آقا مصطفی قه قه می خندید. شیخ نصرالله مسن بود. حاج آقا مصطفی سر به سرش می گذاشت و اذیتش می کرد. بعدها ما فهمیدیم چه در سر داشت. زمانی که همه آنهایی که به امام فحش می دادند، توهین می کردند همه آنها یکی یکی به درس امام آمدند. تازه ما فهمیدیم که این سیاستی که حاج آقا مصطفی اعمال می کرد، با چه هدفی بود. اولاً اینها را کنترل می کرد. باخبر می شد که پشت سر امام چه خبر است و احتمالاً به امام می رساند و دوماً اعتماد اینها را جلب می کرد. کم کم به درس امام آمدند. بعضی هایشان الان هم هستند. کسانی که در علمیت امام تردید می کردند، آمدند درس امام و شدند مرید امام.

4

سال اول امام همیشه غمگین بود. غبار افسردگی و غم و غصه بر چهره ایشان پیدا بود. تنها یک عکس از آن زمان وجود دارد که قبای آبی پوشیده؛ لاغر بود و تمام رگ گردن ایشان بیرون زده، صورت لاغر و کشیده و استخوانی داشت. گاهگاهی عکس را نشان می دهند اما مناسبت آن را نمی دانند. ولی ما که آن عکس را می بینیم هزارها خاطره به یادمان می آید. زمان غربت و فشار روحی امام بود. زمانی بود که امام نه غذا می خورد، نه درست می خوابید. لبخندی در چهره امام ندیدیم. علتش هم این بود که خبرهای بدی از ایران می آمد. سال 1344 که اغلب مبارزان را گرفتند و شکنجه کردند، ایشان همواره این را می گفت من اینجا راحت باشم و بچه های نهضت در زندان ها شکنجه ببینند. افرادی مانند آقاشیخ نصرالله خلخالی و دیگران که به امام نزدیک بودند می گفتند آقا شما مال خودتان نیستید. شما متعلق به یک مملکت هستید. چشم انتظار یک ملت هستید. شما نباید به خودتان صدمه بزنید. خدایی نکرده اتفاقی می افتد. امام می فرمودند من نمی توانم تحمل کنم که بچه های نهضت در شکنجه باشند.

یک سال اول امام مریض شدند چون تب مالت داشتند و مریضی شان عود کرد. خیلی ها احساس نگرانی کردند. هر دکتری را نمی شد بالای سر امام آورد. اعتماد نبود. آقاشیخ نصرالله یک دکتر عرب شیعه را پیدا کرد. او به امام ارادت خاصی پیدا کرد و مرتب امام را زیر نظر داشت. حاج آقا مصطفی در بازیافت سلامتی امام بسیار موثر بود و نقش بسیار اساسی داشت. بعد از یک سال همسر امام و حاج احمدآقا نیز به نجف آمدند. چون حاج احمدآقا خیلی جوان بود، امام هم توصیه کرد که ایشان به کارهای بیت کاری نداشته باشد و برود به درسش برسد. گاهی حاج آقا مصطفی به شوخی می گفت؛ «یک داغ برای یک خانه برای همیشه بس است. خب من هستم دیگه. احمدآقا را دیگر چرا عمامه به سرش گذاشتید. فردا سر ارث پدر با هم دعوا می کنیم.» مرحوم آقای حجت وقتی فوت کردند دو تا پسر بزرگ داشتند که هر دو هم در نجف تحصیل کرده بودند. وقتی مرحوم آقای حجت فوت کرد آنها به جان هم افتادند. خیلی بد شد. حتی به حیثیت و مقام و منزلت مرحوم آقای حجت که خیلی مهم بود، لطمه زد. حاج آقا مصطفی اشاره به آن داشت. می گفت مثل آقا سید حسن و آقا سید محسن می افتیم به جان هم سر ارث پدر.

حاج آقا مصطفی در بیرونی خیلی تشخص نداشت. خود را در جایگاه برتری قرار نمی داد ولی ما می دانستیم که بیرونی را اداره می کند. صحبت هایی که بیرونی می شد، افراد متفرقی که می آمدند و احیاناً صحبت هایی می کردند اینها را زیر نظر داشت.

5

مدتی حضرت امام تحت فشار بود که رساله عربی بدهد. مرحوم آقاشیخ نصرالله خلخالی بسیار مصر بود. امام می فرمودند من مقلدی در عراق ندارم اگر هم داشته باشم خودشان می آیند و می پرسند. بالاخره فشار دوستان زیاد تر شد اما امام حاضر نشدند تحریرالوسیله چاپ شود، ولی حاضر شدند آن کتاب خلاصه شود و این مسوولیت را بر عهده بنده گذاشتند. مرا احضار کردند و گفتند شما بنشینید در یکی از اتاق های بیرونی و این کتاب را خلاصه کنید. آقا شیخ حسن صانعی را هم خواستند (یا آقاشیخ عبدالعلی دقیقاً یادم نیست) و گفتند یک اتاق برای ایشان اختصاص بدهید. اتاق کوچکی بود. شاید مثلاً هشت متری. سه ماه طول کشید. مرحوم حاج آقا مصطفی گعده اش را آورد به اتاق من. می آمد و می نشست و دوستان هم جمع می شدند. در آن شلوغی هم که من نمی توانستم بنویسم ابتدا قلم را گذاشتم زمین که آقایان متوجه شوند که خب من کار نمی کنم. دیدیم خیر، اصلاً. موضوع عمدی است. احساس کردم حاج آقا مصطفی از این کار راضی نیست به چه دلیلی، نمی دانم. ایشان چیزی نگفتند. فقط از این عمل که ایشان آمدند و نشستند در اتاقی که اختصاص به من داده شد و با دوستان شروع به گفتن و خندیدن، احساس کردم که ایشان راضی نیست. قلم و کاغذ را جمع کردم و رفتم به حجره خودم در مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی. بعد از آن دیگر چیزی از حاج آقا مصطفی نه دیدم و نه شنیدم. لذا در آن تصور خودم تردید کردم که ایشان از نوشتن کتاب ناراضی بودند.

معمولاً مرحوم حاج آقا مصطفی مسائل را غیرمستقیم تفهیم می کردند یا حرکتی دال بر نارضایتی کردند که من متوجه نشدم. خلاصه من کار را تمام کردم و خدمت امام تحویل دادم. مدتی طول کشید و خبری نشد. من سال 1348 به ایران برگشتم. بعد از آن این کتاب چاپ شد، با عنوان زبده الاحکام؛ کار خوبی هم که کردند این بود که اسم مرا هم در کتاب قید نکردند. امام هم اول کتاب مرقوم فرمودند که عمل به این رساله مïجزی (اسقاط تکلیف) است.

6

حاج آقا مصطفی علاقه عجیبی به امام داشت به مانند علاقه یی که این اواخر حاج احمدآقا به امام داشت و فدوی ایشان بودند. امام نیز مقام علمی حاج آقامصطفی را بسیار قبول داشت و ایشان را امید آینده اسلام می دانستند.

یکی از سیاست هایی که حاج آقا مصطفی برای حفاظت از امام تدبیر اندیشیده بود این بود که یک نفر افغانی- چهارشانه و قدبلند- به نام آقای فرقانی را مامور کرده بود که یک قدم پشت امام حرکت کند. به شوخی می گفت که مثل جدش است، از روبه رو هیچ کس جرات حمله ندارد. پشت سر را نگه دارید لذا آقای فرقانی همیشه پشت سر امام بود.

مثل آقازاده ها که می نشینند از آقاشون تعریف می کنند، ایشان اصلاً اهل این حرف ها نبود. گاه متلک می گفت. به این صورت نبود که درصدد بزرگنمایی پدر باشد. ولی به طور غیرمستقیم هوای امام را داشت. بیرونی، گعده های نجف و اخبار نجف را رصد می کرد. از آنهایی که با ایشان نشست و برخاست داشتند تمام اخبار نجف را جمع می کرد. اخبار مربوط به نهضت و حضرت امام را کسب می کرد. در بروز دادن اخبار مثل این بود که قفل به دهان ایشان زده باشند. اخبار ایران توسط نامه ها به امام می رسید. طبعاً ایشان هم مطلع می شد اما جایی درز نمی کرد. در نگهداری اسرار نهضت کاملاً حواسش جمع و فردی هوشمند بود. بعضی از شایعات که زننده بود را به تمسخر می گرفت. به جای اینکه بیاید و بگوید که این دروغ است یا علیه نهضت است، با روش تمسخرگونه یی با آن برخورد می کرد. آن را مبتذل می کرد. که اگر کسی رندی بکند و از زبان حاج آقامصطفی بخواهد نقل کند، به گونه یی باشد که آنقدر مبتذل باشد یا قابل نقل نباشد، یا اگر نقل شد در طرف اثر منفی داشته باشد. خیلی از این جهات مرحوم حاج آقامصطفی هوشیارانه عمل می کرد.

گفت وگو با سیدمحمود دعایی

شیدای راه پدر



یکی از اولین کسانی که از شهادت مرحوم حاج مصطفی مطلع شد، سیدمحمود دعایی دوست و همراه ایشان بود. او اتفاقات شب و روز شهادت سیدمصطفی خمینی را چنین شرح می دهد؛ «آن روز صبح، من برای تهیه نان بیرون رفته بـودم. هـنـوز آفـتاب نزده بود، دیدم ننه صغری که بسیار مورد احـتـرام ما بود، فریاد می کشد و پای برهنه می دود و به سرش می زنـد. من از دیدن این صحنه بسیار متاثر شدم. پیرزن می گفت؛ خاک بر سرم شد، آقا بدو. من فوق العاده وحشت زده شدم و به ذهنم چیز دیگری آمد. گفتم چی شده؟ گفت؛ آقا مصطفی مریض است. سراسیمه رفتم دیدم آن مرحوم پشت سجاده شان دراز کشیده اند. ابتدا بسیار تلاش کردم با پزشکان بیمارستان نجف تماس بگیرم ولی ایـن توفیق را نداشتم، بلافاصله خود را به بیمارستان رساندم. آنها آنقـدر آمـادگی نداشتند که یک آمبولانس بفرستند. این لحظات بـرای مـن بـسـیـار سخت می گذشت. آنجا تصمیم گرفتم این خبر را بـدون اینکه ایجاد وحشت و نگرانی کند به منزل امام برسانم- ایـن طـور خبرها را باید خیلی حساب شده و به اصطلاح با ظرافت به بـسـتگان رساند. طلبه یی آنجا بود، به او گفتم؛ به منزل امام می روی و فـقـط احمدآقا را خبر می کنی و می گویی خیلی فوری به مـنزل اخوی سر بزند. آن طلبه هم رفت و احمدآقا را صدا زد و ما مـوفـق شـدیم با یک تاکسی که به زحمت می توانست به کوچه بیاید، ایـشـان را بـه بـیمارستانی منتقل کنیم. متاسفانه در بیمارستان پـزشـک کشیک پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته اند. بـا عـلائـمی که روی پوست بدن وجود داشت، مشخص بود که مرگ طبیعی نـبـوده و ناشی از مسمومیت است. در خارج از بیمارستانی که حاج آقا مصطفی(ره) را به آنجا انتقال دادیم، یک ماشین نمره تـهـران بـود کـه پس از شنیدن خبر مرگ ایشان به طرف بغداد حرکت کرد. »
سیدمحمود دعایی که از یاران و همراهان حضرت امام از آغاز نهضت بودند، در این گفت وگو از نقش حاج آقا مصطفی در جریان مبارزه و نجف سخن گفته است.

-حاج آقا لطفاً در ابتدا قدری در مورد شخصیت حاج آقا مصطفی و نحوه آشنایی خودتان با ایشان بفرمایید.

مرحوم حاج آقا مصطفی دست پرورده و امیدی برای امام بود که در دوران پرتلاطم حیات سیاسی حضرت امام رشد کرد و به تعالی و تکامل رسید و در نهایت به سرانجام بسیار شکوهمند و موفقی نائل شد. ایشان یکی از استعدادهای درخشان بود، حافظه بسیار قوی داشت و در محیط خانوادگی آزاد و باآرامشی رشد کرد. از معدود استعدادهایی بود که به سرعت مراحل تکاملی دانش را طی کرد و در دوران تحصیل، تدریس هم می کرد. هم مدرس قابلی بود و هم آزمونده و طلبه موفقی. البته در کنارش به مراحل لازم تکاملی و تهذیب نفس و پرورش معنوی نیز عنایت کافی داشت. انسان کوشایی بود و به درستی موقعیت خودش و نهادی را که در آن قرار گرفته بود درک می کرد (نهاد روحانیت، نهاد حوزه علمیه و مهم تر از همه انتسابش به یکی از استوانه ها و شخصیت های برجسته علمی حوزه یعنی پدر بزرگوارش). به دنبال آغاز حرکت مبارزاتی حضرت امام بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی و وقایع پس از 15 خرداد مرحوم حاج آقا مصطفی در کوران مبارزاتی قرار گرفت و به عنوان یک بازو و پسر نیرومند در کنار پدرش نقش ایفا می کرد. به شایستگی راه پدر را درک کرد و به عنوان یک سرباز فداکار و نیروی آماده به خدمت در کنار پدر رسالتش را دنبال می کرد. بعد از بازداشت امام در 15 خرداد و دوران حصر ایشان رسالت نگهبانی و نگهداری از جایگاه ویژه پدر و حفظ کیان پدر بر عهده ایشان بود و به عنوان نیروی جایگزین در بیت امام آ ماده پذیرایی از مراجعین شد. در همان مراحل بود که من اولین بار با ایشان آشنا شدم. طلبه نوجوانی بودم که از شهرستان به قم برای ادامه تحصیل آمدم و یکی از آرزوهای ما زیارت حضرت امام و زیارت یاران و بستگان ایشان بود. در همان روزهای اول ورود، به منزل حضرت امام رفتم و با ایشان آشنا شدم و برخورد گرم و صمیمی و عاطفی ایشان مرا جذب کرد و این رابطه به گرمی برقرار شد تا اینکه امام آزاد شدند و به قم بازگشتند و مراسم و جشن استقبال از امام برگزار شد. مرحوم حاج آقا مصطفی در کنار پدر به عنوان یک نیروی فداکار و ازخودگذشته و شیدای راه پدر نقش خودش را دنبال می کرد. بعد جریان کاپیتولاسیون پیش آمد و سرانجام حضرت امام را دستگیر و تبعید کردند. بعد از آن ایشان برای دفاع از راه پدر و اعتراض به حرکت زشت رژیم حضور قوی و نیرومندی در قم داشت. در صحن حضرت معصومه(س) که اجتماع باشکوهی از مردم علاقه مند به امام حضور داشتند، صحبت کرد و آنها را به مقاومت و ایستادگی تشویق کرد و بعد به منزل مرحوم آقای نجفی مرعشی به عنوان پایگاهی برای ادامه راه پدر مراجعه و آنجا را در واقع برای انجام رسالتش انتخاب کرد. سرانجام رژیم ناگزیر شد ایشان را بازداشت و زندانی کند. از خاطرات بسیار خوشی که هم ایشان و هم مرحوم فروهر نقل می کرد این بود که وقتی ایشان وارد زندان قزل قلعه شد زندانیان سیاسی سابقه دار و باشخصیت ایشان را به مانند شمعی در آغوش گرفتند و با احترام و عزت از ایشان استقبال کردند. وقتی از زندان آزاد شد از دلاوری و جوانمردی یاران زندانی به خصوص مرحوم آقای فروهر به زیبایی یاد می کرد. در جریان اقامت امام در بورسای ترکیه و بی خبری مردم از حال ایشان، رژیم ناچار شد به نوعی عوام فریبی کند و امام را از تنهایی درآورد. با حاج آقا مصطفی تفاهم می کنند که ایشان از زندان آزاد و به پدر ملحق شود. وقتی از زندان آزاد شد، مورد استقبال علاقه مندان امام قرار گرفت و تصمیم گرفت خودش شخصاً به بورسا نرود بلکه در قم به رسالت اداره بیت حضرت امام بپردازد و تداوم راه آن حضرت را دنبال کند که مولوی رئیس ساواک به ایشان زنگ زد و گفت شما با ما قراری گذاشتید و قرار شد خودتان به ترکیه بروید. ایشان می گوید من اکنون شرایطی در جامعه می بینم که این شرایط به من اجازه نمی دهد کشور را ترک کنم. مولوی اصرار می کند و ایشان می گوید اگر اصرار دارید مرا نیز مانند پدر به ترکیه بفرستید. این حرکت هوشمندانه یی بود که به دنبال آن می آیند و ایشان را دستگیر کرده و مثل پدر به ترکیه تبعید می کنند.

-به فاصله چند روز پس از آزادی از زندان تبعید شدند؟

در کمتر از یک هفته ایشان را به ترکیه تبعید می کنند. حیات علمی و سیاسی مرحوم حاج آقا از اینجا به عنوان یک مرحله جدید آغاز می شود. ایشان با جبران تنهایی ها و سختی هایی که بر امام گذشته بود، فضایی را ایجاد کرد که امام در شرایط بهتری قرار گرفت. به گونه یی برنامه ریزی کرده بودند که هم مباحثات علمی برقرار باشد و هم اوقاتی برای عبادت و مطالعه و تفریح و گردش داشته باشند. دو بزرگوار در کنار هم از نعمت وجود هم برخوردار شدند. مرحوم آقا مصطفی از نعمت داشتن یک مدرس، مربی و معلم برجسته برخوردار شد و مرحوم امام نیز از نعمت وجود یک انیس و یاور و همکار و شاگرد فهمیده و باکمال.

-در تبعید امام به نجف نقش حاج آقا مصطفی چگونه بود؟

شرایط ادامه داشت تا اینکه رژیم تصمیم می گیرد امام را به نجف منتقل کند. این شرایط، شرایطی بود که هوشمندی و فراست خاصی را می طلبید. رژیم در تصمیم خود توطئه یی را دنبال می کرد. حوزه علمیه و مراجع نجف با دوری از سیاست و پرهیز از مسائل اجتماعی خو گرفته بودند؛ تلاش رژیم این بود که امام را با این شرایط درگیر کند و مراجع نجف، حوزه و فضای نجف را علیه امام تحریک کند و امام را در یک مبارزه محلی بی نتیجه درگیر کند یا در انزوای سخت و دردآوری قرار دهد. اینجا بود که حاج آقا مصطفی نقش تعیین کننده یی داشت. با ارتباطاتی که با کانون های علمی و مراکز برجسته علمی نجف برقرار می کرد به صورت یکنواخت و با بی طرفی کامل با همه پدیده های موجود برخورد می کرد و آنچه برایش اهمیت داشت ایجاد شناخت و درک روشن از موقعیت علمی پدر و حوزه علمیه قم بود. وقتی وارد مباحث علمی نجف می شد و آنها درک می کردند شخصیتی آگاه و مسلط بر مسائل علمی در برابر آنها است ناگزیر به احترام، پذیرش و خضوع می شدند و به دلیل همین ارتباطات، فضای علمی نجف را متوجه پدر کرد و با مراجعاتی که به محضر امام می شد درک می کردند از یک فرصت و امکان بسیار ارجمندی باید بهره مند شوند. لذا فشار آوردند امام تدریس کند. یک بعد حضور علمی مرحوم حاج آقا مصطفی بود و بعد دیگر تداوم امر مبارزه. چون به هر حال فضایی که ایجاد شد و امکان ارتباط راحتی که بین ایشان و پدرشان و مبارزان برقرار بود، امکان آمد و رفت راحت و آزاد علاقه مندان به عراق را فراهم کرد. امکان ارتباط تلفنی و مکاتبه یی ایشان و امام با خارج از کشور برقرار شده بود که برای تداوم امر مبارزه یک امکان محسوب می شد.

-ارتباط ایشان با کانون های مبارزات چگونه بود؟

مرحوم حاج آقا مصطفی رسالت این ارتباط را که با حساسیت زیاد دنبال می شد برعهده گرفت و کانون های گرم مبارزاتی را بی سر و صدا و بدون تظاهر و با درک همه شرایط فراهم می کرد که البته حوادثی هم اتفاق افتاد که کمک کرد به رشد و ارتقای حرکت های مبارزاتی.

آقا مصطفی در عین اینکه تشخیص می داد نباید آلوده به حمایت های رژیم بعثی شود و نباید این توهم به وجود آید که مورد سوءاستفاده رژیمی که اصالت و پایگاه مردمی ندارد قرار گرفته در عین حال از فرصت به وجود آمده استفاده کرد و با رعایت تمام حساسیت ها ساماندهی بهره گیری از شرایط مبارزان آن روز را برعهده گرفت.

-نمونه یی را می توانید مطرح کنید؟

نمونه یی که ایشان پیشنهاد داد و دنبال شد و خیلی هم موفق بود بهره گیری از امواج رادیویی بود. با پیشنهاد ایشان از امواج رادیویی موجود در عراق استفاده شد و سرانجام در مرحله تکاملی اش تاسیس موج رادیویی صدای روحانیت مبارز ایران بود که تداوم داشت و اثرات خوبی را به دنبال داشت. البته مرحوم حاج آقا مصطفی گاهی سفرهایی به سوریه و لبنان و مکه مکرمه می کرد و در آن مسافرت ها تماس های خیلی مفید و کارسازی را با شخصیت ها و گروه های مبارز برقرار می کرد. بیش از همه فعالیت های سیاسی آنچه نمود جدی و واقعی بیرونی داشت موقعیت علمی ایشان بود. مرحوم امام در نجف درس فقه را شروع کردند. اصول را که در ایران تدریس می کردند در نجف شروع نکردند. عده یی از علاقه مندان ایشان دنبال فراگیری این بخش از مباحث علمی امام بودند و می خواستند اصول را دنبال کنند. مرحوم آقا مصطفی درس اصول را شروع کردند. چهره های برجسته یی از درس ایشان استفاده می کردند که به اقرار بسیاری از درس آموختگان محضر ایشان درس ایشان در ردیف درس های درجه دو نجف به حساب می آمد. درس های درجه یک مربوط به درس مراجع بزرگ بود. در کنار تدریس کار تفسیر قرآن را شروع کردند. خاطرم هست یک روز تفسیر قرآن مرحوم آقای طالقانی را نزد امام برده بودم.وقتی امام مطالعه فرمودند به من گفتند این تفسیر را به آقامصطفی هم بدهید تا بخوانند. فکر می کنم تفسیر نوین مرحوم محمدتقی شریعتی را هم توصیه کردند که ایشان بخوانند.

-تفسیری پنج جلدی دارند که بسیار ارزنده است.

به هر حال به انجام و انتها نرسید ولی آنی هم که موجود بود کلیدواژه های خوبی است برای تفسیر قرآن که می شود از آنها استفاده کرد. نقش برجسته یی که مرحوم حاج آقا مصطفی از نظر علمی داشت حضور در درس پدر بود. دروس علمی نجف به خصوص دروس مراجع بیشتر تشریفاتی تلقی می شد. یعنی استاد بحثی را مطرح می کرد و شاگردان استفاده می کردند.حین درس کمتر اجازه داده می شد شاگردی اشکال بگیرد یا وارد بحث شود و سوالی بپرسد. اما درس امام برعکس بود یعنی نه تنها اجازه می دادند سوال کنند بلکه تشویق هم می کردند. روزهای اول که درس را شروع کردند و کسی اشکال نمی گرفت امام فرمود اینجا مجلس فاتحه نیست که ما بگوییم و همه گوش کنند. ما می خواهیم بحث جدی باشد و آقایان به بحث رونق بدهند.

-از جلسات درس شلوغ حضرت امام بفرمایید.

عده یی از شاگردانی که به درس امام می آمدند کسانی بودند که بعداً معلوم شد برای اظهار فضل و اشکال گیری می آمدند و با برخوردشان با نظرات امام وانمود می کردند نظرات امام را قبول ندارند و از نظر علمی مثلاً حرف دارند. امام تصادفاً از وجود آنها بهترین استفاده را کردند و فرمودند اتفاقاً اینها کسانی هستند که جدی اشکال می گیرند و جدی بحث می کنند و با دقت کامل حضور دارند و بیان اشکال از سوی آنها باعث رونق و شکوفایی بیشتر بحث می شود که بعداً همان ها به موقعیت علمی امام اذعان کردند. بعد از انقلاب هم اتفاقاً بسیاری از آنها نمایندگی امام را در بعضی از استان ها کسب کردند و امام جمعه بعضی از استان ها شدند. در آن حلقه سرآمد متشکلین درس امام حاج آقامصطفی بود. معمولاً کسی که اشکال می گیرد پیداست که اهل مطالعه و فهم مطلب است. والا اگر کسی چیزی نداند و اشکال بگیرد هو می شود و رسوایی بار می آورد. کسی می تواند بحثی را به طور جدی شروع کند و به عنوان اشکال مطرح کند که مطالعه و درک کرده و مطلب را فهمیده باشد. به همین دلیل وقتی مرحوم حاج آقامصطفی بحثی را شروع می کرد همه استفاده می کردند و گاهی امام در برخورد با آقامصطفی تعابیری داشتند که نشان می داد به علمیت ایشان اذعان دارند. مثلاً می فرمودند «مصطفی از تو بعید است» یعنی تو که می فهمی چرا این حرف را می زنی. این نشان دهنده این است که امام اعتقاد به علمیت فرزندشان داشتند.

-با توجه به ارتباط بسیار تاثیرگذاری که بین امام و حاج آقامصطفی بود شهادت ایشان چه تاثیری در فرآیند مبارزات داشت؟

یکی از بهره ها و اثرات وجودی مرحوم آقامصطفی در کنار پدر حادثه یی بود که اتفاق افتاد و مقدر بود خداوند ایشان را از امام بگیرد. به دنبال این اتفاق بسیار ناگوار و تلخ بود که یک بعد از ابعاد شخصیتی و معنوی و عرفانی حضرت امام بروز کرد و آن مساله برخورد با یک مصیبت بزرگ و تسلیم شدن در برابر یک امر دردناک بود. به اعتقاد من اگر این حادثه اتفاق نمی افتاد ما پی به عظمت روحی و عظمت مقام رضا و تسلیم امام در برابر مشیت الهی نمی بردیم. سنگینی غم این درد و حادثه به عظمت نقش تعیین کننده حاج آقامصطفی در کنار حضرت امام برمی گردد. در دوران تبعید امام یک مونس را در کنار خود درک کرد. استعداد فوق العاده درخشانی را در کنارش درک کرد. برای تعالی و رشد او همت کرد. در جریان مبارزه ایشان را به عنوان یک بازوی توانا و سپر نیرومند در کنار خودش مشاهده کرد و بعد از شهادت آن نازنین عبارتی که به کار برده بود این بود که مصطفی امید آینده اسلام بود. امام به گزافه چیزی نمی گفت. امام سرشار از راستی و صداقت و پاکی بود.

انسانی که خودش در اسلام ذوب شده وقتی اذعان می کند مصطفی امید آینده اسلام است و در تعالی اسلام تمام وجودش را هدف قرار داده، به امید اسلام اینچنین دل می بندد و ارج می گذارد. وقتی نازنینی اینچنینی از کنارش گرفته می شود پیدا است که چه غم بزرگی را باید احساس کند. به رغم همه سنگینی این غم و با همه دشواری ها امام با آن صفا و رضای واقعی در برابر مشیت الهی تسلیم می شود و این فقدان عظیم را به عنوان یک لطف خفیه الهی تلقی می کند. این بیانگر عظمت و درک و شکوهمندی یک اعتقاد و ایمان است که اگر این حادثه اتفاق نمی افتاد این وجه از شخصیت امام کشف نمی شد و شاید یکی از ارجمندترین نقش های حاج آقامصطفی، علاوه بر آن نقش های ارجمندی که در زندگی اش داشت فقدان او شد که باعث شد این پدیده از ویژگی های امام پیدا شود و این چیز کمی نیست.

منبع: اعتماد
منبع : فردا
شنبه دوم 8 1388
زخم هشتم
علیرضا قربانی
برای ما که سر و کارمان با خبر است، گاه اتفاق می افتد که خبر در عین کوتاهی، چنان قاطعانه بر جا میخکوب می کندمان که به معنی واقعی کلمه خشکمان می زند.

صبح یکشنبه 26 مهر وقتی برای هماهنگی درج خبر حضور رییس جمهور در کنگره بزرگداشت شهدای خراسان با دبیر کنگره تماس گرفتم و پیش از خداحافظی، سردار امیری در عبارتی چند کلمه‌ای، از واقعه‌ای خبر داد که مصداق خبر‌های قاطع و شکننده بود: «جایی برای سردار شوشتری نگه‌دار» این،
همه گفته پایانی وی بود.

قرار بود سردار شوشتری، فرصتی برای مصاحبه در باره نقش خراسان در دفاع مقدس در اختیارمان قرار دهد، به طور طبیعی باید ذهنم به این سو هدایت می شد که بالاخره زمانی برای شنیدن قطعه‌ای ‌از
تاریخ دفاع مقدس از زبان یکی از کسانی که از ابتدا تا انتها در جنگ حضور داشت، فراهم شد، اما نمی‌دانم چرا دست و دلم لرزید.

اولین احتمالی که به ذهنم رسید، شهادت این مرد بزرگ بود که با تایید کوتاه گوینده همراه شد. اما ظاهرا هنوز ساعتی از ماجرا نگذشته بود. خبر داغ و سوزان تا اعماق روحم را خراشید. احساسی متضاد برمن غلبه کرد.

از سویی برای از دست رفتن یکی از برجسته ترین فرماندهان دفاع مقدس، کسی که سینه‌اش صندوقچه اسرار نهفته و حرف‌های نگفته فراوانی درباره‌ دوران پر افتخار دفاع مقدس بود، از شدت حرمان و اندوه به خود پیچیدم و از سویی دیگر، من که تا کنون از شنیدن خبر مرگ هیچ کسی خوشحال نشده بودم، نوعی رضایت را احساس می کردم. رضایت از نوع مرگ کسی که همواره او را در اوج می‌دیدم.

رضایت از اینکه او در بستر مرگ، یا در حادثه‌ای غیر از زخم دشمن از دنیا رخت بر نبسته، بلکه آنگونه که شایسته او بود، در پروازی ملکوتی به دیدار دوست شتافت.

آنگونه که همرزمان این سردار بزرگ نقل می‌کنند، سردار شوشتری در طول دوران دفاع مقدس هفت بار مجروح شده و به افتخار جانبازی نایل آمد. هفت پله صعود برای دیدار دوست، هفت مرحله عرفانی و گذر از کوچه‌های هفت شهر عشق. تا آنکه زخم هشتم پر پرواز اورا گشود و به دیدار دوست نایل
آمد.

برای نگارنده‌این سطور بارها در باره مرگ کسانی چون سردار شهید نورعلی شوشتری، این سوال پیش آمده بود که حال که جنگ که به پایان رسیده و به وقولی باب شهادت به ظاهر بسته شده است،مرگ چنین کسی چگونه خواهد بود؟

مرگ در بستر برای کسی که سال‌های طولانی شاهد شهادت همرزمانش بوده و بارها تا دروازه شهادت پیش رفته، و شهادت بالاترین خواسته‌ی اوست، چه طعمی خواهد داشت؟ شاید بارها و بارها وقتی با این سردار بزرگ روبرو شده‌بودم این سوال از ذهنم گذشته بود. اما این بار از خبر شهادت او
احساس رضایتی داشتم. رضایت از یقینی شدن اینکه مرگ در بستر برای بعضی از انسان‌ها کوچک است.

روح بعضی از انسان‌ها آنچنان عظمت می یابد که فرشتگان مرگ را یارای گرفتن جانشان در بستر نیست. و خدا که خود را خون‌بهای شهیدان خوانده ضیافتی ویژه برایشان برپا می کند. به گونه‌ای
که «رضی الله عنهم و رضوا عنه».
منبع : تابناک
شنبه دوم 8 1388
X