دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1758030
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
سردار بی نشان
با گذشت بیست و هفت سال از ربوده شدن حاج احمد متوسلیان در لبنان، هنوز آنچنان که باید ابعاد وجودی او برای هموطنانمان به ویژه نسل جوان تبیین نشده است. در این میان بیشترین سهم جامعه ما برای درک حاج احمد، مسئله ربوده شدن وی در لبنان و حسرت اطلاع از وضعیت این فرزند رشید وطن بوده است، چنانکه در مناسبت ها ی مختلف و سالگرد مفقود شدن این عزیز و سه تن از دیپلمات های کشورمان همواره شاهد تکرار روایت های یکسانی از زندگی و فعالیت های آنان هستیم.

10 آذر بیست و هفتمین سالروز مفقود شدن حاج احمد متوسلیان و سه تن دیگر از دیپلمات های کشورمان در لبنان بود، به همین بهانه دفاعیات حاج احمد متوسلیان در بیدادگاه رژیم شاهنشاهی ،که بر گرفته از پایگاه اطلاع رسانی جنگ ایران و عراق است را در ادامه آورده ایم.

شیعه از ریشه شیع به معنی پیرو هدف مشخص می‌باشد.

اولین ندایی که در صدر اسلام علیه مقام پرستی و خودکامگی‌ها بلند شد ندای شیعه بود که به پیروی از عدالت و تواضع و خشع علی‌ علیه‌السلام نسبت به مظلومان، سیر خود را تعیین و تاکنون نیز این خط مشی به وسیله پاسداران حقیقی مذهب حقه شیعه امتیاز خود را نسبت به مذاهب مقام پرست و استعمارگر و استعمار شده چه با ظاهر اسلامی و چه غیره حفظ کرده است.

چه بسا مشاهدات تاریخ و حقایقی که در طول زمان تا به حال به وقوع پیوسته، خود شاهد این مدعاست که همواره رهبران حقیقی شیعه حتی اندک زمانی فرصت زورگویی واستثمار به مقام پرستان معاصر خود نداده و با ندای ـ ان الحیاه عقیده وجهاد ـ‌ پوزه آنان را به خاک فلاکت مالیده و همواره در این راه پیروز واقعی بوده‌اند.

بلی شیعه بدین ترتیب از همان اولین قدم زور و توطئه، حق را گفته و حق را خواسته و به حق عمل کرده و هم در این راه شهدایی داده تا به وجود ظلم شهادت دهند و هدف شیعه برانداختن ظلم و حب جاه و مقام اصلاح جامعه و جایگزین کردن عدل و فراهم نمودن محیطی سالم جهت کلیه افراد جامعه است. چون ریشه فساد همانا مظالم ـ مقام پرستیها ـ نیرنگ‌باز‌ی‌ها ـ گزارش‌های کذب و بروکراسیهای مزورانه و پرونده سازی‌های دروغین جهت کسب ارتقای پایه، درجه و امثاله می‌باشد.

یکی از خصلت‌های شیعه برانداختن فساد و فاسد، و جور و جبار، می باشد. آنان که برای گرفتن ستاره به آسمان می‌پرند و بعد از به دست آوردن و فرودآمدن مظلومان و ستمدیدگان و مستضعفین را زیر پای خود خرد می‌کنند از جمله فاسدان و جباران می‌باشند و قرآن به صراحت در سوری شوری آیه 41 درباره اینان می‌فرماید: انما السبیل علی‌الذین یظلمون الناس و یبغون فی‌الارض بغیر الحق اولئک لهم عذاب الیم. یعنی تنها راه مؤاخذه بر آنهایی است که به مردم ظلم می کنند و در زمین بناحق فساد برمی انگیزند بر آنها در دنیا انتقام و در آخرت عذاب دردناک است.

در آیه 43 همین سوره می‌فرماید:
و من یضلل الله فما له من ولی من بعده و تری الظالمین لما رأ و العذاب یقولون‌ هل الی مرد من سبیل. یعنی هر که را خدا گمراه کند دیگر جز خدا بر او هیچ یاوری نیست و ستمکاران را بنگری که چون عذاب قیامت را به چشم ببینند در آن حال با حسرت و پشیمانی گویند ای خدا راه به بازگشت به دنیا برای ما هست.

آیه 44 همین سوه و ترایهم یعرضون علیها خاشعین من‌الذل ینظرون من طرف خفی و قال الذین آمنوا ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم‌القیمه الا ان الظالمین فی‌عذاب مقیم. یعنی آن ظالمان را بنگری که به دوزخ می‌نگرند و در آن حال مؤمنان گویند آری زیانکاران آنها هستند آنها کسانی هستند که خود و خانواده خود را روز قیامت به زیان انداخته اند و ای مردم بدانید که ستمکاران عالم به عذاب ابدی گرفتارند و نیز قرآن ما را به رفع فساد وظلم و از بین بردن آنها در سوره انبیاء آیات 12-13-14 فرا می‌خواند و می‌فرماید: لا ترکضوا و ارجعوا الی ما اترفتم فیه و مسا کنکم لعلکم تسئلون ـ قالوا یا ویلنا انا کنا ظالمین. فما زالت تلک دعویهم حتی جعلینا هم حصیداَ خامدین . یعنی مگریزید که گریز فایده ندارد بلکه رو به خانه‌های خود آرید و به اصلاح فسادکاری‌های خویش که روزی ممکن است بازخواست شوید بپردازید. در آن هنگام ظالمان به حسرت و ندامت گفتند وای بر ما که سخت ستمکار بودیم و پیوسته همین گفتار حسرت بار بر زبانشان بود تا آن که همه را طعمه شمشیر مرگ و هلاکت ساختیم.

آیا رجعت از فساد به نیکی و اصلاح برداریم باید فاسدان و ظالمان را بشناسیم و حیله‌ها و نیرنگ‌های واهی آنها را دریابیم. برای این مقصود و من باب نمونه، توصیه من این است که به پرونده پر از اتهامات کذب اینجانب مراجعه شود. این اتهامات تماماَ دروغ و عاری از حقیقت است که اینان با شکنجه‌های سخت و طاقت‌ فرسا و اعمال شنیع ضد انسانی که به جرأت می توانم بگویم حتی در حیطه حیوان هم جایز نیست سعی کرده‌اند برای آنها از من اعتراف بگیرند. آیا مگر یک انسان چقدر قدرت تحمل دارد که به همان صورت که عرض شد شکنجه شده و به او انواع توهین‌های رکیک ناموسی و عقیدتی بشود.

من که دیگر حتی تحمل خود را نداشتم، فکر کردم که این اعترافات هر بلایی که به سرم می‌آورند عیبی ندارد ولی مقابلم به دین و عقیده و ناموس و حیثیتم توهین‌های سفیهانه نشود. از این لحاظ چیزهایی را که آنان دیکته کردند من نوشتم و حال از آن ریاست محترم تقاضا دارم که جهت روشن شدن موضوع حتی برای خودم مدارکی را که به اصطلاح از من گرفته شده به عنوان جرم من در پرونده درجه گردیده در حضور دادگاه ارائه شود به دفاعیات شفاهی در این مورد ادامه دهم.

در خاتمه با توجه به ایمانی که به وعده خداوند دارم که فرموده: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی‌الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. یعنی می‌خواهیم منت بگذاریم بر کسانی که ضعیف نگهداشته شده‌اند در زمین قرار دهیم آنان را پیشوایان و وارثین. از ریاست محترم و قضات عظیم‌الشان که در این دادگاه حضور دارند تقاضامند است که واقع ‌بینانه و از روی عدل و حکم وجدان بیدار و بینظری کامل در این مورد قضاوت نمایند.

ان الله یدافع عن‌الذین آمنوا ان الله لایحب کل خوان کفور. یعنی همانا خداوند از ایمان آورندگان به حقیقت دفاع می‌کند و خداوند هرگز خیانتکار و ناسپاس را دوست ندارد.

السلام علی من اتبع الهدی و دین الحق
منبع : تابناک
چهارشنبه یازدهم 9 1388
خاطراتی از شیوه زندگی شهید بهشتی(ره)
از پلکان حرام نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید

طلبه جوان هر روز می‌رفت دبیرستانها درس انگلیسی می‌داد. پولش هم می‌شد مایه امرار معاش. می‌گفت اینطوری استقلالم بیشتره، نواقص حوزه رو بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتری می‌تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد.

***
از بهشتی پرسید؛ روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه.

گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی‌ده.

***
صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است. راننده بهشتی‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.

***
بنی‌صدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. بهشتی می‌گفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.

***
به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست‌وزیری می‌خوره. حیف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.

تو بدترین حالت هم، انگشت می‌گذاشت روی نکات مثبت.

***
الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا می‌گیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه!

بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کنه نه دروغ!

***
بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.

***
همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.

اخم باهنر رو که دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.

 
***
به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»

قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...

***
مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.

***
گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

***
رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید. گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت...

***
با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی.

هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.

***
اومده بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی می‌خواهد شما را ببیند. گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است.

نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!

منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت/ وبلاگ کشکول
شنبه بیست و سوم 8 1388
من مجردم!
از حاج حسین خرازی
حاج حسین خرازی ،فرمانده قرار گاه 3 فتح وارد منطقه عملیاتی والفجر1 شد تا منطقه را بررسی کند و دستورات لازم را برای ادامه عملیات صادر کند. حاج حسین در این عملیات هم فرمانده لشگر امام حسین بود و هم فرماندهی قرار گاه را برعهده داشت.

او به همراه راننده اش عباس معینی، به ارتفاعات 175 وارد شدند و در کناری توقف کردند. هنوز از ماشین پیاده نشده بودند که گلوله توپ کنار ماشین خورد و حاج حسین و راننده او هر دو از ناحیه گلو به شدت زخمی شدند . خواستم زخم حاج حسین را ببندم .
گفتم : آخه شما !
گفت : زخم راننده را ببند که او متاهل است و من مجرد!
بعد از مدتی بر اثر خونریزی زیاد هر دو بیهوش شدند .

یوسف کشفی آزاد
مجموعه خاطرات فرشتگان نجات سایت ساجد
 
 







سه شنبه نوزدهم 8 1388

"سردارشوشتری گفت بازرسی نکنید،بلوچ‌ها ناراحت می‌شوند"

شهریاری گفت: اما قدرت آن به حدی بود که تمام مردم آن حواشی را بر روی زمین کوبید و حدود پنج دقیقه در حالی که بیهوش بر روی زمین بودم، احساس ‌کردم نیمی از بدنم بی‌حس شده است.
وی خاطرنشان کرد: با همه اوضاع دنبال سردار شوشتری بودم که متوجه شدم رو به قبله نشسته و در حال گفتن شهادتین است.

ابراهیم شهریاری معاون قرارگاه قدس و همرزم شهید شوشتری در گفتگو با فارس اظهار داشت: با توجه به حضور من در سال‌های متمادی در استان سیستان و بلوچستان در طول تاریخ انقلاب جایی ندیده بودیم که بزرگان طایفه‌ها به نظام خیانت کنند و این افراد از اقدامات سردار شوشتری در مدت حضورش در این استان استقبال بسیار خوبی کردند.

وی افزود: بحث همایش‌های سران طوایف و عشایر که پیش آمد، هدف ایجاد وحدت در منطقه بین سران مد نظر بود تا همه دور هم جمع و توانایی هر طایفه سنجیده شود و همه اینها هزینه‌بر بود.
شهریاری خاطرنشان کرد: سردار شوشتری در این زمینه تاکید داشت که به همان رسم و رسوم خودتان چادرهایی را برپا کنید و دور هم جمع شوید.
وی تصریح کرد: تمام افرادی که از اوایل انقلاب با یکدیگر بودند و مشکلات داشتند، حتی قصد انتقام‌گیری از یکدیگر را در سر می‌پروراندند را دور هم جمع و نصحیت کرد و از آنها نسبت به یکدیگر رضایت گرفت و پس از 20 سال در برخی روستاهای اطراف سراوان اختلافات خود را کنار گذاشتند و دوستی‌های جدید شکل گرفت.
شهریاری اظهار داشت: یک هفته قبل از حادثه تروریستی سرباز یکی از سران طوایف بلوچ که در پاکستان مستقر بود، اظهار داشت حدود 3 هزار نفر قصد مراجعت به ایران و استفاده از رفاهی را دارند که شما برای آنها مهیا کرده‌‌اید و این افراد با فعالیت‌های فرهنگی شهید شوشتری به انقلاب، امام راحل و رهبری وصل شدند.

وی گفت: در همایشی در شهر سراوان گروه موزیکی برای اجرای سرود به بالای سن رفت و زمانی که قصد کنترل آن را داشتیم، مشاهده کردیم که همه اشعار آن از امام حسین(ع)، کربلا و حضرت علی(ع) است و زمانی که به سردار شوشتری موضوع را بیان کردم، ایشان بسیار خوشحال شدند.
معاون قرارگاه قدس افزود: شب قبل از حادثه تروریستی پیشین برخی از بلوچ‌ها تابلوهایی با شعارهای «‌ای رهبر آزاده آماده‌ایم، آماده»، «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند»، در سالن همایش نصب کردند و معتقد بودند که این شعارهای ملی و مذهبی ماست و ما به حمایت رهبری زنده هستیم.
وی تصریح کرد: یک روز فبل از حادثه تروریستی شهید حسین مرادی و برخی دیگر از شهیدان نزد من آمدند و گفتند که یک ایست و بازرسی درست کنیم و نیروهای آن را هم داشتیم، اما شهید شوشتری همه برنامه‌ها را به خود مردم واگذار کرده بود و هیچ دخالتی در امور آنها نداشت.
شهریاری خاطرنشان کرد: با اینکه می‌دانستم ایشان با بازرسی از ناحیه نیروهای سپاه موافقت نمی‌کند، به ایشان پیشنهاد دادیم اما شهید شوشتری گفت که به هیچ‌وجه این کار را نکنید، زیرا همت بلوچ‌ها بالاتر از این است و ناراحت می‌شوند.

این مجروح حادثه تروریستی شهرستان سرباز گفت: سردار شوشتری هنگام ورود به همایش جلوی درب وقتی زحمت‌های مردم بومی را در برگزاری همایش مشاهده کرد، از توانمندی‌های این قوم و مردم منطقه تعریف و تمجید کرد.
وی اظهار داشت: در حالی که دو نفر از افراد صدا و سیما و شهید سردار حسین اسدی در حال فیلمبرداری بودند و من در حال خلوت کردن ورودی سردار شوشتری به سالن همایش بودم، انفجار رخ داد، اما آتش نداشت و دارای صدای خفیفی بود.
شهریاری گفت: اما قدرت آن به حدی بود که تمام مردم آن حواشی را بر روی زمین کوبید و حدود پنج دقیقه در حالی که بیهوش بر روی زمین بودم، احساس ‌کردم نیمی از بدنم بی‌حس شده است.
وی خاطرنشان کرد: با همه اوضاع دنبال سردار شوشتری بودم که متوجه شدم رو به قبله نشسته و در حال گفتن شهادتین است.
شهریاری تصریح کرد: شخصی که این جنایت را مرتکب شد، فرد مزدوری بود که قبلا به جرم حمل کراک و دزدی دستگیر شده و با ضمانت آزاد و عوامل ریگی او را به خارج از مرز ایران برده بودند و صبح زود از پاکستان برای اقدام تروریستی به همایش آمده بود.

منبع : آینده

دوشنبه یازدهم 8 1388
قاضی طباطبائی؛ اولین شهید محراب انقلاب
30 سال پیش، دهم آبان 58 آیت‌الله محمدعلی قاضی طباطبائی هدف ترور منافقان کوردل قرار گرفت تا افتخار عنوان نخستین شهید محراب انقلاب را به خود اختصاص دهد.

به گزارش مهر، آیت‌الله سید محمد علی قاضی طباطبایی به سال 1292 شمسی در تبریز متولد و تحصیلات مقدماتی را نزد پدرش حاج میرزا باقر و عموی خویش میرزا اسدالله که از علمای بنام تبریز بودند گذراند و در سن 24 سالگی در بحبوحه مبارزات در تبریز به همراه پدرش به تهران تبعید شد.

وی در سال 1318 جهت ادامه تحصیل علوم دینی به قم عزیمت کرد و در سال 1328 راهی نجف شد. وی در شهر قم از محضر آیات عظام مرحوم آیت‌الله سید‌محمد خوانساری، مرحوم آیت‌الله سید‌محمد حجت کوه کمره‌ای و مرحوم آیت‌الله صدر و نیز مرحوم آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله گلپایگانی و در نجف اشرف از حضور اساتید بزرگی چون حکیم، عبدالحسین رشتی، میرزا باقر زنجانی، بجنوردی و کاشف الغطاء بهره مند شد.

شهید‌قاضی در 1331 بعد از سه سال اقامت در عراق، به تبریز بازگشت. درحالی که ۲۰ آیت الله و مرجع بزرگ شیعه جهان اسلام به او اجازه اجتهاد داده بودند.

قاضی طباطبائی در دوران مرجعیت و زعامت حضرت امام خمینی(ه) تنها نماینده تام الاختیار ایشان در تبریز بوده و نقش ایشان در شکل دادن به مبارزات مردم تبریز نیز شایان توجه بوده است.

وی در فاصله سالهای 1331 ـ 1341 در تبریز بزرگتـریـن فعالیت‌های سیـاسـی را جهت براندازی حکـومت طاغوت انجام داده و در آبان ماه 1342 دستگیـر و به پادگان زرهـی تهران منتقل شد.

 
این مجاهد نستوه سپس به شهرهای بافت و کرمان و زنجان و پس از آن به عراق تبعید شد ولی پس از یکسال به ایران بازگشت و به هدایت مردم و روشنگری و تبلیغ اسلام پرداخت.

آیت‌الله شهید قاضی جزو اولین کسانی بود که در آذربایجان اعلامیه خلع شاه از سلطنت و همچنین اعلامیه 29 بهمن 56 در چهلم شهدای قم را امضا کرد.

خدمات ایشان بعد از پیروزی انقلاب نیز شایسته توجه بسیار است. شهید قاضی طباطبایی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب از طرف امام به سمت امام جمعه تبریز منصوب شد و اولین نماز جمعه را در این شهر بزرگ برپا کرد.

وی همچنین کمیته‌های انقلاب اسلامی آذربایجان‌شرقی و غربی را تشکیل داد و نقش زیادی در راه اندازی استانداری‌ها، فرمانداری‌ها و ادارات استان ایفا کرد.

ترور و شهادت آیت‌الله قاضی طباطبایی

شهید قاضی در دهم آبان 1358 شمسی، مصادف با عید سعید قربان سال 1399 هجری، نماز عید را اقامه و در خطبه نماز می‌گوید: «مرا تهدید به قتل می‌کنند، من از شهادت نمی‌ترسم و آماده‌ام و از خدا می‌خواهم.»

در همان روز، بعد از اقامه‌ نماز مغرب و عشاء در راه مراجعت به منزل توسط عوامل گروه فرقان در خیابان مورد اصابت گلوله‌های ناجوانمردانه قرار گرفت. جسد غرق در خون وی به بیمارستان منتقل شد ولی به دلیل جراحات وارده در نهایت به آرزوی دیرینه خود ـ شهادت در راه اسلام ـ نایل شد.

رهبر کبیر انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت آیت الله قاضی طباطبائی در پیامی به مردم، آن را مصیبتی بزرگ که نشانه شکست حتمی دشمنان اسلام است نامیده و بیان می‌کنند:

«ملت عزیز برومند ایران و آذربایجانیان غیرتمند عزیز باید در این مصیبت‌های بزرگ که نشانه شکست حتمی دشمنان اسلام و کشور و عجز و ناتوانی و خود باختگی آنان است، هر چه بیشتر مصمم و در راه هدف اعلای اسلام و قرآن مجید بر مجاهدات خود افزوده و از پای ننشینید تا احقاق حق مستضعفین از جباران زمان بنمایند.»

 
رحیم نیکبخت کارشناس مرکز اسناد انقلاب اسلامی و از پژوهشگران تاریخ آذربایجان که تألیفی پیرامون زندگی و مبارزات شهید قاضی طباطبایی نیز دارد، در رابطه با شخصیت و زندگی ایشان می گوید: «آیت‌الله قاضی طباطبایی علاوه بر بعد علمی دارای اصالت خانوادگی نیز بود ایشان از خانواده‌ای قدیمی و ریشه دار در تبریز بود و به همین خاطر از اعتبار والایی در میان مردم برخوردار بود. در زمان حضور ایشان حزب خلق مسلمان توان جولان دادن در حوادث سیاسی تبریز را نداشت، اما بعد از شهادت ایشان فرصت عرض اندام برای اعضای این حزب فراهم شد.»

نیکبخت، شهید قاضی را سمبل پیوستگی انقلاب در آذربایجان دانسته و تاکید دارد: «در آستانه شهادت آیت الله قاضی طباطبایی اتحاد و انسجامی میان خلق مسلمان و گروه فرقان دیده می‌شود که به نظر می‌رسد فراتر از دیدگاه‌ و نظر دست اندرکاران این دو تشکل است. صف گروه های معارض در تدارک زمینه برای از بین بردن ایشان بود اما این اقدام به دست گروهک مشکوک فرقان عملی شد.»

آن شهید بزرگوار به دلیل تسلطی که به زبان عربی داشت، مقالاتی به زبان عربی برای مجلات کشورهای عربی چون مجلات مصر نیز می‌‌نگاشت. ۴۳ کتاب به عنوان میراث علمی از این عالم ربانی به جا مانده است.

روحش شاد....
دوشنبه یازدهم 8 1388
آخرین تماس تلفنی قالیباف با سردار شوشتری
محمدباقر قالیباف در جدیدترین یادداشت خویش در وبسایت شخصی اش، به فاجعه تروریستی سیستان و بلوچستان پرداخته است.

نوشته شهردار تهران که حاوی آخرین تماس تلفنی وی با سردار شوشتری،تنها دو روز قبل از شهادت، به شرح زیر است:

جمعه شب بود که تلفن زنگ زد قصد پاسخگویی نداشتم ولی انگار همه می‌گفتند گوشی را بردار. وقتی برداشتم صدای سردار شوشتری بود. بسیار خوشحال شدم چراکه حدود بیش از سه ماه بود که او را زیارت نکرده بودم. تلفن بسیار گرمی شد و حسابی از دلتنگی بیرون آمدم. کمی از اوضاع و احوال شرق کشور گفت. فعالیت‌های خوبی را در سیستان و بلوچستان انجام می‌داد. با توجه به شناختی که از منطقه داشتم نکاتی را هم گفتم اما بیشتر بحث درباره کنگره بزرگداشت شهدای خراسان بود. در آخر، قرار ملاقات ما برای صبح دوشنبه قبل از ملاقات مقام معظم رهبری شد.

ساعت ٩ صبح یکشنبه در جلسه‌ای بودم که بچه‌های دفتر، یادداشتی دادند هر چه می‌خواندم بیشتر بهت‌زده می‌شدم. باورم نمی‌شد. خبر تکان‌دهنده بود. نوشته بودند در یک عملیات انتحاری آقای شوشتری به شهادت رسیده. سریع جلسه را به اتمام رساندم و به دفترم که آمدم خبر دیگری دادند که به تلخی خبر اول افزود. رجب محمدزاده هم به همراه سردار شوشتری به شهادت رسیده بود. رجب یکی از بهترین فرمانده گردان‌های دوران جنگ بود. مردی شجاع، مدیر و پرتحرک ولی آرام و باوقار. همه در لشگر می‌دانستند که او را بیشتر از دیگر فرمانده گردان‌ها دوستش داشتم.

نفهمیدم آن روز چگونه گذشت تا شب در فکر بودم. به گذشته فکر می‌کردم. به روزهایی که با هم داشتیم و بعد تلخی زمانه و اوضاع امروزمان. خدا کند فاصله دیروز و امروز ما به اندازه زمانی که گذشت نباشد. تمام ذهنم را همین موضوع اشغال کرده بود و اینکه چه باید بکنیم تا از وسوسه‌های زمانه در امان بمانیم. از امروز به دیروز برسیم و به آرمان‌های دوست‌داشتنی و بزرگی که داشتیم و البته باید داشته باشیم. به عهد و پیمان آن روزها فکر کردم و مصمم شدم آن مسیر را قوی‌تر از گذشته ادامه دهم. مسیر آرمان‌های امام(ره) و شهدا. صبح دوشنبه رسیدیم خدمت آقا. فضای خاصی بود، خیلی قابل تعریف نیست. خب سردار شوشتری از اعضای اصلی ستاد بزرگداشت بودند. آقا تعابیر زیبایی از شهید شوشتری داشتند. به هر حال ایشان را کاملا می‌شناختند اما به نظرم زیباترین تعبیر ایشان این بود،‌ آقای شوشتری خودش را به این کاروان رساند.

واقعا هم آقای شوشتری و محمدزاده خود را خوب به این کاروان سعادت رساندند.
منبع :تابناک
دوشنبه چهارم 8 1388
فداکاری
یکی از مجروحان عملیات فتح المبین ، گلویش پر از خون و کف شده بود و تا مرحله خفه شدن فاصله چندانی نداشت. در آن منطقه خوف و خطر دستگاه مکنده همراهمان نبود و اگر هم بود ، بدون برق یا باطری کاری از آن ساخته نبود.

مجروح در حال دست و پا زدن بود که حسین با ایثاری وصف ناشدنی، دهانش را به دهان او گذاشت و شروع به مکیدن خون و کف دهان مجروح کرد.

با بیرون ریختن خون و کف ، مجروح چشمانش را باز کرد.

او را پانسمان کردیم و به عقب فرستادیم. این فداکاری حسین او را از مرگ حتمی نجات داد .

سوسن کشفی آزاد
مجموعه خاطرات فرشتگان نجات سایت ساجد
دوشنبه چهارم 8 1388
رضایی در مراسم بزرگداشت شهدای حادثه اخیر؛
موضوع وحدت را جدی بگیرید، دشمنان در کمینند
ایشان فردی بسیار متواضع بود و با وجود اینکه از نظر سنی از دیگر فرماندهان جنگ بزرگتر بود، در تواضع و فروتنی نسبت به دیگران، گوی سبقت را از همه ربوده بود...پیشنهاد من این است که کمیته امنیتی مشترک و همیشگی میان ایران و پاکستان از مسئولان امنیتی و نظامی دو کشور تشکیل شود تا بتوانند به این قبیل مسائل و همچنین قاچاق مواد مخدر پایان دهند.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در مراسم بزرگداشت شهدای حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان، یکی از حکمت‌های شهادت این عزیزان را معطوف کردن توجه مسئولان به حفظ وحدت برشمرد.

دکتر محسن رضایی که بلافاصله پس از بازگشت از سفر ترکیه، امروز با سفر به مشهد مقدس در مراسم یادبود شهدای حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان ـ که به طور مشترک توسط آستان قدس رضوی، سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی برگزار شده بود ـ شرکت کرد، در گفت‌وگویی با خبرنگار «تابناک» اظهار داشت: دشمنان جهان اسلام، پس از آنکه از طرح هلال شیعی و ایران هراسی به نتیجه‌ای نرسیدند، امروز درصدد آن هستند تا بین ‌شیعه و سنی اختلاف‌هایی را آغاز کنند.

رضایی در ادامه افزود: شهادت برادرانم نورعلی شوشتری، رجبعلی محمد زاده و برخی دیگر از برادران سپاهی و همچنین سران طوایف شیعه و سنی در سیستان و بلوچستان، برای جلوگیری از تحقق طرح وحدت شیعه و سنی، در همین باره قابل تفسیر است و پیش از این حادثه نیز می‌توان حادثه شهادت ماموستا شیخ الاسلامی و برخی دیگر از شخصیت‌های مذهبی در کردستان را که از حامیان جدی وحدت بودند و وجود ایشان آرامشی در میان مردم منطقه پدید آورده بود، ارزیابی کرد.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام افزود: شهید نورعلی شوشتری، از فرماندهان شایسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند که در هشت سال دفاع مقدس در همه عملیات‌ها شرکت فعال و مؤثر داشت و از فرماندهی گردان به فرماندهی تیپ و سپس لشکر رسید و در سال آخر جنگ، قرارگاه عملیاتی والفجر 10 را اداره و هدایت می‌کرد.

رضایی اضافه کرد: ایشان فردی بسیار متواضع بود و با وجود اینکه از نظر سنی از دیگر فرماندهان جنگ بزرگتر بود، در تواضع و فروتنی نسبت به دیگران گوی سبقت را از همه ربوده بود.

وی در ادامه یادآور شد: شاید یکی از حکمت‌های شهادت سردار شوشتری در این برهه خاص این است که خدای متعال می‌خواهد، به فعالان سیاسی و دولتمردان ایران بگوید که مسأله وحدت را جدی بگیرید که دشمان در کمین شما هستند.

دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در پایان گفت: پیشنهاد من این است که کمیته امنیتی مشترک و همیشگی میان ایران و پاکستان از مسئولان امنیتی و نظامی دو کشور تشکیل شود تا بتوانند به این قبیل مسائل و همچنین قاچاق مواد مخدر پایان دهند.

منبع : تابناک
شنبه دوم 8 1388
اندوه سارا    

نقطه سر خط ... بابا .. نا ... ندارد

از بس که دستش پینه بسته جا ندارد

سارا نمی فهمد چرا در بین آنها

بابا که از جنگ آمده یک پا ندارد

بابا هوای سینه اش ابریست، سارا!

اما کسی در فکر بابا نیست سارا!

از بس که سرفه کرده دیگر نا ندارد

اما نمی داند دلیلش چیست سارا

بابا برایم قصه می گوید دوباره

از آسمان،ازابر،ازباران،ستاره

از عشق می گویم برایت خوب بابا

از مردهای عاشقی که تکه پاره

سارا کجایی! دیکته ... خانم! بابا رفت

از پیش ما دیروز،تنها، بی خبر رفت

خانم معلم چشم هایش خیس شد، بعد

نقطه ، سرخط،

عاقبت بابا سفر رفت

شنبه دوم 8 1388
پرونده ای برای حاج آقا مصطفی
مروری بر زندگی و فعالیت های مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی

یار روزهای سخت

آیت الله سیدمصطفی خمینی، که امام (ره) او را امید آینده اسلام می دانست، در نیمه شب یکشنبه اول آبان 56، به شکل مرموزانه یی درگذشت. در پی درگذشت ایشان، حضرت امام در یادداشتی چنین مرقوم کردند؛ در روز یکشنبه نهم شهر ذی القعده الحرام 1397، مصطفی خمینی نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد. امام همچنین در پیامی خطاب به ملت ایران فرمودند؛ «این طور قضایا مهم نیست، خیلی پیش می آید، برای همه مردم پیش می آید و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد به ظاهر و الطافی خفیه است. یک الطاف خفیه یی خدای تبارک و تعالی دارد که ما علم به آن نداریم اطلاعی بر او نداریم و چون ناقص هستیم از حیث علم، از حیث عمل از هر جهتی ناقص هستیم. از این جهت در این طور اموری که پیش می آید جزع و فزع می کنیم، صبر نمی کنیم، این برای نقصان معرفت ماست به مقام باری تعالی. اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیه یی که خدای تبارک و تعالی نسبت به عبادش دارد و «انه لطیف علی العباد» و اطلاع بر آن مسائل داشتیم، در این طور چیزهایی که جزیی است و مهم نیست، آنقدر بی طاقت نبودیم، می فهمیدیم که مصالحی در کار است، یک الطافی در کار است، یک تربیت هایی در کار است.» با انتشار خبر، حوزه نجف در هاله یی از غم و اندوه فرو رفت. درس ها تعطیل شد و روحانیت به سوگ نشست. جنازه آن شهید توسط یاران و شاگردان او به کربلا برده شد.

سیدمصطفی خمینی نخستین فرزند امام خمینی(ره) در30 آذر 1309شمسی (21 رجب 1349قمری) در شهر قم به دنیا آمد. نام او را محمد، لقبش را مصطفی و کنیه اش را ابوالحسن گذاشتند. سیدمصطفی دیرتر از معمول زبان باز کرد به طوری که در چهارسالگی تنها چند کلمه می توانست بگوید. وی را در شش سالگی به مکتب فرستادند که در حرف زدنش بسیار موثر بود. در هفت سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در مدرسه های «باقریه» و «سنایی» قم به پایان رساند. در سال1324ش. (15سالگی) به تشویق پدر به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال 1330ش. (17سالگی) پس از پایان دوره مقدماتی به مدت 5/2 سال به مرحله سطح وارد و معمم شد. سیدمصطفی در سال 1330و حدود 22سالگی سطح را به پایان رساند و از آن پس در درس خارج آیت الله العظمی بروجردی و امام خمینی (ره) شرکت کرد. سیدمصطفی در 24سالگی با خانم معصومه حائری دختر آیت الله شیخ مرتضی حائری ازدواج کرد. نخستین فرزند آنها محبوبه بود که بر اثر بیماری مننژیت درگذشت، دومین فرزندشان حسین و سومین فرزند آنها مریم بود. چهارمین فرزند در جریان حمله کماندوهای رژیم پهلوی به منزل آن شهید در 13/10/1343، پیش از آنکه به دنیا بیاید، به علت بیم و هراسی که به خانم حائری دست داد، از دست رفت. سیدمصطفی در 27سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد و این در حالی بود که از نظر اطرافیان و حتی امام (ره)- که در این زمینه بسیار سختگیر بودند- او از 25سالگی به مرحله اجتهاد رسیده بود. وی تقریباً در همین سن و سال، به تدریس علوم نقلی و عقلی پرداخت و دست به تالیفات متعددی زد. بنا بر اظهارات او در یکی از بازجویی های ساواک در سال 1343ش. زمانی که تنها 33سال داشت، 12جلد کتاب نوشته بود. همچنین در تبعیدگاه ترکیه، در حالی که کتب و مآخذ لازم در دسترس نبود، دو جلد کتاب تالیف کرد و در نجف نیز علاوه بر تدریس، کتب بسیاری در باب فقه، اصول، فلسفه و تفسیر تدوین کرد که همه نشان از استعداد و هوش سرشار و حافظه بالای او داشت. او در میان فضلا و علمای متعدد نجف، جایگاه ویژه یی داشت. درس اصول فقه او جلوه خاصی داشت و نظرات علمی او برای بسیاری تازه و قابل استفاده بود. همچنین وی دارای مبانی استوار و محکمی بود و در حوزه درس امام(ره) در بسیاری از موارد در برابر نظریه های علمی امام(ره) می ایستاد و بحث می کرد.

نکته قابل توجه در ارتباط با شخصیت اجتماعی حاج آقا مصطفی، ساده زیستی او بود. با وجود اینکه فرزند یکی از مراجع طراز اول بود، در تمام مراحل زندگی ساده زیست و سطح زندگی او از حد زندگی یک طلبه ساده فراتر نرفت و این مساله در وصیت نامه اش کاملاً مشهود است (آنجا که تنها به کتاب های خود اشاره کرده و یادآور می شود «چیز دیگری ندارم مگر بعضی مختصرات، آن هم دیگر احتیاج به گفتار ندارد...»).سیدمصطفی در هیچ یک از مراحل زندگی از موقعیت آقازادگی خود بهره برداری نکرد و شخصیتی کاملاً مستقل داشت چرا که وی عقیده داشت کسب شهرت با عنوان «آقازاده» و «آیت الله زاده» دون شأن یک مسلمان و آزاده است. همچنین از دیگر ویژگی های اخلاقی آن شهید که تمام کسانی که مدتی با او بودند به آن اشاره می کنند، حسن خلق وی بود. صراحت، شهامت، زهد، خودساختگی، استقلال رای و... را می توان از دیگر ویژگی های برجسته آن شهید برشمرد.

سابقه مبارزاتی سیدمصطفی از آشنایی با جمعیت فدائیان اسلام آغاز می شود، اما از سال 1341ش. به طور جدی و همه جانبه وارد نهضت شد و در تمام لحظات زندگی در کنار رهبر نهضت به مبارزه پرداخت. ساواک نیز از او بسیار می ترسید و بنا بر گزارشاتی که در پرونده او آمده است، ساواک بارها روی این موضوع تاکید کرده بود که حاج سیدمصطفی خمینی(ره) در مبارزات پدرش نقش مهمی دارد.

در 15خرداد 1342 پس از دستگیری امام(ره) در امر هدایت و رهبری در قم نقش موثری داشت. با سخنرانی در صحن مطهر حضرت معصومه(س) مایه شکل گیری قیام 15خرداد در شهر قم شد. با تلاش های او، پیگیری علما و فشار افکار عمومی، رژیم ناچار شد حبس امام(ره) را به حصر در منطقه داوودیه تبدیل کند و سه روز بعد امام(ره) را به قیطریه انتقال دهد. از آن پس سیدمصطفی رابط امام با امت بود و مسوولیت ابلاغ اخبار و گزارشات بیرون به رهبر را بر عهده داشت. تلاش های وی در این راستا به آنجا رسید که رئیس وقت شهربانی کشور (سپهبد نصیری)، او را جلب کرد و هشدار داد که اگر از فعالیت های سیاسی دست نکشد، تحت پیگرد قرار خواهد گرفت.

پس از آزادی امام(ره) در 15 فروردین 43 و بازگشت ایشان به قم، سیدمصطفی باز هم به عنوان یاری وفادار همواره همراه و مشاور ایشان بود. در پی سخنرانی امام(ره) علیه احیای رژیم کاپیتولاسیون در تاریخ 4/8/1343 و تبعید ایشان به ترکیه، در نیمه شب 13 آبان43 سیدمصطفی به پا خاست و با سیل خروشان مردم خشمناک قم به طرف بیوت آیات عظام به راه افتاد. رژیم که تجربه فعالیت های آقا مصطفی را در جریان 15خرداد به یاد داشت، در ساعت 15/9 صبح همان روز زمانی که وی در بیت آیت الله نجفی به سر می برد، به آنجا حمله کرد و او را دستگیر و زندانی کرد. سیدمصطفی به مدت 57 روز در زندان قزل قلعه و اغلب در سلول انفرادی به سر برد و از تاریخ 19 تا 28 آبان به مدت 9 روز تحت بازجویی قرار گرفت. حاج سیدمصطفی در دوران بازداشت برای جلوگیری از خلاء ناشی از نبود رهبر و بلاتکلیفی مقلدین امام(ره)، طی نامه یی که به صورت پنهانی به خارج از بازداشتگاه ارسال کرد، حجت الاسلام شیخ شهاب الدین اشراقی را وکیل و نماینده خود معرفی کرد، همچنین در این مدت به علت نگرانی از سلامت امام(ره) در تبعید، تنها درخواستی که مطرح کرد رفتن نزد امام(ره) بود. از آنجا که ساواک نیز دیرزمانی بود اندیشه دور کردن او از کانون نهضت را در سر داشت، با آزادی وی به شرط رفتن به ترکیه موافقت کرد. سیدمصطفی پس از بازگشت به قم و مشورت با مراجع و علمای قم از جمله آیت الله العظمی مرعشی نجفی و آیت الله العظمی گلپایگانی، از مسافرت به ترکیه منصرف شد. هنگامی که ساواک از این تصمیم آگاه شد، در 13 دی که تنها پنج روز از آزادی او می گذشت، با حمله به منزل امام(ره)، وی را دستگیر و روز بعد (14/10/1343) به ترکیه تبعید کرد. در تبعیدگاه ترکیه شرایط حاکم در این کشور و دور ماندن از ملت موجب شد از فعالیت های مبارزاتی و سیاسی سیدمصطفی کاسته و بر فعالیت های علمی او افزوده شود و او بتواند در کنار امام(ره) به تحصیل و تکمیل علوم اسلامی بپردازد. در آن زمان با توجه به شرایط بین المللی، دولت ترکیه از اینکه کشورش به تبعیدگاه مبارزان مسلمان تبدیل شده بود ابراز نگرانی می کرد، به همین جهت رژیم ایران را تحت فشار قرار داد تا امام خمینی(ره) و حاج آقا مصطفی را به مکان دیگری تبعید کند. رژیم نیز با بررسی همه جانبه، عراق را بهترین مکان برای تبعید آن دو بزرگوار دانست و در نتیجه در 13 مهر 44، امام خمینی(ره) و سیدمصطفی را به عراق فرستاد.

انتقال امام(ره) و حاج آقا مصطفی به عراق با سرعت و بدون اطلاع قبلی به زعمای نجف صورت گرفت. سیدمصطفی در کاظمین خبر ورود امام(ره) را به اطلاع آیت الله العظمی خویی رساند. این خبر در مدت کوتاهی در نجف منتشر شد.

سیدمصطفی در طول 12 سال اقامت در عراق، حلقه اتصال اجزای نهضت اسلامی در ایران و نقاط مختلف جهان، با کانون آن در نجف و همچنین مسوول ایجاد و برقراری رابطه با مبارزان در سطوح مختلف بود، که محوریت و مرکزیت این ارتباط ها با مبارزان مسلمان بود و شهید بیشتر در امور اجرایی و ارتباط و نظارت بر آنها همت می گماشت. شهید سیدمصطفی خمینی از طرق مختلف مانند توزیع رساله عملیه، اعلامیه ها، پیام ها، نامه ها و نشر سخنان امام خمینی(ره) در ایران و سایر کشورها، از راه شبکه مبارزان، به نشر افکار انقلابی و اندیشه های امام خمینی(ره) می پرداخت. همچنین با سفرهایی به کشورهای عربستان، سوریه و لبنان که غالباً به بهانه زیارت صورت می گرفت، با مبارزان مسلمان و طرفداران ایرانی و غیرایرانی امام(ره) ارتباط برقرار می کرد و به آنها رهنمودهای لازم را می داد و کسانی را که آمادگی داشتند، به مراکز آموزش نظامی معرفی می کرد.

یکی از بهترین و مهم ترین راه های ارتباطی سیدمصطفی با سایر مبارزان ایرانی، در موسم حج بود. او در سال های 1342 ، 1345 ، 1353و1356 علاوه بر زیارت خانه خدا برای پیشبرد نهضت اسلامی، با وجود کنترل ها و مراقبت های کامل ماموران ساواک، توانست با مبارزان ایرانی و غیرایرانی و مقلدین امام خمینی(ره) دیدار، گفت وگو و تبادل نظر کند و اعلامیه ها، نامه ها و سایر اسناد و مدارک و دستورهای امام(ره) را از طریق آنان به سایر کشورها ارسال کند. سیدمصطفی در این راه از یاری افراد مسلمان، متعهد و همسو با اهداف اساسی نهضت نیز بهره می گرفت و با مبارزان سیاسی- مذهبی ایران ارتباط داشت و به آنها ماموریت های سیاسی و اجتماعی در راستای نهضت اسلامی محول می کرد. نکته قابل توجه در شیوه مبارزاتی سیدمصطفی، نفوذناپذیری، هوشیاری و عدم مماشات با کژاندیشان بود. اگر کسی از مبارزان را می دید که از خط امام، انقلاب و موازین اسلامی منحرف شده و مغرضانه فکر می کند، با او کاملاً قطع رابطه می کرد و در مقابل اگر متوجه می شد که کسی فریب خورده، تلاش می کرد که او را اصلاح کرده و به راه آورد. در مدت حضور امام(ره) و سیدمصطفی در نجف، رویه عراق در قبال آنها متاثر از ارتباط دیپلماسی با ایران بود چرا که رژیم عراق درصدد بود از حضور آن دو بزرگوار در آن کشور سوء استفاده کند (زمانی علیه ایران و به نفع خودشان زمانی هم به نفع هر دو کشور)، اما در تمام این دوران ها امام(ره) و حاج آقا مصطفی با اتخاذ اهداف مشخص و موضع گیری های روشن، جلوی هرگونه سوءاستفاده را گرفتند. سیدمصطفی در پی دیدار با آیت الله العظمی حکیم که در آن زمان به دلیل فعالیت هایی علیه رژیم عراق، ممنوع الملاقات شده بودند، در 21/3/1348 دستگیر و نزد حسن البکر رئیس جمهور وقت عراق جلب شد. وی به سیدمصطفی هشدار داد در صورت ادامه فعالیت بر ضد حکام بغداد با واکنش شدید روبه رو خواهد شد.

سرانجام آیت الله سیدمصطفی خمینی، پس از 47 سال زندگی پر از تلاش و مبارزه، در سحرگاه یکشنبه اول آبان 56 (نهم ذی القعده 1397ق.) در نجف، به طور ناگهانی و مرموز در خانه خود درگذشت. علت مرگ مشخص نشد، اما از مجموع گفته های بستگان درجه اول، نزدیکان و دوستان چنین برمی آید که مرگ سیدمصطفی طبیعی و عادی نبود، بلکه در اثر نوعی مسمومیت (به احتمال قوی به وسیله ماموران ساواک یا ماموران امنیتی دولت عراق یا تبانی آن دو دولت) به شهادت رسید. آثار مسمومیت در بدن شهید از همان ابتدا کاملاً مشهود بود. پزشکان قصد کالبدشکافی جسد او را برای روشن شدن علت مرگ داشتند که به دلیل مخالفت امام خمینی(ره) این اقدام صورت نگرفت.

پیکر آیت الله سیدمصطفی خمینی از شهر نجف به کربلا برده شد. جنازه او را با آب فرات غسل دادند و در محل خیمه گاه امام حسین(ع) کفن کردند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع) به نجف بازگرداندند. پیکر آن شهید یک روز بعد (دوشنبه دوم آبان) حدود ساعت 9 از مسجد بهبهانی- واقع در بیرون دروازه نجف- با شرکت انبوهی از علما، فضلا، طلاب، کسبه، اصناف و دیگر اهالی نجف به طرف صحن علوی تشییع شد. آیت الله العظمی خویی در صحن مطهر حضرت امیرالمومنین امام علی(ع)، بر او نماز خواندند و سپس پیکر شهید را در ایوان حرم مطهر، مجاور مقبره علامه حلی(ره) به خاک سپردند.

حافظ اسرار نهضت

آیت الله عمیدزنجانی

1

آشنایی من با مرحوم حاج آقا مصطفی به سال های 32-31 برمی گردد. در این مقطع مرحوم حاج آقا مصطفی به مدرسه حجتیه در حجره یی که مشترک بود بین آقاشیخ علی آقای النگه یی و آقا سیدمحمد خامنه یی می آمدند. ایشان با مشارکت آقاشیخ علی آقای النگه یی و چند نفر دیگر مباحثه علمی داشتند. وقتی که ایشان می آمد آقا سیدمحمد خامنه یی از حجره بیرون می رفتند و جای دیگری مشغول می شدند و حجره در اختیار حاج آقا مصطفی و دوستان هم بحث شان بود. به دلیل اینکه حجره ما درست روبه روی این حجره قرار داشت، من مباحثه آنها را هر روز می دیدم. مرحوم حاج آقا مصطفی شوخ طبع بودند و مباحثه و بحث هایشان هم خالی از شوخی نبود. چون آن زمان اکثراً در حجره بودم و مطالعه می کردم، حوادثی که در آن حجره اتفاق می افتاد و حتی گاه حرکات مزاحی که داشتند را می دیدم. یک بار مرحوم حاج آقا مصطفی متوجه شد که من از حجره مقابل دارم نگاه می کنم. چون در سنین جوانی بودم متوجه نبودم که کارم نادرست است و لذا ایشان یک عملی انجام داد که گفتنی نیست و من از نگاه کردن به آنجا منصرف شدم و دیگر رویم را به سمت حجره مقابل برنگرداندم. حدود یک سال بعد یکی از دوستان صمیمی من، مرحوم آقاشیخ احمد مطهری که بعد از انقلاب امام جمعه ساوه شد، به من گفت؛ «من یک درس منظومه پیش حاج آقا مصطفی شروع کردم. در حجره خودم هم هست اگر تمایل دارید شما هم شرکت کنید.» منظومه را خوانده بودم ولی در عین حال اظهار علاقه ایشان باعث شد من یک روز به حجره ایشان بروم و در درس شرکت کنم. حاج آقا مصطفی آن روز از اینکه شاگردانش دو نفر شدند به نظر خوشحال می رسید و خیلی با اشتیاق درس داد. من هم فرمایشات ایشان را با آنچه در ذهنم بود تطبیق می دادم و می دیدم که الحق والانصاف ایشان مدرس خوبی در فلسفه است و قدرت خوبی در تفهیم فلسفه دارند. اما چون من درس را خوانده بودم دوباره خواندن را برای خودم عیب می دانستم. لذا همان یک جلسه شرکت کردم و دیگر بعدش شرکت نکردم ولی به آقاشیخ احمد مطهری گفتم؛ مدرس خوبی انتخاب کردی، و ایشان درسش ادامه پیدا کرد. حتی هم حجره دوست من که آقای بهرامی بود و از دوستان صمیمی آقای رفسنجانی بود، ایشان هم در اتاق نمی ماند و شرکت نمی کرد. ولی حاج آقا مصطفی روحیه یی داشت که برایش فرقی نمی کرد که کلاسش یک نفر باشد یا چند نفر. به هر حال این دو خاطره از آن سال های دور برای آغاز آشنایی من با مرحوم حاج آقا مصطفی ذکر شد که نشان بدهد از چه زمانی و چگونه این آشنایی به وجود آمد. من همیشه در طول دهه سی و بعدها به درس امام می رفتم و در آنجا ایشان را می دیدم که در درس فعال هستند همیشه با اعجاب و تحسین به ایشان نگاه می کردم. البته شنیده بودم که ایشان شوخ هستند، اما می دانستم که ایشان در درس بسیار جدی است و مسائل تفریح و شوخی سر جای خودش و در درس و بحث و مسائل علمی هم کاملاً جدی است. در درس امام گاهی ایشان خیلی جدی صحبت می کرد. گویی که آن حاج آقا مصطفی که در بیرون است، نیست. مباحثات ایشان با دوستان شان خیلی جدی و مرتب بود.

2

در سال 1344 حضرت امام و حاج آقا مصطفی از ترکیه به نجف تبعید شدند. ساعت 11 شب بود که این خبر به مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی که اخبار اول به آنجا می رسید و تقریباً مثل فیضیه قم بود، رسید. ما آنجا بودیم. وقتی خبردار شدیم، اول شگفت زده شدیم. باورمان نشد چون شایعات زیاد در نجف پخش می شد. لذا آن خبر را هم از شایعات تلقی کردیم و لکن مساله آنقدر مهم بود که خودمان را راضی نکردیم به اینکه این شایعه است. در مدرسه تلفنی بود که به وسیله آن به منزل مرحوم آقاشیخ نصرالله خلخالی که از دوستان قدیمی دوران جوانی امام بود و علاقه زیادی به امام داشت، زنگ زدیم و ایشان هم مساله را تایید کرد. گفتند بله ایشان وارد کاظمین شدند. ما بی درنگ، سر از پا نشناخته مینی بوسی اجاره کردیم. حدود 15 نفر بودیم. به نظرم آقای رضوانی، آقای دعایی، آقای روحانی و... بودند. شبانه راه افتادیم با مینی بوس آمدیم به کاظمین. پرس و جو کردیم معلوم شد که امام و حاج آقا مصطفی به هتلی به نام «فïندق الجوادین» وارد شدند. به آنجا رفتیم گفتند که بله آقایان به اینجا آمده بودند اما صاحب هتل آنها را شناخت و ایشان را به خانه اش برد و به امام گفت که اینجا مناسب شما نیست. ساعت از 12 شب گذشته بود، رفتیم خانه صاحب هتل. در زدیم. رفتیم داخل. دیدم مرحوم حاج آقا مصطفی بیدار است. خیلی خوشحال شدیم و با حاج آقا مصطفی مصافحه کردیم. سراغ امام را گرفتیم، گفتند که ایشان خسته بودند خوابیدند. گفتند فردا صبح بیایید امام را ببینید. وقتی حاج آقا مصطفی را سرحال و خوشحال دیدیم ما هم خیلی خوشحال شدیم. همه از سلامتی امام در تبعید نگران بودیم. آن شب حاج آقا مصطفی تعریف کردند که امام در ترکیه کارهای علمی انجام دادند. یک دوره وسیله النجاه مرحوم سید را تکمیل کردند به نام تحریرالوسیله؛ یک دوره فقه هم در عرض 11 ماه نوشتند که زمان پربرکتی برای امام بود. حسینیه یی بود که ما آن شب آنجا اقامت کردیم که متعلق به یکی از تجار یزد بود. بعد از نماز صبح، از شدت اشتیاق رفتیم به محل اقامت امام، نشستیم و حضرت امام وارد شدند. وقتی ایشان را دیدیم حالتی پیدا کردیم که توصیف ناپذیر بود. خب ما سال ها در قم شاگرد ایشان بودیم اما این دیدار، دیدار خاصی بود. قابل توصیف با زبان و بیان نیست. اکثر دوستان اشک شوق می ریختند. امام با خوشرویی با دوستان احوالپرسی کردند. اکثر دوستان برای امام شناخته شده بودند. کم کم دیدارها شروع شد. ما هم چون فضا، فضای بزرگی نبود می ایستادیم یا پذیرایی می کردیم که جا را اشغال نکنیم. گروه مهمی که اولین بار به دیدار امام آمدند ما بودیم. سپس یک گروه دیگر که از طرف ریاست جمهوری عراق بودند. این گروه به ریاست یکی از وزرا که شیعه و در واقع وزیر «وحده» عراق بود و کمی هم تحصیلات نجف داشت، بود. در زمان حسن البکر این اتفاق افتاد. او صحبت های خوبی کرد و گفت شما تصور نکنید که اینجا تبعید هستید. ما شما را با این شرط پذیرفتیم که شما آزاد باشید و مثل شهروندی که میهمان ما هستید، تمام امکانات برای فعالیت شما (البته منظور او سیاسی نبود بلکه علمی و مذهبی بود) فراهم است. شما تحت الحفظ نیستید. فقط ما دو نفر را گمارده ایم برای حفظ جان شما. آنها پشت سر شما نیستند بلکه دورادور مواظب شما هستند. سلام رئیس جمهور را رساند و بسیار اظهار خوشحالی کرد که امام میهمان آنها هستند و سخنان امیدوار کننده یی مطرح کردند. امام چیزی نمی گفتند فقط نگاه می کردند و تایید می کردند. و گاه هم سرشان پایین بود و فقط گوش می دادند. در این دیدار من حضور داشتم. ای کاش صحبت ها ضبط می شد. وقتی آقای حکیم به دیدار امام آمد دوستان گفتند این یک حادثه خیلی مهمی است. اگر این موضوع در ایران منعکس شود برای نهضت بسیار مفید است. ولی هیچ کدام عقل مان نمی رسید و این تجربه را نداشتیم که ضبط کنیم، عکس بگیریم. حاج آقا مصطفی یکی از دوستان را مامور کرد که برود عکاس بیاورد و عکس های حرفه یی بگیرد و قابل تکثیر باشد. جوانی را آوردند و عکس های زیادی از حرکات مختلف حضرت امام و آقای حکیم گرفت. متاسفانه صبح که رفتند سراغ عکس ها گفتند همان دیشب از بیت آقای حکیم آمدند و فیلم ها را همه را بردند که دیگر هیچ وقت منتشر نشد. پس از آن از دیدار آقای خویی و آقای شاهرودی عکس هایی تهیه کردیم.

3

چند ماه پس از ورود امام با اصرار دوستان که باز مرحوم حاج آقا مصطفی پشت سر نقش داشت، خدمت امام رفتیم و تقاضای درس کردیم. ایشان زیر بار نرفتند. دوستان گفتند ما در قم خدمت شما بودیم و بحث درس خارج مکاسب ناقص مانده است. از همان جا شما شروع کنید. ما به طلبه های نجف کاری نداریم، ما طلبه های شما هستیم. بالاخره امام درس را در مسجد شیخ انصاری که نزدیک خانه امام بود و نزدیک به کتابخانه مرحوم آقای امینی (کتابخانه امیرالمومنین) بود، شروع کرد. یک منظره خیلی بدی هم داشت که امام به صورت خیلی عجیب خودش را سازگار می کرد. پشت مسجد شیخ انصاری جای اجتماع خرکدارها بود. یعنی کسانی که الاغ داشتند و آنها را اجاره می دادند تا مصالح ساختمانی حمل شود. ایستگاه اینها پشت مسجد انصاری بود. ما از این وضع ناراحت بودیم. امام که می آمدند مجبور بودند از آنجا رد شوند. خر نعره می زد. یکی جفتک می زد. خلاصه منظره خیلی بدی داشت. ولی امام انگار نه انگار؛ و با وقار کامل در ساعت معین می آمدند. مرحوم حاج آقا مصطفی در شور بخشیدن به درس خیلی مهارت داشت. جمعیت کم بود لذا احتیاج داشت که این درس شور پیدا کند. امام عیناً مثل قم درس می داد، با همان حرارت. یعنی شاید سه دقیقه اول عبای امام روی دوشش بود، بعد دیگه عبا می افتاد. دست ها بالای سر بود. مرحوم حاج آقا مصطفی عقب می نشست شروع می کرد با صدای بلند که همه بشنوند حرف می زد و شوری به درس می داد. امام هم دوست داشت که درس شان سکون نباشد. حاج آقا مصطفی رویه یی در نجف داشت که رویه را اکثراً متوجه نبودند و آن این بود که تمام دوستان و هم گعده یی ها و هم بزم هایش همه یا اکثراً از مخالفان امام بودند. همه ماها این را ایراد می دانستیم. می گفتیم ایشان با این اخلاص و ارادتی که به امام دارد چطور با اینها نشست و برخاست دارد؟، اینها به امام اهانت می کنند، اینها به امام فحش می دهند، اینها امام را مسخره می کنند، حال چطور با اینها همنشین است. نه تنها همنشین است بلکه هم بزم است. وقتی آنها برای امام جوک می گفتند خود حاج آقا مصطفی هم یکی اضافه می کرد مثلاً با این عبارت؛ «قربون جدش برم»؛ مرحوم نصرالله خلخالی که در بعضی از گعده ها حضور داشت خیلی ناراحت بود. می گفت اگر پدرت یک دشمن داشته باشد تو برایش کفایت می کنی. این کارها چیه؟، خیلی عصبانی می شد. حاج آقا مصطفی قه قه می خندید. شیخ نصرالله مسن بود. حاج آقا مصطفی سر به سرش می گذاشت و اذیتش می کرد. بعدها ما فهمیدیم چه در سر داشت. زمانی که همه آنهایی که به امام فحش می دادند، توهین می کردند همه آنها یکی یکی به درس امام آمدند. تازه ما فهمیدیم که این سیاستی که حاج آقا مصطفی اعمال می کرد، با چه هدفی بود. اولاً اینها را کنترل می کرد. باخبر می شد که پشت سر امام چه خبر است و احتمالاً به امام می رساند و دوماً اعتماد اینها را جلب می کرد. کم کم به درس امام آمدند. بعضی هایشان الان هم هستند. کسانی که در علمیت امام تردید می کردند، آمدند درس امام و شدند مرید امام.

4

سال اول امام همیشه غمگین بود. غبار افسردگی و غم و غصه بر چهره ایشان پیدا بود. تنها یک عکس از آن زمان وجود دارد که قبای آبی پوشیده؛ لاغر بود و تمام رگ گردن ایشان بیرون زده، صورت لاغر و کشیده و استخوانی داشت. گاهگاهی عکس را نشان می دهند اما مناسبت آن را نمی دانند. ولی ما که آن عکس را می بینیم هزارها خاطره به یادمان می آید. زمان غربت و فشار روحی امام بود. زمانی بود که امام نه غذا می خورد، نه درست می خوابید. لبخندی در چهره امام ندیدیم. علتش هم این بود که خبرهای بدی از ایران می آمد. سال 1344 که اغلب مبارزان را گرفتند و شکنجه کردند، ایشان همواره این را می گفت من اینجا راحت باشم و بچه های نهضت در زندان ها شکنجه ببینند. افرادی مانند آقاشیخ نصرالله خلخالی و دیگران که به امام نزدیک بودند می گفتند آقا شما مال خودتان نیستید. شما متعلق به یک مملکت هستید. چشم انتظار یک ملت هستید. شما نباید به خودتان صدمه بزنید. خدایی نکرده اتفاقی می افتد. امام می فرمودند من نمی توانم تحمل کنم که بچه های نهضت در شکنجه باشند.

یک سال اول امام مریض شدند چون تب مالت داشتند و مریضی شان عود کرد. خیلی ها احساس نگرانی کردند. هر دکتری را نمی شد بالای سر امام آورد. اعتماد نبود. آقاشیخ نصرالله یک دکتر عرب شیعه را پیدا کرد. او به امام ارادت خاصی پیدا کرد و مرتب امام را زیر نظر داشت. حاج آقا مصطفی در بازیافت سلامتی امام بسیار موثر بود و نقش بسیار اساسی داشت. بعد از یک سال همسر امام و حاج احمدآقا نیز به نجف آمدند. چون حاج احمدآقا خیلی جوان بود، امام هم توصیه کرد که ایشان به کارهای بیت کاری نداشته باشد و برود به درسش برسد. گاهی حاج آقا مصطفی به شوخی می گفت؛ «یک داغ برای یک خانه برای همیشه بس است. خب من هستم دیگه. احمدآقا را دیگر چرا عمامه به سرش گذاشتید. فردا سر ارث پدر با هم دعوا می کنیم.» مرحوم آقای حجت وقتی فوت کردند دو تا پسر بزرگ داشتند که هر دو هم در نجف تحصیل کرده بودند. وقتی مرحوم آقای حجت فوت کرد آنها به جان هم افتادند. خیلی بد شد. حتی به حیثیت و مقام و منزلت مرحوم آقای حجت که خیلی مهم بود، لطمه زد. حاج آقا مصطفی اشاره به آن داشت. می گفت مثل آقا سید حسن و آقا سید محسن می افتیم به جان هم سر ارث پدر.

حاج آقا مصطفی در بیرونی خیلی تشخص نداشت. خود را در جایگاه برتری قرار نمی داد ولی ما می دانستیم که بیرونی را اداره می کند. صحبت هایی که بیرونی می شد، افراد متفرقی که می آمدند و احیاناً صحبت هایی می کردند اینها را زیر نظر داشت.

5

مدتی حضرت امام تحت فشار بود که رساله عربی بدهد. مرحوم آقاشیخ نصرالله خلخالی بسیار مصر بود. امام می فرمودند من مقلدی در عراق ندارم اگر هم داشته باشم خودشان می آیند و می پرسند. بالاخره فشار دوستان زیاد تر شد اما امام حاضر نشدند تحریرالوسیله چاپ شود، ولی حاضر شدند آن کتاب خلاصه شود و این مسوولیت را بر عهده بنده گذاشتند. مرا احضار کردند و گفتند شما بنشینید در یکی از اتاق های بیرونی و این کتاب را خلاصه کنید. آقا شیخ حسن صانعی را هم خواستند (یا آقاشیخ عبدالعلی دقیقاً یادم نیست) و گفتند یک اتاق برای ایشان اختصاص بدهید. اتاق کوچکی بود. شاید مثلاً هشت متری. سه ماه طول کشید. مرحوم حاج آقا مصطفی گعده اش را آورد به اتاق من. می آمد و می نشست و دوستان هم جمع می شدند. در آن شلوغی هم که من نمی توانستم بنویسم ابتدا قلم را گذاشتم زمین که آقایان متوجه شوند که خب من کار نمی کنم. دیدیم خیر، اصلاً. موضوع عمدی است. احساس کردم حاج آقا مصطفی از این کار راضی نیست به چه دلیلی، نمی دانم. ایشان چیزی نگفتند. فقط از این عمل که ایشان آمدند و نشستند در اتاقی که اختصاص به من داده شد و با دوستان شروع به گفتن و خندیدن، احساس کردم که ایشان راضی نیست. قلم و کاغذ را جمع کردم و رفتم به حجره خودم در مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی. بعد از آن دیگر چیزی از حاج آقا مصطفی نه دیدم و نه شنیدم. لذا در آن تصور خودم تردید کردم که ایشان از نوشتن کتاب ناراضی بودند.

معمولاً مرحوم حاج آقا مصطفی مسائل را غیرمستقیم تفهیم می کردند یا حرکتی دال بر نارضایتی کردند که من متوجه نشدم. خلاصه من کار را تمام کردم و خدمت امام تحویل دادم. مدتی طول کشید و خبری نشد. من سال 1348 به ایران برگشتم. بعد از آن این کتاب چاپ شد، با عنوان زبده الاحکام؛ کار خوبی هم که کردند این بود که اسم مرا هم در کتاب قید نکردند. امام هم اول کتاب مرقوم فرمودند که عمل به این رساله مïجزی (اسقاط تکلیف) است.

6

حاج آقا مصطفی علاقه عجیبی به امام داشت به مانند علاقه یی که این اواخر حاج احمدآقا به امام داشت و فدوی ایشان بودند. امام نیز مقام علمی حاج آقامصطفی را بسیار قبول داشت و ایشان را امید آینده اسلام می دانستند.

یکی از سیاست هایی که حاج آقا مصطفی برای حفاظت از امام تدبیر اندیشیده بود این بود که یک نفر افغانی- چهارشانه و قدبلند- به نام آقای فرقانی را مامور کرده بود که یک قدم پشت امام حرکت کند. به شوخی می گفت که مثل جدش است، از روبه رو هیچ کس جرات حمله ندارد. پشت سر را نگه دارید لذا آقای فرقانی همیشه پشت سر امام بود.

مثل آقازاده ها که می نشینند از آقاشون تعریف می کنند، ایشان اصلاً اهل این حرف ها نبود. گاه متلک می گفت. به این صورت نبود که درصدد بزرگنمایی پدر باشد. ولی به طور غیرمستقیم هوای امام را داشت. بیرونی، گعده های نجف و اخبار نجف را رصد می کرد. از آنهایی که با ایشان نشست و برخاست داشتند تمام اخبار نجف را جمع می کرد. اخبار مربوط به نهضت و حضرت امام را کسب می کرد. در بروز دادن اخبار مثل این بود که قفل به دهان ایشان زده باشند. اخبار ایران توسط نامه ها به امام می رسید. طبعاً ایشان هم مطلع می شد اما جایی درز نمی کرد. در نگهداری اسرار نهضت کاملاً حواسش جمع و فردی هوشمند بود. بعضی از شایعات که زننده بود را به تمسخر می گرفت. به جای اینکه بیاید و بگوید که این دروغ است یا علیه نهضت است، با روش تمسخرگونه یی با آن برخورد می کرد. آن را مبتذل می کرد. که اگر کسی رندی بکند و از زبان حاج آقامصطفی بخواهد نقل کند، به گونه یی باشد که آنقدر مبتذل باشد یا قابل نقل نباشد، یا اگر نقل شد در طرف اثر منفی داشته باشد. خیلی از این جهات مرحوم حاج آقامصطفی هوشیارانه عمل می کرد.

گفت وگو با سیدمحمود دعایی

شیدای راه پدر



یکی از اولین کسانی که از شهادت مرحوم حاج مصطفی مطلع شد، سیدمحمود دعایی دوست و همراه ایشان بود. او اتفاقات شب و روز شهادت سیدمصطفی خمینی را چنین شرح می دهد؛ «آن روز صبح، من برای تهیه نان بیرون رفته بـودم. هـنـوز آفـتاب نزده بود، دیدم ننه صغری که بسیار مورد احـتـرام ما بود، فریاد می کشد و پای برهنه می دود و به سرش می زنـد. من از دیدن این صحنه بسیار متاثر شدم. پیرزن می گفت؛ خاک بر سرم شد، آقا بدو. من فوق العاده وحشت زده شدم و به ذهنم چیز دیگری آمد. گفتم چی شده؟ گفت؛ آقا مصطفی مریض است. سراسیمه رفتم دیدم آن مرحوم پشت سجاده شان دراز کشیده اند. ابتدا بسیار تلاش کردم با پزشکان بیمارستان نجف تماس بگیرم ولی ایـن توفیق را نداشتم، بلافاصله خود را به بیمارستان رساندم. آنها آنقـدر آمـادگی نداشتند که یک آمبولانس بفرستند. این لحظات بـرای مـن بـسـیـار سخت می گذشت. آنجا تصمیم گرفتم این خبر را بـدون اینکه ایجاد وحشت و نگرانی کند به منزل امام برسانم- ایـن طـور خبرها را باید خیلی حساب شده و به اصطلاح با ظرافت به بـسـتگان رساند. طلبه یی آنجا بود، به او گفتم؛ به منزل امام می روی و فـقـط احمدآقا را خبر می کنی و می گویی خیلی فوری به مـنزل اخوی سر بزند. آن طلبه هم رفت و احمدآقا را صدا زد و ما مـوفـق شـدیم با یک تاکسی که به زحمت می توانست به کوچه بیاید، ایـشـان را بـه بـیمارستانی منتقل کنیم. متاسفانه در بیمارستان پـزشـک کشیک پس از معاینات اولیه تشخیص داد ایشان از دنیا رفته اند. بـا عـلائـمی که روی پوست بدن وجود داشت، مشخص بود که مرگ طبیعی نـبـوده و ناشی از مسمومیت است. در خارج از بیمارستانی که حاج آقا مصطفی(ره) را به آنجا انتقال دادیم، یک ماشین نمره تـهـران بـود کـه پس از شنیدن خبر مرگ ایشان به طرف بغداد حرکت کرد. »
سیدمحمود دعایی که از یاران و همراهان حضرت امام از آغاز نهضت بودند، در این گفت وگو از نقش حاج آقا مصطفی در جریان مبارزه و نجف سخن گفته است.

-حاج آقا لطفاً در ابتدا قدری در مورد شخصیت حاج آقا مصطفی و نحوه آشنایی خودتان با ایشان بفرمایید.

مرحوم حاج آقا مصطفی دست پرورده و امیدی برای امام بود که در دوران پرتلاطم حیات سیاسی حضرت امام رشد کرد و به تعالی و تکامل رسید و در نهایت به سرانجام بسیار شکوهمند و موفقی نائل شد. ایشان یکی از استعدادهای درخشان بود، حافظه بسیار قوی داشت و در محیط خانوادگی آزاد و باآرامشی رشد کرد. از معدود استعدادهایی بود که به سرعت مراحل تکاملی دانش را طی کرد و در دوران تحصیل، تدریس هم می کرد. هم مدرس قابلی بود و هم آزمونده و طلبه موفقی. البته در کنارش به مراحل لازم تکاملی و تهذیب نفس و پرورش معنوی نیز عنایت کافی داشت. انسان کوشایی بود و به درستی موقعیت خودش و نهادی را که در آن قرار گرفته بود درک می کرد (نهاد روحانیت، نهاد حوزه علمیه و مهم تر از همه انتسابش به یکی از استوانه ها و شخصیت های برجسته علمی حوزه یعنی پدر بزرگوارش). به دنبال آغاز حرکت مبارزاتی حضرت امام بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی و وقایع پس از 15 خرداد مرحوم حاج آقا مصطفی در کوران مبارزاتی قرار گرفت و به عنوان یک بازو و پسر نیرومند در کنار پدرش نقش ایفا می کرد. به شایستگی راه پدر را درک کرد و به عنوان یک سرباز فداکار و نیروی آماده به خدمت در کنار پدر رسالتش را دنبال می کرد. بعد از بازداشت امام در 15 خرداد و دوران حصر ایشان رسالت نگهبانی و نگهداری از جایگاه ویژه پدر و حفظ کیان پدر بر عهده ایشان بود و به عنوان نیروی جایگزین در بیت امام آ ماده پذیرایی از مراجعین شد. در همان مراحل بود که من اولین بار با ایشان آشنا شدم. طلبه نوجوانی بودم که از شهرستان به قم برای ادامه تحصیل آمدم و یکی از آرزوهای ما زیارت حضرت امام و زیارت یاران و بستگان ایشان بود. در همان روزهای اول ورود، به منزل حضرت امام رفتم و با ایشان آشنا شدم و برخورد گرم و صمیمی و عاطفی ایشان مرا جذب کرد و این رابطه به گرمی برقرار شد تا اینکه امام آزاد شدند و به قم بازگشتند و مراسم و جشن استقبال از امام برگزار شد. مرحوم حاج آقا مصطفی در کنار پدر به عنوان یک نیروی فداکار و ازخودگذشته و شیدای راه پدر نقش خودش را دنبال می کرد. بعد جریان کاپیتولاسیون پیش آمد و سرانجام حضرت امام را دستگیر و تبعید کردند. بعد از آن ایشان برای دفاع از راه پدر و اعتراض به حرکت زشت رژیم حضور قوی و نیرومندی در قم داشت. در صحن حضرت معصومه(س) که اجتماع باشکوهی از مردم علاقه مند به امام حضور داشتند، صحبت کرد و آنها را به مقاومت و ایستادگی تشویق کرد و بعد به منزل مرحوم آقای نجفی مرعشی به عنوان پایگاهی برای ادامه راه پدر مراجعه و آنجا را در واقع برای انجام رسالتش انتخاب کرد. سرانجام رژیم ناگزیر شد ایشان را بازداشت و زندانی کند. از خاطرات بسیار خوشی که هم ایشان و هم مرحوم فروهر نقل می کرد این بود که وقتی ایشان وارد زندان قزل قلعه شد زندانیان سیاسی سابقه دار و باشخصیت ایشان را به مانند شمعی در آغوش گرفتند و با احترام و عزت از ایشان استقبال کردند. وقتی از زندان آزاد شد از دلاوری و جوانمردی یاران زندانی به خصوص مرحوم آقای فروهر به زیبایی یاد می کرد. در جریان اقامت امام در بورسای ترکیه و بی خبری مردم از حال ایشان، رژیم ناچار شد به نوعی عوام فریبی کند و امام را از تنهایی درآورد. با حاج آقا مصطفی تفاهم می کنند که ایشان از زندان آزاد و به پدر ملحق شود. وقتی از زندان آزاد شد، مورد استقبال علاقه مندان امام قرار گرفت و تصمیم گرفت خودش شخصاً به بورسا نرود بلکه در قم به رسالت اداره بیت حضرت امام بپردازد و تداوم راه آن حضرت را دنبال کند که مولوی رئیس ساواک به ایشان زنگ زد و گفت شما با ما قراری گذاشتید و قرار شد خودتان به ترکیه بروید. ایشان می گوید من اکنون شرایطی در جامعه می بینم که این شرایط به من اجازه نمی دهد کشور را ترک کنم. مولوی اصرار می کند و ایشان می گوید اگر اصرار دارید مرا نیز مانند پدر به ترکیه بفرستید. این حرکت هوشمندانه یی بود که به دنبال آن می آیند و ایشان را دستگیر کرده و مثل پدر به ترکیه تبعید می کنند.

-به فاصله چند روز پس از آزادی از زندان تبعید شدند؟

در کمتر از یک هفته ایشان را به ترکیه تبعید می کنند. حیات علمی و سیاسی مرحوم حاج آقا از اینجا به عنوان یک مرحله جدید آغاز می شود. ایشان با جبران تنهایی ها و سختی هایی که بر امام گذشته بود، فضایی را ایجاد کرد که امام در شرایط بهتری قرار گرفت. به گونه یی برنامه ریزی کرده بودند که هم مباحثات علمی برقرار باشد و هم اوقاتی برای عبادت و مطالعه و تفریح و گردش داشته باشند. دو بزرگوار در کنار هم از نعمت وجود هم برخوردار شدند. مرحوم آقا مصطفی از نعمت داشتن یک مدرس، مربی و معلم برجسته برخوردار شد و مرحوم امام نیز از نعمت وجود یک انیس و یاور و همکار و شاگرد فهمیده و باکمال.

-در تبعید امام به نجف نقش حاج آقا مصطفی چگونه بود؟

شرایط ادامه داشت تا اینکه رژیم تصمیم می گیرد امام را به نجف منتقل کند. این شرایط، شرایطی بود که هوشمندی و فراست خاصی را می طلبید. رژیم در تصمیم خود توطئه یی را دنبال می کرد. حوزه علمیه و مراجع نجف با دوری از سیاست و پرهیز از مسائل اجتماعی خو گرفته بودند؛ تلاش رژیم این بود که امام را با این شرایط درگیر کند و مراجع نجف، حوزه و فضای نجف را علیه امام تحریک کند و امام را در یک مبارزه محلی بی نتیجه درگیر کند یا در انزوای سخت و دردآوری قرار دهد. اینجا بود که حاج آقا مصطفی نقش تعیین کننده یی داشت. با ارتباطاتی که با کانون های علمی و مراکز برجسته علمی نجف برقرار می کرد به صورت یکنواخت و با بی طرفی کامل با همه پدیده های موجود برخورد می کرد و آنچه برایش اهمیت داشت ایجاد شناخت و درک روشن از موقعیت علمی پدر و حوزه علمیه قم بود. وقتی وارد مباحث علمی نجف می شد و آنها درک می کردند شخصیتی آگاه و مسلط بر مسائل علمی در برابر آنها است ناگزیر به احترام، پذیرش و خضوع می شدند و به دلیل همین ارتباطات، فضای علمی نجف را متوجه پدر کرد و با مراجعاتی که به محضر امام می شد درک می کردند از یک فرصت و امکان بسیار ارجمندی باید بهره مند شوند. لذا فشار آوردند امام تدریس کند. یک بعد حضور علمی مرحوم حاج آقا مصطفی بود و بعد دیگر تداوم امر مبارزه. چون به هر حال فضایی که ایجاد شد و امکان ارتباط راحتی که بین ایشان و پدرشان و مبارزان برقرار بود، امکان آمد و رفت راحت و آزاد علاقه مندان به عراق را فراهم کرد. امکان ارتباط تلفنی و مکاتبه یی ایشان و امام با خارج از کشور برقرار شده بود که برای تداوم امر مبارزه یک امکان محسوب می شد.

-ارتباط ایشان با کانون های مبارزات چگونه بود؟

مرحوم حاج آقا مصطفی رسالت این ارتباط را که با حساسیت زیاد دنبال می شد برعهده گرفت و کانون های گرم مبارزاتی را بی سر و صدا و بدون تظاهر و با درک همه شرایط فراهم می کرد که البته حوادثی هم اتفاق افتاد که کمک کرد به رشد و ارتقای حرکت های مبارزاتی.

آقا مصطفی در عین اینکه تشخیص می داد نباید آلوده به حمایت های رژیم بعثی شود و نباید این توهم به وجود آید که مورد سوءاستفاده رژیمی که اصالت و پایگاه مردمی ندارد قرار گرفته در عین حال از فرصت به وجود آمده استفاده کرد و با رعایت تمام حساسیت ها ساماندهی بهره گیری از شرایط مبارزان آن روز را برعهده گرفت.

-نمونه یی را می توانید مطرح کنید؟

نمونه یی که ایشان پیشنهاد داد و دنبال شد و خیلی هم موفق بود بهره گیری از امواج رادیویی بود. با پیشنهاد ایشان از امواج رادیویی موجود در عراق استفاده شد و سرانجام در مرحله تکاملی اش تاسیس موج رادیویی صدای روحانیت مبارز ایران بود که تداوم داشت و اثرات خوبی را به دنبال داشت. البته مرحوم حاج آقا مصطفی گاهی سفرهایی به سوریه و لبنان و مکه مکرمه می کرد و در آن مسافرت ها تماس های خیلی مفید و کارسازی را با شخصیت ها و گروه های مبارز برقرار می کرد. بیش از همه فعالیت های سیاسی آنچه نمود جدی و واقعی بیرونی داشت موقعیت علمی ایشان بود. مرحوم امام در نجف درس فقه را شروع کردند. اصول را که در ایران تدریس می کردند در نجف شروع نکردند. عده یی از علاقه مندان ایشان دنبال فراگیری این بخش از مباحث علمی امام بودند و می خواستند اصول را دنبال کنند. مرحوم آقا مصطفی درس اصول را شروع کردند. چهره های برجسته یی از درس ایشان استفاده می کردند که به اقرار بسیاری از درس آموختگان محضر ایشان درس ایشان در ردیف درس های درجه دو نجف به حساب می آمد. درس های درجه یک مربوط به درس مراجع بزرگ بود. در کنار تدریس کار تفسیر قرآن را شروع کردند. خاطرم هست یک روز تفسیر قرآن مرحوم آقای طالقانی را نزد امام برده بودم.وقتی امام مطالعه فرمودند به من گفتند این تفسیر را به آقامصطفی هم بدهید تا بخوانند. فکر می کنم تفسیر نوین مرحوم محمدتقی شریعتی را هم توصیه کردند که ایشان بخوانند.

-تفسیری پنج جلدی دارند که بسیار ارزنده است.

به هر حال به انجام و انتها نرسید ولی آنی هم که موجود بود کلیدواژه های خوبی است برای تفسیر قرآن که می شود از آنها استفاده کرد. نقش برجسته یی که مرحوم حاج آقا مصطفی از نظر علمی داشت حضور در درس پدر بود. دروس علمی نجف به خصوص دروس مراجع بیشتر تشریفاتی تلقی می شد. یعنی استاد بحثی را مطرح می کرد و شاگردان استفاده می کردند.حین درس کمتر اجازه داده می شد شاگردی اشکال بگیرد یا وارد بحث شود و سوالی بپرسد. اما درس امام برعکس بود یعنی نه تنها اجازه می دادند سوال کنند بلکه تشویق هم می کردند. روزهای اول که درس را شروع کردند و کسی اشکال نمی گرفت امام فرمود اینجا مجلس فاتحه نیست که ما بگوییم و همه گوش کنند. ما می خواهیم بحث جدی باشد و آقایان به بحث رونق بدهند.

-از جلسات درس شلوغ حضرت امام بفرمایید.

عده یی از شاگردانی که به درس امام می آمدند کسانی بودند که بعداً معلوم شد برای اظهار فضل و اشکال گیری می آمدند و با برخوردشان با نظرات امام وانمود می کردند نظرات امام را قبول ندارند و از نظر علمی مثلاً حرف دارند. امام تصادفاً از وجود آنها بهترین استفاده را کردند و فرمودند اتفاقاً اینها کسانی هستند که جدی اشکال می گیرند و جدی بحث می کنند و با دقت کامل حضور دارند و بیان اشکال از سوی آنها باعث رونق و شکوفایی بیشتر بحث می شود که بعداً همان ها به موقعیت علمی امام اذعان کردند. بعد از انقلاب هم اتفاقاً بسیاری از آنها نمایندگی امام را در بعضی از استان ها کسب کردند و امام جمعه بعضی از استان ها شدند. در آن حلقه سرآمد متشکلین درس امام حاج آقامصطفی بود. معمولاً کسی که اشکال می گیرد پیداست که اهل مطالعه و فهم مطلب است. والا اگر کسی چیزی نداند و اشکال بگیرد هو می شود و رسوایی بار می آورد. کسی می تواند بحثی را به طور جدی شروع کند و به عنوان اشکال مطرح کند که مطالعه و درک کرده و مطلب را فهمیده باشد. به همین دلیل وقتی مرحوم حاج آقامصطفی بحثی را شروع می کرد همه استفاده می کردند و گاهی امام در برخورد با آقامصطفی تعابیری داشتند که نشان می داد به علمیت ایشان اذعان دارند. مثلاً می فرمودند «مصطفی از تو بعید است» یعنی تو که می فهمی چرا این حرف را می زنی. این نشان دهنده این است که امام اعتقاد به علمیت فرزندشان داشتند.

-با توجه به ارتباط بسیار تاثیرگذاری که بین امام و حاج آقامصطفی بود شهادت ایشان چه تاثیری در فرآیند مبارزات داشت؟

یکی از بهره ها و اثرات وجودی مرحوم آقامصطفی در کنار پدر حادثه یی بود که اتفاق افتاد و مقدر بود خداوند ایشان را از امام بگیرد. به دنبال این اتفاق بسیار ناگوار و تلخ بود که یک بعد از ابعاد شخصیتی و معنوی و عرفانی حضرت امام بروز کرد و آن مساله برخورد با یک مصیبت بزرگ و تسلیم شدن در برابر یک امر دردناک بود. به اعتقاد من اگر این حادثه اتفاق نمی افتاد ما پی به عظمت روحی و عظمت مقام رضا و تسلیم امام در برابر مشیت الهی نمی بردیم. سنگینی غم این درد و حادثه به عظمت نقش تعیین کننده حاج آقامصطفی در کنار حضرت امام برمی گردد. در دوران تبعید امام یک مونس را در کنار خود درک کرد. استعداد فوق العاده درخشانی را در کنارش درک کرد. برای تعالی و رشد او همت کرد. در جریان مبارزه ایشان را به عنوان یک بازوی توانا و سپر نیرومند در کنار خودش مشاهده کرد و بعد از شهادت آن نازنین عبارتی که به کار برده بود این بود که مصطفی امید آینده اسلام بود. امام به گزافه چیزی نمی گفت. امام سرشار از راستی و صداقت و پاکی بود.

انسانی که خودش در اسلام ذوب شده وقتی اذعان می کند مصطفی امید آینده اسلام است و در تعالی اسلام تمام وجودش را هدف قرار داده، به امید اسلام اینچنین دل می بندد و ارج می گذارد. وقتی نازنینی اینچنینی از کنارش گرفته می شود پیدا است که چه غم بزرگی را باید احساس کند. به رغم همه سنگینی این غم و با همه دشواری ها امام با آن صفا و رضای واقعی در برابر مشیت الهی تسلیم می شود و این فقدان عظیم را به عنوان یک لطف خفیه الهی تلقی می کند. این بیانگر عظمت و درک و شکوهمندی یک اعتقاد و ایمان است که اگر این حادثه اتفاق نمی افتاد این وجه از شخصیت امام کشف نمی شد و شاید یکی از ارجمندترین نقش های حاج آقامصطفی، علاوه بر آن نقش های ارجمندی که در زندگی اش داشت فقدان او شد که باعث شد این پدیده از ویژگی های امام پیدا شود و این چیز کمی نیست.

منبع: اعتماد
منبع : فردا
شنبه دوم 8 1388
زخم هشتم
علیرضا قربانی
برای ما که سر و کارمان با خبر است، گاه اتفاق می افتد که خبر در عین کوتاهی، چنان قاطعانه بر جا میخکوب می کندمان که به معنی واقعی کلمه خشکمان می زند.

صبح یکشنبه 26 مهر وقتی برای هماهنگی درج خبر حضور رییس جمهور در کنگره بزرگداشت شهدای خراسان با دبیر کنگره تماس گرفتم و پیش از خداحافظی، سردار امیری در عبارتی چند کلمه‌ای، از واقعه‌ای خبر داد که مصداق خبر‌های قاطع و شکننده بود: «جایی برای سردار شوشتری نگه‌دار» این،
همه گفته پایانی وی بود.

قرار بود سردار شوشتری، فرصتی برای مصاحبه در باره نقش خراسان در دفاع مقدس در اختیارمان قرار دهد، به طور طبیعی باید ذهنم به این سو هدایت می شد که بالاخره زمانی برای شنیدن قطعه‌ای ‌از
تاریخ دفاع مقدس از زبان یکی از کسانی که از ابتدا تا انتها در جنگ حضور داشت، فراهم شد، اما نمی‌دانم چرا دست و دلم لرزید.

اولین احتمالی که به ذهنم رسید، شهادت این مرد بزرگ بود که با تایید کوتاه گوینده همراه شد. اما ظاهرا هنوز ساعتی از ماجرا نگذشته بود. خبر داغ و سوزان تا اعماق روحم را خراشید. احساسی متضاد برمن غلبه کرد.

از سویی برای از دست رفتن یکی از برجسته ترین فرماندهان دفاع مقدس، کسی که سینه‌اش صندوقچه اسرار نهفته و حرف‌های نگفته فراوانی درباره‌ دوران پر افتخار دفاع مقدس بود، از شدت حرمان و اندوه به خود پیچیدم و از سویی دیگر، من که تا کنون از شنیدن خبر مرگ هیچ کسی خوشحال نشده بودم، نوعی رضایت را احساس می کردم. رضایت از نوع مرگ کسی که همواره او را در اوج می‌دیدم.

رضایت از اینکه او در بستر مرگ، یا در حادثه‌ای غیر از زخم دشمن از دنیا رخت بر نبسته، بلکه آنگونه که شایسته او بود، در پروازی ملکوتی به دیدار دوست شتافت.

آنگونه که همرزمان این سردار بزرگ نقل می‌کنند، سردار شوشتری در طول دوران دفاع مقدس هفت بار مجروح شده و به افتخار جانبازی نایل آمد. هفت پله صعود برای دیدار دوست، هفت مرحله عرفانی و گذر از کوچه‌های هفت شهر عشق. تا آنکه زخم هشتم پر پرواز اورا گشود و به دیدار دوست نایل
آمد.

برای نگارنده‌این سطور بارها در باره مرگ کسانی چون سردار شهید نورعلی شوشتری، این سوال پیش آمده بود که حال که جنگ که به پایان رسیده و به وقولی باب شهادت به ظاهر بسته شده است،مرگ چنین کسی چگونه خواهد بود؟

مرگ در بستر برای کسی که سال‌های طولانی شاهد شهادت همرزمانش بوده و بارها تا دروازه شهادت پیش رفته، و شهادت بالاترین خواسته‌ی اوست، چه طعمی خواهد داشت؟ شاید بارها و بارها وقتی با این سردار بزرگ روبرو شده‌بودم این سوال از ذهنم گذشته بود. اما این بار از خبر شهادت او
احساس رضایتی داشتم. رضایت از یقینی شدن اینکه مرگ در بستر برای بعضی از انسان‌ها کوچک است.

روح بعضی از انسان‌ها آنچنان عظمت می یابد که فرشتگان مرگ را یارای گرفتن جانشان در بستر نیست. و خدا که خود را خون‌بهای شهیدان خوانده ضیافتی ویژه برایشان برپا می کند. به گونه‌ای
که «رضی الله عنهم و رضوا عنه».
منبع : تابناک
شنبه دوم 8 1388
X