طبق اساسنامه فرهنگستان هنر (مصوب 25 اسفند 1377 شورای عالی انقلاب فرهنگی) این فرهنگستان موسسهای با شخصیت حقوقی مستقل است که به نهاد ریاستجمهوری وابسته و اعتبارات آن هم در بودجه سالانه کشور در ردیف اعتبارات نهاد ریاستجمهوری منظور میشود
کمتر کسی میتوانست حدس بزند که تغییرات مدیریتی در یک نهاد فرهنگی میتواند چنین شائبههای سیاسی پیدا کند اما ماجراهای سیاسی در رقابتهای انتخاباتی شرایط را به گونهای رقم زد که رئیس جدیدی برای فرهنگستان هنر انتخاب شود. طبق اساسنامه فرهنگستان هنر (مصوب 25 اسفند 1377 شورای عالی انقلاب فرهنگی) این فرهنگستان موسسهای با شخصیت حقوقی مستقل است که به نهاد ریاستجمهوری وابسته و اعتبارات آن هم در بودجه سالانه کشور در ردیف اعتبارات نهاد ریاستجمهوری منظور میشود.
به هر حال زمزمهها بالاخره به حقیقت پیوست و شورای عالی انقلاب فرهنگی حکم به برکناری میرحسین موسوی را داد تا او پس از 11 سال از این مجموعه خداحافظی کند. حکم برکناری موسوی سهشنبه آخر شب صادر شد و فرد جایگزین نیز چهره نامآشنایی بود؛ «علی معلم دامغانی» شاعر شناخته شدهای که تجربه سالها حضور در ریاست شورای شعر و موسیقی سازمان صدا و سیما را در کارنامه دارد.
در این میان با توجه به حواشی موجود در مورد این تصمیم روز گذشته عده کمی از چهرههای سیاسی و فرهنگی حاضر به گفتوگو در این مورد شدند، ولی اخباری منتشر نشد که برکناری موسوی و انتخاب معلم با استقبال اعضای فرهنگستان روبهرو نشده و احتمال استعفای دبیر و مدیران کل فرهنگستان هنر و همچنین اعضای پیوسته این فرهنگستان وجود دارد؛ خبری که صحت آن تایید و تکذیب نشد ولی استعفای احتمالی این افراد اقدامی دور از ذهن نیست.
نگاهی به نام اعضای پیوسته فرهنگستان نشان میدهد که تعداد قابلتوجهی از آنها از همفکران موسوی بوده و در انتخابات ریاستجمهوری نیز حمایت خود را از این کاندیدا نشان دادند. سیدمحمد بهشتیشیرازی، مجید مجیدی، زهرا رهنورد، داریوش مهرجویی، محمود عزیزی، محمود فرشچیان، شاهین فرهت، سیدمحمد احصایی و مجید کیانی از جمله چهرههای عضو فرهنگستان هستند که با توجه به ارتباط نزدیکی که با موسوی دارند احتمال استعفای آنها محتمل به نظر میرسد.
بیتردید اگر برکناری موسوی در دولت نهم صورت میگرفت این همه حاشیه بهدنبال نمیآورد و پذیرفته میشد. با این حال حاشیههای انتخابات ریاست جمهوری و رقابت موسوی و احمدینژاد و وقایع پس از انتخابات بهگونهای بود که حالا شائبه سیاسی بودن برکناری را نزد اهالی فرهنگ دامن زده است، چنانکه سیدمحمد بهشتی، از اعضای پیوسته فرهنگستان این برکناری را کاری سیاسی خواند و در راستای دولتی کردن فرهنگستان هنر ارزیابی کرد.
همچنین برخی از اعضای فرهنگستان معتقدند از آنجا که رشته اصلی علی معلم ادبیات بوده و او بیشتر فعالیتش را در حوزه شعر سپری کرده است. وی برای عضویت در فرهنگستان زبان و ادب فارسی مناسبتر به نظر میرسد. بهشتی از حضور معلم در فرهنگستان هنر با عنوان بدعت یاد میکند. بهرغم این دست انتقادها برخی نیز از این تصمیم استقبال کردهاند. حسین ابراهیمی، عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس و رئیس مرکز رسیدگی به امور مساجد از جمله افرادی است که حمایت خود را از این تغییر ابراز
داشته است.
به گفته وی انتخاب معلمدامغانی به سمت رئیس فرهنگستان هنر مقصود نظام را تامین میکند.از طرفی میرحسین موسوی نمیتوانست دیگر تصدی پست ریاست فرهنگستان هنر را داشته باشد و باید کار از ایشان گرفته میشد چرا که موسوی با تفکر خاص خود نمیتواند در جامعه دینی و اسلامی ارزشهای فرهنگی و هنری جامعه را حفظ کند. بهرغم این اعلام حمایت، تعدادی از اهالی فرهنگ و هنر همچون تهمینه میلانی و حافظ موسوی به مخالفت با سیاسی شدن امور فرهنگی پرداخته و از تغییر موسوی انتقاد کردند.
شورای عالی انقلاب فرهنگی چندی پیش در نخستین گام اقدام به تغییر اساسنامه این شورا کرد.
در ادامه علی معلم دامغانی به عنوان عضو این فرهنگستان انتخاب شد و پس از تغییر رئیس فرهنگستان پزشکی، این شایعه دهان به دهان پیچید که رئیسجمهور قصد دارد رئیس فرهنگستان هنر را نیز تغییر دهد. سرانجام سهشنبه شب جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی برگزار شد و احمدینژاد بهرغم آنکه در شیراز به سر میبرد سفر استانی خود را نیمه کاره گذاشت و به تهران آمد تا در جلسه تصمیمگیری شرکت کند.
به گزارش سایت تابناک در این جلسه غلامعلی حدادعادل و برخی دیگر از اعضا پیشنهاد میدهند تا مهدی چمران به عنوان رئیس انتخاب شود اما احمدینژاد با انتخاب چمران مخالفت کرده و پیشنهاد میدهد تا برای انتخاب مهدی کلهر رایگیری شود. کلهر نمیتواند رای موافق اعضا را به دست بیاورد و با توجه به آنکه رئیس دولت موافق ریاست چمران نبود گزینه سوم یعنی علی معلمدامغانی مطرح شد که وی حائز اکثریت آرا شد.
در همین حال تغییر و تحول در فرهنگستان هنر فقط محدود به ریاست آن نبوده است چرا که شورای عالی انقلاب فرهنگی در جلسه آخر خود سه فرد جدید را هم بهعنوان اعضای پیوسته فرهنگستان انتخاب کرد. بنا بر این تصمیم، جهانگیر الماسی، مهدی کلهر و مجتبی رحماندوست به جمع 27 عضو پیوسته فرهنگستان اضافه خواهند شد. مهدی کلهر چهرهای فرهنگی در مجموعه مشاوران و اطرافیان احمدینژاد شناخته میشود؛ فردی که موضعگیریهای جنجالی نیز داشته و چهره سیاسی او بر چهره فرهنگی وی غلبه دارد. جهانگیر الماسی نیز بازیگری شناخته شده است (متولد 1334 تهران و بازیگر فیلمهایی چون شبح کژدم، سرزمین آرزوها، نارونی، دیگه چه خبر و...) و در سالهای اخیر علاقه زیادی به فعالیتهای سیاسی نشان داده است.
در انتخابات دوره نهم او چند ماه بعد از پیروزی احمدینژاد به صف حامیان وی پیوست. در میان افراد معرفی شده بهعنوان اعضای جدید فرهنگستان، شاید مجتبی رحماندوست کمتر از بقیه شناخته شده باشد. وی برادر بزرگتر مصطفی رحماندوست شاعر کودک و نوجوان است. او در میان اهالی فرهنگ، بهعنوان نویسندهای ارزشی شناخته میشود که بیشتر تالیفات وی در حوزه مذهبی و دفاع مقدس است. شنیده شده است. وی در تغییر و تحولات تازه، مهدی کلهر بهعنوان دبیر فرهنگستان هنر منصوب شده و جای بهمن نامور مطلق را میگیرد.
منبع : فرارو
به گزارش خبر آنلاین برکناری میرحسین موسوی از ریاست فرهنگستان هنر ، پس از 11سال ریاست بر این فرهنگستان، کارکنان و اعضای فرهنگستان را در بهت فرو برده است.
این اتفاق سهشنبه شب گذشته و پس از جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی رخ داد و علی معلم دامغانی که چندی پیش از سوی همین شورا به عنوان عضو پیوسته معرفی شد جایگزین موسوی شد.
به دنبال این تغییر و تحول، احتمالا امروز مدیران کل و مسوولان ارشد فرهنگستان استعفا خواهند کرد و احتمال استعفای دستجمعی اعضای پیوسته فرهنگستان که 27 نفرند نیز قوت گرفته است.
همچنین گفته می شود مهدی کلهر که در جلسه سهشنبه شب به همراه جهانگیر الماسی و مجتبی رحماندوست به عضویت پیوسته فرهنگستان درآمد به جای بهمن نامورمطلق به عنوان دبیر فرهنگستان منصوب خواهد شد.
موسوی از سال 77 تاکنون رییس فرهنگستان بود و آخرین بار در سال 87 با حکم محمود احمدینژاد، ریاستش به مدت 4سال تمدید شده بود.
منبع : خبر ان لاین
چهره ماندگار ادبیات و ترجمه در ایران که این روزها در سن کهن سالی به سر می برد و هنوز دست از نگارش و ترجمه بر نداشته است. گفت و گوی کوتاه ما را درباره نخبگی و وضعیت نخبگان، با این استاد برجسته می خواند:
تعریف شما از نخبه چیست ؟
نخبه یعنی انتخاب شده و به نظر من یکی از ویژگی های نخبه این است که باید از دیگران پرکارتر باشد. نخبه فعال در صحنه جامعه است. کسی که باید متن جامعه را راهبری کند.
خیلی ها از نخبه، یک چهره در حاشیه می شناسند. چرا؟
فرد نخبه حتی اگر در کنج خانه مشغول تحصیل و تحقیق باشد باید اثر کارش در متن جامعه نمایان شود. در بیداری مردم ، هدایت افکار عمومی و تربیت افراد موثر باشد.
ارزیابی شما درباره نقش نخبگان امروز در جامعه چیست؟
فعال نیستند. کارهای موثر فراوانی انجام شده اما هدایت شده و برنامه ریزی شده نیست. با وضعیت مطلوب خیلی فاصله داریم.
ارتباط نسل جدید با نخبگان را چگونه می بینید؟
ضعیف است. منقطع شده. کمتر این روزگار جوان ها به سراغ اهل علم و تفکر و تحقیق می روند. در گذشته این طور نبود. این ارتباط حلقه های فراوانی داشت.
به نظر شما به ادبیات کودک و نوجوان بومی رسیدهایم؟
آره رسیدهایم. چند وقتی هست که رسیدهایم. همین که در کشور تالیفاتی مثل شعر قصه و رمان داریم که در حد مسابقه کتاب سال هستند؛ یعنی ما ادبیات کودک و نوجوان بومی داریم.
آیا شاخصههای جهانی شدن را در ادبیات کودک و نوجوان داریم؟
در بعضیها بله. نوشتهها و قصههایی هستند که شاخصههای جهانی شدن را دارند. البته تعدادشان زیاد نیست. اما سالی سه چهار کتاب در سال به زبانهای دیگر ترجمه میشوند و مورد استقبال هم قرار میگیرند. هرچند کم است و این به دلیل مشکلاتی است که وجود دارد، ترجمه از زبان فارسی سخت است و آدمهای کمی هستند که بتوانند این کار را انجام بدهند. هرچند به پیشرفتهایی هم رسیدهایم اما هنوز کم است.
آیا به عقیده شما در حوزه ادبیات کودک و نوجوان مشکل کتابسازی داریم؟
مفصل. از حدود چهار هزار کتاب حدود دوهزار و پانصد عنوان آن یا کتابهای کمک آموزشی هستند، که نه به درد دنیا میخورند و نه به درد آخرت، یا کتابهای سطحی و بازاری هستند.
هنوز هم معتقدید باید به بعضی کتابها زرشک طلایی داد؟
[میخندد] آره، هنوز معتقدم باید علامت استاندارد به کتابها بدهیم. باید به پدر و مادر این امکان را بدهیم که کتاب خوب را از بد تشخیص بدهند.
آیا فکر نمیکنید کارکترهای داستانهای کودکان و نوجوان ایران قافیه را به کارکترهای فرنگی باختهاند؟
نه، معتقدم هنوز به این نقطه نرسیدهایم. هنوز خانوادههای ایرانی کارکترهای خودمان را بیشتر میپسندند. برای مثال من یک کتاب نوشتهام شامل پنجاه شصت قصه کوتاه برای بازی با انگشت که اتفاقا خیلی مورد توجه خانوادههای ایرانی قرار گرفته است و حتا به سوئدی و انگلیسی هم ترجمه شده است.
منبع : خبر آن لاین
دقیقه از سریال برپا شد؟
برای 45 دقیقه! یعنی یک قسمت از سریال. یک ماه فیلمبرداری برای 50 دقیقه.
تهیهکننده بخش آمریکا چه کسی بود؟
خود آقای جوزانی.
پس برای ایشان هم هزینه کردن برای چنین مواردی سخت بوده؟
حتما. چون هرکدام از آن کاروانها روزی چند 100 دلار اجاره داشت اما بالاخره ما باید فرهنگسازی کنیم. چرا فقط درباره دستمزد بازیگران صحبت میشود و چرا هروقت موضوع کم میآورید، به سراغ دستمزد بازیگرها میروید؟! دستمزدی که قابل مقایسه با دستمزد کلانی که بازیگران آمریکا یا حتی هندوستان میگیرند، نیست. متاسفانه آدمها فقط این وجه را میبینند.
برگردیم به «در چشم باد». وقتی در آمریکا بودید «در چشم باد» را پیگیری میکردید؟
بله، از طریق اینترنت دنبال میکردم. چیزی که جالب است بگویم این است که قصه از ابتدا به این شکل نبود، از فلاشبکهای آمریکا شروع میشد. چون کار به تعویق افتاد، مجبور شدیم پخش را شروع کنیم و بعد سکانسهای آمریکا را بگیریم.
هفته پیش در سکانسی از بلندی افتادید، راجع به آن توضیح دهید!
اتفاقا آن سکانس بداهه بود.
یعنی واقعا از ارتفاع افتادید؟
بله. زیر من یک کاناپه بود. شاید هم بهتر باشد بگویم یک تخت روحوضی و از آن ارتفاع پایین افتادم. قرار بود چنین صحنهای را در گورستان داشته باشیم ولی در گورستان نمیشد. به همین دلیل در این سکانس من به آقای جوزانی گفتم، فکر نمیکنید خوب باشد که اینجا من بیفتم؟ که ایشان هم استقبال کرد. من هم بدون هیچ فکری افتادم. بعد از کار، آقای نیکپور خیلی من را دعوا کرد و مدام به من میگفتند از اینکه گردن یا کتفت بشکند نمیترسیدی؟ فقط کمی گردنم درد گرفت.
کار آقای جوزانی چه تفاوتی با دیگر کارهایتان داشت؟
از این لحاظ که توانستیم وارد عرصه بینالمللی شویم و حضور بینالمللی را هم تجربه کنیم بسیار لذتبخش بود. ضمن اینکه در ردههای سنی مختلفی نقش بازی کردیم. این تجربه و همکاری بسیار خوب و لذتبخش بود. شاید در وهله اول حضور کوچکی در این مجموعه بزرگ بازیگران را بترساند اما دیدید که همه آمدند و کار را هم قبول کردند. چون کار یک کار ملی است و همه مثل من به آن نگاه کردند. همه دستبهدست هم دادند تا یک کار ملی و فاخر ساخته شود. کاری که بر مبنای مستندات تاریخی باشد و ماحصل آن چیزی است که روی آنتن میبینید. در سه مقطع زمانی و سه جنگ که ایران درگیر آن بوده را نشان میدهد.
پیری خودتان را وقتی دیدید، چه احساسی پیدا کردید؟
اولین چیزی که گفتم این بود که چقدر شبیه مادرم شدم (خنده) خیلیها هم این را گفتند.
طبیعی بود؟
تقریبا. شاید میشد بهتر از این باشد ولی بهترین Option موجود بود. بسیار سخت است دورانی را که تجربه نکردی بخواهی تجربه کنی. ضمن اینکه فخرالسادات در دوران پیری عالی نبود و به لحاظ روحی شرایط سختی را میگذراند. من باید اکتهای خاصی میداشتم و دلم میخواست جوری بازی کنم که برای تماشاگر این پیری باورپذیر باشد و با خودش فکر نکند که بهزور گریم پیر شده است.
منبع : فرارو
وطن امروز نوشت:
براساس استدلال طرحکنندگان این شایعه، فلاحیپور از بزرگنمایی بازیگران «دلنوازان» شاکی بوده و ادعا کرده که حرمت بازیگری او در نگارش فیلمنامه این مجموعه نادیده گرفته شده است و تنها چیزی که در این سریال به چشم میآید بازیگران جوان آن هستند(!!) احتمالاً بر همین اساس هم پرویز فلاحیپور با گروه قطع همکاری کرده و از ادامه حضور در پروژه انصراف داده است.
همچنین بودند کسانی که همین خبر را به اختلافات مالی بر سر دستمزد، مستدل کرده و آن را موجب دلگیری فلاحیپور از «دلنوازان» دانستند. یکشنبهشب و با پایان ناگهانی کاراکتر «جهان» در داستان «دلنوازان» و کشته شدن او احتمال صحت این شایعات و اختلافات در ذهن مخاطبان قوت گرفت و حتی برخی پایان سریال را متأثر از این حاشیهها و زودتر از موعد مقرر دانستند، اما اصل ماجرا گویا صورت دیگری داشته است.
پرویز فلاحیپور در گفتوگو با «وطن امروز» درباره کشته شدن «جهان» در سریال و پایان نقشش میگوید: من متاسفانه چند هفتهای است مبتلا به آنفلوآنزای نوعA شدهام و حال خیلی بدی دارم. اصلا در شرایطی نبودم که بخواهم بازی در این مجموعه را ادامه دهم. من حتی در پاسخ به اصرارهای پیاپی آقای مهام (تهیهکننده مجموعه) مبنی بر ادامه حضورم در سریال، به ایشان گفتم بیایند حال مرا ببینند، من تمام بدنم درد میکرد و قادر به حرکت نبودم و به خاطر تزریق انواع و اقسام آمپولها تمام دستم سوراخسوراخ شده بود! بازیگر نقش«جهان» در پاسخ به این سؤال که آیا از ابتدا قرار بود جهان کشته شود یا این تغییر در پایانبندی به دلیل وضعیت او بوده است، گفت: پایان نقش من به شکل دیگری بود و قرار نبود که در نهایت کشته بشوم، اما روال عادی داستان در نسخه فعلی تغییر چندانی نکرده است.
وی درباره حضور پررنگتر بازیگران جوان و نقش بیشتر آنها نسبت به بازیگران پیشکسوت در مجموعه که برخی آن را محور اختلافش با گروه تولید «دلنوازان» اعلام کرده بودند هم گفت: من از حضور جوانان در این سریال راضی هستم و به نظرم حدیث میرامینی و شاهرخ استخری حضور خیلی خوبی داشتهاند.
این حرفها که درباره من گفته شده ساخته ذهن و توهم یک سری افراد است که من اصلا نمیدانم از کجا این حرفها را درمیآورند. اصلا چرا من باید در اینباره حساسیت از خودم نشان دهم، من که اسمم اول عنوانبندی آمده و عملا نقش یک سریال هستم. با وجود تمام این اظهارات اما فلاحی پور به طور قاطع وجود اختلافات را رد نکرد و چنین اختلاف سلیقههایی را طبیعی دانست و گفت: من برای شخصیتپردازیها با عوامل کار اختلاف سلیقه داشتم اما این اختلاف سلیقه دلیل بر دعوا و درگیری نیست. آقای سهیلیزاده از دوستان من است همین طور آقای مهام و محمدی، ما فقط سر شخصیتپردازیها با هم مشکل داشتیم و به نظرم این تضارب سلیقهها موجب بهتر شدن کار میشود.
در حال حاضر هم از برخورد مردم و اینکه سریال «دلنوازان» با اقبال عمومی مواجه شده است، خوشحالم. امیدوارم که سلیقه مردم در آینده ارتقا پیدا کند و جایگاه یک سریال را در قیاس با دیگر سریالها بدانند.
رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در بسیاری از ملاقات هایی که با اهالی فرهنگ و قلم داشته اند از منظر زاویه دید خود به مقوله کتاب و کتابخوانی حاضرین را شگفت زده کرده اند. عمق بینش ایشان به مساله فرهنگ و به ویژه کتابخوانی همواره یکی از نکاتی بوده است که زبانزد خاص و عام بوده است. به مناسبت آغاز هفته کتاب نگاهی داریم به مقوله کتاب و کتابخوانی از منظر ایشان
الف) اهالی قلم
گزیده ای از سخنان ایشان در ارتباط با شخصیت جلال آل احمد
1ـ دقیقاً یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آلاحمد آشنا کرد. دو کتاب «غربزدگی و دستهای آلوده» جزو قدیمیترین کتابهایی است که از او دیده و داشتهام. اما آشنایی بیشتر من بوسیله و برکت مقاله «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوانهای امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای این کار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطرهانگیز است. در حرفهایی که رد و بدل شده هوشمندی، حاضر جوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلّهی «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج میزد. جلال قصهنویس است (اگر این را شامل نمایشنامهنویسی هم بدانید) مقالهنویسی کار دوّم او است. البته محقّق و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب؛ در روزگاری که من او را شناختم به هیچوجه ضد مذهب نبود، بماند که گرایش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجستهی آن بهعنوان سنتهای عمیق و اصیل جامعهاش، دفاع هم میکرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمینگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناختهشدهای را هم به این صورت جایگزین آن نمیکرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگیاش موجب شده بود که اسلام را ــ اگرچه بهصورت یک باور کلی و مجرد ــ همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفتانگیز سالهای 41 و 42 او را به موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمیکردند و حتی به رو نمیآوردند!
اما تودهای بودن یا نبودنش؛ البته روزی تودهای بود. روزی ضد تودهای بود. و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنهها و فراز و نشیبها و متوقّف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم میماند و قلههای بلندتر را هم تجربه میکرد.
اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکریاش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است، باید گفت «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشان دهنده و معیّن کنندهی شخصیت حقیقی آل احمد است. در نظر من، آلاحمد، شاخصهی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است. امّا در یک کلمه میشود آن را «توبهی روشنفکری» نامید. با همهی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.
جریان روشنفکری ایران که حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آلاحمد» توانست خود را از خطای کجفهمی، عصیان، جلافت و کوتهبینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمیها و تشخیصهای غلطش و هم از بددلیها و بدرفتاریهایش.
آلاحمد، نقطهی شروع «فصل توبه» بود. و کتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این کتاب را نمیشود نوشتهی سال 43 دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روز به روز آلاحمد، کتاب را کامل میکرده است. در سال 47 که او را در مشهد زیارت کردم؛ سعی او در جمعآوری مواردی که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همین را میگفت.
البته جزوهای که بعدها به نام «روشنفکران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و یکی دو افاده از زید و عمرو، به نظر من تحریف عمل و اندیشهی آلاحمد بود. خانواده آلاحمد حتی در «نظام نوین اسلامی» هم، تاکنون موفق نشدهاند ناشر قاچاقچی آن کتاب را در محاکم قضایی اسلامی محکوم یا تنبیه کنند. این کتاب مجمعالحکایات نبود که مقداری از آن را گلچین کنند و به بازار بفرستند. اثر یک نویسندهی متفکر، یک «کل» منسجم است که هر قسمتش را بزنی، دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزهای بود و چه استفادهای از نام و آبروی جلال میخواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت...
به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع میشود. روشنفکر درست آن کسی است که در جامعهی جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم میدهد و آنان را به راهینو میکشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است؛ با طرح آن آگاهیها، بدان عمق میبخشد.
برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعهی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که میشود: العلماء ورثة الانبیاء.
آلاحمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بیبهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملّت که به سوی انقلابی تمامعیار پیش میرود، نعمت بزرگی است. و آلاحمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است. و این برای یک انقلاب، کم نیست.
این شایعه (باید دید کجا شایع است. من آن را از شما میشنوم و قبلاً هرگز نشنیده بودم.) باید محصول ارادت به شریعتی باشد و نه چیز دیگر. البته حرف فی حد نفسه، غلط و حاکی از عدم شناخت است. آلاحمد کسی نبود که بنشیند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود. و ای کاش آلاحمد چند سال دیگر هم میماند.
آن روز هر پدیدهی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت میدادیم. درست هم بود. امّا از اینکه آلاحمد را چیزخور کرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی.
مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست ـ شمایی که او را میشناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر میماند ... افسوس.
گزیدهی سخنان رهبر معظم انقلاب دربارهی کتاب "خاکهای نرم کوشک"
الان چند سالى است که کتابهایى دربارهى سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مىنویسند و بنده هم مشترى این کتابهایم و مىخوانم. با اینکه بعضى از اینها را من خودم از نزدیک مىشناختم و آنچه را هم که نوشته، روایتهاى صادقانه است- این هم حالا آدم مىتواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغهآمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکاندهنده است. آدم مىبیند این شخصیتهاى برجسته، حتى در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمدهاند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسى، یک جوان مشهدى بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشتهاند و من توصیه مىکنم و واقعاً دوست مىدارم شماها بخوانید. من مىترسم این کتابها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب "خاکهاى نرم کوشک" است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبرى نداشتم. بعد از شهادتش، بعضى از دوستان ما که به مجموعههاى دانشگاهى و بسیج رفته بودند و با این جوان بىسواد- بىسواد به معناى مصطلح؛ البته سه، چهار سالى درس طلبگى خوانده بوده، مختصرى هم مقدمات و ابتدایى و اینها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، مىگفتند آنچنان براى اینها صحبت مىکرده و حرف مىزده که دلهاى همهى اینها را در مشت مىگرفته. بهخاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونى را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس مىکرده؛ بعد هم بعد از شجاعتهاى بسیار و حضور در میدانهاى دشوار، به شهادت مىرسد؛ که حالا کارى به جزئیات آن ندارم. این زیباییهایى که آدم در زندگى یک چنین آدمى یا شهید همت و شهید خرازى مىتواند پیدا کند و یا اینهایى که حالا هستند، نظیرش را شما کجا مىتوانید پیدا کنید؟ کجا مىشود پیدا کرد؟
ب) بیانات مقام معظم رهبری در ارتباط با اهمیت کتاب و کتابخوانی
ارتباط مردم با کتاب، باید بیش از این باشد. من مىبینم که متأسفانه کتاب در جامعه ما، آن مقدار که شأن این جامعه اقتضا مىکند، رواج ندارد. اگر ما یک جامعه بىفرهنگ و تاریخ بودیم؛ جامعهاى بودیم که گذشته و کسان فرهنگىِ با معرفت و برجستهاى ندارد؛ انسانهاى بااستعداد و فهیم و داراى بینش و طرز فکر بالا ندارد (مثل بعضى از جوامع گوناگونى که در گوشه و کنار دنیا هستند) بىرغبتى به کتاب قابل توجیه بود؛ امّا در جامعه ما با این همه انسانهاى فرهنگى، برجسته، والا، اساتید، مؤلّفین، آشنایان با کتاب، شعرا، نویسندگان، علماى بزرگ، دانشگاهیان برجسته و عناصر فرهنگى و عالِم، چرا باید اُنس با کتاب اینطور باشد؟! سابقه فرهنگى و تاریخى ما خیلى زیاد است. جامعه ما اساساً جامعهاى پخته و بالغ شده است؛ یک جامعه ابتدایى و بدوى نیست. مردم ما باید بیش از این با کتاب آشنا باشند.
منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال مطالعه خوابشان مىبرد. خود من هم همینطورم. نه اینکه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مىکنم؛ تا خوابم مىآید، کتاب را مىگذارم و مىخوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مىخواهند بخوابند حتماً یک کتاب کنار دستشان است. من فکر مىکنم که همه خانوادههاى ایرانى باید اینگونه باشند. توقّع من، این است. باید پدرها و مادرها، بچهها را از اوّل با کتاب محشور و مأنوس کنند. حتّى بچههاى کوچک باید با کتاب اُنس پیدا کنند. باید خریدِ کتاب، یکى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم باید بیش از خریدن بعضى از وسایل تزییناتى و تجمّلاتى - مثل این لوسترها، میزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به کتاب اهمیّت بدهند. اوّل کتاب را مثل نان و خوراکى و وسایل معیشتى لازم بخرند؛ بعد که این تأمین شد به زواید بپردازند. خلاصه، باید با کتاب اُنس پیدا کنند. در غیر این صورت، جامعه ایرانى به هدف و آرزویى که دارد - که حقّ او هم هست - نخواهد رسید.
متأسفانه کتابخوانى، جز در بین یک عده از اهل علم و اهل تحصیل و کسانى که به طور قهرى با کتاب سر و کار دارند، یک کار رایج و روزمره به حساب نمىآید؛ در حالى که کتابخوانى باید مثل خوردن و خوابیدن و سایر کارهاى روزانه، در زندگى مردم وارد بشود.
چرا ما وقتى که یک کتاب خوب را نگاه مىکنیم، مىبینیم که مثلاً ده هزار نسخه از آن چاپ شده است؛ بعد اگر خیلى استقبال شده باشد، به چاپ دوم و سوم مىرسد و مجموعاً چهل، پنجاه هزار نسخه در ظرف چند سال چاپ مىشود؟ در حالى که کشور ما با بیش از پنجاه میلیون نفوس - که اگر بچهها و بىسوادان را از اینها خارج کنیم - شاید بیش از بیست میلیون نفر هستند که مىتوانند از کتاب استفاده کنند. چرا باید پنج هزار، ده هزار و حداکثر پنجاه هزار نسخه کتاب چاپ بشود؟ اصلاً یعنى چه؟ معلوم مىشود که در بین مردم ما، کتابخوانى رایج نیست. این، خیلى تأسفآور است.
من مىگویم بایستى جوانان، پیران، مردان، زنان، شهریها، روستاییها و هر کسى که با کتاب مىتواند ارتباط برقرار کند، باید کتاب را در جیبش داشته باشد و تا یکجا بىکار نشست - مثل اتوبوس، تاکسى، مطب پزشک، اداره، درِ دکان وقتى که مشترى نیست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - کتاب را دربیاورد و بخواند.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع: سایت مقام معظم رهبری
استاد زندهیاد محمود شاهرخی با وجوه گوناگون ادبی و شخصیتی، یکی از ماندگاران فرهنگ روزگار ماست. اول از ویژگیهای شعری و ادبیاش یاد کنم. سبک و شیوه او به اسالیب پیشینیان بود. به قالبهای شعر گذشته ما تسلطی ستودنی داشت.
در غزل و قصیده و مثنوی از آداب سخنوری به نیکوترین شکل بهره میبرد و البته در همه این قالبها توجهاش به شعر معرفتی و ادب عرفانی بود، عرفان و ادبیات عرفانی را عمیقاً میشناخت و از همه ظرایف این عوالم در شعر و نثر خود بهره میگرفت. کافی بود بیتی را از بزرگانی چون سنایی و عطار و مولانا و... نقل کنی تا او در همراهی با تو ادامه شعر را زمزمه کند.
استاد دیده بود و درس خوانده حوزه علمیه نجف. اگر چه بعد از چند سال اقامت در نجف به خاطر بیماری به ایران بازگشته و تا پیش از انقلاب به کار آزاد پرداخته بود، خاطرات بسیاری از فضای علمی و معنوی نجف یاد میکرد و همین طور گفتنیهای فراوانی از سالهای نهضت ملی که او از طرفداران و دوستداران شادروان دکتر مصدق بود، با خود به همراه داشت.
آنچه در حوزه ادب عرفانی و شرح و بسط آن از او به شکل مکتوب یا برنامههای رادیویی باقیمانده، معرف اُنس بسیار او با حکمت اسلامی و معارف معنوی است.
شخصیت استاد محمود شاهرخی، سرشار از جذابیت و سعهصدر و سلوک همراه با مهربانی بود. شاید به خاطر همین روحیه بود که در شعر «جَذْبه» تخلص میکرد. من از اواخر سال 1358 که جوانی هجده، نوزده ساله بودم، به حضور او ارادت پیدا کرده و در سفر و حضر دیده بودم که به آیین مسلمانی عمیقاً پایبند بود و بیتظاهر و خودنمایی و بیهیجانزدگی و تندروی، از هر فرصتی برای توجه دادن مخاطبان و شاگردان به معارف اعتقادی، دوستی اهل بیت و سکوک همراه با سلامت نفس و به دور از دافعه، استفاده میکرد.
آخرین دیدار ما، همین یکشنبه پیش بود، با گروهی از دوستان و اهالی فرهنگ رخصت طلبیده و به دیدار و عیادتش رفته بودیم. عزیزان: سیدحسامالدین سراج، هادی آزرم، احمد مسجدجامعی، حسین شمسایی، سیدحمید شاهنگیان، فاطمه سالاروند، کامران کاظمزاده، افشین علا، ساعد باقری... استاد رنجور بیماری بود و با دیدن دوستان یادها و خاطرهها زنده شده بود.
حسین، نواده ایشان که از پدربزرگ پرستاری میکرد و از مهمانان پذیرایی، مثنوی فاخر و والایی را از پدربزرگ در ستایش حضرت رضا(ع) برای جمع روایت کرد. هریک از دوستان نکتهای میگفتند. این بنده یاد کرد از سالهای اواخر دهه پنجاه و دهه شصت. اینکه دو تن از پیشکسوتان در تشویق و آموزش نسل ما سهمی بسزا دارند.
یکی زندهیاد استاد مهرداد اوستا شاعر بزرگ و دیگر استاد شاهرخی. این دو بزرگوار از فضل و دانش و مهربانی و حسن سلوک توأمان برخوردار بودند و جوانپروری که نشانهای و نمادی از جوانمردی است در وجود شریف ایشان به خوبی نمایان بوده است.
همگان دیدند که استاد شاهرخی از این یادآوری و قدرشناسی لبخند رضایت در چهرهاش نشسته است.
منبع: خبر آن لاین