دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1811983
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

خیره است چشم‌ِ خانه به چشمانِ مات من
خالی است بی‌صدا و سکوتت حیات من

دل می‌کنم به خاطر تو از دیار خویش
ای خاطرت عزیز‌تر از خاطرات من

آیات سجده‌دار خدا چشم‌های توست
ای سوره مغازله، ای سور و سات من!

حق‌السکوت می‌طلبند از لبان تو
چشمان لاابالی و لب‌های لات من

 شاعر شدن بهانه تلمیح کهنه‌ای‌ست
تا حافظ تو باشم، شاخه نبات من!

شکر خدا که دفتر من بی‌غزل نماند
شد عشق نیز منکری از منکرات من

محمدمهدی سیار

دسته ها : ادبی - شعر
سه شنبه ششم 11 1388

 

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست

شب‌ها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست

باید برای شستن گل ‌زخم‌های تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شان تو را منبری که نیست

آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست

تشخیص چشم های تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

 دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

حتی صبور قافله بی‌صبر می‌شود
با خاطرات خسته‌ترین دختری که نیست

یوسف رحیمی

دسته ها : ادبی - شعر - عاشورایی
سه شنبه ششم 11 1388

 مولای من بیا ...

 

هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
 جانم به لب رسیده بیا یار جانی ام

 از باد ها نشانی تان را گرفته ام
 عمری است عاجزانه پی آن نشانی ام

 طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت
" شرمنده جوانی از این زندگانیم"

  با من بگو که خیمه کجا می کنی به پا
 آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام

 در این دهه اگر چه صدایت گرفته است
 یک شب  بخوان به صوت خوش آسمانی ام

 در روضه احتمال حضورت قوی تر است
 شاید به عشق نام عمویت بخوانی ام

  هم پیر قد خمیدگی زینب توا م
  هم داغدار آن دو لب خیزرانی ام

 این روزها که حال مرا درک می کنی
 بگذار دست بر دل آتشفشانی ام

 در به دری برای غلام تو خوب نیست
 تأیید کن که نوکر صاحب زمانی ام

 

 

عباس احمدی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
دوشنبه پنجم 11 1388

غربت پروانه‌ها

همسایه بود با شهدا نوجوانی‌اش


با جنگ رفته بود تمام جوانی‌اش


با لاله ها رفاقت او امتداد داشت


مردی که جبهه بود همیشه نشانی‌اش


دریاترین دلی که دلم می‌شناخت بود


پر بود از صفا، سبد مهربانی‌اش


پیشانی‌اش طلیعه پرواز بود و صبح


شب بی خبر نبود ز سوز نهانی‌اش


سوگند می‌خورم که نبود از خدا جدا


یک لحظه در فشردگی زندگانی‌اش


حسرت‌ْنصیبِ ماندن او بودم و شدم


حیرت‌ْدمیده از سفر ناگهانی‌اش


آقا، دلم ز غربت پروانه‌ها پر است


چون ابر نوبهارم اگر می‌تکانی‌اش

 

مجید نظافت

دوشنبه پنجم 11 1388


 

وقتی

مرور نام شمایان


سرشار کرده بود


دلم را


پروانه ها محاصره‌ام کردند.


نامتان را می‌نویسم


از انگشتانم


گنجشک می‌روید


آن‌گونه بسیار


که از بالا بالشان


خانه ام را توفان


در می‌نورد.


و شعرهایم را


شعرهای متبسم را باد می‌برد


روبه‌رو

 

 

مجید نظافت

دوشنبه پنجم 11 1388


 

من آمدم که مراتاپرنده هابرسانی


به ناکجاترآیینه وصدابرسانی


به پیچ سرخ حماسه به آب هانرسیدم


مگرتوعاشقی ام رابه ابتدابرسانی


به آبشارترین گندم همیشه بهاری


به آفتاب ترین سمت ناکجابرسانی


من آمدم که دراندوه تلخ ثانیه ها


مرابه وسعت دریاوبادهابرسانی


تنی که درهیجان بهارهای تومانده


بیایی وبه شکوفاترین صدابرسانی


چه بوسعیدهاکه دراین راه ازنفس ماندند


تومی توانی امّا مرا مرابرسانی

 

عباس کرخی

دسته ها : ادبی - شعر
دوشنبه پنجم 11 1388


تقدیم به مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:

من از بلوغ خنده‌ی فردا رسیده‌ام


از کوچه باغ آبی رؤیا رسیده‌ام


از رود و چشمه، آینه و آب و روشنی


از ابتدای فطرت دریا رسیده‌ام


از نازُکای خواب لطیفِ پرندگان


از مخمل تبسّم گُل‌ها رسیده‌ام


من از بهار فلسفه‌ی عشوه‌ی چمن


از چین زلفِ باغ شکوفا رسیده‌ام


دستم پُر از کرشمه‌ی نور فرشته است


از ناکجای عالَمِ بالا رسیده‌ام


از سُکر ناب قونیه‌ی شمس و مولوی


از جلوه‌زار خلسه‌ی معنا رسیده‌ام


گوشم پُر از ترنُّم زیبای عاشقی‌ست


از یوسف ،از جنون زلیخا رسیده‌ام


از فصل عاشقانه‌ی حافظ، شروع عشق


از خوانش شکسته‌ی نیما رسیده‌ام


من شاعرم، ز صحبت باران چشیده‌ام


شُکر خدا، به حضرت دریا رسیده‌ام

 

رضا اسماعیلی

دسته ها : ادبی - شعر - رهبری
دوشنبه پنجم 11 1388

 

 

من بودم و پدر، دم درگاه، رو به در


من سمت راست بودم و در سمت چپ پدر


تسبیح دستش و کت و شلوار سرمه‌ای

انداخته دو دست خود از پشت بر کمر


آن لنگه در که سمت پدر بود باز شد


بسیار ناگهانی، بسیار بی‌خبر


نوری شدید سمت پدر را فراگرفت


من ایستاده بودم و تنها نظاره‌گر


می‌خواستم بگیرمش اما ندیدمش


او محو شد، خدای من، این می‌شود مگر؟


آن نور رفت داخل و در نیز بسته شد


تسبیح پاره ماند و من و چشمهای تر


چل روز گریه کردم و در هفت‌قفله بود


«برگرد یا بیا و مرا با خودت ببر»


تا اینکه در دو مرتبه واشد، کسی نبود


اما صدایی آمد و می‌گفت: «ای پسر!


برگرد خانه، باغچه را روبه‌راه کن


گلها نشسته‌اند به امید یک نفر»


این بار من به عکس همیشه مطیع او


برگشتم و دومرتبه لبخند زد پدر

 

علی رضا دهقانیان

 

 

دسته ها : ادبی - شعر
يکشنبه چهارم 11 1388

ای همیشه سبز ... 

 

نام تو می‌برم، دهنم سبز می‌شود


تا می‌نویسم از تو، قلم سبز می‌شود


«از هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است»


این شعرها شبیه به هم سبز می‌شود...


با ابر بی‌رمق حرَجی بر کویر نیست

پس جای ردّپای تو غم سبز می‌شود


حتماً قرار نیست که باران شوی، بیا


این باغ با یکی دو سه نم سبز می‌شود


دل می‌زند به آبیِ دریای چشم‌هات


هی چشم‌های خیس بلم سبز می‌شود


هر اتّفاق تازه در این باغ ممکن است


گُل هم به احترام تو خَم سبز می‌شود


گفتی «بگو به جان من»، آری، به جان تو


سوگند می‌خورم که قسم سبز می‌شود


حالا لبان قرمز خود را تکان بده


بختم ـ اگر که زرد شوم ـ سبز می‌شود؟


این بوی آتش است، ببین: یا نمی‌رسی


یا چوب خشک مزرعه هم سبز می‌شود


گفتم دلت بسوزد و لبخند بشکفی


گُل از شکاف سنگ چه کم سبز می‌شود


باشد، نیا، نبار، نیاور، ولی بدان


بُغضی میان صحن حرم سبز می‌شود

باد شمال بوی تو را تا جنوب برد


خرمای نخل خستة بم سبز می‌شود

 

 

محمدمجتبی احمدی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
يکشنبه چهارم 11 1388

 

گرچه در دورترین شهر جهان محبوسم
از همین دور ولی روی تو را می‌بوسم

گرچه در سبزترین باغ، ولی خاموشم
گرچه در بازترین دشت، ولی محبوسم

خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی‌تو
با تو گستردگی پهنه اقیانوسم

ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه!
من چرا این‌قدر از آمدنت مأیوسم؟

این غزل حامل پیغام خصوصی من است
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

گرچه تکرار نباید بکنم قافیه را
به‌خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم

بار دیگر می‌گویم تا یادت نرود:
مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

 

شاعر ؟؟؟

شنبه سوم 11 1388

 

 

در من بگیر بار دگر، ای دم غزل!
من بازگشته‌ام به تو، ای عالم غزل!

ای عالم عزیز که تقدیر روزگار
چندی گرفت از تو مرا، از غم غزل

حالا دوباره آمده‌ام با همان جنون
تا محو و گم شوم در پیچ و خم غزل

من باز گشته‌ام که بگیرم به جد‌ّ و جهد
از دست شاعران جوان پرچم غزل

هان! رفتم از تو، ای من بی‌ذوق‌ پیش از این!
تا بعد از این دوباره شوم محرم غزل

دنیا همه برای تو، بگذار بعد از این
او هم‌دم تو باشد و من هم‌دم غزل

بسیارها و بیشترین‌ها برای تو
من قانعم به قافیه‌های کم‌غزل

پیوند خورده است از آغاز بخت من
با تار و پود قالب مستحکم غزل

از هر طرف که می‌نگری رقص شعله است
در من گرفته سرکش و سوزان دم غزل

 

شاعر ؟؟؟

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه سوم 11 1388
X